رفتن به محتوای اصلی

کویر میگویم و باغم سنگیست!
09.06.2012 - 11:44

 

هنگامیکه که نگاه باغ سنگی کرولالی بنام درویش خان گنگ اسفندیار پور به چشمان من افتاد٬یاد خودم افتادم که همانند او کرولالم و معترض به ابرها که نمی گریند٬سنگ ها را از درختان خشکیده ام آویزان میکنم.

سالها که همه می نالند که باران نمی بارد و سنگ ها بر شانه های درختانی که همچون من کرولالند انباشته میشوند و سارتر میگوید که خدا نمیشنود و نمی حرفد و هرکه هرچه میخواهد و میداند را به او نسبت میدهد.

دریاچه ای داشتیم که او نیز سنگی شد بر پیکره این خشک درخت پیر و صفحات فیس بوک و سایتها و بلاگها پر شد از تصویر نمک دودش و ما اکتفا کردیم به این٬زیرا عقل را در چشمانمان مهمان کردیم  و ندانستیم گرنیکای مقابل خودرا٬خود ساخته ایم.

دیوانگی هم عالمی دارد٬یکی گفت نادانم و از سیاست گرفته تا ادبیات و از زبان ترکی گرفته تا فارسی می نگارم و قورباغه ای شده ام که ابوعطا میخواند و گفتم در این خشک بازار اخلاق که آدم را به پشزی می فروشند ٬قورباغه بودن غنیمت است و صبر براین همه بی آبی!

همه چیز خشک میشود٬دریاچه مان٬شوقمان و اخلاقمان٬انحصار موج میزند در نوشته هایمان و او مرا پاک میکند و من اورا و نمیداند که روزی همه اینها ریکاوری خواهند شد و هارد مردم آنقدر وسیع است که نیازی به فلش های ویروسی شما برای انتقال دردشان ندارند.

نوایی می رسد از زندان تبریز و هنوز است سرد است بستنی ای شکلاتی ای که در دستانم آب میشود و آه چه بد دردی است میگرن٬سیگار هم به پای فیلتر چرکینم نمی رسد.!

من خائنم او خائن است و هر کس همانند گیاه کوچکی که سعی در رسیدن به نور خورشید دارد شاخه هایش را باز کرده تا نور به جوانه های زیر پایش نرسد.آری پدرو مادر ما متهیم.

متهم به خاطر اینکه زبانمان را بریدید و به جایش سلولوئیدی از جنس ظریف گذاشتید تا مبادا فرزندتان همانند جوانه های پایین دستی نور نبیند.حال آنکه از سرو بلند چند ساله ی بالای سرخود غافل ماندید.

و هنوز افسانه و محمد و یونس و حسین و سعید و......سرمای بتون را می پذیرند تا که شاید سرو بودن را بیآزمایند و ما غرق نزاع زنان سبزی پاک کن سر محل هستیم.

هنوز رنگها را بازیچه سنگهایی که بهم پرتاب میکنیم قرار داده ایم و فارغ از سرخی که بر سر همدیگر نشان زده ایم!

هنوز صداهایی از قله قاف می اید که تو اینی هستی که من میگویم و چهره های مساک زده پارتی های ایلومیناتی و دژخیمان فتوا در دست بر سر میز جرج اورول نشسته و او را مست میکنند از ۱۹۸۴ درصد الکلی که از انگورهای پژمرده ما ساختند.

هنوز من برای من و تو برای تویی و دعوا برسر تکه نان خشک شده ای است که درویش بر لب دیوار مسجد گذاشت تا شاهین نجفی

آنرا بردارد  و تو بنام دیگری وامپیر وار گلویش را بگیری در حالیکه هنوز نان خشکیده بر دستش خش خش میکند.

هنوز نزاع بر سر آنی است که بدست میگیریم و جنازه ای که بر دوشهای درختان خشکیده ما در راه روستای خواجه مظلومانه سنگ شد.

هنوز همه بر سر راس کشته شده حسینی هستیم که او میخورد و ما میگرییم و تنش بر روی خاک است و هنوز که هنوز تهران درختان سنگ حمل کن تبریز را نمی بیند و من مست به دنبال دریا میگردم و چراغ بر دست در روز به دنبال تو!

هنوز شهریار را میخوریم٬فضولی را میخوریم و نمی پسندیم غذایی را هزاران سال پدرانمان با خون خود پرورانده اند و هنوز که هنوز٬هنوز نشده ایم.

هنوز نیمکره راستمان با دست چپمان هماهنگ نیست و همانند گربه ی بی سبیل افتان و خیزان میرویم و فراموش میکنیم سوختن پاره برگهای میدان دانشسرایمان را و دشنه میزنیم بر پای ستارخانی که از مرمی یپرم خانها نمی نالد.

و هنوز ابوالفضل در کلکی بیدار است. هنوز می گرید و گاهی از نام بزرگش برای ساختن پله های پوشالیمان استفاده میکنیم.و گل٬یک-صفر جلو هستیم و اینجا باغ شمال است.....

هنوز مغازه هایمان را میفروشیم و اورمیه وار فصل کوچ را فریاد میزنیم٬که بی آب است دریاچه مان٬فکرمان و شعرمان و به نمکهایش هم رحم نمیکنیم.

نمی سازیم و از پی میزنیم ٬کاش به جای ناله ی بی آبی در جستجوی ابری باشیم برای خیس خوردن!

سنگ ها زیاد شده اند و صدای تکه تکه شدن خشک درختان شهر به گوش میرسد٬ و رگی بنام ارس که بین من و تو زدند خون است و دستم به دستت نمی رسد.

هنوز بی بی سی و العالم و شبکه خبر از ناله های تو خبر ندارند و درفش کاویانشان را به زور بر سر زخمی ارکت میزنند و خبر ندارند که ارک خود درفشیست که مردی از شبستر با دندانهای زردش سعی در خوردن پایه هایش کرد و میمونها بر سر منبر بالا و پایین میروند.

این هم کویر من است و خود ندانستم چه گفتم و شاید تتو نیز ندانی ٬ولی بی آبیم و همسایه مان خاموش از این چکه هایی که شیرهای  حوض های زیر لب کودکانم می تراوند.

و هنوز سنگ ها آویزان است و امیرخیز به نغمه لاچین خسته گوش میکند و هنوز سعید و افسانه و محمد و حسین و ......بتون را بستر دردهای بی آبیشان کرده اند و هنوز

علی و اشکان و کاویان و محمود و پدرام و جک و جونز و هیلاری و یپریم و شیرین و حداد و شازده و چپ و راست خبر از درد آیدین و ستار و سعید و آلپای و غلامرضا و سید جعفر و ابوالفضل و ضیا و معجز و سید محمد حسین و بایرام و سولماز و نگار و اصلی و ابراهیم و عباس و اصلان و دمرل و ترکان و آذر.......

خبرندارند و همه ما بی آبیم٬سنگ ها را بردارید!

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.