رفتن به محتوای اصلی

نمایشنامه ای به بزرگی رنجنامه یک ملت
یادداشتی بر نمایش «کوک، کوله و کول»، از شعله پاکروان
10.02.2019 - 21:17

سیزدهمین فستیوال تاتر هایدلبرگ ۴
شب چهارم ۱
نمایش «کوک، کوله و کول»
نویسنده، کارگردان و بازیگر: شعله پاکروان
باید که براین سرزمین تف کرده از بی‌آب و بی‌نان هر شب و هر روز سخت گریست. باید که خون دل سالیان دراز این مردمان این سرزمین را سخت گریست. بر مادران این دیار گریست که رنجی به درازای چهل سال با جگرهای خونین را در راه خانه، زندان و قبرستانها گریان و پریشان طی کردند.
امروز نمی‌توانم و اصلن نمیخواهم از تاتر سخن بگویم. از صحنه و نور و بازی، از کارگردان. نه اکنون نمی‌خواهم از بازیگر و گریم سخن بگویم. امشب شام‌غریبان ما تاترورزان بود. امشب سوگنامه‌ی رستم و سهراب نبود. افسانه و قصه هم نبود. امشب درام را با غم مادر ریحانه در صحنه به صلیب کشیدند. آری امشب شام‌غریبان ما پر اندوه‌هان تاتر بود. اما سوگ ‌ ِ صحنه نبود، بلکه غم هزاران مادر ایرانی در صحنه بود. صحنه سرشار از داغ مادران ما بود. در سوگ مادر ریحانه، در رنج مادر آرش و غم مادر ستار بهشتی و ... بودیم. رنج مادران این سرزمین که اشک را پنهان ساختند تا زانوان در راه زندان سُست نشود. اینها خشم نکردند تا توان در تن برای حمل تابوت داشته باشند. اینها فریاد نکشیدند تا غرور مرگ پر افتخار کم رنگ نشود.
امشب ما نمایش ندیدیم. ما رنجنامه‌ی سخت دردناک مادرانی را دیدیم که به وسعت این سرزمین تنها مانده و در تنهایی اندامی کمانی یافته‌اند. روزگار و عمر نبود که چنین کرده بود. مرگ فرزندان بود که یک شبه این مادران را فرسوده کرده بود. چرا که مرگ نونهالان خود را به چشم خویش دیدند.
امشب ما مهمان مادر ریحانه بودیم. این زن با صبوری و آرامش و اما از درون بی‌قرار، آهسته و مداوم ما را به غمخانه‌ی لایه‌لایه‌ی مادران ایران برد. آنچنان چنین راه پر رنج و پر سوز وگداز را طی کردیم که در دو ساعت با گریه‌های پنهان در روی صندلی‌ها میخکوب گشتیم. 
عجب صبری، عجب سوگی و عجب رنجی! مگر می‌توان تا این حد و چنین فشرده در باره‌ی مرگ عزیزان سخن گفت؟! مگر مادر ایرانی چقدر توان دارد که از هر سوی آن را که بنگری درد و رنج باشد؟!
مادر ریحانه از پشت سر تماشاگران با کوله پشتی پر از داستان‌های پر غُصه به سوی صحنه میآید، در درون این کوله پشتی چه پنهان است؟ در دست چرا چتری دارد؟ مگر هوای دل این مادر بارانی‌ست؟!
ای وای که او قصد روایت رنج همه مادرانی دارد که فرزندانشان اعدام شده بودند: این رنجنامه حکایتی‌ست“ چون پیاز پر لایه‌ای که با گشودن و پوست‌کندن هر لایه‌اش چشمان همه‌ی شاهدان پر اشک و خون خواهد شد.” صحنه‌ی نیمه تاریک اینبار با زبان دل ِ مادر ریحانه و به آرامی این لایه‌های در هم تنیده‌ی ستم حکومتی را بازگویی می‌کند. 
در این روایت اما تنها دل مادر ریحانه نیست که گشوده می‌شود. این حکایت هزاران مادر ایرانی ست که از شوربختی و ظلم ظالم و جور صیاد آشیان بازمانده‌های این عزیزان به خاک افتاده را داده بر باد. مادر ریحانه کار حکایت را به چندین و چند لایه تقسیم کرده بود و در هر لایه یکی از قربانیان جهل حکومتی را می‌گفت و در لابلای آن اندکی هم از دخترش ریحانه. ریحانه‌ای که از شرف‌ش دفاع و به تصمیم قاضی تف کرد و از مادرش قول گرفت که بر سوگ او گریه و شیون نکند. مادر ریحانه آخرین دیدار را چنان توصیف جانداری کرد که اشک بر چشمان ما و بغض در گلوی تک تک ما آشیانه گرفت. همه در شوک ریحانه در آخرین دیدار “مرا ببوس “ را خواندیم و در درون سخت گریستیم.
امشب ما، تماشاگران، نمایش ندیدیم، بلکه دو ساعت سوگنامه دیدیم و با مادر ریحانه زانوی غم گرفتیم و بسیاری از ما تماشاگران تا ساعتی توان برخاستن و سخن گفتن نداشتیم. تا ساعتی همه ما پر از بُغضی در گلو ماندیم. در لایه لایه‌های این غم ملی درمانده و حزین ماندیم.
شاید بد نباشد اندکی به صورت‌پذیری این نمایش هم اشاره کنم؛ کارگردان نمایش، مادر ریحانه جباری/ خانم شعله پاکروان/ توانست دو ساعت از غم مادران با ابزاری بسیار ساده سخن گوید. چند تا روسری روی میز چیده بود و هر بار با یکی از آنها داستان مادر یک قربانی را بازمی‌گفت. از دیدارهایش با این مادران، از حیله‌های زندانبان‌ها، از قضات چند چهره و از دستگاه بگیر و ببند رژیم. با پایان هر حکایت روسری بر دسته‌ی چتر بسته می‌شد و روسری بعدی برداشته می‌شد. آنقدر این روسری‌های، که سمبل مادران بودند، بر دسته‌ی چتر بسته ‌شدند. تا عاقبت از آنهمه روسر‌های آویزان، رنگین‌کمانی از انسان‌های به مرگ محکوم شده‌ی رژیم ساخته شد. فریاد صدها هزار مادر ایرانی که گلوی تک تک ما را تا پایان نمایش فشرد و همه را به گریستن واداشت. امشب در سوگ این مادران همه برخاستیم تا برای مادران مقاوم این سرزمین داغدیده دقیقه‌ای کف بزنیم. تا فریاد برآوریم که ما به شما افتخار و بر قاتلان فرزندان‌تان نفرین ابدی نثار می‌کنیم.

 

 

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کاوه جویا

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.