تو حیات و زیبایی میبخشی، نیروی زندگی میدهی !
کیستی و چیستی تو؟
براستی تو کیستی که در من ، در گذشته ام،افسانه ها و شهر و خانه ام ، و درگوشه گوشهء قلبم چنین امید انگیز و زیبا و جدایی ناپذیر جا گرفتی ای؟ در هر گامی که برمیدارم، و درهر در چیزیکه مینگرم «سایه- روشن» تو، مرا به خیال و اندیشه و پرسش وامیدارد .
از آغاز آشناییمان تنها یک «سایه -روشن» گمشده درمه غلیظ زمان به خاطرم مانده است. سایه ایکه هرگز مرا رها نمیکند.
آنروز که خسته از سر کار ، کاریکه فقط قاتل زندگی من و توست، به خانه برگشتم، به عکس، نه به.سایه ات سلام کردم جوابم ندادی ، سرپا بودی رفتی روی صندلی نشستی .حالت را پرسیدم گفتی:
- خسته و بیزارم .
- از چی؟
- از زندگی.
- زیبا نیست؟
- میتوانست ، ولی نیست.
-یعنی چه؟
چایی آوردی. گفتی:
- در این جدال از«نیاز» مبرم خبری نیست و کمتر کسی «سرپای خودش» است . عموماً خیالاتی اند و چشم دوخته به این و آن . اندیشه فراموش شده ، و آنچه که آگاهانه و ناآگانه آواز میدهند عمدتاً نیاز بیگانه است که هیچ ارتباطی با من و تو ندارد. همه جا تار تنیده اند که صدای دیگری درنیاید. از چیرگی کینه و نفرت خسته و بیزارم ، خبری از مهربانی نیست. گویی همه چیز را به زهرآغشته اند. من دارم به قلب خودم نیزشک میکنم. نمیدانم این تارها به کدام گوری وصل است که مثل زنجیر بر پاهایم سنگینی میکند. گویی میخواهند زنجیر عوض کنند...
جوابی نداشتم. چه میتوانستم بگویم؟ هیچوقت ترا چنین ندیده بودم .
برخاستم گیسوان بلندت را جلو آینه شانه زدم. وقتی آنها را میبافتی مثل همیشه ، خودت بودی. زیبا و یگانه . من هم همین را دوست داشتم . میخواستم تو همواره خودت باشی .
از پنجره به بیرون نگاه کردی. اولین دانه های درشت برف زمستان که به دنبال قطع باران شدید وممتدی که از شب گذشته همچنان میبارید، روی زمین و شاخه های درختان نشسته بود. بلند شدی بدون هیچ حرفی به حیاط رفتی. برف روی شاخه ها به آرامی آب میشد. داشتم نگاهت میکردم که یکهو تو نیز همراه برفها ، مثل دخترک برفی جلو آفتاب، آب شدی! فریاد زدم :
« نرو! بمان! پیشم بمان! همچنان زیبا بمان»
نه ، گاهی چنان دوری که حتی فریادم نیز بگوشت نمیرسد، گاهاً من در خلاء ترا فریاد میزنم . همواره بیخبر میایی و بیخبر نیز میروی، چه میخواستی. گفتم زیبایی هر فصلی که تو دوست داری میگیرم دیگر رفتنت برای چه بود؟
Bahar gəlsin
Bulud olum
Yağış olum
Çiçəklənim
Yaz gəlsin
Ağaclarda buta olum
Yaşıl olum
Istədiyin meyvə
Bəlkə alma
Bəlkə üzüm
...Sevməsən alçaq könül iydə olum
Payız gəlsin
Xəzəl olum
Mor
Sarı
Qırmızı
İstədiyin rəngə dönüm
Qış gəlsin
Qar adamı
qar olum
Donum donum
Heç əriməyən buz olum
Sən nə dəsən o olum
Sənə bahar
Sənə yaz
Sənə payız
Sənə qış
Sənə çiçək
Yeşil
Yapraq
yağış
Sənə tam 4 mövsüm olum
?Gələrsənmi mənölüm
صدا. کلیک کنید بهار بشود
بهار بیاید
ابر و
باران بشوم
گل و
شکوفه بدهم
*
تابستان بیاید
بر درختها
شاخه بشوم
سبز
میوه بشوم
میوه ایکه تو دوست داری
شاید سیب
شاید هم انگور
اگر دوست نداری
سنجد ساده ای
*
پاییز بیاید
برگ ریزی بشوم
به رنگ
زرد
بنفش
سرخ
هر رنگی
که تو
دوست داری
*
زمستان بیاید
آدمک برفی بشوم
یخ بزنم
یخ بزنم
یخی ذوب نشدنی
بشوم
*
برای تو
بهار
تابستان
پاییز
زمستان
هر چه آرزو میکنی
شکوفه
برگ سبز
باران
به تمامی
چهار فصل
بشوم.
جان من
میایی؟
---------
ادامه دارد
جان شیفه - قسمت اول تا پنجم
http://iranglobal.info/v2/node/415
صد و شعر از ترکان اورمولو
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!