رفتن به محتوای اصلی

به تازگی مدعیان پادشاهی به

به تازگی مدعیان پادشاهی به
ناشناس

به تازگی مدعیان پادشاهی به مصدق کبیر و شهریگر بزرگ ما بسیار میتازند ودر سایت هایشان اورا مصدق الله میخوانند و حاضر به درج پاسخ های مخالف خود نیستند مطلب زیر را منتشر نکردند امیدوارم این سایت آنرا منتشر کند تا مشخص شود چه کسی بیشتر روستاییفکر بوده مصدق یا خانواده پهلوی و اما مطلب که با استفاده از یکی ازمقالات آقای گنجی نوشته شده که درین مورد میتوانند آدم بیطرفی باشند و با استناد به کتاب پاسخ به تاریخ شاه است:

رسوخ فرهنگ روستایی در خانواده پهلوی

چهره‌ای که شاه- خصوصاً در آخرین کتابش قبل از مرگ - پاسخ به تاریخ - از خود به تصویر می‌کشد، نه تنها چهرهٔ یک پاسدار اسلام و تشیع است، بلکه مدعی ارتباط ویژه‌ای با ائمه شیعیان می‌شود که حتی خمینی- هیچ‌گاه چنان مدعیاتی مطرح نساخته بود.

خانواده پهلوی زمینه‌ها و بسترهای شورش روستایی۱۳۵۷ را پدید آوردند. خمینی رهبر شورش ۵۷ بود، اما محمد رضا شاه پهلوی نه تنها بسترهای اجتماعی آن را آماده کرد، بلکه در پدید آوردن «گفتمان ضد دموکراسی» و «اسلام ایرانی» و "ضد سوسیالیسم" و" ناسیونالسیم "نقش آفرین بود. زمین را آنان شخم زدند تا شریعتی و مطهری بهشتی مفتح و دیگر نیروهای روستاییفکر بذرهای «انقلاب اسلامی» را در آن بکارند.

حافظ تشیع و مجری تعالیم عالیهٔ اسلام:

شاه ابتدآ به آغاز سلطنت خود باز می‌گردد. از سوگندی که یاد کرده و عمل به این سوگند در تمام مدت پادشاهی‌اش سخن می‌گوید:
«هنگامی که پس از استعفای پدرم به سلطنت رسیدم، من نسبت به حفظ و صیانت قانون اساسی و مذهب شیعهٔ اثنی عشری (فرهنگ روستایی 500 ساله وارداتی )سوگند یاد کردم و از آن پس همواره در ایفای تعهد خود کوشیدم و انحرافی از اجرای تعالیم عالیهٔ اسلام مبنی بر عدالت و صداقت و رأفت نداشتم(کجا اسلام همچنینی ادعایی داشته) و همیشه خداوند متعال(الله بادیه نشین نه اهورامزدا یا دیگر خدایان ایرانی) را حافظ و راهنمای خود دانستم» [۱].

مدعی است که حفاظت و صیانت از تشیع و اجرای تعالیم عالیهٔ اسلام، در تمام آن مدت، تحت حفاظت و راهنمایی خداوند(االله) متعال قرار داشته است. شاه می‌افزاید:
«آیا لازم است یادآور شوم که طبق قانون اساسی ایران، پادشاه حافظ و نگاهبان مذهب شیعهٔ اثنی عشری است (فرهنگ روستایی )و من همواره در این زمینه کوشا و به سوگند خود سخت پایبند.

بوده‌ام... من هرگز از انجام تعهد و سوگند خود در حفظ و صیانت مذهب شیعهٔ اثنی عشری (فرهنگ روستایی )و دفاع از آن در مقابل حملات مادی گرایان(شهریگران)، باز ننشستم» [۲].
این مدعای او، به توضیحی که گفته خواهد شد، مطابق با واقع است. او به شدت از شوروی و کمونیست‌های ایرانی- که آنان را عوامل شوروی به شمار می‌آورد- هراسان بود. اسلام و تشیع را سد مستحکمی در برابر هجوم آنان به شمار می‌آورد.
پدر معتقد به اسلام:

شاه از پدر خود- رضاشاه- نیز چهره‌ای «عمیقاً خدا‌شناس» و «معتقد به اصول دیانت» اسلام به تصویر می‌کشد. مدعی است که در زمان رضا شاه، هیچ لطمه‌ای در ساختار سیاسی به «مقام والای جامعهٔ روحانیت» وارد نیامد. می‌گوید:
«پدرم با روحانیون قشری و مرتجع مخالف بود، نه با روحانیت. وی عمیقاً خدا‌شناس و معتقد به اصول دیانت(مذهب ضاله و منحرف و استعمار و یهودی ساخته شیعه اثنی عشری= فرهنگ روستایی) بود، چنان که من هستم. در زمان او به اعتبار و نفوذ معنوی و اخلاقی جامعهٔ روحانیت و مقام والای آن در نظام مملکتی لطمه‌ای وارد نیامد... رضاشاه با روشن بینی و اعتقادات مذهبی که داشت می‌دانست که نقش یک رهبر تنها سازندگی مادی نیست و جامعه بدون ایمان و اخلاق پایدار نمی‌ماند» [۳].
به این دیدگاه شاه توجه کنید: «جامعه بدون ایمان و اخلاق پایدار نمی‌ماند». البته منظور او ایمان به خدا و موجودات رازآلود(روستایی عراقی لبنایی) است. در جای دیگری دربارهٔ نیاز به دین می‌گوید:
«اعتقادات عمیق مذهبی، اساس زندگی معنوی و اخلاقی هر جامعه است که اگر دستخوش مادی گرایی شود، با مخاطرات بسیار روبرو خواهد شد. ایمان بهترین و موثر‌ترین ضامن سلامت فکری جوامع بشری است که باعث می‌شود انسان‌ها به مراتب و مدارج عالی روحانی و معنوی دست یابند و از بند مادیات و خودپرستی‌‌ رها شوند» [۴].

ارادت رضاشاه به امام رضا: شاه می‌گوید که پدرش «احترام و اعتقاد خاص» ی به امام رضا(امام روستایی هشتم فراری از مدینه که در طوس توسط ایرانیان به هلاکت رسید) داشت. به همین دلیل:
«رضاشاه، اسم کوچک همهٔ پسران خود را با ترکیبی از نام رضا، امام هشتم شیعیان که مورد احترام و اعتقاد خاص وی بود، انتخاب کرد. او غالباً به زیارت مرقد این امام جلیل می‌رفت و در مرمت و تزیین بارگاهش کوشش‌های بسیار کرد و آن را از حال ویرانی نجات داد» [۵].
این مدعای شاه از سوی دیگران نیز تأیید شده است. روزنامهٔ «ستاره» به نقل از حسن زعیم نوشته است که به اصرار قوام الدوله صدری، روزی به دیدار رضاشاه می‌روند. رضاشاه خیلی ناراحت بوده چون حال محمد رضا (ولیعهد) خوب نبوده و بیماری سرماخوردگی او را تا بیهوشی پیش رانده بود. رضا شاه به آن دو می‌گوید، وقتی تب محمد رضا خیلی بالا می‌رود:
«دیگر طاقت نیاوردم، به اطاق مجاور رفتم و چون اعتقادم به حضرت رضا زیاد است و پیوسته توسلم به اوست، در این مورد هم به او متوسل شدم. ساعتی بعد یکی از پرستار‌ها آمد و مژده داد که رفع خطر شده، فوری سجدهٔ شکر به جا آوردم و چون به بالین او رفتم، دیدم شفا یافته و به کلی خطر جسته است. در اینجا شاه مثل اینکه می‌خواهد رفع خستگی کند، نفسی طولانی کشیده، فرمودند: اگر یقین داشتم که بچه‌های من به گفتهٔ من عمل می‌کنند، در وصیت خود قید می‌کردم که نسل بعد از نسل در جلو یا عقب اسم اولادهای خودشان نام رضا بگنجانند و هرگز از توسل به آن حضرت غفلت ننمایند» [۶].

دفاع رضاشاه از اسلام در برابر مادی‌گری:

یکی از دلایل دفاع رضا شاه از اسلام- به روایت محمد رضا شاه- مبارزهٔ با مادی گرایی در جامعهٔ ایران بود. می‌گوید:
«پدرم نیز عقیده داشت که باید از مذهب در مقابل هجوم مادی گرایی و افکار کسانی که می‌خواهند» مساجد را با خاک یکسان کنند «دفاع کنند. اما نه به قیمت بازگشت به قرون گذشته و قبول ادعای‌های ارتجاعی معدودی از روحانیون که با ترقی و پیشرفت اجتماعی و فرهنگی به هر صورت مخالف بودند» [۷].(دقیقا مانند حرف های ملی مذهبی های مصدق نما)
رضاخان در ابتدای کار در مراسم عزاداری شرکت می‌کرد. ملک الشعرای بهار در این خصوص نوشته است:
«روز دهم محرم ۱۳۴۰ مطابق با شهریور ۱۳۰۰ خورشیدی: دستهٔ عزاداری قزاق‌ها با یک هیأت و نظم و تشکیلات مخصوصی به بازار آمده... و خود سردار سپه نیز در حالی که سر خود را برهنه کرده بود و کاه روی سر خود می‌پاشید در جلوی دسته دیده می‌شد. سایر افسران قزاق هم عقب سر مشارالیه به عزاداری مشغول بودند... همچنین شب یازدهم محرم دستهٔ قزاق خانه به بازار آمد، شام غریبان گرفته بودند و خود سردار سپه سر و پای برهنه شمع به دست گرفته و مسجد جامع تهران و مسجد شیخ عبدالحسین که بزرگ‌ترین مجالس روضه خوانی آن روز بود، آمدند و یک دور، دور مجلس گردش کردند» [۸].
در ماجرای جمهوریت رضا شاه وقتی با مخالفت تمام عیار روحانیت مواجه شد، به قم رفت و در جلسه‌ای با آیت الله نائینی، آیت الله اصفهانی، حاج آقا حسین طباطبایی قمی، آقا عبدالحسین شیرازی، آقا میرزا مهدی خراسانی (پسر بزرگ آخوند خراسانی) و حاج عبدالکریم حائری، خطاب به آنان گفت که: «من هیچ داعیه‌ای ندارم، من خود را خادم شریعت مقدس اسلام می‌دانم» [۹]. در گام بعد، در بیانیه‌ای که در نفی جمهوری خواهی و پایان بخشیدن به آن صادر کرد، نوشت:
«یگانه مرام و مسلک شخصی من از اولین روز حفظ و حراست عظمت اسلام و استقلال ایران و رعایت کامل مصالح مملکت و ملت بوده و هست... من و کلیهٔ افراد و آحاد قشون از روز نخستین محافظت و صیانت ابهت اسلام را یکی از بزرگ‌ترین وظایف و نصب العین خود قرار داده و همواره در صدد آن بوده‌ایم که اسلام روز به روز به ترقی و تعالی گذاشته و احترام مقام روحانیت کاملاً رعایت و ملحوظ گردد» [۱۰].(دقیقا حرف های ملی مذهبی ها و مدعیان روشنفکری دینی؟!)

رضاشاه سرمشق مذهبی بودن: محمد رضا شاه مدعی است که پدرش سرمشق او در باورهای دینی و عبادات بوده است. می‌گوید:
«به پیروی از سرمشق و نمونهٔ پدرم بود که من از نوجوانی به اهمیت و تأثیر اعتقادات مذهبی و راز و نیاز با خداوند(الله)، البته تنها به صورت جملات تکراری و اجباری، پی بردم» [۱۱].
ممکن است گفته شود که پدر فقط سرمشق راز و نیاز با خداوند برای فرزند خود بوده است. اما رضاشاه میان تجدد و اسلام تعارضی نمی‌دید. به عنوان نمونه در زمستان ۱۳۱۵، در مراسم عید غدیر در کاخ گلستان، خطاب به زمامداران کشور گفت:
«خیلی‌ها در اشتباه هستند و تصور می‌کنند معنی تجدد و اخذ تمدن امروزی دنیا این است که اصول دیانت و شرایع را رعایت ننمایند و یا کسب تجدد و تمدن مغایرتی با دین و مذهب دارد و حال آنکه اگر مقنن بزرگ اسلام در حال حاضر در مقابل این ترقیات عالم وجود داشت موافق بودن اصول شرایع حقهٔ خود را با وضعیت و تشکیلات تمدن امروز نشان می‌داد؛ متأسفانه آن افکار روشن و بزرگ به مرور زمان وسیلهٔ سوء استفادهٔ اشخاص قرار گرفت و بالنتیجه کشور را به قهقرا کشانیدند و در سیزده قرن که هر قرن می‌بایستی کشور تکان بزرگی برای ترقی و تکامل به خود بدهد ساکت و عقب ماند و ما اکنون در برابر نواقص گذشته قرار گرفته و باید این خمود گذشته را جبران نماییم» [۱۲].

معجزات و رویاهای شاه:

مدعای شاه محدود به اعتقاد به اسلام و دفاع از تشیع نیست، او خود را مورد توجه ویژهٔ ائمهٔ شیعیان قلمداد می‌کند. این عنایت ویژه، از دوران کودکی نصیب او شده است. به موارد زیر بنگرید:
۱-۶- دیدار با امام علی و نجات یافتن توسط او: «اندکی بعد از تاج گذاری پدرم، من مبتلا به حصبه شدم و در اوج بیماری بود که شبی علی بن ابی طالب را به خواب دیدم، با وجود خردسالی می‌دانستم که علی، در دست راست خود شمشیر دو دم معروفش ذوالفقار را داشت و در دست چپش جامی محتوی یک مایع که به من داد تا بنوشم و من چنین کردم. فردای آن شب تب من فرو نشست و حالم رو به بهبود رفت» [۱۳].

۲-۶- نجات از مرگ توسط حضرت عباس: «اندکی بعد، در تابستان هنگامی که به زیارت مرقد امامزاده داود می‌رفتیم، از اسب به زیر افتادم و بیهوش شدم. همراهان تصور کردند مرده‌ام. ولی حتی خراشی برنداشتم. در حال سقوط از اسب بود که شمایل حضرت عباس بن علی را مشاهده کردم که دستم را گرفته حفاظتم می‌کند» [۱۴].
۳-۶- دیدار با امام زمان: «به این دو واقعه، اتفاق دیگری را باید افزود. چندی بعد در کاخ تابستانی تصویر امام دوازدهم، امام غایب را دیدم. این قبیل رویا‌ها و اندیشه‌های اسرارآمیز، طبیعتاً برای کسانی که از اعتقادات مذهبی عمیقی برخوردار نباشند، قابل تصور و فهم نیست» [۱۵].
شاه پس از ذکر این موارد، تأکید می‌کند که این نوع امور رازآلود و اسرارآمیز، برای آنان که فاقد اعتقادات عمیق مذهبی هستند، قابل تصور و فهم نیست. بدین ترتیب، راه هرگونه انکاری پیشاپیش بسته خواهد شد. تکلیف بی‌دینان و ملحدان بدون بحث روشن است، برای اینکه آنان اساساً به این گونه امور باور ندارند. اما افراد مذهبی منکر، به دلیل عمیق نبودن اعتقاداتشان، نه فهمی از این امور دارند و نه می‌توانند چینین تجربه‌هایی داشته باشند.

۴-۶- نجات از سانحهٔ هوایی:

«اقلاً در چهار مورد تفضلات خاص الهی شامل حال من شد و ایمان عمیق مذهبی مرا یاری داد. نجات خود از یک سانحهٔ هوایی به هنگام پرواز در حول و حوش اصفهان و بازدید از فعالیتهای احداث تونل کوهرنگ که هواپیمایم در یک ناحیهٔ خطرناک دامنهٔ کوهستان سقوط کرد اما آسیبی به من نرسید و نیز زنده ماندنم را... فقط مرهون رحمت خداوندی می‌دانم و بس» [۱۶].

۵-۵- نجات معجزه آسا از ترور:

در بعدازظهر ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، در مراسم جشن سال روز دانشگاه تهران، ناصر فخرآرایی، «چند گلوله به سوی من شلیک کرد که چهارتای آن به من اصابت کرد و خراش‌هایی در ناحیهٔ گردن و صورت وارد آورد... شکست معجزه آسای این سوء قصد و نجات من، مرا در ایمان به اینکه از تفضلات و عنایات خاص خداوندی برخوردار هستم، استوار‌تر کرد» [۱۷].

هفتم- انقلاب سفید براساس تعالیم اسلامی: شاه نه تنها خود را حافظ دائمی اعتبار و حیثیت اسلام معرفی می‌کند، بلکه مدعی است که انقلاب سفید براساس تعالیم اسلامی مبتنی بوده است. می‌گوید:
«علاوهٔ بر اعتقاد شخصی، در مقام رئیس مملکت من همواره به ضرورت حفظ و صیانت و حیثیت و اعتبار آن کوشا بوده‌ام. تمدنی که بر پایهٔ خدان‌شناسی و عدم رعایت اصول اخلاقی و معنوی استوار باشد، فاقد اصالت و رسالت است. انقلاب سفید ما نیز کاملاً براساس تعالیم اسلامی مبتنی بود که مورد احترام هر خانوادهٔ ایرانی است» [۱۸].
شاه در ۲۴ مرداد ۱۳۵۰ فرمان تأسیس «سپاه دین» را صادر کرد. شاید این حرکت یکی از شواهد او در تأیید مدعایش باشد که «انقلاب سفید براساس تعالیم اسلامی مبتنی بود». شاه در فرمان خود نوشت:
«نظر به اینکه بزرگداشت شعائر دین مقدس اسلام و ترویج احکام دین و حفظ معنویت جامعه پیوسته مورد توجه خاص ما بوده است و معتقدیم که جامعهٔ ایرانی باید در زمینه‌های مادی و معنوی هماهنگ پیشرفت کند، به موجب این فرمان مقرر می‌داریم سپاه دین از مشمولان خدمت وظیفهٔ عمومی که در رشته‌های دینی و علوم و معارف اسلامی تحصیل کرده‌اند تشکیل شود و به اجرای وظایف خود بپردازد. مسئوولیت اجرای این فرمان و ادارهٔ سپاه دین به عهدهٔ سازمان اوقاف خواهد بود».

هشتم- به عظمت رساندن مرقد امام رضا:

شاه مدعی است که عظمت یافتن حرم امام رضا و جهانی شدن آن در دوران او صورت گرفته است. می‌گوید:
«در زمان سلطنت من، آستان قدس رضوی (مرکز غارت سرمایه مردم بیسواد) و مرقد حضرت رضا به اوج عظمت و اعتلا رسید و در شمار مهم‌ترین بنیادهای مذهبی جهان اسلام قرار گرفت. نوسازی آستان قدس رضوی مرهون نذور و وجوهی بود که شیعیان، از جمله خود من، به این بنیاد تقدیم می‌داشتند» [۲۰].

حمایت روحانیت حقیقی از شاه:

شاه مدعی است که روحانیت همیشه پشتیبان حکومت او بوده است. فقط تعداد اندکی روحانی دسته دوم مخالف او بوده‌اند. البته شواهد و قرائن زیادی برای این مدعای شاه می‌توان عرضه کرد که در ادامه بدان اشاره خواهیم نمود. به عنوان نمونه می‌گوید:
«هنگامی که در بهار ۱۳۵۷ برای زیارت مرقد امام هشتم شیعیان به مشهد رفتم، جمعی کثیر از روحانیون وفاداری و پشتیبانی خود را نسبت به من ابراز داشتند و در این شهر مقدس با استقبالی عظیم روبرو شدم» [۲۲].

بخت زندگی ایرانیان در سایهٔ اسلام:

برخلاف آنان که همهٔ مسائل و مشکلات تاریخی ایرانیان را به حملهٔ اعراب به ایران و مسلمان شدن ایرانیان تقلیل می‌دهند، از نظر شاه، اسلام آوردن ایرانیان عامل فلاکت آن‌ها نبوده، بلکه بخت با ایرانیان یار بود که اسلام آوردند و همیشه از این منبع کسب فیض کرده‌اند. می‌گوید:
«بخت بزرگ ایرانیان این بود و هست که در پرتو روحانیت و معنویت تعالیم مقدس و مترقی اسلام زندگی می‌کنند و در مراحل دشوار زندگی اجتماعی و تاریخ خود همواره از از این منبع کسب فیض کرده‌اند. همهٔ کسانی که برای تحقق و پیشرفت انقلاب اجتماعی و ملی کوشیدند، می‌دانستند و می‌دانند که تلاش آن‌ها دقیقاً منطبق با تعالیم عالی اسلام و ملهم از آن بوده است و باید از این جهت مفتخر و سربلند باشند» [۳۱].

اسلام ایرانی :شاه در پاسخ به تاریخ، تشیع را برساخته‌ای ایرانی به عنوان سپری در برابر تهاجم اعراب معرفی می‌کند. می‌گوید:
«در سال ۶۵۲ میلادی اعراب به ایران حمله کردند و تسلط آنان بر کشور ما در حدود دویست سال طول کشید. اما در حقیقت ایرانیان اعراب را تحت نفوذ و سلطهٔ خود در آوردند. ایرانیان از یک سو اصالت فکری خود را با تدوین اصول مذهب شیعه عنوان کردند و از پذیرفتن استیلای خلفای عرب سرباز زدند و از طرف دیگر فرهنگ غنی ایرانی را از دستبرد و تسلط خارجیان نجات دادند» [۳۲].
شاه در ادامه از نوع دیگری از یاری رساندن ایرانیان به خاندان پیامبر اسلام سخن گفته است. مدعای او این است که ایرانیان بنی امیه را سرنگون ساخته و خاندان بنی عباس را جایگزین آن‌ها کردند. می‌گوید:
«در زمینهٔ سیاسی، نقطهٔ آغاز تجدید استقلال ایران، قیام ابومسلم خراسانی بود که با سپاهی از ایرانیان، خاندان عباسی را که از احفاد پیامبر اسلام بودند، بجای بنی امیه بر تخت خلافت نشاند و بغداد را پایتخت آنان قرار داد» [۳۳].
شاه در توضیح تاریخ ایران به تهاجم مغول‌ها به ایران پرداخته و توضیح می‌دهد که در دوران تسلط آن‌ها:
«بخشی بزرگ از میراث علمی ایرانی و اسلامی را منهدم گردید. مغولان آداب و سنن زندگی مدنی و فرهنگ ایرانی و اسلامی را از میان بردند» [۳۴].
نکتهٔ مهم در سخن او، همراه آوردن دو عنصر «ایرانی و اسلامی» در کنار یکدیگر است.

تشیع(فرهنگ روستایی) عامل یکپارچگی ایرانیان:

اقوام مهاجم یکپارچگی و وحدت ایران را از بین برده بودند. محمد رضا پهلوی می‌گوید که شاه اسماعیل- نخستین پادشاه صفوی-:
«بار دیگر به وحدت ایران تحقق بخشید... و به منظور تأمین یکپارچگی سیاسی و معنوی ایرانیان تشیع را به عنوان مذهب ایران اعلام و برقرار کرد» [۳۵].
باز هم شاهد تبیینی مثبت از نقش تشیع در وحدت و یکپارچگی ملی ایران از سوی شاه هستیم.

معجزه، نه توهم و خیال:

شاه این سخنان را وقتی بیان کرد که خود از قطعی بودن مرگ خود به دلیل ابتلای طولانی به بیماری سرطان آگاه بود. مدت‌ها از زمانی که امید به بقا را از دست داده بود می‌گذشت. چه دلیلی می‌توانست وی را به دروغ گفتن برای مذهبی نشان دادن خود در وقت مرگ وادار کند؟
برای فرد یا گروهی که همهٔ امور را به ماده تقلیل می‌دهند، این نوع مدعیات «دروغ گویی محض» یا حاصل «توهمات» خواهد بود. اما لزوماً یک انسان مذهبی یا مسلمان یا شیعه نیز همهٔ این نوع مدعیات را باور نخواهد کرد. شاه که خود به این امر وقوف داشت و با انکارهای اوریانا فالاچی- در گفت‌و‌گوی با او- روبرو شده بود، رویاهای خود را معجزات واقعی، نه «توهم» و «خیال» به شمار می‌آورد.
«من کاملا تنها نیستم، چون من به وسیلهٔ نیروی دیگری همراهی می‌شوم که دیگران آن را حس نمی‌کنند.‌‌ همان نیروی مرموز در من، و من همچنین پیام‌هایی نیز دریافت می‌کنم. پیام‌های مذهبی و من خیلی خیلی مذهبی هستم و من به خدا (الله )ایمان دارم و همیشه هم گفته‌ام که اگر خدا نبود، ما مجبور بودیم که او را خلق می‌کردیم! آه من واقعا برای بیچاره‌هایی که به خدا ایمان ندارند، متاسفم. شما نمی‌توانید بدون خدا زندگی کنید. من با خدا از زمانی که خدا آن رویا‌ها را به من داد... هرکس می‌داند که من رویاهایی داشته‌ام... خیلی از مردم به آن عقیده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت. او هیچ وقت آن را قبول نکرد. او همیشه در این مورد می‌خندید. به هر حال خیلی از مردم- اگرچه محترمانه - از من سوال می‌کردند که آیا مطمئن هستم که آن‌ها وهم و خیال نبوده است. جواب من خیر است. خیر، برای اینکه من به خدا ایمان دارم. به این حقیقت که من به وسیلهٔ خدا انتخاب شده که یک ماموریتی را به پایان برسانم. رویاهای من معجزه‌هایی بوده‌اند که کشور را نجات داده‌اند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشیده و این به خاطر این بوده که خداوند در کنارم بوده... خواب‌های مذهبی، بر پایهٔ تصورم و خواب‌هایی که من می‌دیدم مربوط به این بود که در دو یا سه ماه آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. من نمی‌توانم به شما بگویم که این خواب‌ها در چه موردی بودند. آن‌ها لزوما چیزهایی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آن‌ها در مورد مسایل داخلی کشورم بودند و بنابراین باید محرمانه باقی بمانند. شاید اگر من به جای لغت «خواب» «احساس قبل از وقوع» را به کار ببرم. شما حرف مرا بهتر درک کنید. من به این نوع احساس‌ها عقیده دارم. من این نوع احساس‌ها را مرتبا دارم... شما باید به معجزات ایمان داشته باشید» [۳۶].


ارجاعات:

۱-- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، به کوشش شهریار ماکان، نشر البرز، ص ۳۴۴.
۲- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۲۰۳- ۲۰۲.
۳- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۵۱- ۵۰.
۴- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۲۰۴.
۵- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۱.
۶- سید رضا نیازمند، شیعه در تاریخ ایران، شیعه چه می‌گوید و چه می‌خواهد، انتشارات حکایت قلم نوین، صص ۴۱۱- ۴۱۰.
۷- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۵۲- ۵۱.
۸- ملک الشعرای بهار، احزاب سیاسی ایران، ص
۹ و ۱۰ - داستان دومین جمهوری ایران، مجلهٔ ره آورد، شمارهٔ ۳۵.
۱۱- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۳.
۱۲- سیروس غنی، ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسی‌ها، ترجمهٔ حسن کامشاد، انتشارات نیلوفر، ص ۴۱۹.
۱۳- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۳.
۱۴- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۳.
۱۵- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۵۴- ۵۳.
۱۶- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۴.
۱۷- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۵.
۱۸- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۱.
۲۰- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص ۵۸.
۲۱- محمد رضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، صص ۳۴۶- ۳۴۵.