رفتن به محتوای اصلی

یکسانیِ: روشنفکرانِ دینی با زباله هایِ انرژی اتُمی [بخش سوّم]
07.09.2012 - 19:28

◄ " تساهل"  در جوامع مسیحی و در جهان اسلام»

● آقای اکبر گنجی در نوشتار: «مخالفت با اسلام و نابودی اسلام »برای سرپوش گذاشتن بر وابستگی قلبیِ خود و سر سپردگیِ سایر هم اندیشان دینی خویش، به نظام ولایت فقیه یا در حقیقت برای ماله کشی بر اعتقاداتِ مذهبیِ سیاسی و ایدئولوژیکِ خود و همفکرانِ روشنفکر دینی، موضوع "تساهل" را در جوامع مسیحی مثال زده اند.

● واژهءِ عربی تساهُل یعنی: سهل گرفتن، آسان گرفتن بر یکدیگر، به نرمی رفتار کردن، و سست گرفتن است. آقای گنجی در نوشتار خویش به دو موضوع اساسی توجه نکرده اند: یکم- ایشان طرفین و یا طبقاتی که باید در دین اسلام و نظام جمهوری اسلامی با هم تساهل کنند را ذکر نکرده اند. دوّم-  آقای گنجی بدون تحصیلاتِ تخصصیِ آکادمیک در هیچ رشته ای خود را منبع سرشار از اطلاعات جهانی میدانند، ولی هنوز فرق بین مبانی و اصول دین مسیحی و دین اسلام با ساختار سیاسی حکومتی آنرا در جهانِ مسیحیّت و جهانِ اسلام را درک نکرده اند که دریابند، قبل از عصر نوزاییِ مدرنیته و روشنگری در اروپا، ساختار سیاسی در این قارهء بشکلی دوآلیسم و یا دو قطب جدا از هم متشکل از: 1- ارگانِ حکومتِ زمینی پادشاهان 2- نهادِ دین و کلیسا بوده که پیوسته برای کسب قدرتِ مطلقه باهم درگیر بوده اند که در نهایت قطب سوّمی بنام مردم و روشنفکران با استفاده از تضادهایِ موجود بین این دو قطب، موفق به جایگزینی دمکراسی و مردم سالاری شدند،

 ● در حقیقت تساهل (پروتستانیسم) در مسیحیّت همان رفرماسیونِ مارتین لوتری در دین مسیحیّت، پروتستانیسم و در قدم آخر سکولاریسم و لائیسم در جوامع مسیحی میباشد. امّا در اصل واژه و مفهوم سیاسی و اجتماعیِ تساهل در جهان بینی و جوامع مسیحی، یعنی وجود و اندیشهء رقبا و مخالفان را پذیرفتن  و تحمل غیر خودی هاست، تساهل یعنی باز گشودن میدان و فضای ابراز عقیده، آزادی بیان و افکار برای خود و برای دیگر طبقاتِ جامعه با هر پیشینه و با هر جهان بینی و با هر باورمندیِ دینی هست، تساهل تضمین امنیّت برای دیالوگی سالم و بدون سانسور و عدم سرکوب افکار و عقاید دیگران و مخالفانِ خویش هست، تساهل یعنی برتری و اساس قرار دادن حقوق فردی و شهروندی است، « اصولأ تساهل یعنی آشتی دادن طبقات و تضادهای طبقاتی با حفظ و احترام به شاخص های ویژهءِ هر طبقه است »، بنا بر این تساهل همان فرهنگ رواداری و تُلرانس با ارج گذاری و اساس و پایهء هر دمکراسی و واحد اصلی تشکیل دهندهءِ دیدگاه لیبرال دمکراسی و سوسیال دمکراسی است !.

▬ آیا تساهل "رفرم" [پروتستانیسم اسلامی] که آقای گنجی با دیدگاه و فرهنگ تقیّه (دروغ واجب) مرسوم در دین اسلام و مسلک شیعه گری، از آن نامبرده است در دین اسلام اصولأ امکان پذیر هست ؟ آیا دین اسلام ظرفیّت پذیرش جهان بینی لیبرال دمکراسی و سوسیال دمکراسی را دارد ؟ آیا روشنفکران دینی از گذشته تا کنون فرهنگ رواداری و تُلرانس را برای مخالفان عقیدتی و سیاسی خود بکار گرفته اند ؟.

▬  از آنجا که دین اسلام خود یک تئوری و ایدئولوژیکِ متافیزیک منوکراتی(تک قطبی) است که طبق اصول آن انسانها بندگان و بردگان هستند، جدایی نهادهای دین و حکومت و یا هرگونه رفرمی تحتِ هیچ شرایطی امکان پذیر نیست. بنا بر این مطرح کردن موضوع تساهل در دین اسلام و در نظام جمهوری اسلامی امری گمراه کننده و پنهان کردنِ چهرهءِ واقعی و اهداف افراد  مطرح کنندهءِ چنین تزی در جامعه هست. دین ایدئولوژیکِ اسلام بر اساس برتری طبقاتی خاص، بر پایهءِ خشونت و تبعیض چند گانه و با تسخیر و خونریزی، و بر مبنای قانون خودی و غیر خودی بنا شده است که با آشتی طبقاتی و با تُلرانس و رواداری، با پلورالیسم و با دمکراسی و دیدگاهِ لیبرال بطور کلی همسویی و همخوانی ندارد. تنها پروسهءِ تساهل امکان پذیر در دین اسلام و ساختار سیاسی آن:سکولاریسم (جدایی دین از حکومت) و برکناری نظام جمهوری اسلامی و دستگاه ولایت فقیه مطلقه و بی اعتباریِ قانونی اساسی دین سالار میباشد.

 

در تصویر بالا، مارتین لوتر رفرمیست و اصلاحگر دینی و یاران او را در دوران رفرماسیون در قرن پانزده نشان میدهد،

◄ دمکراسی و لیبرال دمکراسی از دیدگاه آقای اکبر گنجی

آقای گنجی که خود تربیّت شدهء فرهنگ متافیزیک آخوندیسم هست، در پایان نوشتار: " مخالفت با اسلام و نابودی اسلام" خود به روشی ریاکارانه و عوام فریب: یکم دیدگاه راسیونال و تئوری های دمکراسی و ساختار سیاسی حکومت سکولار و لائیک جان لاک فیلسوف انگلیسی را به تساهل نسبت میدهند و او را فردی مذهبی پروتستانیزم معرفی میکند که او  « خدانشناسان را افرادی ناتوان و غیر اجتماعی میداند و به کاتولیکها حمله و انتقاد کرده است ». تا از این موضوع چنان نتیجه گیری کند که بله آقای اکبر گنجی و سایر روشنفکران دینی همان مارتین لوترها، جان لاکها، و توماس هابرها،ژان-ژاک- روسوها، ایمانوئل کانتها، ایدموند بورکه ها، و  استوارت میل ها و غیره هستند که اکنون در مقابل کاتولیک های اسلامی و در برابر عملکرد رادیکال واپسگرایی علی خامنه ای که رهبر حکومت آسمانی دینی و تمام اهرمهای حکومت زمینی را در چنگ خود قبضه کرده است ایستاده اند و تلاش بر آن دارند که مانند پیشتازان عصر رفرماسیون و عصر نوزایی قرن پانزده  و مانند پرچمداران جنبش پروتستانیزم در اروپا که مردم را از دیکتاتوری سیاه دینی رُم کاتولیک نجات دادند، اکنون آنها میخواهند سرزمین و ملّت ایران را از بند اسارت و از دیکتاتوری سیاه دستگاه ولایت فقیه علی خامنه ای نجات دهند!!!.

● به باور و با استناد به نوشته ها و افکار آقای اکبر گنجی، اپوزیسیون چپ و راست و اپوزیسیون میانی ایران در مقابل نظام جمهوری اسلامی ناتوان هستند و از آنها کاری ساخته نخواهد شد، و تنها خودشان یعنی روشنفکران دینی مانند آقای اکبر گنجی که خود را اصلاح گر و رفرمیست دینی میدانند، اکنون قصد دارند مانند مارتین لوتر پروسهء رفرماسیون را در دین اسلام و نظام جمهوری اسلامی عملی سازند، ولی همین نواندیشان دینی ایرانی، تا کنون از 99 تز مارتین لوتر حتّی یک تز اساسی در تغییر دین اسلام که هیچ ، در بارهء دستگاه ولایت فقیه از خود انتشار نداده اند، در صورتیکه همه میدانند تز اصلی اکبر گنجی و سایر روشنفکران دینی تنها حفظ نظام جمهوری اسلامی در اشکال مختلف آن هست.

● از سویی دیگر آقای اکبر گنجی فردی مانند جان لاک را بنیاد گذار اندیشه لیبرالیسم مینامند و ادعا دارند که همین لیبرالیسم جان لاک غیر دمکراتیک و دیکتاتور و پاسدار برده داری میباشد، و « ...همین جان لاک نظریه پرداز رواداری و بر سازندهءِ مسیحیتی معقول و متساهل، هیچ تساهلی نسبت به کاتولیکها و منکران خداوند قائل نیست... ». این ادعای آقای گنجی به روشنی بیانگر این موضوع هست که ایشان مفهوم واقعی و تاریخ حقیقی پروسهءِ تئوریها و ساختارهای دمکراسی و لیبرال دمکراسی و سوسیال دمکراسی را با تولد عصر رنسانس (نوزایی) بدرستی مطالعه نکرده اند و برداشتی قشری و روایتی از آنها دارند و بنادرستی خود را در جایگاه فردی مانند جان لاک میگذارد، تا در این نقش هیچ تساهلی را نسبت به اسلامگریان کاتولیک رادیکال ولایت فقیه و به منکران خداوند و به بخش بزرگ اپوزیسیون رادیکال برانداز و ضد  نظام جمهوری است را قائل نباشد.

● آقای گنجی در جای دیگر نوشتار خود آورده است که:«... لیبرال ها دشمن دموکراسی بودند و تا سرحد امکان در برابر آن ایستادند. اما فشارهای اجتماعی آنها را گام به گام مجبور به عقب نشینی و پذیرش دموکراسی کرد ...». بنا به این ادعای آقای گنجی، یعنی اینکه تاریخ اندیشهء لیبرالیسم بسیار قدیمی تر از ساختار دمکراسی یونان باستان هست !. به عبارتی دیگر این دمکراسی هست که فاز بعدی و شکل تکامل یافته تر جهان بینی لیبرالیسم هست، و نه بر عکس. در صورتیکه مرحله ای بعد از لیبرالیسم، نئو لیبرالیسم در عصر پست مدرن میباشد. و امروز با پدیداری  بحران در نئولیبرالیسم و وجود آنارشیسم در اقتصاد جهانی، جامعهء انسانی در صدد کشف جهان بینی و سیستمهای جدید دیگر هست.

◄ پروسهء تاریخی  دمکراسی و لیبرال دمکراسی

● پرداختن به روند دمکراسی از گذشته تا به امروز و تحقیق در جهان بینی لیبرالیسم و بیان تفاوتهای پایه ای آنها هر یک خود به رساله ای طولانی نیاز هست، امّا همین بس که بگوییم پروسهءِ دمکراسی از 500 سال قبل از میلاد بوسیلهء Perikles سیاستمدار و تئوریسین ساختار سیاسی در آتن یونان باستان تولد یافت، امّا لیبرالیسم یک جهان بینی است که بعد از عصر مدرنیته و نوزایی رنسانس و در حقیقت در عصر روشنگری در قرن هفده و هیجده شکل گرفت، بنا بر این پدیداری اندیشهء راسیونال لیبرالیسم بیش 2300 سال بعد از بنیاد گذاری دمکراسی بوده است. امّا آقای گنجی جایگاهِ زمانی و مفهومی دمکراسی و لیبرالیسم را عوض میکند و میگویند این دمکراسی بود که لیبرالیسم را دمکراتیزه کرد !!!. آقای گنجی بدرستی تفاوت بین دمکراسی و لیرالیسم را هنوز درک نکرده است و طبق معمول عرصه های پژوهشی را به شعارهای روینایی تقلیل میدهند. دمکراسی پرنسیپ حکومت اکثریت بر اقلیّت هست که همین دمکراسی چند گانه در چهار مرحلهء تاریخی که خود در زمانهای مختلفی مفید واقع شد، ولی همین  حکومت اکثریت بر اقلیّت خود به دیکتاتوری تبدیل شد، ازجمله در ایران امروز، که بر اساس همین پرنسیپ دمکراسی جمهوری اسلامی شکل گرفت و مشروعیّت خود را  بنا نهاد، بنا بر این:

● پرنسیپ لیبرالیسم از دمکراسی (حکومت اکثریّت اقلیّت) بسیار پا فراتر گذاشته است و به فاصلهء زمانی 2300 سال تکامل یافته تر میباشد. دمکراسی پلهء اوّل و یکی از زیر مجموعه های  دیدگاهِ لیبرالیسم هست و بجای رعایت حقوق کلکتیو اکثریّت (دمکراسی)، حقوق فردی و شهروندی را پایه قدرت سیاسی و واحد ساختار حکومت و زیر بنای سیستم اقتصادی قرار داده است، قدرت سیاسی اکثریّت و کلکتیو را در مقابل حقوق فردی و اقلیّت محدود کرده است. شکل گیری لیرالیسم در واقع بعد از جنگهای اسفبار مذهبی در اروپا و مهار قدرت سیاسی با قانون حقوق بشر  Bill of Rights در سال 1689 میلادی در انکلستان، لوحهءِ حقوق بشر 1776 میلادی در ویرجینیا آمریکا، قانون حقوق بشر 1787 میلادی در قانون اساسی آمریکا، و با پروسه حقوق بشر در زمان انقلاب کبیر فرانسه 1789 میلادی و بعد از آن در اروپا میباشد.

● لیبرالیسم سیاسی که ریشه در افکار، توماس هابس، جان لاک، منتسکیو، و ژان روسو، ایماتوئل کانت، استوارت میل، و غیره دارد، با لیبرالیسم اقتصادی که از تزهای اقتصادی آدام اشمیت Adam Smit در سال 1776 میلادی بهره میگیرد تازه در قرن 19 رو به گسترش فراگیر نهاد. حکومت در اندیشهءِ لیبرالیسم از کمترین قدرت سیاسی برخوردار هست، در پرنسیپ دمکراسی حکومت بصورت اتوریته عمل میکند. اصل یکسان سازی که بستر دمکراسی هست در بعضی مواقع بشکلی دیکتاتوری عمل خواهد کرد، ولی در لیبرالیسم پلورالیسم: سیاسی، اقتصادی، تنوع فرهنگی، زبانی، باورمندی دینی، حقوق فردی و شهروندی و غیره مورد نظر هست،  فرد و حقوق فردی واحد تشکیل دهندهء حکومت هست.

● در ادبیّات آلمانی لیبرالیسم را در سه واژه: 1- آزادی Freiheit -  2صلح و همزیستی مسالمت آمیز Frieden  3-  بازار آزاد اقتصادی و بازرگانی Freihandeln l تعریف میکنند. که در آن بحثی از مرحلهءِ دمکراسی نیست، چون این دوره را پشت سر گذاشته است.

● بر خلاف نظر روشنفکران دینی ایرانی که فقط در جستجوی دین و مذهب افراد هستند و نه در پی درکِ افکار آنها، جان لاک اصلأ مذهبی نبود. هر کسی که در یک خانوادءِ مذهبی بدنیا آمده باشد حتمأ دین باور نیست، چنانکه کارل مارکس و بسیار فیلسوفان و مشاهیر دیگر که بر فلسفهءِ ماتریالیسم دیالکتیک اعتقاد داشتند و یا آتِیست بودند در خانواده های دینی رادیکال متولد شده اند. به باور جان لاک قدرتِ سیاسی امانتی هست که مردم برای مدّت محدودی به حکومت انتخابی وقت واگذار کرده است و هر وقت مردم بخواهند باید بتوانند آنرا بازپس گیرند.

● جان لاک سرشتی ملایم داشت و آشتی طبقاتی و تفاهم عمومی برخاسته از شعور و درکِ اجتماعی همراه با شناخت را بر انقلابات قهر آمیز ترجیح میداد. نظریه جان لاک بر گرفته شده و یا تکمیل نظریه توماس هابس بود. نظریه توماس هابس بر" Naturzustand نظم طبیعی" بشر که آنرا همزیستی ستیز و خشن ارزیابی میکرد، استوار بود. زیر بنای فکری و فلسفی جان لاک هم بر نظم طبیعی توماس هابز هست با این تفاوت که جان لاک برای حفظ این نظم طبیعی بشر که نوعی از آنارشیسم هست یک قانونمندی را مطرح میکند، و در دو رسالهءِ در باب "حکومت سکولار و مدنی" به نقد نظرات هابس میپردازد، تکمیل کنندهء نظریه نظم طبیعی هابس و جان لاک منتسکیو و ژان ژاک روسو میباشد که با تز" قراردادهای اجتماعی" و تفکیک قوای ساختار حکومت مدرن را بنیاد نهادند.

●   Naturzustand (شرایط طبیعی)، محور قراردادن انسانها در عرصهءِ فلسفه و آزمون، قبل از تشکیل نهاد و یا ساختار حکومت و تصویب قوانینی هست، که وابستگیهای دینی و شاخص های کسبی خارج از شرایط طبیعی بر او تأثیری نگذارند. این دیدگاه فلسفی که از آن نتیجه گیریهای سیاسی و اجتماعی میشود، از قرن 17 و 18 در واقع در عصر روشنگری و راسیونال در اروپا برای رهایی از قدرت متافیزیک کلیسا و سلطنت مطلقه مطرح شد. انسان و خردگرایی سکولار او منبع و نیروی محرکهءِ تشکیل قوانین اجتماعی و ساختار سیاسی قرار گرفت.

  ● تئوریسین هایی ماند توماس هایز، جان لاک، ژان ژاک روسو، و استوارت میل همه سکولار و لیبرال دمکرات بودند و بطور کلی نقش مذهب و دین را در سطح جامعه و در ساختار حکومت به پایین ترین درجه کشاندند، از عجایب هست که آقای گنجی لیبرالهای سوسیال دمکرات و عدالت ورزی مانند استوارت میل را مدافع برده داری و استعماری می داند، استوارت میل یک فرد لیبرال و سوسیالیست بوده است، نقش حکومت را در گردش اقتصاد ضروری میدانست، او با دور جستن از نقش مذهب در امور سیاسی و اقتصادی اعتقاد داشت که انسان به تنهایی با قدرت خردگرایی و با کمک دانش تجربی سکولار خود و بدون تکیه بر قدرت آسمانی متافیزیکِ خداوندی میتواند روزگار خویش را بیاراید و شکوفا کند. استوارت میل و جیمز مِدیسون بنیادگذار لیبرالیسم سیاسی هستند، نکته ضعف استوارت میل فقط این بوده است که حقوق اجتماعی بیشتری را برای طبقهءِ الیته و پیشتاز جامعه در نظر داشته است و اعتقاد داشت که داناترین و با تجربه ترین افراد باید جامعه را هدایت کنند( گرچه امروز هم چنین هست و باید هم باشد). آقای اکبر گنجی که خود و همفکرانش در عصر پسامدرن دوران اوّلیّه و قرون وسطی بسر می برند، در جایگاهی نیستند که افرادی مانند جان لاک و یا استوارت میل را به نقد بگیرند، آنچه که تا کنون اکبر گنجی و همفکرانش در مورد اندیشمندان عصر نوزایی و روشنگری جهان غرب نوشته اند همه جعلی و از روی کینه و دشمنی و غرض ورزی یا آنهاست است. همان عملی که آخوندهای حوزه ای مانند علی خامنه ای و تئوریسین های دینی رادیکال مرتکب شده اند و میشوند.

◄ نواندیشی دینی: و مساله اسرائیل و فلسطین

آقای گنجی در نوشتاری دیگر به موضوع اسرائیل و فلسطین پرداخته است. در نوشتارهای دیگر توضیح دادم که جنبش اسلامگرای و اساس شکل گیری انقلاب 57 حاصل اندیشهء ایرانی و برخاسته از چهرهء واقعیّتها جامعهء ایرانی در آینهء تاریخی نبوده و نیست. استراتژی ضد غرب، ضد مدرنیته، و ضد اسرائیلی سران نظام جمهوری اسلامی ریشه در تزهای دینی ایدئولوژیک جامعهء عربی از اوایل قرن 19 سید قطب مصری، شیخ عبدالله عزام، و بعد از یاسر عرفات، بن لادن، شیخ یاسین از حماس، شیخ رحمان از گروه مجاهدین مصری و غیره دارد. که  پلاتفرم دینی آنها : 1- مبارزه با کشورهای غربی، و نفی فرهنگ و ارزشهای غربی 2- مخالفت سرسخت با عصر مدرنیته و دست آوردهای آن 3- علّت عقب ماندیگی کشورهای اسلامی را پذیرش فرهنگ غربی و عصر مدرنیته میدانستند که برای پیش برد این مبارزه سه مدل : 3- 2- 1 را ارزیابی کرده اند،

 مدلهای 3- 2- 1 بینادگرایان اسلامی در جهان و استراتژی جمهوری اسلامی 

● موضعگیری نظام جمهوری اسلامی دیروز و امروز در حقیقت ربط چندانی به سرنوشت مردم عرب فلسطین ندارد. موضوع یک سلسله جریانات ایدئولوژیک است که سالهای 1970 میلادی که رواج انقلابات اجتماعی بود امروز دیگر نقشی را بازی نمیکند. 1970 که شدت جنبشهای اتنیکی و ناسیونالیستی بود امروز کم رنگ شده است، آنچه در این سالها برجسته شده است جهان بینی و ایدلوژیکی کردن جهان از سوی اسلامگرایان بر پایهء دین اسلام میباشد که یکی از شاخص های اصلی تروریسم را در جهان شامل شده است. که مدل 3/2/1/ بر پایهء آن بنا شده است. روشنفکران دینی ایرانی اجرا کنندهء این مدلها بوده اند.

● منظور از مدل 3 سه دشمن اصلی هست که عبارتند از: / کشورهای غربی و جهان مسیحیّت/ یهودیان جهان و کشور اسرائیل/ حکومتهای کشورهای اسلامی هست که از برنامهء کشورهای غربی حمایت میکنند تا مسلمانان جهان را تحت ستم قرار دهند و در حال حاضر نمیگذارند که اسلامگرایان واقعی چهرهءِ واقعی خود را نشان دهند و اهداف خود را عملی سازند

● مدل 2 چگونگی حملهء دشمنان به جهان اسلام هست که یا بوسیلهء ارتش خود مستقیم سرزمین های مسلمانان را تسخیر میکنند (حملهء فیزیکی) و حملهء دیگر تهاجم فرهنگی جوامع غرب(حملهء روانی) به منظور جایگزینی ارزشهای غربی در جوامع اسلامی میباشد.

● مدل 1 برای مقابله با دشمنان اسلام و مسلمانان فقط یک راه وجود دارد و آنهم فقط جهاد هست، جهاد در سرزمینهای تسخیر شدهء مسلمانان(ازجمله کشور اسرائیل) و دیگری ضربه زدن به دشمنان در قلب شهرها و سرزمینهای خودشان ( مانند 11 سپتامبر در آمریکا ).

 آقای اکبر گنجی و استادان روشنفکر دینی ایشان از بنیاد گذاران و سربازن و پاسداران و لشکر بسیجیان به اجرا در آوردن مدلهای 1-2- 3 اسلامگرایان رادیکال تروریست عرب بودند و امروز هم هستند، اکبر گنجی این پاسدار اسلحه بدوش و سایر افرادی که خود را روشنفکر دینی مینامند امروز بجای اینکه در پیشگاه ملّت ایران و جهانیان از عملکرد خود اظهار پیشیمانی کنند و با شفافیّت کامل اعلام بدارند که اشتباه صد در صد کرده اند و از ملّت ایران تقاضای عفو بخشش کنند، امروز باکمالِ وقاحت مینویسند که در گذشته ما روشنفکرانِ دینی بر اساس ایدئولوژیکی مردمان را دسته بندی میکردیم ( از جمله فلسطینی و اسرائیلی)، ولی امروز همین روشنفکران دینی انسانها را بر اساس حقوق بشر طبقه بندی میکنند، در نتیجه مردمان عرب فلسطین و مردم اسرائیل را از دیدگاهی حقوق بشری می بینند و نه ایدئولوژکی.

 اکبر گنجی ماله کش و سایر روشنفکران دینی متحجر او با نگاه ایدئولوژیکی خود طراح ماشین ترور نظام جمهوری اسلامی شدند و هزاران زن و مرد ارزشمند و فرهیخته ایرانی را با به دار آویخته و تیر باران کشدند، در سیاه چالهایِ نظام اسلامی آنها را بر اثر شکنجه از پای درآوردند، آیا میشود از کنار اعمال و جنایت این روشنفکران دینی به همین سادگی گذشت که امروز میگویند ما دیگر ایدئولوژکی نیستیم؟ اکبر گنجی با این نوشتهء خود همین امروز خود را در دادگاه فردای ملّت ایران می بیند و  بسادگی میخواهد از پیش بر جنایت تاریخی خود و هم قطارانش ماله کشد ؟ امری که امکان پذیر نیست.

◄  روشنفکران دینی  و کشورهای غربی

● اغلب این افرادی که خود را روشنفکر دینی مینامند و خیمهء نظام جمهوری اسلامی را بر پا کردند، در خارج از ایران بویژه در کشور فرانسه و آمریکا تحصیل کرده اند. درجوامع این دو کشور طولانی روزگار گذرانده اند، در کشور فرانسهءِ مهد بزرگترین انقلاب اجتماعی جهان، در کشور آمریکا آغازگر دمکراسی و جنبش ضد استمعاری کلاسیک، و بنیاد گذار ساختار حکومتی مدرن در عصر جدید، در دو کشوری که پروسهء سکولاریسم و لائیسیته  گرچه متفاوت امّا هر دو موفق و باعث شکوفایی در همهء عرصه ها شد، امّا هدیه و تجربهء اندوختهء این روشنفکران دینی از چنین جوامع مترقی ایی به ملّت و سرزمین ایران، نظامی مانند جمهوری ولایت فقیه و آسمانی کردن رهبرانی مانند خمینی و خامنه ای و رفسنجانی بود و هست،

● براستی این روشنفکران دینی مانند شریعتی ها، بازرگان ها، عبدالکریم سروش ها، ابوالحسن بنی صدر ها، ابراهیم یزدی ها، قطب زاده ها، و بقیه چه مأموریّتی از سوی کشورهای غربی و کارتل های انرژی نفت و گاز در ایران داشتند، و چرا اغلب آنها امروز هم در خارج در همین کشورهای غربی در ناز و نعمت بسر میبرند و معمولأ استاد دانشگاه هم هستند، و در رسانه های گروهی شنیداری و دیداری غرب حضوری فعال دارند ؟ آیا این روشنفکران دینی به تاریخچهء اسف بار اسلام و حکومت دینی در ایران بی اطلاع بوده اند، چرا این روشنفکران دینی آکادمیک حداقل مانند پیشتازان انقلاب مشروطه، اندیشهء راسیونالیسم و سکولاریسم را با خود به ایران نیاوردند ؟ چرا این روشنفکران خوشبختی ملّت ایران را در دیدگاههای فیلسوفان و تئوریسینهای اروپا و غرب نیافتند، و بهشت برین را در وجودِ خمینی و حوزه ها و مکتب خانه دینی قرون وسطی قم، مشهد و تهران و در ملاهایِ روستاها دیدند ؟

◄  روشنفکران دینی و جنبش سبز

● این روشنفکران دینی با تأثیر گذاری خود در شکل گیری نظام دین و آخوند سالار جمهوری اسلامی علاوه بر اینکه تمامی دست آوردهای انقلاب مشروطه و زحمات خاندان پهلوی را بر باد دادند، تازه بعد از گذشت 33 سال از عمر نظام نکب بار جمهوری اسلامی در انتخابات دهمین ریاست جمهوری که به کودتایی ختم شد، ملّت ایران فرصتی یافت که به نشانهء اعتراض به نظام جمهوری اسلامی میلیونی به خیابان بیایند ولی همین روشنفکران دینی که وجود نظام جمهوری اسلامی را در خطر دیدند، دست بکار شدند و بیانیه پشت بیانیه صادر کردند،

 بیانیه ی ۵ تن از روشنفکران دینی عبدالعلی بازرگان، عبدالکریم سروش، اکبر گنجی، محسن کدیور، سید عطاء الله مهاجرانی را نگاه کنید، هیچگونه صحبتی در مورد دستگاه ولایت فقیه و یا تغییر پایه ای قانون اساسی نیست، محسن کدیور با تز "جنبش سبز بر سر چهار راه جمهوری"، راه رسیدن ایرانیان به جمهوری سکولار و ایرانی را قرنها به تعویق می اندازد

 میر حسین موسوی با بیانهء 5 ماده ای خود رهبری جنبش سبز را به علی خامنه ای تقدیم کرد. روشنفکران دینی بنا به رسالت شوم خود بار دیگر جنبش ملّت ایران را منحرف کردند و بطور کلی با بدست گرفتن رهبری جنبش سبز صورت مسئلهءِ خواسته های مردم را پاک کردند، و در حقیقت این روشنفکران دینی مانند گذشته، به سپر پاسداری از نظام ولایت فقیه تبدیل شدند.  ● آقای اکبر گنجی در مقالات جدید خود: {" خامنه ای: نازایی فکری و اضمحلال غرب و در مقالهء " روشنفکری دینی و مسأله ی نابرابری و فقر، "} در حقیقت دنبال مشروعیّت بخشیدن به شکل گیری نظام جمهوری اسلامی و راهنمایی و وکیلمدافع علی خامنه ای و تأکید و گسترش به عمق مفاهیم و اصول اسلامی از جمله اقتصاد اسلامی میباشد.

 در تصویر بالا "توماس آکویناس" Thomas von Aquin روشنفکر و نواندیش دینی قرون وسطی رانشان میدهد که کتاب آسمانی در دست و جهان پیرامونی و جامعه را دعوت به این کتاب میکند،  و با آن جهان پیرامونی را تعریف میکند،

◄ نئو اسکلاستیک و نواندیشان دینی در قرون وسطی

● اگر روشنفکران دینی ایران در گذشته بر اساس تئوریهای ایدئولوژیک رادیکال دینی جوامع عربی شکل گیری نظام اسلامی و آخوند سالار به رهبری خمینی و سایر روحانیون سنتّی را باعث شدند، امروز همین روشنفکران دینی به تقلید از  پیشتازان فلسفی و سیاسی جوامع  اروپایی در قرون وسطی ( که خود را نواندیش دینی و یا اسکولاستیک نو مینامیدند) بر آن تلاش داشتند و دارند، که دین اسلام سنتّی را با عصر مدرنیته، و با دورهء پست مدرن، با دمکراسی و لیبرالیسم آشتی دهند و در حقیقت به یک نوع ماله کشی اقدام کنند. در صورتکیه جوهر ذاتی و مفهومی و تاریخی دین اسلام با عصر مدرنیته آشتی پذیر نیست، نفی عصر مدرنیته، بی اعتباری فرهنگ مدرنیته، نفی اندیشهء راسیونالیسم و خردگرایی، دشمنی با سکولاریسم و لائیسیته از اصول پایه ای و بنیادی و محتوایی دین اسلام در تئوری و پراتیک میباشد.

● در اواخر قرون وسطی که دانش تجربی دانشگاهی بر علوم متافیزیک کلیسا  Scholastik( علم و حکمت تنها در مدارس دینی تدریس می‌شد) غلبه کرد و قدرت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و اعتبار دینکاران کلیسا رو به کاهش و اضمحلال نهاد و بتدریج مسئلهء سکولاریسم در نهاد سیاست مطرح گشت، فیلسفوفانی (روشنفکران، نواندیشان دینی آنزمان) مانند "توماس آکویناس " Thomas von Aquin (در تصویر بالا همراه با شگردان در یک مدرسه قرون وسطی) و استاد او " آلبرتوس ماگنوس "  Albertus Magnus برای نجات دین و کلیسا و تاج و تخت پادشاه، و آشتی دادن و همسو کردن دین با عصر فرارسیدهء مدرنیته، موضوع  Neuscholastik یا همان "اسکولاستیک نو" را مطرح کردند، و یکی از تزهای آنها این بود : حال که از جایگاه و قداست دین و کلیسا در جامعه بسیار کاسته شده است، بهتر هست کلیسا و دینکاران کشیش کمی عقب نشینی کند و وظیفهء دینی را هم به پادشاه بدهد تا پادشاه نماد سیاسی و دینی در کشور باشد  دقیقأ همان موضوعی را که روشنفکران دینی ایرانی امروز مطرح میکنند، امّا تز اسکولاستیک نو نواندیشان دینی در قرون وسطی اروپا راه بجایی نبرد، و با شکست مواجه گشت و پروسهء دمکراسی ادامه یافت.

● در حقیقت روشنفکران و نواندیشان دینی دیروز و امروز ایران همان پیروان و آموزگاران اسکولارستیک، Scholastikو یا همان اسکولاستیک های نو  Neuscholastik قرون وسطی در اروپا میباشند که میخواهند فریبکارانه دین اسلام را نو و تازه کنند  حتّی تا آنجا که با عصر مدرنیته و جهان بینی لیبرال سازگار باشد. این روشنفکران و نواندیشان دینی آنقدر سبک سر و قشری متافیزیکی می اندیشند که نمیدانند فرهنگ و جهان بینی ایرانیان امروز از عصر مدرنیته عبور کرده است و اکنون در عصر نئولیبرالیسم و پُست مدرن و چه بسا فراتر از آن هم قدم نهاده است، و دیگر نمیشود این جامعه را به 800 سال قبل یعنی به قرون وسطی باز گرداند !!!. نسخه پیچیدن اسلام کهنه و یا نو و تازهءِ آن دیگر نیاز ضروری جامعهء ایران نیست، ایران امروز به سکولاریسم، لائیسیته، خردگرایی، دانش محوری، راسیونالیسم، و به تکنولوژی پیشرفته، به نیروی انسانی ماهر، و به ابزار های انسان مدرن امروز در قرن 21 احتیاج دارد.

 اندوخته های علمی و جهان بینی این روشنفکران دینی در چهار امر : 1- تاریخ دین 2- متن های دین، 3- ریتوالهای دین 4- دکانداران و مشاهیر دین، خلاصه میشود که جامعهء امروز ایران و نسلهای آینده به آنها دیگر نیازی ندارد. کهنه شده و بی مصرف هستند

◄  یکسانی روشنفکران دینی با زباله های انرزی اتمی

● برای بدست آوردن انرژی از طریق شکافت هسته ای، از اورانیوم 235 استفاده میشود، اتم اورانیوم 235 قابلیّت شکافت را دارد و با دریافت یک نوترون به اورنیوم 236 تبدیل میشود که ثباتی ندارد و برای بدست این ثبات مابل به تقسیم شدن به دو اتم دیگر هست. با بمباران نوترونها در مجموعهء اتم اورانیوم 235 و با شکافت سلسله وار و زنجیره ای اتم های اورنیوم 235 در رآکتورهای هسته ای، انرژی گرمایی بسیار زیادی تولید میشود که برای گرم کردن و بخار آب در راکتورها بکار گرفته میشود. با هدایت بخار و گاز آب حاصل از این کنش و واکنشها در رآکتورها بسوی توربین ها برق تولید میشود. باقیمانده از سوخت و ساز این پروسهء شکافت و یا سوخت هسته ای اورانیوم زباله هایی بر جای میمانند که دارای رادیو آکتیو هستند که در فضای آزاد با بخار شدن و یا اشعه های آن برای موجوداتِ زنده و برای طبیعت حداقل برای یک میلیون سال مضر و خطرناک هست، به همین مناسب بسته بندی شدهءِ این زباله ها را در اعماق تا هزار متری زمین که آب اندوخته نباشد و یا در  اعماق در وسط و یا زیر کوهها دفن میکنند که با وجود این هنوز خطرات این زباله ها کاملأ بر طرف نمیشوند.

● آنچه که مرا واداشت که برای انتقاد و پرداختن به موضوع روشنفکر دینی در ایران، عنوان" یکسانی روشنفکران دینی با زباله های انرزی اتمی" را انتخاب کنم، قصد توهین شخصی و یا گذشتن از مرزهای قرمز اخلاقی و فرهنگی نبوده و نیست، بلکه یک مقایسهء یکسانی کاملأ سیاسی، علمی و جامعه شناسی است که بین پروسهء تولید انرژی و ضایعات مضر بر جای ماندهء آن با عملکرد و نتایج اسف بار اندیشهء روشنفکران دینی در جامعه شناسی و تحولات گذشته در ایران 100% مطابقت کامل دارد.

● البته من در نوشتاری دیکر تحت با نام: "روشنفکرانِ دینی! آقای محسن کدیور ! دیگر بس است" از این روشنفکران دینی تمنی کرده ام که دیگر از اعمال خود دست بردارند، و دروازهء بهشت دینی خود را بر روی ما ایرانیان ببندند، و ما آزادانه خود به حهنم می رویم، ولی ظاهرأ این نواندیشان دینی میخواهند حتمأ ما را با خودشان به بهشت ببرند و یا ما را در همان رآکتورهای اتمی به پای ولایت فقیه بسوزانند و به زبالهء اتمی تبدیل کنند !.

● امّا در حقیقت با یک مقایسهء ساده میشود آب درون رآکتور ها را بخش جامعهء نا آگاه ایران تصور کرد، یکبار میشود اندیشه و عملکرد روشنفکران دینی و نواندیشان دینی امروز ایران را همان اورانیوم سوخت و نوترون ها به حساب آورد که با کنش و واکنش آنها آب ( تودهء عوام) را گرم و بخار و به حالت گاز درآورد، که هدایت آنها بجای تولید مفید برق، انقلاب اسلامی 57 ایران بود.

● بار دیگر میشود طبقهء آخوند سنّتی را همان اتم های اورانیوم 235 فرض کرد و روشنفکران دینی همان نوترونهای ایدئولوژیک دینی سیاسی هستند که با بمباران آنها در بین و افکار خمینی ها به آنها انرژی گرمایی و انقلابی تازه ای داد و مردم را به جوش و خروش در آورد، گرم و بخارکرد و انقلاب 57 نتیجهءِ آن بود.

● امّا در هر دو صورت، روشنفکران دینی که ابزار سوختی انقلاب اسلامی 57 و مسئول سایر خسارات اسلامگرایی در ایران هستند، امروز از آنها فقط زباله های مانند زباله های رادیوآکتیو دار بسیار مضر انرژی اتمی باقیمانده است که وجود و افکار و اندیشه و عملکرد آنها برای جامعه و هویّت ایرانی و برای نسلهای آیندهء ایران بسیار خطرناک و ویران کننده هست که باید آنها در مکانی با امنیّت برای همیشه به گور سپرده شوند.

● زمینی و یا کوههای ستُرگی که باید افکار و اندیشهء رادیوآکتیو دار خطرناک این روشنفکران و نواندیشان دینی در عمق و در زیر آنها برای همیشه به گور سپرده شوند، همان جامعهء ایرانی و خردگرایی ایرانی، با سطح بستر دانستنیها و هوشیاری مردم و پیشتازان سیاسی ایران هست. بازگشت به عمق خردگرایی ایرانی و بازگشت به ناسیونالیسم و خویشتن شناسی سالم ایرانی، مزار دفن افکار شوم روشنفکران و نواندیشان دینی در ایران و در جهان هست. پایان

بخشهای 1 و 2 این بحث در لینکهای زیر:

http://www.iranglobal.info/node/8802

http://www.iranglobal.info/node/9257

|سپتامبر|2012| آلمان| ناصر کرمی|

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناصر کرمی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.