رفتن به محتوای اصلی

تراژدی سوگوار ایران بدون ایرانیان
19.07.2023 - 15:19

تاریخ نگارش:18.07.2023

تراژدی سوگوار ایران بدون ایرانیان

[در یادباد از مهربانان کوچه های عاشقی و قصّه گویان ماجراهای دلهره آور در میعادگاه بوسه های سرشار از شرم و حرمت و امید و دلباختگی که داستان زندگی را تحریر کردند و مرا از نوجوانی با سرود خوانی و همدلیهای شیدابی به جهان دلربای فیلسوفان و متفکّران و دانشمندان و شاعران و قصّه سرایان و رمان نویسان ایران و جهان رهنمون کردند.

زنده یادان: پرویز قاضی سعید، امیر عشیری، جواد فاضل، حسینقلی مستعان، صنعتی زاده کرمانی، عماد عصّار، منوچهر مطیعی، محمّد حسین میمندی نژاد، ارونقی کرمانی، سبکتگین سالور، شاپور آرین نژاد، حمزه سردادور، محمّد حجازی، ر. اعتمادی و .... ]

(ضرب المثل آفریقایی: «گرون – تو – مولانی= انسان در حسرت زندگی، سختیها را تاب میآورد».

..... تصوّرات و اعتقادات مشخّصی، انسانها را به سوی بی حقیقتی سوق میدهند. آری! آنها انسانها را اغلب وامیدارند که دروغ بگویند. جایی که انسان به مخمصه می افتد، اگر به شمشیر متوسّل شود، به وسیله شمشیر نیز به قتل خواهد رسید. تو خودت هستی که دنیا را بدانسان آرایش میکنی که به ذات خودت هستی. واقعیّت، خودِ خودت هستی.)

[Henderson the Rain King – SAUL BELLOW (1915- 2005) – The Viking Press– New York - 1959]

ایران، سرزمینی است که ملک طلق و انحصاری هیچ قوم و نژاد و طبقه و نحله و امثالهم نیست. ایران، سرزمینی است که به مدافعان و مومنان و یسل کشان هیچ دین و مذهب و مرام و مسلک و ایدئولوژیی تعلّق انحصاری ندارد. ایرانیان به هیچ نوع سیستم سیاسی که زاییده گزینش آزاد از طرف خودشان در جامعیّت وجودی نباشد، رسمیّت قانونی نمیدهند و آن را شایسته فرمانروایی بر ایران و ایرانیان نمیدانند. ایران، سرزمینی است که هر گوشه و کنار آن، ریشه های کهنسال در اعماق تاریخ دارد و حقّانیّت وجودی خودش را از هستی آنچه در گذشته ها بوده است و هنوزم هست، اخذ میکند. ایران، سرزمینیست که با شکوهی وجودش از گردآمد و سرشته شدن اقوام رنگین کمانی در عرصه تاریخ و فرهنگ جهانی پدیدار شده و تا امروز دوام آورده است. زمامدارانی که از گذشته های دور تا همین امروز نتوانسته اند آیینه تمام نمای اقوام ایرانی و تضمین کننده و نگاهبان و پرورنده و مدافع حقوق حقّه آنها در تنوّع هویّت و زبان و آداب و رسوم و مرام و مسلک و نژاد و دین و مذهب و غیره و ذالکشان باشند، زمامدارانی نالایق و خاصم ایران و ایرانیان در جامعیّت وجودی بوده اند و  هنوزم هستند که خلع ید و عزل آنها، حقانیّت بی چون و چرا دارد؛ زیرا نماینده مردم در جامعیّت وجودی و جغرافیایی نیستند.

فرش ایران در رنگ آمیزی اقوام آن است که معنا و مفهوم تاریخی و فرهنگی دارد. شناخت ایران، شناخت اقوام آن است در  تمام جلوه های گوناگونشان. فرمانروایی به حقّ ایرانی؛ یعنی سهیم کردن اقوام آن در سرنوشت سرزمینی که ریشه های خود را در آن دوانده اند و قرنهای قرن در آن زیسته اند و همچنان بر آنند که با سر فرازی و کرامت و عزّت و افتخار در گوشه و کنار آن بزییند. شناخت ایران، شناخت جوهره و شیرازه ایست که بود و نبود ایران به آن منوط است و وابسته.

تراژدی غم انگیز ایران از زمانی رقم خورد که حکومتگران نالایق با سیستمهای مخوف و فاقد حقّانیّت حقوقی و انتخابی بر آن شدند که برای ترضیه منافع خودشان و ارگانهای تابع به جنگ و ستیز با اقوام ایرانی در اقصاء نقاط کشور اقدام کنند. ایران بدون نقش و سهم و مسئولیّت پذیری اقوام گوناگونش، ایرانیست بدون ایرانیان که فقط نامش بر نقشه جغرافیایی ثبت است و  هیچ واقعیّت عینی ندارد؛ سوای تکه ای زمین که واتاب دهنده جمع غارتگران و متجاوزین حاکم بر آن است و آن را همچون طعمه ای در چنگال خود گرفته اند و به قهقرایی و نابودی آن مشغولند.

ایران، سرزمینیست که در همبستگی و همپایی و همدردی و همکاری اقوامش میتواند به فرش گرانبها و منحصر به فرد «ایران» تبدیل شود. بدون ایرانیان و نقش فعّال و پُر کار آنها در تنوّع وجودی ارگانها و نهادها و سازمانها و اداره های کشورداری، هیچ  کشوری به نام «ایران» برای هیچکس وجود عینی ندارد سوای بر نقشه جغرافیا. آنانی که میخواهند بر ایران و ایرانیان،حکومت کنند و اقتدارشان دوام آورد، نیک است قبل از آنکه به توهّم «قدرت و اقتدار مطلق» دچار شوند، نگاهی گذرا به نام استانها و مردم ساکن آنها بیندازند. پیامدهای ایران بدون ایرانیان در جامعیّت وجودی، هیچ چیز دیگری نیستند سوای دوام «تراژدیهای سوگوار شبانه روزی» و فاجعه اضمحلال و قهقرایی و متلاشی شدن اجتماع.       

1-حسادتِ والدین به فرزندان و فعّال شدنِ ترمیناتور گشتِ ارشاد

بازگشت و تلاش برای استحکام دادن «گشت ارشاد» یا هر نوع ابزار و آلتی که به نام حقنه کردن «امر به معروف و نهی از منکر» در اقصاء نقاط ایران مستقر و آتش به اختیار شود، اثبات میکند که در پسزمینه اقدامات حکومتگران فقاهتی، هیچ چیزی نهفته نیست، سوای فاجعه هولناک اعتقادات سنگسان شده و تلقینات هلاک آور اصول و فروع اسلامیّت در شریانهای حیاتی اجتماع. گسست نسلها بر صف آراییهای رفتاری و فکری و بینشی و نوجویی و همهنگام بودن پا به پای  عریانی زمان است که در چهره های متنوّع پدیدار میشود. تنش و کشاکش و گلاویزیهای فرسایشی نسلها با اعتقادات فسیل شده آبا و اجدادی و حاکم بر ذهنیّت ایدئولوژیک و مذهبی زمامداران و ارگانهای کشوری از لحظه ای با خشونت و آزار و توبیخ و شکنجه و تهدید و تجاوز و ارعاب و ممنوعیّتها و محرومیّتها و دیگر روشهای آزادی ستیز به همدیگر جوش میخورند که والدین در رفتار نسبت به فرزندان خود از موضع اخلاقیات و اعتقادات و آداب و رسوم و عنعنات کپک زده رایج در فضای اجتماع، رویارو و ناصح اگر و مگر شوند.

والدینی که نتوانسته اند در دوران جوانی خودشان، دلاوری از خود نشان دهند و نسبت به مناسبات و اخلاق رایج عصر خودشان واکنش خردمندانه و آزادی جویانه نشان دهند و علیه تمام غُل و زنجیرهای قُدما قیام کنند، توان گشوده فکری و فرزانگی و دریادلی و آگاهی خردورز را برای پذیرش و تایید و تصدیق اینکه فرزندانشان بخواهند در عصر اینترنت و دانش و پُرسش و شبکه های متنوّع اجتماعی، خلاف اعتقادات رایج و مطلوب حکومتگران بزییند و زندگی فردی خود را در آزادی شکوفا کنند، به شدّت حسادت میکنند. پسزمینه نامرئی و کلیدی علل شکست و به خاک مالیده شدن و فروکش کردن جنبشها و قیامها و خیزشها و اعتراضات نسلهای جوان جامعه ایرانی و قربانی شدن بی محابای آنها به دست حکومتگران دژخیم صفت در سائقه حسادت خانمانسوز والدین نهفته است که «خوشی و شادمانی و آزادی و بال و پر گشودن و سربلندی فرزندان» خود را اصلا نمیخواهند؛ زیرا خودشان در گذشته و عصر جوانی خودشان جرات آزاد زیستن را نداشته اند. حکومت فقاهتی با آگاهی داشتن از پسزمینه اعتقاداتی والدین میکوشد که از طریق سازمانها و ارگانهای اطّلاعاتی با والدین تماس بگیرند و در سمت و سوی ارعاب و تهدید و خانه نشین کردن و حبس جوانان و نوجوانان خیزشگر اقدام کنند. تا زمانی که والدین نتوانند شعور تمییز و تشخیص داشته باشند که سعادت و خوشی و رفاه و بزرگمنشی فرزندان خود را آرزومند شوند و آگاهانه بخواهند و در صدد پشتیبانی و حمایت و همپایی با آنها برآیند، دوام و فعّال شدن گیوتین «گشت ارشاد» بر شاهرگ جوانان و نوجوانان ایرانی اجتناب ناپذیر خواهد بود. گفتا: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست».

2_سرچشمه مفاهیم

مفاهیم در زبان، عبارتبندی میشوند. محتوای آنها را میتوان به کمک کلمات و مفاهیم دیگر توضیح داد و تشریح کرد و حتّا کاربرد معناهای مختلف آنها را در دامنه دانشهای بشری نشان داد. اینکه مفاهیم در زبانها و فرهنگهای مختلف جوامع بشری، بار معانی خاصّ حودشان را دارند، مبحثیست که در جامعه ایرانیان تا کنون در باره آن اندیشیده نشده است؛ بلکه فقط همچون امکانی و واژه ای دم دست به حساب می آیند که با آویختن به آنها کوشیده میشود در باره موضوعی سخن گفت و نوشت. آنچه در  گرداب بی خبری از محتویّات مفاهیم، اصل مطلب را واپس میزند و در تاریکی مطالب گفتاری و نوشتاری محبوس میکند، مسئله «سرچشمه مفاهیم» است. هیچکس از خودش یا از دیگران نمیپرسد که خاستگاه فلان مفهوم کجاست و از کجا سرچشمه میگیرد و چگونه در کلمات زبان، عبارتبندی و معنی میشود؟.

هیچ مفهومی را نمیتوان بدون زهدان مغز اندیشنده، پرورید و زایاند و بر زبان و قلم جاری کرد. مفهومی که اقتباس و قرض و به عاریت گرفته شود اگر در مغز و روان آدمی اندیشیده نشده باشد و فی البداهه بر زبان و قلم رانده شود، مفهومیست که نویسنده را میاندیشد بدون آنکه در مغز و روان و زبان نویسنده، اندیشیده شده باشد. در حقیقت، نویسنده در مفهوم اقتباسی و عاریتی و قرضی، اندیشیده میشود بدون آنکه خودش کوچکترین نقشی در اندیشیدن و پرداختن مفهوم داشته باشد. مفهومی که عمیق در مغز و روان اندیشنده به گونه شفّاف و مستدل و مُتّقن اندیشیده نشده باشد، در کاربردش نسبت به هر موضوعی میتواند به کژفهمیها و خطاها و اشتباهات بُغرنجزا بیانجامد و ایجاد اغتشاشات ذهنی کند و درک مطلب را برای خوانندگان و  سنجشگران، ثقیل و معمّایی و زمانبر کند. فقط مفهومی که به تن خویش اندیشیده شده باشد در روند توضیح و تشریح موضوعات فکری میتواند موثر و کارگشاینده باشد. امّا اگر مفاهیم، عاریتی و قرضی و اقتباسی باشند و به هیچ رده ای از پسزمینه های فکری و تجربی اندیشنده مُتّکی نباشند، خود به خود، نه تنها هیچ تاثیری بر اذهان دیگران ندارند؛ بلکه حتّا میتوانند نقشی به غایت مُخرّب در موضوعات فکری ایفا کنند. قبل از آنکه مفهومی را بخواهیم به کار ببریم، نیک است در این خصوص بیندیشیم و با خودمان صادق باشیم و بپرسیم که آیا من هستم که مفاهیم را میاندیشم یا اینکه مفاهیم هستند که مرا میاندیشند و آیینه ای شده ام برای واتاب دادن مفاهیم رایج بدون خردلی آگاهی از محتویات آنها و نقشی در پروراندن آنها داشتن. آنکه حمّال مفاهیم قرضی و اقتباسی و عاریتی است، هرگز اندیشنده و زاینده مفاهیم نیست. میپرسم که چرا دهه هاست تحصیل کردگان و کنشگران گوناگون تا امروز فقط در مفاهیم عاریتی اندیشیده شده اند و هنوز نتوانسته اند اندیشنده مفاهیم بشوند؟.

3_مدفون شدن منش و کرامت فردی در آوار دشنامگویی و فحّاشیگری

هدف از آموزش و پرورش و فرهنگیده بارآوردن انسانها به گرداگرد این پرنسیپ و گوهر میچرخد که انسان در وجوه مُشترک با دیگر جانداران بر روی کره زمین، تفاوت استعداد اندیشیدن و ظرافتهای هنری و فکری و موسیقایی و سخنوری و ایده آفرینی و خلّاقیّتهای خودش را برجسته و چشمگیر کند و اطراف خودش را گلستانی از زیباترین فروزهای بهمنشی بیافریند و آنها را ارج گزارد و پاس بدارد و بپروراند؛ طوری که زندگی گیتایی بر شالوده آنها از شور و حالها و شیداییهای افسانه ای سرشار شود.

دشنام دادن و فحّاشیگری، بیش از هر چیز، نشانگر «آزردن دیگری» است و آن که در صدد آزار دیگران بر میآید، در آغاز میکوشد که «نام» او را زشت و آلوده کند تا در انتهای اتّهامات زشت زدن به دیگری بتواند به کُشتن و خونریزی قربانی زشتنام موفّق شود. گفتاری که از بستر اندیشیدن و استدلال و منطق و گشوده فکری و شعور فرهیخته و تجربه عمیق و بینش وسیع برخاسته باشد، هیچگاه به دشنام و هرزه گویی و تحقیر و شماتت و خشونت آلوده نیست؛ بلکه همچون آهنگی دلنشین و انگیزاننده بر زبان و قلم جاری میشود و دیگران را به تفکّر در باره هستی و مایه های گوهری خودشان تشویق و ترغیب میکند. دشنامگویی هر چقدر نیز از آتش خشم و نفرت و دلهمزنی و حالت اکراه و بیزاری بکاهد، باز نتیجه ای سوای تولید نفرت و بیزاری و خشم و خشونت و ذلالت و آزار و آزردگی در پی نخواهد داشت.

جایی که میتوان با استدلال سخن گفت و عقل سلیم انسانها را مخاطب قرار داد، چرا باید به کلمات و اصطلاحات و جملاتی متوسّل شد که هیچ تاثیری ندارند؛ سوای تولید و استمرار و بازتولید خشونت کلامی و نفرت چندش آور؟.

انسانی که به راستی و در حقیقت از چیزی به اندازه یک دانه خشخاش، آگاهی و دانش درخور داشته باشد، نیازی به فحّاشیگری ندارد. آموزش و روشنگری و آگاهی بخشی را با دشنام و تحقیر و هرزه گویی نمیتوان به زور به مغز و روان و دیگران حقنه کرد. هر انسانی در پروسه زایش و آموزش و پرورش در خانه و محیط پیرامون و اجتماع و مراکز تحصیلی به گرد و غباری از انواع و اقسام کژفهمیها و پیشداوریها و ناآگاهیها و دگمهای خواسته و ناخواسته مبتلاست که سنجشگری آنها به فرصت و تامّل دقیق و گشوده فکری منوط هستند. به جای آنکه منش و کرامت وجودی انسانها را در زیر آوار دشنامگوییها و فحّاشیگریها مدفون و گور به گور کنیم، نیک است در این خصوص بیندیشیم که چه چیزی «کرامت انسانی» تک تک آدمها را زیبا میآراید و به زیبامنشی میانگیزاند. هرزه گویی تحقیر آمیز یا استدلال منطقی توام با خوشزبانی؟. کدامیک؟.  

4_گم شدن موضوعات بحث در لفّاظیهای بی ربط

در زمینه پژوهیدن و اندیشیدن و سنجشگری و کند و کاو در خصوص مسائل و مُعضلات میهنی و تاریخی و فرهنگی باید آموخت که پیشاپیش در وجود خویشتن، مرزهایی را تعیین و رعایت کرد؛ وگرنه مباحثی که از آنها سخن گفته میشود به شدّت در زیر و بمهای خلط بی مرزیها مدفون و مفقود میشوند. هر انسانی خواه ناخواه بالطّبع به دلبستگیها و علایق و عواطف و گرایشهایی پایبند است. امّا وقتی قرار است که «حقیقت چیزی» را پژوهش کنیم و به شناخت و کشف خطاها دست یابیم، آنگاه ضرورت دارد که با آگاهی و بیداری از دخالت دادن عواطف و دلبستگیها و گرایشهای خود پیشگیری کرد تا بتوان در باره موضوع مسائل بدون هیچ حُبّ و بُغضی اندیشید و به شناخت مُستدل و منطقی دست یافت.

کسانی که هنوز - به هر دلیلی که میخواهد باشد – نمیتوانند بر عواطف و دلبستگیهای خود، فرمانفرما باشند، نه تنها راه را  بر شناخت مُتّقن و استدلالی برای خودشان مسدود میکنند؛ بلکه در لفاّظیهای مکرّر و بی پایه و منطق و آلوده به سطحیّات رایج بر ذهنیّت عمومی گرفتار خواهند شد و عمری را در جهالت و پیشداوریهای زنگار گرفته اسیر خواهند ماند.

شناخت و دانش در باره موضوع مسائل، بدون آنکه از عواطفی یا دلبستگیهایی جانبداری کند، تلاشهای سنجشگری میکند و صحت و سقم کثیری از چیزها را سرند میکند که راه را بر «حقیقت» بسته اند تا بتوان امکانی را برای فراتر کاویدن و یقین استدلالی پی ریزی کرد. متاسفانه دهه هاست در دامنه مسائل میهنی و کشورداری و تاریخ و فرهنگ ایران، آنقدر اغتشاشات و لفّاظیهای توام با یابس و طوبا بافیهای سرسام آور تحریر و گفته و منتشر شده است که به دشواری میتوان اصل مسئله و موضوع بحث را از لابلای خروارها اراجیف پیدا کرد و آن را به گونه عریان به موضوع اندیشیدن واگرداند.

شواهد کرد و کار قلمی و پژوهشی و نظری و شفاهی بیشینه شمار مثلا محقّقین و اساتید حوزه های مختلف علوم فرهنگی در تاریخ معاصر ایران نشان میدهند و اثبات میکنند که از دوران تاسیس «دانشگاه تهران» تا امروز، تمام مسائل اجتماع و کشورداری و تاریخ و فرهنگ ایران در چنبره لفّاظیهای بی پایه و اصل به طور اعجاب انگیزی گم شده اند و کمتر دلاوران گشوده فکر و جستجوگر و تشنه شناخت و دانش را میتوان پیدا کرد که بتوانند موضوعات گم شده ایران را از نو، کشف و در باره آنها رادمنشانه و عمیق بیندیشند. جامعه کنشگران عرصه های مختلف اجتماع ایرانیان به گرداگرد فلاکتهای قرن به قرن در حال طواف هستند و به آنچنان سرگیجه ای دچار شده اند که مسائل خود را هنوز نمیتوانند کشف کنند تا بخواهند در باره آنها بیندیشند و با یکدیگر رایزنی کنند و در صدد حلّ و فصل آنها برآیند. 

5_واقعیّتهای تلخ و جگرسوز در فضای بی دردی

«درد»، مقوله ای فراتر از احساس در فیزیک اندامهاست. دردی که ناشی از فیزیک اندامها باشد، هر چقدر نیز آزارنده و تحمّل ناپذیر باشد، باز امکان آنکه بتوان راه درمانش را پیدا کرد، وجود دارد. امّا دردی که در تار و پود روان و روح و وجدان آدمی ریشه عمیق داشته باشد و گوهر وجودی آدمی را سفت و سخت در چنگال خودش بگیرد، دردیست که از عمق گوهر آدمیگری برمیخیزد و در سراسر شریانهای فهم و دانش و بینش و شعور آدمی گسترده میشود و حسّ مسئولیّت و بیدارباشی و آینده بینی را در آدمی شعله ور نگاه میدارد. برای آنکه درد عمیق در وجود آدمی بتواند  به کردار شایسته و بایسته بیانگیزاند، باید شاخکهای حسّاس آدمیگری به آنچنان ظرافتهایی مُجهّز باشند که درد را حتّا  از فاصله های بسیار دور نیز بتوانند حسّ کنند و دریابند و بفهمند. امّا در جامعه ای که از راه  امر و نهی و گرفتن باطوم بر سر و اندام انسانها شبانه روز کوبیده شود، خود به خود، شاخکهای احساس از ظرافت به زمختی واگردانده میشوند و انسانها را خرفت و منگ و بی احساس بار میآورند؛ طوریکه نکبت و فلاکت نیز اگر بی واسطه و در عینیّت میلیمتری آدمها پدیدار شوند و عریان عریان باشند، هیچ تاثیری بر انسان بی احساس نخواهند داشت.  

بیش از چهار دهه سیطره ناحقّ ابزار و آلات و ارگانهای «امر به معروف و نهی از منکر» حکومت فقاهتی، آنچنان بلای خانمانسوزی بر آحّاد ایرانیان آورده است که واقعیّتهای تلخ و گزنده و آزارنده، کمتر انسانی را به «همدردی» و اندیشیدن در باره راهکارهای درمان دردهای عمیق اجتماع، هوشیار و بیدار و استوار میکنند. حضور نامتناسب میلیاردرهای ایرانی در کنار آنانی که یک پاپاسی نیز در جیب ندارند، آستانه «بی دردی» را به فضایی از رویدادهای جگرسوز  در  پیوستگی روز و شب مناسبات ناهنجار سوق داده و میخکوب کرده اند، انگار که واقعیّتهای روزمره، همان حقیقت وجودی مردم در جامعیّت آنها باشد که در اوج زیباییهای تظاهری، کوههای سر به فلک کشیده زشتیهای هزاره ای و قرن به قرن و دهه به دهه را در فاصله میلیمتری خود نمیبینند و به چشم نمی آیند. آیا آنچه «فضای بی دردی» را در انظار کثیری از انسانها، تحمّل پذیر و عادی و پیش پا افتاده کرده است، در «خرفتی عادت شده» ریشه دارد یا در «عادتهایی که موجب خرفتی همنوعان» شده اند؟.    

6_نفرتهای زنگار گرفته و کینه های شُتُری

(...... تمام تشکیلات حکومتی زیر نظر وی [= ولی فقیه = مقام مُعظّم رهبری = الله مُعمّم = سیّد علی خامنه ای] اداره میشود. او خودش به تنهایی، تنظیم کننده قوانین [=شرایع]، تعیین کننده هیئت اجرائی و قوّه قضائیه [=محاکم شرعیّه]، اداره کننده دستگاه نظامی و تسلیحاتی و چرخاننده نظام مالی است. تمام پیچ و مُهره های دستگاه حکومتی [=کندوی ولایت فقاهتی] و امور مختلف اداری و مالی ملّت [= اُمّت آخوندها و آقا زاده ها] به دست او تنظیم و به حرکت در می آید .)

[کتاب: حکومت جمهوری اسلامی – تالیف: ع. م. – ناشر [بی نا.] – محلّ نشر [بی جا]، تاریخ نشر [بی تا.]، ص 10]

به تاریخچه و کارنامه گرایشها و سازمانها و احزاب و نحله ها و جمعیّتهایی که در طول هشتاد سال اخیر در ایران به وجود آمده اند و منحل شده اند و برخی از آنها هنوز بازمانده هایی دارند،  اگر نگاهی ژرف و دقیق و توام با کنجکاوی بیفکنیم، به آسانی میتوان میزان نفرت و کینه های شتری کنشگران آنها را نسبت به یکدیگر کشف کرد. هر چقدر آنها در مصاف با مقتدرین وقت از در مخالفت بر آمده اند، هزاران برابر آن در نفرت و کینه توزی به رقیبان خود، تلاشهای هیستوریک و مالیخولیائی کرده اند. چیزی که در پسزمینه تمام نفرتها و کینه توزیهای آنها در حقّ یکدیگر هنوز با سماجت لمیده است و عملکرد ویرانگرانه در رفتارها و گفتارهای کنشگران داشته است و هنوزم دارد، سائقه رقابتهای حسادت آمیز و جاه طلبیهای چندش آور برای رُبایش قدرت انحصاری بوده است و همچنان هست.

اگر من به راستی و با تمام وجودم، میهن و مردم میهنم را دوست داشته باشم و از رنجها و فلاکتها و مصائب و کمداشتها و مُعضلات و وضعیّت زیستی و آموزشی و پرورشی آنها غمگین بشوم و حسّ مسئولیت کنم، آنگاه در صدد این بر می آیم که به سهم خودم در صدد کمکهای بایسته و راهکارهای چاره ساز همّت کنم و در کنارم با کسانی که دقیقا از بهر چیره شدن بر مشکلات و مصائب مردم بر آنند، تلاشهای شایسته کنند، دست همکاری بدهم و هر گونه اختلاف عقیده و نظر را بر شالوده خرد سنجشگر و استدلال منطقی و آزمایش مشترک به محکّ بزنیم از بهر اینکه سریع و عاجل بر مشکلات باهمزیستی بتوانیم چیره شویم و متعاقبش نشانه های شادمانی و خوشی و پیشرفت و فرهنگیده شدن مناسبات اجتماعی و رفتاری مردم خود را به عیان ببینیم و دلشاد شویم و فراتر و با انرژی بیشتر برای گلاویز شدن با مشکلات دیگر کوشا شویم.

امّا وقتی که تمام همّ و غم من در سمت و سوی ترضیه سوائق و غرایز و فرو نشاندن آتش لهیب حسادت باشد، آنگاه هر چیزی در دست من، ابزاری خواهد شد برای پاسخ به آنچه که هستی مرا به جهنّمی از کشمکش سوائق افسارگسیخته تبدیل کرده است. تاریخچه و کارنامه کنشگران تاق و جفت ایرانی را اگر بدون حُبّ و بغض بررسی و سنجشگری کنید؛ در انتهای پژوهشهایتان فقط به یک نقطه خواهید رسید: «حسادت خانمانسوز» آنها در حقّ یکدیگر که پیامدش قهقرایی و ذلالت ایران و ایرانیان را تا امروز رقم زده است.  

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
خطای غیرعمدی

ببخشید.جناب فرامرزحیدران ...اگر درنوشتن نام شما خطاکردم..

ی., 23.07.2023 - 03:23 پیوند ثابت
ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
قوربون قلمت

سالام
آفرین آقای فرامرزیان بزرگ.ایکاش ملل ایران چندنفرمثل شما و آقای درویش پور و بنی طرف داشت
ایکاش قلم زنان ملل ایران مثل شما افرادی فهیم بودند.
ایکاش تعدادی متوهم و خودبزرگ بین لاقل شجاعت داشتند،سکوت میکردند.
ما ملل گرفتار فرزندان تخم حرام خودهستیم ،اگراینها نبودند،کسی جرعت نمی کرد به ملل ظلم وستم
کند.
ما گرفتار متوهمان عقب مانده یی هستیم که فکرمیکنند،علامه دهرهستند.
والا اجنبی ها واحنبی پرستان جرعت نمی کردند،وارد فضای سیاسی ما شوند.
وقتی قوانین مدنی وشهروندی سوئد.نروژ.سوئیس.حتی کل اروپا وآمریکا وکانادا واسترالیا وو...میخوانی صوت ازکله انسان بلندمیشود.
ولی تعدادی از هم ولایتی های ما بااینکه درهمان کشورها زندگی میکنند،بازهم نه شعور دیدن
قوانین آن کشورهارا دارند،نه درک اینکه لاقل سکوت کنند.چرندیات تحویل مردم ندهند.
دراین سایت اگرتوجه کنید،افرادی هستند،که خودراعلامه دانسته ،حتی به اسم وبه نوع سلام کردن
ما باتمسخرکه لایق هیکل خودشان هست،برخوردمیکنند.
بنویس که من تشنه خواندن نوشته های زیبا اندیشان هستم.

ی., 23.07.2023 - 03:20 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.