زندانی که تا آخرین روز شاهد شکنجه واعدام فرزندان آزادی خواه این سرزمین بود .از دهلیزی به دهلیزی میروم از اتاقی به اتاقی صدایشان میکنم! صدایی نیست سکوت! سکوت. دری را میگشایم دهلیزی تنگ و تاریک در انتهای آن در دیگری است. دری که هزاران زندانی سیاسی در سال های دور، در مرداد و شهریور سال شصت هفت از آن گذشتند تا به دیدار هیئت مرگ بروند.پس آنگاه بر جاودانگان به پیوندند. اتاقی بزرگ که هنوز وحشت در آن موج میزند. تمامی اتاق غرق در خون است. میبینم صدها زندانی ردیف شده بر کناره دیوارها و طنابهای داری که در فضا معلقند..
این پیکر کدام دخترک کم سن مجاهد است که این چنین در فضا میچرخد؟ چقدر کوچک است! حتی مرگ هم نتوانسته معصومیت او را بگیرد. آه دخترک کوچک هرگز تصور نمی کردی تنها بخاطر پخش یک اعلامیه که معنیش را هم نمی دانستی!این جنین وحشیانه ،شکنجه خواهی شد. تن بمرگ خواهی سپرد . چگونه ترس از طناب دار را طاقت آوردی؟ چگونه صدای کودکانهات را خدائی که به او ایمان داشتی نشنید؟
وحشت کردی زمانی که خدا را در سیمای کریهِ هیئت مرگ دیدی؟ چه مظلومانه تن به مرگ سپردی.
نام ترا نمیدانم! چهرهات را نمیشناسم! نامت چه بود؟ جگرگوشه کدام مادر بودی؟ در کجای این خاک همیشه عزا دار زاده شدی؟ کدام مدرسه میرفتی؟ میدانم آنقدر کوچک بودی که هنوز گل عشقی درون تو نشکفته بود. هنوز زیبایی جهان را تجربه نکرده بودی. هنوز در کنار این زیبایی زشتی، پلیدی و ابتذال را نمیفهمیدی. از خونخواری حاکمان چیزی نمیدانستی. شاید هنوز عروسکهای تو بر طاقچه خانه باشند. دلم برای تو میسوزد. چراکه من نیز یک پدرم. نمیتوانم نفس بکشم. نامت را به من بگو! دستت را به من بده! تا درد ،اندوه و ترست را با قلب دردمند خود تقسیم کنم.
اندوهگین در من می نگرد.
“"دستهایم دیگر از آن من نیستند! مگر نمیدانی ماسالها قبل در این اتاق ها کشته شدیم. در گورهای بینام دفنمان کردند! حال خاطرهای بیش نیستیم.” نه شما که این جنایت رادیدید .نه آیندگانی که آنرا خواهید شنید. هرگز قادر نخواهید بود وحشت، بیعدالتی، تلخی و بیپناهی ما را در آن لحظه که طناب بر گردنمان می افکندند وبا خنده های هستریک جانیانی که چهار یایه از زیر پایمان می کشیدند !درک کنید.
هرگز هیچ قلمی، هیچ زبانی قادر به نوشتن و باز گوئی آن لحظات وحشتی نخواهد شد که در این اتاق ها بر ما گذشت.زمانی که آیندگان در این اتاقها، در این سلولها، در گورستانهای بی نام بگردند. صدای ما را که از اندرونِ زمین برمیخیزد خواهد شنید.
جنایتی بس بزرگ و سهمگین در این جا در این زندان به وقوع پیوسته است.دیوار ها ،اطاق ها وحیاط این زندان انباشته از خاطره شکنجه ،درد ،فریاد و اعدام است. هنوز چشمان ما اعدامشدگان بسته نگردیده !ما هنوز آرام نگرفته ایم . چرا که هنور جانیان بر مسندند و ملت در رنج .هنوز مادران خمیده پشت در میان گور های بی نام بدنبال ما می گردند دادخواهی فرزندان خود می کنند."
از میان چشمان روشن اما غمگینش میگذرم بدانسان که از میان رؤیا.
"دالانهای بیپایان خاطره درهایی باز به اتاقهایی خالی. آنجا که گوهرهای عطش از درون میسوزند چهرههایی که چون به یادشان میآورم محو میشوند. میجویم بیآنکه بیابم ."
بعد گذشت سی پنج سال هنوز فضا سخت سنگین است .هنوز جلاد پیرحکم می دهد وجلادان جیره خوار ،در کوچه ها وخیابان ها می گردند.با بیشرمی تمام دختران وپسران جوان بجان آمده از بیداد را که شعار آزادی سر می دهند به گلوله می بندند.
هنوز کودگان ناجوانمردانه کشته می شوند. بی آن که خدائی که ولایت بر کف جنایت کاری پست ومست قدرت نهاده خم به ابرو بیاورد. خدائی که قلبش از دیدن این همه جنایت بدرد نمی آید.
هنوز جامعه تکه پاره شده ،بیحس شده زیربارگذران سخت زندگی ،زیر فشار سنگین حکومتی مستبد تکیه داده بر مشتی سرداران دزد وجانی که نانشان از غارت سفره های مردم وسرکوب هر صدای اعتراضی می گذرد .قادر نیست بتمامی پای در میدان نهد و داد خود از ظالم بستاند .
هنوز تن جامعه از فریاد داد خواهی مادران داد خواه خون فرزند نمی لرزد ،هنوز عشق به رهائی! بر ترس ازسرکوب فائق نگردیده ، آه مظلومان در فامت بپا خاسته یک ملت دامن حکومتیان نگرفته است .
هنوز دیگ صبر وطاقت ملت لبریزنگشته است . هیچ امری خطرناکتر از روح کرخت شده یک ملت نیست! زمانی که آه مظلومان مویه مادران در تن جامعه ننشیند سخنی از عدالت و آزادی نخواهد بود. اگر مردان وزنان دلاور پای در میدان مبارزه نگذارند عاشقی شیوه خود از دست خواهد داد و جانهای عاشق در تنهائی خود کشته خواهند شد. بدانسان که کشته شدند و کشته میشوند.
اما غمین مباش ! مردمان این سرزمین بسیار روزهای تلخ دیده اشگ ریخته، خون دل خورده، سختیکشیده، اما طاقت آورده اند. ملتی که پیوسته درونش چون آتش فشانی در غلیان است . این ویژگی این مردم ،این سرزمین ،این تاریخ است. تاریخی که غرور می بخشد ،پربارمان می سازد. تاریخ مردان وزنانی که علف خوردند اما برای مشروطه جنگیدند. بردار شدن آزادیخواهان خود را در باغ شمال تاب آورده اما عاقبت کار شیخ فضلاللهها را نیز دیدهاند.
این سرزمین همیشه هم آوردگاه نور و ظلمت بوده است! آوردگاه نیکی و بدی، راستی و ناراستی عدالت وبی عدالتی. اما همیشه جانهای آزادی بودند که جان خویش بر تیر نهادند تا از هستی ما دفاع کنند. شیرزنان و شیر مردانی که بر سر پیمان خود ایستادهاند مردمان این سرزمین را هراسی نیست.
دور نیست که دیگی سخت جوشان ! چون آتشفشانی سر باز کند و تمامیت این حکومت ویران گر را غرق در سیماب خود سازد.آتشفشانی که نخستن گدازه های آن بصورت جنبش اعتراضی مهسا ورزم هزاران جان جوان و نوجوان شیفته آزادی ! ماه ها خواب از چشم حکومتیان ربود .جنبشی که وحشیانه سرکوب شد . اما خاموش نگردید . جنبشی که در زیر پوست جامعه چونان دیگ مذابی می جوشد وهرآن اماده سر ریز شدنی سوزان ونقطه پایان نهادن بر این زخم جرکین نشسته بر تن ملت است . آن روز زیاد دور نیست .من به آمدن چنین روزی ایمان دارم .روز داد خواهی یک ملت !روزسرنگونی یک حکومت ! روز گشوده شدن درزندان ها . ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
یکی از عادتهای بد ما این…
یکی از عادتهای بد ما این است که سریع جوگیر میشویم و در راستای همان فضایی که آن دستان نه چندان نامرئی برای ما ایجاد کردهاند، شتابان به پیش میرویم و فکر لازمه را برای عملی که میخواهیم انجام دهیم، نمیکنیم. باندهای مافیایی - تروریستی سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات هم خوب به این موضوع و یا نقطه ضعف ما پیبردهاند و برای هدر دادن انرژی ما و آزاد کردن انرژی خود، هر بار با ایجاد فضا و سوژه جدید، ما را سر گرم میکنند تا راحتتر بهتوانند به کارشان ادامه دهند و به هدف شوم خود برسند.
دستانی که چندان هم نامرئی نیستند، برای ما فضایی میسازند و ما طبق نقشه مسیری که آنان ایجاد کردهاند، به پیش میرویم.
انگار عقل داشته و یا نداشتۀ ما هم تأثیر چندانی در این روندِ ذوب کننده و بیحاصل ندارد و فقط همان فضایِ ایجاد شده است که ما را به پیش میراند.
اصلا از عقل و مغز خود استفاده نمیکنیم که میزان و کارایی آن برای ما مهم باشد.
ریموت ما هم در دستِ فضا و یا همان دستان کثیفی است که چنین وضع و موقعیتی را برای ما ایجاد کردهاند و توسط آن، سرعت و چرخش و سکونِ ما را کنترل و یا تنظیم میکنند.
حافظۀ ما هم بسانِ ماهیهای مغروری است که به دام افتادنِ عزیزان خویش را با چشم خود میبینند ولی چند دقیقۀ بعد، خودشان به همان دامی میافتند که در آن، گرفتار شدنِ عزیزان خود را دیدهاند.
"مبارزه" ما به تکرارِ پوچ و تلخ این روندِ انرژیگیر و بیبازده بدل گشته و بیش از چهار دهه است که همچون قطار شهر بازی در یک محدودۀ خاص میگردیم.
باندهای حاکم بر ایران، چند دهه است که با مهندسی کردن همهچی، اعم از انتخابات و شعار .... به جهل و جنایت ادامه میدهند و با ایجاد تنش در خارج و اختلاسهای میلیاردی در داخل کشور، ایران و ایرانی را به روز سیاه نشاندند.
ترس مردم، شاید به اینخاطر که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، ریخت اما اینان با مهندسی کردنِ شعار و ایجاد تفرقه در صفوف اپوزیسیون و ... ، یأس و ناامیدی که چه بسا خطرناکتر از ترس است را خلق نمودند و روزانه بر شدت آن میافزایند.
خطر تجزیه، سوریه شدن ایران، اشغال ایران توسط کشورهای بیگانه، بازگشت استبداد سلطنتی، سازمان مجاهدین خلق را با خِمِرِ سرخ یکسان دانستن و از کشتار پل پوت گونه آنان سخن گفتن ....... همه و همهی اینها از جانب باندهای مافیایی - تروریستی سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات تولید و هدایت میشود.
در دهه نود میلادی شهر مشهد شاهد قیام مردمی بزرگی بود و باندهای مافیایی - تروریستی سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات همین خط امروزی را در آنجا پیش بردند که تا با ایجاد تفرقه در صفوف اپوزیسیون، آن قیام و یا جنبش مردمی را متوقف سازند. بعد از آن، جناب آقای هادی خرسندی گرامی شعر و یا مطلبی تحت عنوان "هر کسی از ظن خود شد یار من" نوشت که به شعار قیام کنندگان و در حمایت از آقایان رجوی و پهلوی اختصاص داشت. یکی از سرشبکههای جاسوسی خارج کشور در حین گزارش دادن به مافوقش، آن شعر و یا نوشته را خواند و از وی سئوالی پرسید که آن سرکردۀ وزارت اطلاعات، واقعیت امر و چرایی آن شعار را به زبان آورد. امیدوارم که سازمان اطلاعات و امنیت هلند همه آن اسناد و مدارک کشف شده از شبکه جاسوسی برادران جعفری که خودشان همراه با سازمان اطلاعات و امنیت آلمان اظهار داشتند که این حجم از مدارک چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی در طول جنگ سرد هم سابقه نداشته است را منتشر کنند.
هموطنان عزیز،
شعارهایی که از جانب دشمن تولید و هدایت میشوند، مسیر مبارزه را طولانی و شاید هم رسیدن به آزادی را ناممکن سازند. برای اینکه باندهای جهل و جنایت حاکم بر ایران ما را با ساز خویش نرقصانند، باید هوشیار بود.
باشد که درس گیریم.
Akram Kianiچقد عالی و قابل…
Akram Kiani
چقد عالی و قابل حس نوشتید ی لحظه خودمو گذاشتم جای متن نوشته شده و در ذهنم اجرا کردم گشتن در زندان را
اون بخش که از دخترک بی گناه که حتی معنی اعلامیه هایی را که پخش میکرد ....را نوشتید یاد روزکار نوجوانی خودم افتادم برادرم ۳ سال از من بزرگتر بود اول دبیرستان بود و رفته بود جزو این گروه های به خطا رفته شده بود ..چیکار میکرد ؟ بجای اینکه بره مدرسه میرفت در کیف مدرسه اعلامیه پخش میکرد
مطمنم خودش هم نمیفهمید چی هست! بچه ایی که تجدید هم نیاورده بود دو سال پشت سر هم رد شد و عاقبت ترک تحصیل کرد...بهترین مدرسه تهران هدف میرفت....مدیر بچه هارو میفروخت به وحوش رژیم و بعد هم سر از زندانها و اعدامها....مادرم پیگیر شد رفت مدرسه مدیر فقط بهش گفت ، گفتی بچتو با یتیمی بزرگ کردی دلم برات سوخت فقط برش دار برو پرونده رو بگیر از اینجا برو وگرنه زنده نمیبینیش....
میخوام اینو بگم این سردامداران گروهها اعم از مجاهد و فدایی ...چطور به این بچه ها خیانت میکردن؟ چرا اینها رو به بازی گرفتن؟ تحت هیچ شرایط در این سن بچه ها درک درستی از مسایل ندارند....من واقعا از این ها سوال دارم
بهش میگفتم کی رهبرتونو میبینی ؟ میگفت ، گفتن ۶ ماه این اعلامیه ها رو پخش کنید بعد کم کم اشنا میشید با رده های بالاتر....
تمام بچه های محل مارو گرفتن
اینها جوگیر شده بودند و چگوارا بازی در میاوردن
فکر میکردن چریک شدن!
گروهها با این بچه ها بازی کردن
افزودن دیدگاه جدید