رفتن به محتوای اصلی

حدیثِ اسطورۀ مردِ ماستی
10.08.2023 - 16:24

حدیثِ اسطورۀ مردِ ماستی(2)

 

مردِ ماستی:یه سطل ماست.رهبر کبیر:می بری وُ می پاشیا؟گفته باشم... اسید وُ سَم وُ ساچمه وُ آچار وُ پیچ گوشتی وُ انبُر...بعداً بیا تحویل بگیر.زَت زیاد برادر.بعدی...

پردۀ دوم:

گر عقلِ من عقرب شود نیشش کجا بود

عمامه ام دامن شود پیشش کجا بود

عقلِ آمد وُ با من به گفتار اندرون شد

گفتا که افیون در دهانت قندرون شد

صدتا یه قاز حرفای مفتی گفت وُ هی گفت

سردرد ما را سنگِ سردش سُفت وُ هی سُفت

گفتم برو بیچارۀ مفلوکِ شبگرد

من را جنونم در جهان باشد ره آورد

ای عقلِ ابله قبرِ تو آماده کردم

جان دادنت نزدِ جنون من ساده کردم

مرتد شدی سر تا به پا؛ ای بدتر از شرک

ای بی سواد وُ از سوادِ شهرکِ چرک

من قلعۀ مستحکمِ نور وُ نویدم

من مانده ام نزدِ شما اما پریدم

من نعلِ وارونه زنم این رسم وُ راهم

در راهِ تو ای بی خبر من همچو چاهم

من دردِ بی درمانِ این دورانِ سنگی

من دلقکی دَلقی به تن مردی مُفنگی

ای آدمک باید که تقلیدم کنی باز

ورنه کبابت می کنم با سورۀ قاز

انگشتِ حیرت را گزیدی از زمانه

آتش کِشد از کلۀ پوکت زبانه

القاعده من داعشم من طالبانم

بدتر ز هر سه من فلان ابن فلانم

تیم لواطم در جهان اسطوره ای شد

ما قوم لوط وُ قهرمان مسطوره ای شد

جریانِ ما با باجناقِ مردِ مؤمن

جریانِ جاریِ نظام وُ نردِ کاهن

من عاشقِ قاری خود سعید طوسی

شب تا سحر روبوسی وُ رقص وُ ملوسی

عضو شریفم رفته در حزبِ عزیزش

راز وُ نیازِ من چه ارزد یک پشیزش

غسل وُ طهارت واجب اندر واجب آمد

نورِ علی نورم به نوره حاجب آمد

پول شویِ معصومین منم عمامه بر سر

دربانِ دوزخ گشته ام با گُرزِ کیفر

عمامه داری بی سوادم پول خرم کرد

بر گُردۀ وجدان سوار وُ پَرپَرم کرد

آقا منم مولا منم لولایِ هر در

یک لقمه کردم مالِ مردم ای برادر

گر خشتکم بر نیزه شد دستِ خدا بود

گر جوهرم خشکیده شد دستِ دوا بود

چنبر به چنبر رفته ام چنگل به چنگل

وارونه شد دورانِ من دنگل به دنگل

گرگت منم کبکت منم گوسپندِ دینم

اسپندِ بر آتش منم من مردِ کینم

عقلم عقیم وُ من وَلیِّ امرِ مردم

با دُنبۀ حضرت پسند وُ نیشِ کژدُم

قندیلِ عقلم را شکستم خودپرستم

محکوم وُ اهلِ خفتم من ورشکستم

آوای من آرای من بر حقِ حق است

اما لسانم چرب وُ چسبیده به سق است

یک جین دو جین در خانه ام اسبابِ چینی

من صیدِ روسم بندۀ اربابِ چینی

قبله نما؛ آفتابه وُ مُهرِ نمازم

از چین وُ ماچین می رسد هر چه نیازم

در مجلسِ این روسیان هستم چو طاووس

در مجلسِ اسلامیان سالوس وُ جاسوس

من سیّدی از روس وُ چین نامم هلاکو

بر بامِ مسکو می زنم فریادِ کوکو

سجاده در صحرایِ تاتاران فکندم

از کوله بارِ جدِ خود ماران فکندم

با مهدی صاحب زمان هم حجره بودم

گویی که با او از ازل در خمره بودم

روی زمین من ذاکرِ ناحق وُ باطل

ای وَل داداش چاقوکشم قالتاق وُ جاهل

بدخواهِ خود بیرون ازین میهن کنم من

رقصِ شتر در منفذِ سوزن کنم من

این خاک را در توبره کرده رسمِ اشرار

در چشمِ دشمن خاک می پاشم شرربار

آشِ شَلَم شوربای دین در دکه دارم

بیتی مُنوّرتر ز صدها مکه دارم

اُم القرایِ مسلمین شد بیتِ رهبر

من عنبری من منتری از نسلِ عنتر

اللهِ من مکُار وُ من روباهِ حیران

بهرِ فریبش می زَنَم سر را به سندان

با دُمبِ خود دمبک زَنَم یا ایها الناس

با دُمبِ خود گردو شکن گشتم چو خناس

من شیخِ فضل الله نوری را سجودم

عضوی ز حزب الله او با تار وُ پودم

ما با تعصب با شرف مردِ خداییم

از دادنِ پاسخ به این وُ آن رهاییم

ملت چه باشد ای پدر اُمت بگو هان

اُمت چو گفتی می شوی از اهلِ برهان

اُمت همان اُملِت بُوَد در تابۀ دین

یک لقمۀ آخوند شود اُمت چو ته چین

ما می خوریم دیگِ برنج وُ سفره با هم

عمامه ها همچون دهان بلعنده بی غم

دانی که خیکِ هر آخوندی چاهِ ویل است

حرص وُ طمع پایان ندارد راهِ ویل است

اهدافِ ما نانِ کُلفت وُ کارِ باریک

عقل وُ عمل را کُشته کرده خانه تاریک

من با خدا داد و ستد دارم به بنگاه

بخشیده ما را عزت وُ قُربی به درگاه

در جبهۀ جبر وُ جنون با خان وُ مانیم

ما ماجراجویانِ جهل وُ جانیانیم

والی منم قائد منم یا چوبِ خشکم

ول کرده ام عطرِ ولایت همچو پُشکم

من مالِ مردم داده ام حقابه ام کُو؟

از من طلبکاری مگر ای خلقِ پُر رو

سکه به نامِ من شده امرم برآرید

خیزید وُ با این خیزران خرها برانید

خم گشتگان را ما سواریم ای برادر

گم گشتگان اهلِ فراریم ای برادر

جادو بیا جنبل بیا تنبل به خوابست

اصحابِ ثروت حامی ام باقی بر آبست

خاک دو عالم بر سرت مفتیِ اعظم

گردنِ کُلُفتم قرتی ام اللهُ اعلم

خوش می چرم در لاکچری وُ با کلاسم

سائل منم بر سفرۀ مردم پلاسم

سجاده در«جکوزی»ام بنهاده حوری

با منقل وُ با نُقل وُ با وافور وُ قوری

آب از سرم بگذشته اما من امامم

با آبرو بازی نکن اهلِ دوامم

از هولِ آش افتاده در دیگِ حلیمم

ای گُشنه ها من بهترین وُ دل رحیمم

من آخرین وُ برترین مردِ زمینم

با دشمنِ دین دشنه ای اندر کمینم

گو...یده ام بر آرزو در هر دو عالم

تنگیده ام بر چشمه های آبِ زمزم

آن«کوسه»را من کُشته ام در حوضِ حاجت

مویِ دماغم شد سِتُردم این سماجت

بر اِشکَمِ افسرده ام افسار غم بود

شرّش بکَندَم وِل شد او بادِ شکم بود

من اعظمم ترک نماز وُ روزه کردم

آن روضۀ 2 زاری اش در کوزه کردم

دربانِ دانایِ بهشتم آی فرشته

من می پَزَم در دیگِ دنیا آشِ رشته

رویش بریزم روغنی از جنسِ اعلا

نه یک وجب نه دو وجب صدتا به بالا

من گرگِ باران دیده ام استادِ ابلیس

دریوزه ای درمانده در گندابِ تدلیس

من شیوه های شیون وُ عشوه گری را

در مکتبِ روحِ خدا آمُخته فتوا

من خود همانم یک کلامم اسمِ اعظم

پرچم منم باید بیایی زیرِ پرچم

در جُبۀ جبارِ جاهل گشته اعلم

ما مافیایِ مُفتکی بی بُته همدم

دیدی امامِ راحل ام حرفش همین بود

مالِ خرست این اقتصاد وُ پست وُ مردود

رانت وُ تورم ارتشا کارِ حاجیت بود

آتش بیارِ معرکه یارِ حاجیت بود

بر روی اعصابم زَنَد هر دم عصا؛ زن

در زیرِ خاک آخر کِشَد دین وُ دعا؛ زن

گفته امام چاردهم خیلی گولاخه

از دهشتِ دائم همیشه در سوراخه

به اسبِ رهوارِ ولایت گفته یابو

زشت وُ پلشت وُ پستِ پنهانِ به پستو

او رهبری بی مایه وُ بیمار وُ خونخوار

وقتِ اذان آید برای کُشتن وُ دار

بازم شلوغش کرده ای با بی حجابی

بی بند وُ باری کرده ای در اعتصابی

از دستِ زنها بی حجابا من شکارم

خانه به خانه می خزم خیلی خمارم

عِرقم بجنبید وُ کشید آه از نهادم

من با زنانِ بی حجاب اندر جهادم

من که زبانم مو در آورده خدایا

با این زنان باید زبانِ زور وُ ضربا

در را ببندی آید او از درزِ روزن

روزن ببندی آید او از بام وُ برزن

هفت خطم وُ من خطبۀ ختمِ کلامم

پیراهنِ عثمان کُنَم اینک پیامم

ناموسِ ما قاموسِ ما اسلام نامی

بر دست وُ پا وُ گردنت مانندِ دامی

فانوسِ بادی بوده ام در متنِ قانون

دلواپسِ دیپلماسی با ماستِ ارزون

مسمومیت در این مدارس کارِ من بود

پاشیدن ماست وُ اسید دلدارِ من بود

خرجِ اتینا کرده ام اموالِ مردم

ویرانِ ویران کرده ام آمالِ مردم

رهبر منم سَر تُو عنم مُردم ز خنده

این بادِ نخوت مانده در کندوی بنده

ای بی کفن ای بی طرف ای بی شرف هان

خشمم به جوش آورده شرم وُ پشم وُ پالان

دیگر حنایِ مُلحدان رنگی ندارد

برجامِ ما فرجامِ ما زنگی ندارد

قربون برم یک بامی وُ این دو هوایم

دورِ سرم گردانده دنیا را خدایم

دیدارِ ما الوعده در میدان وُ برزن

در چادر وُ در مقعنه می پیچمت زن...

پنجشنبه 19 مردادماه 1402///10 اوت 2023

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

رضا بی شتاب

عنوان مقاله
تصحیح

با درود و سپاس
1-در مصرعِ 25؛ به جای استطوره؛ اسطوره درست است
2-در مصرعِ 55؛ مصرعِ درست چنین است:قبله نما؛ آفتابه وُ مُهرِ نمازم
3-در مصرعِ 74؛ پایانِ مصرع چنین است:...از نسلِ عنتر

جمعه, 11.08.2023 - 09:00 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.