پروتکل شکستن گلشیفته ، انتقادهای بجا و همچنین از کاه کوه ساختن ما ایرانیان
فعلا بجای پرداختن به اثرات احتمالا کوتاه مدت جو سیاسی مثبت حقوق بشری در پی اهدای جایزه صلح نوبل به مبارز زن در زندان نرگس محمدی ، ما ایرانیان داخل و خارج، که متخصص شکستن ها، از قبیل شکستن پیمان ها وعهد نامه های نوین و کهنه گروهی، قراردادهای همبستگی ...هستیم دیواری کوتاه تر از حرکت یک سلبریتی که گاها ظاهر می شود ندیدیم .
گلشیفته در حد توان خود برای انقلاب زن زندگی آزادی تلاش کرده و میکند و هنوز شمع خود روشن نگه داشته است، بسادگی مورد بی مهری قلم بدستان فضای مجازی قرار می گیرد (اشاره به شکل انتقاد است ). ادبیات انتقادی بخش قابل توجه ای از ما بسادگی در کامنت ها در لباس سرزنش و تحقیر ظاهر می شود که در نتیجه طرح درست یک انتقاد اصولی، زیر سایه قرار می گیرد .
ارزیابی کیفیت و یا مناسب بودن صحنه چند دقیقه ای گلشیفته در شام نوبل ، موردی است که در بین ما ایرانیان توجه ویژه ای شده است . شاید کیفیت و هماهنگی از قبل برای انجام یک کار هنری مشترک در پایان شام با خواندن شعری از به عنوان مثال سعدی ، مولوی با ترجمه هم مناسبتر می بود و از طرف ایرانیان یک تشکر رسمی در نوبل هم در پایان صورت می گرفت ، قابل پسند تر می بود.
اینحا توجه من به بحث شکستن پروتکل بسیار ثانوی است، بلکه ارائه یک برنامه با هماهنگی از قبل کمبود اصلی است. اما چنین نشد بلکه شاید در بی برنامگی فعالین اپوزیسیون یا گروه هماهنگ کننده ایرانی دست اندرکار شاید شیرین عبادی و تقی رحمانی (فقط یک حدس خالی است ) با تیم نروژی جشنواره نوبل ، چنین اتفاقی را امکانپذیر کرده است .
به گمان من اصل کار نقد پروتکل شکنی نیست بلکه کیفیت کار و سازماندهی از قبل می بایست مورد نقد قرار گیرد. حتی در نبود برنامه کار از قبل، و اقدام گلشیفته به علت خوشحالی و هیجان در لحظه، می توان او را نقد کرد که بجای ترانه، با عذرخواهی در رابطه با پروتکل شکنی، از طرف حاضران از میزبانان سپاسگزاری می کرد . نمی گویم راه حل درست در عمل چه می توانست باشد، بلکه اشاره شکل درست مورد نظرم است . شاید انتخاب یک شعر سعدی و یا اظهار قدردانی در پایان شام مناسبتر بود .
پرشین پرشین
من که خود هرگز پرشین پرشین را بکار نمی برم، بجایش ایران و ایرانی ها را می گویم و می نویسم ، آرزو می کردم که گلشیفته که خود را حتی نیمه کرد هم می داند و کرد دوستی او برای عزیزان کرد آشنا است ، می بایست بداند که چه می گوید . البته در ادبیات جوانان ما در خارج کشور به جهات برداشت اروپایی ها از مفهوم پرشین همان همه سرزمین تاریخی ایرانیان با مردمش است ، این پرشین گفتن، با نیت خودستایی نیست بلکه نوعی فرار از اسلام گویی یا خوانش جدا از مردمان مسلمان ، بکار گرفته می شود. در آینده ایران دمکراتیک یک دولت سکولار وظیفه دیگری برای معرفی ایرانیان در خارج از مرزها دارد، و این شدنی است در واقع مشابه بحث پرچم است .
اما اجازه بدهید به حلقه های جنبی نپردازیم به دستآوردها توجه داشته باشیم و بحث همبستگی را برجسته کنیم . من در آغوش گرفتن مهتدی از طرف گلشیفته را پسندیدم تا شیطنت مرسوم او ،اگر چه می دانم که سرزنش از سوی دیگر یا عصبانیت تمام وجود دارد که اتحاد توده ای و تجزیه طلب با اصلاح طلبان قلمداد میشود ...
در جایی خواندم که ترانه مرغ سحر در قفس، بیان رنج و هجران است و چندین دهه خسته مان کرد ، چرا آن ترانه انتخاب شد .خوب سلایق متفاوت است ، بارها خود نرگس این ترانه را می خوانده است ، مرغ همچنان در قفس است چرا که نه ..
اینکه گلشیفته اشاره به روحیه شادی خواهی ایرانیان حتی در زندان داشت ،اما متهم شده است که اعدام و رنج زندانی را ندیده است و به رقص در زندان توجه کرده است .. به گمانم آنهائیکه ماهیت انقلاب زن زندگی آزادی و عملا رهبریت نگاه زنانه را ندیده اند ، کمی دشوار دارند بپذیرند که تاریخ در مسیر دیگری راه خود را خارج از اراده ما باز کرده است، و درست این نگاه متکثر زنانه است که آن را به پیش می برد ، که عنصر وصل کننده و ادامه خود زندگی است . آنها قانع باشند از حذف شعار #زن_زندگی_آزادی در پلاتفرم های خود . ما آنها را با کمال میل می پذیریم ، آنها هم باید یاد بگیرند که دیگرانی با صدای قوی وجود دارند .
در پایان مایلم اشاره کنم ، که بیان طنز گونه گلشیفته که ما ایرانی ها (به غلط پرشین ) دوست داریم پروتکل ها را بشکنیم، و نرگس هم این پروتکل ها را شکسته است را، شاید بعضی ها دقت نکرده باشند ، اعتقاد من این است که مناسبترین و سیاسی ترین جمله را گلشیفته گفته است، اگرچه ایکاش کامل می کرد که جنبش زن زندگی آزادی همه این پروتکل ها را شکسته است .
متاسفانه کار فکر نشده و با کیفیت ارائه ضعیف هنری ، همه آوار ها را بر سر گلشیفته خراب کرده است . بیایید با هم مهربان باشیم و نقد را از زاویه درستی پیش ببریم
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
ازماست که بر ماست.
ســالام دوســـلار...
بانو گلشیفته یک بار لخت شد, مردم ایران بلند شدند, ایران را لخت میکنند ولی کسی بلند نمی شود.
دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ
...والا بابام جان دروغ چرا....تا بهحال در گورستانها قدم زدهاید؟ به چهره عزاداران دقت کردهاید؟ در گورستان، حرفی برای گفتن لازم نیست؛ آنجا فقط غم و درد است که بین آدمها رد و بدل میشود. در گورستان کسی قهقهه نمیزند. در گورستان کسی روی میز ضرب نمیگیرد. در گورستان کسی با خنده و شادی و بشکن آواز نمیخواند.
ما در عمق سیاهی گورستانی به پهنای ایران ایستادهایم و مبهوت شمایی شدهایم که ظاهرا خود را نماینده ما خواندهاید. حالا شما یک بار بدون آنکه به فکر منفعت خود باشید، بدون آنکه فقط به فکر عکس گرفتن با رنج ما باشید تا جایزهی فلان جهنمدره را از آن خود کنید، به ما نگاه کنید. خودتان خجالت نمیکشید که زخم و عزای ما را به تمسخر میگیرید؟
نه! سؤال بیجاییست. شما سالهاست وقتی دوربین و میکروفون به سمتتان میآید یاد سرگرمی و صحنهگردانیهایتان میافتید. شمایی که کوچکترین نسبتی با ما ندارید. شمایی که شکنجه و تعرض و عذاب زندان ما را به رقص و آواز برای جهانیان ترجمه میکنید.
شمایی که نمیفهمید اگر اینجا هنوز رقصی باقیست رقصه گلوله و باتوم بر روی تن این مردم بیگناه است.
شمایی که فقر را نمیفهمید. شمایی که قتل و تحقیر و تعرض و تجاوز و کودکان شیمیاییشده و تنهای تکهپاره ما در زیر گلولهها در لابهلای صدای قهقهها و ضربگرفتن سرانگشتانتان بر روی میز گم میشود. شما رهبر مایید؟ شما رهبر جوانانی هستید که لباسهایشان را دریدند و سینه خود را در مقابل گلوله سپر کردند؟ شما و قهقههایتان، ضجههای هزاران مادر داغدار و پدر کمرشکسته را نمایندگی میکنید؟ شمایی که تصمیم گرفتید این سیاهی را به شکل یک نمایش جذاب و دیدنی روی صحنه ببرید تا حوصلهی میزبان سر نرود؛ شمایی که در نشست و برخاس
من ساکن استکهلم هستم آن جناب ساکن فرانسه
آسپیران غیاث آبادی
نه گرامی ، من ساکن استکهلم هستم آن جناب ساکن فرانسه
جناب قیاس آبادی / عوضی گرفتی…
جناب قیاس آبادی / عوضی گرفتی ، دو هوشنگ اسدی داریم : یکی در پاریس. و دیگری همشهری من در استکهلم سوئد است ، دو آدم متفاوت به لحاظ سیاسی / نوشته فوق مربوط به هوشنگ اسدی استکهلم است که ربطی به اتهام جنابعالی ندارد
ذو فرقه حسود.
مش قاسم سلطنت طلب است چون این گروه میسوزد اگر کسی غیر از خودشتان موفقیت داشته باشد.
تجزیه طلبان اذری هم حسادت نسبت به ایرانیان دارند.
تند.. زود..سریع..
این جناب نویسنده همون نفوذی حزب توده تو دستگاه ساواک نیست...البته یعدها حرفشو عوض کرد و گفت نفوذی ساواک تو حزب توده بوده..
دروغ چرا تا قبر آ آ آ آ
والله ... بابام جان... دروغ چرا؟ ... آنچه تو نوبل صلح امسال ما شنیدیم بیشتر شبیه یه صدای مشکوک بود
افزودن دیدگاه جدید