رفتن به محتوای اصلی

پایداری و نوزایی فرهنگ ایران در کشاکش با زمامدارانِ غاصب
18.12.2023 - 20:28

تاریخ نگارش:18.12.2023

پایداری و نوزایی فرهنگ ایران در کشاکش با زمامدارانِ غاصب

[در ستایش از «صادق بوقیها» و نوازندگان و خنیاگران کوچه ها و خیابانهای میهن]

مغزه هویّت ایرانیان از سپیده دم تاریخ فرهنگ و تمدّن نیاکانشان تا امروز بر «شکست تراژیک» شالوده ریزی شده است. «شکستی» که ایرانیان را پایدار و جانسخت و سرشار از مدارائیهای ستودنی پروریده و آبدیده کرده است، «شکست در نگاهبانی از جان و زندگی و مهرورزی» بود و هنوزم هست که «دوام شیرازه دادگزاری و استمرار راستمنشی» را تضمین و تامین میکنند. ایرانیان در هر مرتبه که از طرف خوشنمائیها و وعده و وعیدهای فریبنده و تظاهر کردنهای خُدعه آمیز  زمامداران داخلی و بیگانگان مهاجم، شکستهای پی در پی خوردند، هرگز از «پرنسیپهای فرهنگ خود [=گزند ناپذیری جان و زندگی، مهرورزی، دادورزی، راستمنشی]»، میلیمتری واپس ننشستند؛ زیرا یقین داشتند و هنوزم دارند که آنچه تار و پود زندگی را شیرین و گوارا و شایسته نگاهبانی و توام با خوشی وشادخواری میپروراند، پایداری و استقامت بر اجرای «پرنسیپهائی» است که موجب شکست او میشوند؛ امّا هرگز او را نه تنها از پا در نمی آورند؛ بلکه بر پرورش و توانمندی و حقّانیّت هویّتی اش از بهر حفظ و تاکید و اصرار بر «پرنسیپها»، بس بسیار زیبامنش می آرایند و سوگوار میکنند.

مردم ایران؛ برغم ضربات هلاکتباری که تا کنون از جانب زمامداران مهاجم یا حاکمان نالایق و بی فرّ داخلی به «پرنسیپهای فرهنگی اشان» رسیده است و صدمات جبران ناپذیر انسانی و مادّی بسیار کلانی را تا امروز پس داده اند، توانسته اند پتانسیلهای نوزائی خود را پُرمایه تر و منسجم تر و آفریننده تر گسترش دهند؛ زیرا در «فرصتهای آزمودنی»که به زمامداران مختلف داده اند و همچنان در آینده ها خواهند داد، میتوانند میزان توانمندیها و استعدادهای فکری و رفتاری و گفتاری و هنرمندی و لیاقت و فرّ حاکمان وقت را بر آورد کنند و آنها را به محک بزنند و معیارهای خود را ظریف تر و قویمایه تر آبدیده کنند تا در گستره مجهولات روزگار که در پیش پای اجتماع نهاده میشوند،  بتوانند لایقترینها و سزاوارترینها را در آزمایشهای نو به نو برگزینند.  حکومتگران فقاهتی و متشرّعین و مفسّرین و مدافعین اسلامیّت بیش از هزار سال تمام تقلّاها کردند تا بتوانند فرصتی به چنگ آورند تا آنچه را که قرنهای قرن در هر کوی و برزنی، روضه اش را میخواندند و در رسایش قصّه ها میبافتند و هنوز با بی شرمی توصیف ناپذیر روضه های زر زیادی میخوانند، در واقعیّت زمامداری بیازمایند.

چهار دهه حکومت کاست اخانید توانست نه تنها تلاشهای هزار ساله اسلامیون را بر باد فنا دهد؛ بلکه «ماهیّت کتمانی اسلامیّت» را کاملا عریان در برابر چشم ایرانیان و جهانیان، رسوا و هیچ و پوچ کردند و نابودی آن را با دست خودشان رقم زدند. پدافنگران اسلامیّت در ایران توانستند در فاصله چهار دهه به آنچنان نمایشی از «ماهیّت چندش آور اسلامیّت» اقدام کنند که هزار سال، هنر استتاری پیشینیان آنها نتوانست حتّا پرده ای تارعنکبوتی بر میزان وحشت آور جنایتها، تبهکاریها، غارتگریها، شکنجه ها، ویرانگریها، تجاوزات، قتلها، زورگوییها، ستمها، بیدادگریها، رذالتها، دروغها، شیّادیها و از همه بدتر و هولناکتر نابودی «منش و اخلاق باهمزیستی انسانها» و دست آخر نیز «تحقیر و به ذلّت انداختن کرامت بشری» بپوشاند. کارگزاران حکومت آخوندی در عمل چهار دهه ای خود اثبات کردند که نه تنها هیچ لیاقتی برای کشورداری ندارند؛ بلکه حتّا حضور و وجود آنها در جامعه ایرانی، مستوجب قهقرائی و واپسماندگی و دوام جهالتهای دقیانوسی است. مردم ایران در زهر تلخ شکست تراژیکی که در دامنه آزمونهای کشورداری از دوست و دشمن از گذشته های دور تا امروز نوشیدند، یک چیز را هرگز از یاد نبردند و به آن نیز هرگز پُشت نکردند و آنهم اینکه «خویشکاری بزرگی جویانه و خویشباشی پهلوانانه» شرافت دارد بر زیستن در اسارت و عبودیّت و ذلّت و خفّت و بردگی در تحت سیطره قاهری زشتخو با معتقدانی جانستان و غارتگر و کریه منظر.  

 «نوزایی فرهنگ ایرانی» که در زلزله «زن -زندگی – آزادی///مرد – میهن - آبادی» پدیدار شد، محصول آزمون بُنمایه های فرهنگ مردم ایران در هماوردی با زمامداران غاصب الهی بود. زایشی نو که در زهدان فرهنگ ایرانی از اعماق تاریخ همچون آتشفشان سر برکشید، در نتایج گدازه های بارآوری که به هر سو افکند، مطربانی آوازخوان را با هلهله و دست افشانی و پایکوبی در هر کوی و برزنی بدون هیچ سلاح و زرّادخانه ای به سوی متلاشی کردن قلعه پوسیده و خشت و کلنگی فقاهتی بال و پر داد. «سیمرغ ایرانیان»، خداوند رامشگریست و نوازنده هزار دستانِ شادیهای بی پایان. بر خداوندی که گیتائی ترین «خدا» در جهان است و «گوهر یاقوتی اش»، موسیقی و مطربی و رقص و شور و خنده و آواز و شادخواریهای میگونه است، هیچ قاهر زمینی و فراکائناتی نخواهد توانست چیره شود؛ ولو مومنان قاهران زمینی و فراکائناتی میلیمتر به میلیمتر اطراف خودشان را از  زرّادخانه های گیوتینی با شدیدترین ابزارهای شکنجه گری تعبیه کرده باشند. دلایل محرّز فروپاشی حکومت فقاهتی و هر گز حقّانیّت نداشتن آن از روز اول سیطره یابی کاست اخانید بر ایران و مردم از پیامدهای آزردن جان و زندگی است.

   «ترانه های انسانها از خود آنان زیباترند

از خود آنان امیدوارتر

از خود آنان غمگین تر

و عمرشان بیشتر

بیشتر از انسانها به ترانه هایشان عشق ورزیدم.

بی انسان زیستم،

بی ترانه هرگز.

به عشقم خیانت کردم،

به ترانه اش هرگز.  

و ترانه ها هرگز به من خیانت نکردند.

ترانه ها را به هر زبانی که خوانده شد، فهمیدم.

در این دنیا، آنچه خوردم و نوشیدم،

آنچه گشتم و جُستم،

آنچه دیدم و شنیدم،

آنچه لمس کردم و فهمیدم،

هیچکدام و هیچکدام مرا به قدر ترانه ها خوشبخت نکرد.»

[کتاب: آخرین شعرها – از سروده های ناظم حکمت (1902 – 1963 میلادی) – انتشارات بامداد – تهران – 1359 – ص. 35]

1-  برکشیدن از قعر جهالت به گستره فرزانگی 

    مقایسه تفاوت کردارها و گفتارهای شفاهی و قلمی متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان و اساتید دانشگاهی و کنشگران و نویسندگان و شاعران و پژوهشگران و هنرمندان گوناگون در کثیری از کشورهای پیشرفته و فرهنگیده از دیر باز تا امروز با طیف کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی در این است که دیگران تلاش میکنند «انسانهای جامعه خود» را تا حدّ فرزانگیها و فردیّتهای فرهنگیده و آگاه به حقّ و حقوق و کرامت وجودی خود و دیگر همنوعانشان ارتقاء دهند، امّا در جامعه ما کاملا برعکس بوده و هنوزم هست؛ یعنی اینکه طیف کنشگران و تحصیل کردگان میکوشند اصول و فروع عقاید و ایدئولوژیها و مذاهب و مرامها و مسلکهای خود را به ذهنیّت و روح و روان مردم، تزریق و تحمیل کنند. پیامد چنین اقدامهایی تا کنون فقط فجایع جبران ناپذیر اجتماعی و کشوری و خسارت و تلفات هولناک انسانی را در جامعه ایرانیان رقم زده است. انسانی که نمیتواند همنوعان خودش را از غُل و زنجیرهایی آزاد کند که به ذهنیّت و روح و روانشان میخکوب شده اند، انسانیست که خودش در غُل و زنجیرهای عقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی و نظریّه های آکبند علمی نما اسیر و در بند مانده است با این توهّم که سطح فکر و نیروی تمییز و تشخیص مردم، سخیف و بسیار پایین است و قادر به درک و فهم گفتارهای آنها نیستند!. آنچه را که کنشگران و تحصیل کردگان نمیتوانند به مردم ایران بیاموزانند، ریشه در میزان و حدّ و نصاب نیروی فهم و شعور و آگاهی مردم ندارد؛ بلکه در غلط آموزیها و بی روشیها و بی ربط بودن گفتارها و تولیدات قلمی کنشگران و تحصیل کردگان در تضاد با مسائل و معضلات مردم نهفته است.  فرق است بین عقاید و نظرات و مبانی ایدئولوژی خود را  تبلیغ و ترویج و تحمیل کردن با انگیزاندن مردم به تفکّر و خویشاندیشی و مسئولیّت پذیری.

کسانی که خودشان نمیتوانند پروسه اندیشیدن را در زبان فردی و گفتارها و قلمزنیها عبارتبندی و عمل کردن را در کردارهای خود اثبات کنند و نشان دهند، چگونه دیگران خواهند توانست از آنها چیزی را بیاموزند که هیچ ما به ازائی در تاریخ و فرهنگ و تجربیات و زبانشان ندارد؟. برای آزادی خویشتن و دیگران، زمانی میتوان گامبرداری کرد که انسان در ابتدا بیاموزد ذهنیّت خودش را از سیطره نفوذ آنانی که در ما میاندیشند و رفتار و گفتار و قلم ما را متعیّن میکنند، لایروبی کنیم. فقط کنشگران و تحصیل کردگانی میتوانند نقش موثّر و بارآور خود را در پروسه «آموزش و پرورش مردم میهن» ایفا کنند که هنر برکشیدن مردم را از قعر جهالتهای کهنه شده در اعتقادات پوسیده و بی خاصیّت بدانند و طوری اقدام کنند که مردم به تن خویش پی ببرند چگونه میتوان آنچه را که مسبّب بدبختیها و فلاکتها و ذلّتهای آنهاست و در ذهنیّت خود آنها بیتوته کرده است به دست خود، ریشه کن کرد. به همین دلیل، مهم نیست که مردم جامعه به چه چیزهایی اعتقاد دارند؛ بلکه مهم و اساسی این است که مردم بفهمند آیا «اعتقاداتشان» تا چه اندازه  می توانند در خوشزیستی و سعادت و آرامش روح و روان و آزاد بودن از ترسها و دلهره ها و احساس امنیّت جانی و زندگی یا نکبت و بدبختی و فلاکت و عقبماندگی و واپسروی و ناخشنودی و افسردگی و ذلالت و حقارتهای فردی و اجتماعی، موثّر باشند و نقش کلیدی ایفا کنند. اعتقاداتی که زندگی را برای آدمی به جهنّمی عذاب آور و مُردن تدریجی محکوم کنند، اعتقادات سنجیده بر شالوده پرسشگری و تامّلات استدلالی نیستند؛ بلکه تلقیناتی هستند که نسل به نسل در دیگ جهالتهای رایج بر ذهنیّت بیشینه شمار مردم جامعه گسترده بوده اند و در کوره سمنتسازی شیّادان قدرتپرست و غارتگران روح و روان و غارتگر ثروت انسانها آبدیده شده اند و در طول تاریخ مناسبات اجتماعی و کشوری دوام آورده اند.   تبدیل انسان معتقدی که بی فکر و خالی از پرسش و مسئولیّت پذیری است به «انسان فکور و کنجکاو و تشنه شناخت» در گرو این است که کوشندگان آزادی و سنجشگران فرهنگ، پیشاپیش از هر گونه غُل و زنجیرهای اسارتی در چاه عقاید و مذاهب و ایدئولوژیها و نظریّه های آکبندی علم نما گسسته باشند و به تن خویش برای اندیشیدن و زایش افکار و ایده های بدیع توانمند باشند.

  1.  جمهوری پادشاهی و سلطنتی کمونیستی دمکراتیک و سکولار سوسیالیستی و لائیسیته لیبرال و  سوسیال-دمکرات اسلامی ایران!؟

وقتی که انسان در استخر فقر اندیشیدن، مدام از صبح تا شب استحمام کند و از لذّت آب تنی در بحر حماقتها و جهالتها و نادانیها و کژفهمیها و بیسوادیهای خود غرّه نیز باشد؛ طوری که نتواند لختی به خود آید و متوجّه جهل ماسیده خودش بشود تا تکانی بخورد و سپس در این باره بیندیشد و از خود بپرسد که محتوای «مفاهیم» بر شالوده کدام رویدادهای تاریخی و فرهنگی و کشوری و مذهبی و دینی پرداخته و در زبان متفکّران و فیلسوفان باختری کاربرد پیدا کرده اند و متعاقبش در جلوه های مختلف اجتماعی پدیدار شده اند، آنگاه خود به خود پیداست که هر مفهومی در زبان و قلم شناگران استخر نیندیشیدن به سان وسایل آب بازی و آب پاشی محسوب میشوند تا بتوانند با کاربرد آنها در لسان و قلم بر سر و روی مخالفان عقیدتی خود، طوفانهای جهالت خود را سرازیر کنند. انسانی که فقط ضرورت یک روز از عمر خودش را صرف پژوهش و کند و کاو و فهمیدن و درک «مفاهیم در عرصه های علوم فرهنگی» بایسته بداند، بی گمان خواهد فهمید که سیستمهای کشورداری تحت عناوین «جمهوریّت» یا «پادشاهی» به آویختن هیچ صفتی محتاج نیستند که بخواهد ماهیّت وجودی آنها را فریاد بزند. چنانچه «جمهوریّت یا پادشاهی» در معنای فلسفی و هنر کشورآرایی، واقعیّت اجرایی در مناسبات کشوری و اجتماعی داشته باشند، بی هیچ شکّی پیداست که میتوانند بالذّات خودشان، واتاب دهنده آرمانها و آرزوها و خواسته ها و نیازهای گرایشهای متنوّع اجتماعی باشند.

فقط در جوامعی که کنشگران و تحصیل کردگانشان هنوز «فرق آ را از ب و ج» نمیدانند، امّا سخت بر این عقیده اند که متخصّص کاردان و خبره «الفبا شناسی علوم فرهنگی» هستند، به چنان خبطی مضحک و هولناک در زمینه «فهم مفاهیم و مقولات» در مغز و روان خودشان آلوده اند که مدام در چنبره قره قره کن و آویختن صفتهای رنگارنگ به نوع «سیستمهای کشورداری» مبتلا هستند و خیلی عجیب و به طور باورنکردنی به خود تحمیل و تلقین میکنند که مثلا با آویختن «صفات آرزویی» میتوان واقعیّت عینی و ملموس صفات آویزونی به مفاهیم را در مناسبات کشوری و اجتماعی امکانپذیر کرد. هنوز به ذهن اینهمه مشتاقان و شیفتگان و دلباختگان عاشق پیشه «صفات پُر طمطراق» خطور نکرده است که باید نظامهای «جمهوریّت یا پادشاهی» را در بستر «تحوّلات تاریخی و فرهنگی و دینی و اجتماعی» و سپس در شیوه های عبارتبندیهای فلسفی آنها در زبان و قلم و فیلسوفان و متفکّران اروپایی، مطالعه و بررسی و سنجشگری کنند تا بفهمند و بدانند که آویزان کردن صدها صفت به «مفاهیم اقتباسی و قاپیده شده در هوا!» نیز نخواهد توانست «ایده آلها و آرزوهای» گرایشهای رنگارنگ سیاسی را در اجتماع ایرانیان برآورده کند و واقعیّت پذیر. وقتی نتوان فهمید که معنای «جمهوریّت یا پادشاهی و چفت و بست آنها» بر کدام «پرنسیپها و اصول بنیانی» شالوده ریزی شده اند و میشوند، پیداست که مدّعیون عرصه های کارزار «قدرت و اقتدار و امتیاز»، محتوا را فدای لفظ میکنند و شبانه روز علیه یکدیگر فقط «لفّاظیگری» سر میدهند بدون لختی اندیشیدن در باره اصل مطلب.

انسانی که به فقر و حقارت نیندیشیدن مبتلاست و از سر بلاهتهای ذاتی و سوائق جاه طلبیهای تحریکی به میدان «سیاست» وارد میشود، هر روز و هر شب، تکلیف واجب خود میداند، صفاتی را به «ایران و مردمش» بیاویزد که  هیچ سنخیّتی با واقعیّت عریان «ایران و مردمش» ندارند. آن که بویی از اندیشیدن و فلسفه کشورداری به مشامش رسیده باشد، نیک میداند که «جمهوریّت یا پادشاهی» به ذات معنایی و در  واقعیّت ملموس و عینی از هر صفتی مبرّا هستند؛ زیرا ریشه های تجربیات تاریخی و فرهنگی و مناسبات متقابل مردم با زمامداران در گستره اجتماع است که ماهیّت «مفاهیم» را معنادار میکنند؛ نه اینکه «صفات آویزونی به مفاهیم اقتباسی» بتوانند اجرای محتوای مفاهیم را در مناسبات کشوری و اجتماعی تضمین کنند.

»ایده [= سراندیشه]» کشورداری بر ستونهایی استوار است که ضمانت اجرایی ارگانها را حسب قوانین و حقوق و فرهنگ مردم رقم میزند. ایده کشورداری به حول و حوش «فرمانروایی/حکومت، دولت متکثّر، مجلس رایزنی، لژیتیماتسیون، قدرت کرانمند، پُست و مقام در وزارتها، حاکمیّت، قانون اساسی، تقسیم قوا، حقوق بشر و امثالهم» تمرکز دارد که در هماهنگی و همخوانی و همسویی با یکدیگر باید بتوانند «حقّانیّت مناسبات زمامداران را با مردم در جامعیّت وجودی بدون هیچ تبعیضی» انعکاس دهند. در این دامنه، هر گونه ناهمخوانی و تضاد خشونت آلود و توام با خونریزیها و سرکوبهای فاجعه بار رفتاری و گفتاری ارگانهای اجرایی و زمامداران در تقابل با مردم به معنای این است که حاکمین به شدّت خلاف پرنسیپهای ایده کشورداری رفتار کرده اند یا اقدام میکنند، حال خواه نام سیستم کشورداری، جمهوری باشد، خواه پادشاهی باشد، خواه شورایی، خواه فدرال، خواه الهی، خواه نامی دیگر که به انواع و اقسام صفات پُر طمطراق نیز مجهّز باشد. هیچ فرقی در اصل موضوع نمیکند؛ زیرا زمامداران حاکم به «پرنسیپها»، خدشه زده و اصول و فروع کشورداری را زیر پا گذاشته اند و متعاقبا هیچ حقّانیتی/لژیتیماتسیونی به فرمانروایی ندارند و باید با تمام امکانهای دم دست به خلع ید و عزل آنها به حیث مُتّهمین خاطی همّت کرد. قطار کردن دهها صفت به نوع سیستمهای کشورداری، هرگز تضمین کننده محتوای صفات نیستند؛ بلکه صفات و فروزه ها باید در شاهرگها و مویرگهای فرهنگ جامعه و آگاهبود مردم حضور ملموس و موثر داشته باشند تا در واقعیّت سیستم کشورداری تبلور و ضمانت اجرایی پیدا کنند.

  1. عقیم و ترسو در کردار؛ حرّاف و پُر مدّعا در شعار

[...... چنانچه در بعضی دستجات سینه زنی، پاره ای از مَحرمات [= چیزهای حرام] اتّفاق افتد و فساد و زد و خوردی در موقع به هم رسیدن دو دسته از دو محلّه و دو قبیله و همچنین نظر زنان اجنبیّه [= زنان غریبه] به مردان سینه برهنه و به تماشا آمدنِ زنان مُتَبَرّجه [= بدون روبنده و با چشمانی خُمار و شهلایی] و نظر اجنبی [= مردان غریبه] به آنها با روهای باز و صیحه [= شیون و غوغا کردن] زنان و شنیدن اجنبیان و از این قبیل (اتّفاق افتد)، جواب آنکه اینها از عوارض مُفارقه [= نزدیک شدن] اتّفاقیّه [= از روی تصادف] است و ترتّب [= پیوستگی وقوع رخدادها]، ضرری به اباحه [= مالک اصلی/شوهر/همسر] و رجحان نمیرساند و موجب حرمت اصل سینه زنی دستجات و گردش آنها نمی گردد؛ چه که حرام، مقارن با واجب و مَندوب [= مستحب] اتّفاقا که لازمه ذات و یا عنوان ثانوی  برای واجب  و مَندوب نباشد؛ بلکه از اعراض مُقارنه اتّفاقیّه باشد و موجب حرمت اصل آن واجب].

+++||| (مقایسه کنید واجب و مستحب را در این مطلب با مسئله واجب و مستحب بودن عمل لواط در روضه ها بر سر منابر و توضیح المسائلها و تحریرات طیف آخوندها)).

[کتاب: رساله مواکب «دستجات» حُسینیّه؛ در ادلّه قاطعه بر جواز و رُجحان سینه زنی و زنجیر زنی و قمّه زنی و شبیه گردانی در سوگواری حضرت امام حسین و انتقاد از عدم جواز آن–  تالیف: آقا میرزا عبدالرّزاق محدّث حائری اصفهانی (1291-1383 ه. ق) -  انتشارات: حیدری – ناشر [؟] - سال انتشار: 1333 – ص14 ]

حرف  مفت زدن در هیچ کجای جهان، مالیات بردار نیست. کردار آدمی و گفتاری که استدلالی و منطقی باشد و از بینشی ژرفارو نشات گرفته باشد، هنریست که کمتر کسانی به واقعیّت پذیری اش توانمند و مسئول و رادمنش هستند. حرف، هر چقدر بر میزان مفت مفت بودش انباشته باشد، به همان اندازه و چه بسا بیشتر و تصاعدی بر حرّاف و بی شرم شدن انسان بی عمل میافزاید. ساختمان کشورداری و میهن آرایی به همان اندازه پیچیده است و سوراخ سمبه های متفاوت از یکدیگر؛ ولی پیوسته به همدیگر دارد که ساختمان مسکونی آدمی. برای آنکه بتوان هماهنگی مابین شریانهای کشورداری و میهن آرایی را منطقی و اسلوبی و بهره آور برای آحادّ ملّت ایجاد کرد، باید آموخت که هر انسانی را بر شالوده «هنرها و فروزه ها و تخصّص و تجربه و توانایی مسئولیّت پذیری اش» به کار گمارد. کسانی که به خود تلقین و تحمیل میکنند که میتوانند در هر گوشه ای از ساختارهای کشوری و میهنی؛ آنهم بر اساس نصوص و شرایع و روایتها و سنّتهای  قیراطی که به هیچ تجربه و دانش متّقن و استدلال منطقی تکّیه ندارند، دخالت حقّ به جانبی کنند و فعّال مایشاء باشند، جامعه را در کوتاهترین فرصت ممکن از راه صد ساله پیشرفتها و زحمات و مایه گذاریهای پیشینیان در یک چشم بر هم زدن، منحرف و به قعر هزار ساله واپسماندگی و قهقرائی محکوم خواهند کرد. کارگزاران حکومت فقاهتی نه تنها در طول بیش از چهار دهه تمام در پروسه قهقرائی ایران شدّت عمل داده اند؛ بلکه در رفتار و واکنش و گفتار و موضعگیریهای مخالفان و خاصمان خودش نیز تاثیری تخریبی و ویرانگر به جا گذاشته است. به دشواری میتوان در میان جماعتهایی که «اتیکت نخ نما شده اپوزیسیون» را بر پیشانی و بازوی خود چسبانده اند، گرایشی را پیدا کرد که پهلوان میدان کارزار باشد و همآورد دشواریها و مجهولات عرصه سیاست میهنی و جهانی. حتّا نمیتوان گرایشی منسجم و همعزم و باهماندیش و مسئول و دلیر را از میان شخصیّتهای مستقل اندیش و رادمنش پیدا کرد – مهم نیست چه اعتقاداتی داشته باشند - که بتوانند در میدان کارزار با مجهولات میهنی و جهانی پا پیش بگذارند. جامعه ای که کنشگرانش از «گستره کارزار و خویشکاری» میگریزند و در برج عاج شعار دهی، اتراق میکنند، کنشگرانی حرّاف هستند که استعداد و ترفندهای گفتاری و رفتاری و قلمی خود را در تخریب همدیگر بیشتر به ثبوت میرسانند تا هنر و رادمنش بودن و کردار پهلوانی داشتن در هماوردی با یکدیگر برای گلاویزی با معضلات و مشکلات میهنی.  جامعه ایرانی، نزدیک به نیم قرن است که قربانی «گردانهای شعار اندر شعار» شده است. به همین علّت نیز، زمامداران حکومت فقاهتی توانسته اند تا امروز با تکیّه به شمشیر و گیوتین اقتلویی بر ایران و مردم، سلطان لایزال بمانند و هر روز در ضیافت اعدام جوانان و بیگناهان حضور بی واسطه الهی داشته باشند.

  1. سکوتی که به بهای نابودی ایران و مردمش می انجامد.

[ ..... نمیتوان به همین سادگی در باره انسانها قضاوت کرد و گفت که در تاثیر پذیرفتن از رویدادهای زندگی و جهان فقط موضعی و حالتی پذیرنده و پاسیو دارند؛ بلکه انسان میکوشد بر شالوده تاثیراتی که از جامعه و محیط پیرامون و وقایع جهانی میپذیرد و تجربه میکند، نقش فعّال و تاثیرگذار خودش را نیز ایفا کند. در نتیجه، نه تنها به کمک ارگانهای حسّی؛ بلکه همچنین از طریق فعل و انفعالات فکری و سازماندهی احساس اجتماعی و انگیزه های خود تلاش میکند که بر محیط پیرامونش نقش تاثیری داشته باشد. به همین سبب، انسان به نام باشنده ای که در جهان میزیید و رویدادها را حسّ و تجربه و ساختارهای درونی و مناسبات آنها را پی ریزی میکند، عملش گونه ای کُنش اجتماعی محسوب میشود].

[Character and Social Structure; The Psychology of Social Institutions – Hans Gerth (1908 - 1978) , C. Wright Mills (1916 - 1962) – Harcourt, Brace & World, Inc.– New York – 1953 – P. 78]

سکوت کردن در برابر هر گونه جان آزاری و قتل و پایمالی حقوق، خواه در حقّ انسانها باشد، خواه جانوران، خواه نباتات، سکوتیست که استقرار مرگ را در عمل، شدّت زجرآور و با سرعت نور گسترش میدهد. انسان در هر گوشه ای از نقطه جهان که چشم گشاید در روند بالغ شدن و کهنسالی از مراحل گوناگونی اعتقادی و گسستی و ادغامی و گاهی نیز هیچ و پوچی سیر میکند و سپس به ابدیّت میپیوندد. آنچه اصالت انسان را در مقام انسان، شایسته میداند و لایق ارجگزاری رقم میزند، اعتقادات انسان نیستند؛ بلکه «جان و زندگی» انسان است که اولویّت دارد و قداستشان بر هر چیزی که ضدّ آنها باشد، ارجحیّت دارد. اینکه انسانی یا گروهی از انسانها یا میلیونها و چه بسا کثیری میلیونی از انسانها به عقاید مشترک پایبند باشند، دلیل بر این نیست که عقاید را بر «جان و زندگی» تقدّم بدهیم و انسانها را قربانی کنیم تا به دوام عقاید و مذاهب و ادیان و ایدئولوژیها امیدوار باشیم. عقیده ای که نتواند مراقبت و نگاهبانی از «جان و زندگی» شخص انسان و همنوعان را تضمین و تامین کند، عقیده ایست آلوده به تبهکاری و جنایت که مغز و روح آدمی را تسخیر و برده و مطیع خود کرده تا مُجرم را به جانستانی و قتل و کشتار همنوعان و در بن بست ترین حالت ممکن به اقدام انتحاری محکوم کند.

از عقایدی که تمام تار و پود اصول و فروع آنها بر مدار «مجُرم بار آوردن» انسان میچرخند، باید با تمام نیرو گریخت و با دلاوری تام به سنجشگری آنها تلاشهای ممتد کرد، مهم نیست که چه برچسبی به خودشان زده باشند. از دین الهی/ایدئولوژی علمی/ نظریّه راسیونالیستی گرفته تا حقیقت مطلق/صراط مستقیم/راه رهائیبخش و امثالهم.

«جان و زندگی آدمی» از تمام ایستگاهها و دالانها و فراز و نشیبهای عقیدتی فراتر و مقدّس بالذّات است. به همین دلیل حرمت و ارجگزاری و نگاهبانی از جان و زندگی تک تک انسانها، راهیست به سوی تضمین و دوام شیرازه باهمستان انسانها. مُجرمی که جان و زندگی همنوعان و جانداران و نباتات را به نام «عقاید فردی و گروهی و جمعی»  سر به نیست میکند، انسانیست روانپریش و مغزش معیوب. در نتیجه، باید او را در قرنطینه گذاشت تا رواندرمانی شود.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
خصن و خُصین، خواهران مغاویه اند!

دروووود!

مختصر و گویا.

توضیحی موجز در باره  مفاهیم!

وقتی که آدم، فکر را دنبال میکند، کمتر در موقع تایپ کردن  به املای کلمات توجّه میکند. در متن توضیح نخستین من، تکه ای از پاراگراف در حقیقت اینگونه است که تصحیح شده اش  جداگانه در سایت هست:

««.... فرهنگی که پویا و زایشی و جوینده و پرسنده و مدام پوست اندازنده باشد، هیچگاه از در ستیز با فرهنگ دیگر جوامع بر نمی آید تا شعار مباره طبقاتی و مبارزه با امپریالیسم و کفر و شیطان بزرگ و خزعبلات مشابه را سر دهند و مدام از در ستیز با جلوه های رنگارنگ فرهنگ ملّی و جهانی بر آیند به هدف فقط نصوص و مبانی و اصول عقیدتی خود را «حقیقت تمام و کمال زندگی بشری» قلمداد کردن. مشکل تمام آنانی که تفاوت فرهنگ ملّی و فرهنگ جهانی را و همچنین مناسبات تاثیر پذیری و تاثیر گذاری آنها را نمیدانند در این است که همانطور که گفتم فرق بین دوغ را از دوشاب هنوز نفهمیده اند.»


انسان وقتی مفهومی را که محصول تامّلات متفکّر و فیلسوفان مختلف است، نفهمد و در صدد چند و چون آن بر نیاید – حدّاقل برای شیرفهم شدن خودش-، تصوّر میکند که با معادلتراشیهای زورکی میتوان محتویات مفهوم را بدانسان که در زبان متفکّر و فیلسوف کاربرد داشته است، در زبان مثلا فارسی انتقال دهد و همان نتایجی را بگیرد که متفکّر با کاربرد اصیل و اوریژینال مفهوم، تفکّراتش را در زبان مادری خودش عبارتبندی کرده است.
یعنی خطایی که جامعه فرهنگی ایران را بیش از یک قرن است به ذلّت و بدبختی درافکنده و به هیچ دهکوره متروکه ای نیز راه نبرده است. در نظر بگیرید مترجمی معروف را به نام آقای «داریوش آشوری» که عمرش دراز باد. ایشون مترجم هستند و ادّعایی ندارند؛ ولو در برخی زمینه ها نظرات شخصی خود را تا جایی که موضوع را میداند و میفهمد بر زبان براند. ولی کلّا خودش را به نام مترجم میشناسد. ایشون در مقابل مفهوم «دیسکورس/discours» که در زبان و تفکّرات «میشل فوکو»، کاربرد بسیار عمیق و معنایی خاصّی دارد، معادل «گفتمان» را ساخت؛ نه اینکه آن را اندیشیده باشد؛ زیرا اگر «دیسکورس» را میتوانست بیندیشد، آنگاه کلّ تاریخ تفکّر فلسفی و دینی را از عهد کهن تا دوران یونان باستان و متعاقبش اروپای امروز باید میدانست و میفهمید و در بستر آن زیسته بوده باشد تا بتواند توضیحی شفّاف در باره مفهوم «دیسکورس» به خواننده ایرانی بدهد. ولیکن ایشون فقط معادلتراشی کرد که بلافاصله در هوا از طرف تمام مذهبیون و ایدئولوژیگرایان و متوهمان همه چیزدانی قاپیده شد و به وفور از آن برای هر نوع آش شله قلمکار شفاهی و قلمی استفاده شد. حتّا حضرات «مفهوم قاپکی»، کار را به جایی رساندند که آمدند و واژه «فراگفتمان»!؟ را نیز ساختند. دیر نیست که همین روزها واژه «اولترا ترافراگفتمان» را نیز بسازند و به خورد خلق الله بدهند.
یکی دیگر از نمونه های بی همتا و منفرد در زمینه معادلتراشی، زنده یاد «میر شمس الدّین ادیب سلطانی» بود. وی برای خودش لسانی اختراع کرد که فقط خودش چم و خم آن را میفهمید؛ زیرا در هیچ جامعه ای چنان زبان مکانیکی و الکنی به وجود نیامده بود و نمی آید، سوای در ذهنیّت ساده لوح زنده یاد «ادیب سلطانی» و از مابهتران!
تصوّر اینکه قطار قطار کردن مفاهیم و اصطلاحات در پشت سر هم، نشانگر مثلا چیزی باشند، خبطیست که فقط از ذهنیّتهای مذهبی و ایدئولوژیکی و فرقه ای و حزبی و هوچیگران آژیتاتور ساخته است. نگاهی به دهه های سی به بعد تا همین امروز و رواج هولناک «مفاهیم» در بوق تبلیغاتی مدّعیان پیشاهنگی، عمق فاجعه را هویدا میکند: «بورژوازی کمپرادور، فرماسیونهای اقتصادی-اجتماعی، سکتاریسم، رویزیونیسم، اپورتونیسم، بورژوازی و پرولتاریا، امپریالیسم جهانخوار، کئوپراتیو، کارتلها و تراستها، انترناسیونالیسم پرولتری، فاشیسم، دیکتاتوری» و انواع و اقسام خزعبلات مشابه که در زبان هوچیگران وطنی فقط جنبه «اسلحه کاربری» داشتند و هنوزم دارند؛ نه مفاهیمی که پسزمینه های تاریخی و فرهنگی و فلسفی و اجتماعی و دینی و غیره و ذالک دارند و باید در زبان و فرهنگ و تاریخ مردم ایران اندیشیده شده باشند تا ما به ازائی داشته باشند.
حضرات مارکسیست، حتّا آن سواد و نیروی درک و فهم را ندارند که یک نگاه سطحی به کتاب: «ترمینولوژی فلسفی – اثر تئودور آدورنو» بیفکنند تا بفهمند که من در باره چه چیزی صحبت میکنم. حضرات هوچیگر اگر بتوانند حتّا نام آدورنو را درست تلفّظ کنند، باید به آنها جایزه رفتن به جزایر هاوایی را داد!.
فقر فکری وقتی دست بیخ گلوی آدم بگذارد، باید خیلی دلیر و هنرمند باشی که بتوانی خودت را از افتادن در چاه مذهب و ایدئولوژی و توهم همه چیز دانی برهانی و استقلال اندیشیدن خود را حفظ کنی و بر پاهای قائم به ذات خودت استوار باشی.
در خانه اگر تنابنده ای نفس میکشه و مرده متحرک نیست، یک اشاره بس است.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
س., 19.12.2023 - 07:27 پیوند ثابت
حیدربابا

عنوان مقاله
تربیت نا اهل را،

اینجا یک سایت گلوبال پلورالیستی منطقی و دیالکتیکی است. باید علمی حرف زد و ادعا نمود. متدهای ……
مانند سلطنت طلبان و اسلامیست ها ….. کلمات و مفاهیم و مقوله هالی شناخته شده صد ساله اخیر ایران را به زیر سئوال ببری و آنان ……خزعبلات فرهنگ فسیلی 1400 ساله شیعه ایرانی را علیه جهانبینی و ایدئولوژی و فرهنگ جهانشمول چپ و لیبرال و سکولار و مدرن و انسانی، مورد سوء استفاده قرار دهی. اگر اهل حقیقت و علم و مقاله غیرارزشی هستی ؛بقول ماکس وبر ، باید موضوع را در پروسه تاریخی اش و از ابعاد گوناگون مورد توجه قرار دهی و نه یک مشت کلمات تکراری که برای تمام نوشته هایت و برای همه مطالب آنان را پشت سر هم اینجا ردیف میکنی تا هم وقت کاربران و هم جای کمنت های اجتماعی سیاسی طبقاتی مبارزاتی هومانیستی ،و مفید را بگیری.
فراموش کن ! اینجا در ایران و در جو فرهنگی آخوندی و زیر تیغ اسلام شیعه نیستی که بخواهی مدام حرفهای ملال آور تکراری غیرجانبدارانه و غیر طبقاتی پشت سر هم ردیف کنی. نبرد میان خیر و شر ،و نور وتاریکی، و تجدد و ارتجاع، و علم و خرافات است ،و نه نوشتن برای تفریح و تظاهر و سرگرمی و خوددرمانی.
حتی در ادبیات، از زمان سارتر فرانسوی، و مکتب رئالیسم سوسیالیستی روس، میگفتند: قلم متعهد و مسئول و اجتماعی و انسانی!- و نه هنر و ادبیات در خدمت هنر ؛ یعنی دور از رنج مردم و نقد جامعه و سیاست و تشویق به رهایی.

س., 19.12.2023 - 00:42 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
اسیر در چهار دیواری عقیده/مذهب/ایدئولوژی

درود

بحثی در باره کلیدی ترین مفاهیم و معضلاتی که تا امروز فهمیده و پژوهیده و سنجشگری نشده اند.



من بارها نوشته ام و گفته ام که به آدمهای بی هویّت که تفاوت بین بوقچی شدن برای عقیده و ایدئولوژی خود را از وفادار بودن به خود نمیدانند، هیچ پاسخی نمیدهم؛ چونکه هویّت و شخصیّت و منش ندارند. توضیحات من برای اذهان تشنه جستجوست که به دنبال تلنگرهای انگیزشی هستند از بهر فراتر کاویدن و تردید و شکّ ریشه ای کردن به تمام آنچه که تا امروز مسلّم پنداشته و پذیرفته شده است.

ما چیزی به نام فرهنگ زرتشتی، فرهنگ اسلامی، فرهنگ کمونیستی، فرهنگ دروغ، فرهنگ رانندگی، فرهنگ آشپزی، فرهنگ پاسور بازی و خزعبلات مشابه نداریم. کسانی که اینگونه ترکیبات را به کار میبرند و رواج میدهند، کوچکترین شناختی نه از چیستی فرهنگ دارند نه از صفاتی که بر فرهنگ عارض و آوار میکنند. «فرهنگ» از زمینه هایی تاریک در اعماق تحوّلات روحی و روانی و مناسبات انسانها نشات میگیرد و همچون «بوی گلها» به همه مردم تعلّق دارد. ویژگی فرهنگ، زهدان زاینده آن است که از هر چیزی که مستعد باردار کنندگی باشد، تاثیر میپذیرد تا بتواند تمدّنهای متفاوتی را بزایاند و بر قوام و دوام و پایداری و زایندگی خودش استمرار دهد همچون مادری که فرزندان گوناگون میزاید. تمدّن از برآیندهای «فرهنگ» است، ولی زاینده فرهنگ نیست. هر چیزی که بخواهد بر فرهنگ چیره شود و آن را متعیّن کند، آن چیز خواه مذهب باشد. خواه دین باشد. خواه ایدئولوژی باشد. خواه نظریّه اکبند علم نما باشد، همه و همه به ویرانی و نابودی چفت و بست و شیرازه اجتماعی که محصول فرهنگ است، مختوم خواهند شد.
وقتی که من از شکست صحبت میکنم، اگر آدم به اندازه سواد پیش دبستانی از تاریخ و فرهنگ مردم خودش شناختی داشته باشد، هیچگاه پرت و پلا گفتن را آیین خودش نمیشمرد؛ بلکه کوشش میکند، مطلبی را اول از همه، عمیق بفهمد و بگوارد، بعد از در پرت و پلاگویی بر آید. شکستی که من از آن سخن میگویم، به فروپاشی سلسله ساسانیان هیچ ربطی ندارد که زمامدارانشان از مردم ایران به دلیل پایمالی «پرنسیپهای فرهنگ ایرانی» شکست خوردند؛ نه از اعراب. آنچه تا امروز به غلط در ذهنیّت ایرانیان جا افتاده است، هیچ ربطی به اعراب ندارد. مسئله فروپاشی حکومت ساسانیان که دقیقا عین وضعیّت امروزی حکومت آخوندی را داشتند به همّت سپهسالاران ایرانی در بسیج کردن اقوام عرب واقعیّت پیدا کرد. این موضوع را دقیقا «طبری مورّخ» نیز میدانست و من بحثش را در مقاله ای دیگر قبلا کرده ام و در بسیاری از پاره اندیشه هایم نیز به جزئیّات قضیه اشاره کرده ام و تکرارش بی مورد است. بنابر این فروپاشی حکومت ساسانیان را به اعراب منسوب کردن، اتّهامی واهیست و مستوجب سرزنش تمام آنانی که بی دانشی و جهالت خود را در پژوهشگری بی طرفانه و خالی از اغراض تحت نامهای دهن پُر کن پژوهش علمی به خورد دیگران میدهند. انسانی که در جستجوی حقیقت و شناخت است، باید هنر تحقیق و تفحّص را بدون آئوتریته های آکادمیکی کاوش کند تا بتواند بی واسطه و سر راست به کشف حقایق کامیاب شود.
مسئله شکست ایرانیان در پرنسیپهای فرهنگی را فقط کسانی میفهمند که سر سوزن آگاهی درخور از تار و پود فرهنگ مردم خود داشته باشند، نه کسانی که خودشان را در اتاقهای ایدئولوژیکی و عقیدتی و مذهبی و مرام و مسلکی، زندانی مادام العمر کرده اند و صبح تا شب فقط به صفحه گرامافون اصول عقیدتی گوش میسپارند و خبر ندارند که بیرون از چهار دیواری عقیده و ایدئولوژی و مذهب و دین و مرام و مسلک خودشان، جهان آغاز میشود و تا بی نهایتها گسترده است.
روزی که زنده یاد «شاهرخ مسکوب» - با تولیدات قلمی او فعلا کاری ندارم – ندا داد که «ما قهرمانان شکستیم»، هیچکس حرف او را نفهمید حتّا صمیمی ترین دوستانش. شکستی که زنده یاد «مسکوب» از آن فریاد زد و «خود را پهلوان» آن میدانست، شکستی بود که برای فهمیدن معنایش باید «نخستین جمله کتاب «مقدمه ای بر رستم و اسفندیار» را خواند تا فهمید که منظور او از این سخن چه بوده است. وقتی که میگوید: «در تاریخ ناسپاس و سفله پرور ما، بیدادی که بر فردوسی رفت، مانندی ندارد». شکست ایرانی در پایداری بر پرنسیپهای فرهنگی اش از او پهلوانی را آفرید و پرورید که تا همین عصر اینترنت و گلوبالیزاسیون و مدرنیته و فلان و بیسار بر آنها پایدار ماند و هیچگاه به خفّت و خواری حکومتگران نالایق تن در نداد و رکابداری و متعگی را پیشه خود نکرد و شرافتمندانه در خاک خفت.
زبان عربی را خود ایرانیان، «نحوش» را پی ریختند و پرورانیدند. متفکّری بزرگ به نام «سیبویه» با تحریر «الکتاب» بنیان صرف و نحو عربی را برای تمام دورانها پی ریخت. خصومت با زبان عربی، دشمنی احمقانه با زبان فارسی و فرهنگ ایرانیست؛ زیرا ریشه های عمیق و بار آور فرهنگ ایرانی در زبان عربی اصالتا پایدار مانده و از دسترس تحریف و تقلیب در امان مانده اند. بنابر این، هر گونه دشمنی با زبان عربی به معنای خصومت ابلهانه با فرهنگ ایرانیست. اعراب، هزاره ها در سایه سار گستره فرهنگ ایرانی زیستند و دشمن ما نبودند؛ بلکه بخشی از امپراطوری ایران محسوب میشدند. اینکه بزرگان و نوابغ ایرانی، افکار و اندیشه ها و ایده های خود را در زبان عربی عبارتبندی کردند، کار خلافی نکردند؛ زیرا «عربی»، زبان علم در آن روزگاران بود. همانطور که «لاتین» در کشورهای باختری، زبان علم بود. همانطور که در عصر گلوبالیزاسیون و مدرنیته و پولورالیسم و صدها ایسم دلبخواهی حضرات هوچیگر، زبان انگلیسی، زبان علم است. صرف استفاده از زبان، دلیل بر بهتری یا بدتری زبانهای دنیا نسبت به همدیگر نیست. هر زبانی به ذات خودش زیباست و کاربردهای خودش را دارد در عرصه مناسبات مردمی که به آن تکلّم میکنند. حتّا زبان اختراعی «لودویگ زامنهوف لهستانی» به نام «اسپرانتو» نیز خیلی زیباست.
مسئله تحوّلات تاریخی و فرهنگی ایران از کهنترین ایّام تا امروز، مسئله ای نیست که بتوان در چهار خط و دو سه پاراگراف توضیح داد. مسئله این است که اسلامیّت، هیچ چیز دیگری نیست، سوای «تفاله زرتشتیگری». ولی چون آدمهای هوچیگر و زندانی در مبانی ایدئولوژیکی و عقیدتی و مذهبی از تاریخ و فرهنگ مردم خود، کوچکترین شناختی ندارند؛ ولی همه جا خودشان را وکیل و وصی مردم میپندارند، تصوّر میکنند که چیزی از جایی دیگر عارض و غالب شده است. کوشش برای شناخت پروسه تحوّلات تاریخی و فرهنگی به استقلال فکر و کنجکاوی و آزاد بودن از عقده های مغرضانه است از بهر کشف حقیقت به همّت نیروی پرسنده و کاونده و یابنده مغز خود بدون رهنمون دیگری؛ ولو دیگری استادترین استادان دانشگاههای جهان باشد.
پیوند فرهنگ ملّی و جهانی را کسانی میفهمند که تفاوت دوغ را از دوشاب بدانند. چیزی دریاست. چیزی رودخانه. رودخانه به دریا میپوندد و دریا به رودخانه سرازیر میشود. خشکیدن رودخانه، خشکیدن دریا را به دنبال خواهد داشت. همینطور خشکیدن دریا، خشکیدن رودخانه ها را موجب خواهد شد. فرهنگ ملّی که پویا و جوینده و نو به نو زاینده باشد در پروسه بالندگی خود بر دیگر فرهنگها موثر میشود و از فرهنگهای دیگر تاثیر میپذیرد. آنچه را فرهنگ جهانی میگویند از پیامدهای فرهنگهای تمام مردم دنیا بر روی کره زمین آفریده شده است که در خدمت همگان است، همانطور که فرهنگ ملی از تاریخ و مناسبات ملّی زاییده شده و به همگان در درون مرزهای وطن تعلّق دارد. فرهنگی که پویا و زایشی و جوینده و پرسنده و مدام پوست اندازنده باشد، هیچگاه از در ستیز با فرهنگ دیگر جوامع بر نمی آید تا شعار مباره طبقاتی و مبارزه با امپریالیسم و کفر و شیطان بزرگ و خزعبلات مشابه را سر دهند و مدام از در ستیز با جلوه های رنگارنگ فرهنگ ملّی و جهانی بر آیند به هدف فقط نصوص و مبانی و اصول عقیدتی خود را «حقیقت تمام و کمال زندگی بشری» قلمداد کردن. مشکل تمام آنانی که تفاوت فرهنگ ملّی و فرهنگ جهانی را و همچنین مناسبات تاثیر پذیری و تاثیر گذاری آنها را نمیدانند در این است که همانطور که گفتم فرق بین دوغ را از دوشاب هنوز نفهمیده اند.
از نخستین روزهایی که در داخل مرزهای وطن، زمزمه کمونیست برخاست تا همین ثانیه های گذرا که در بوقهای تبلیغاتی و پروپاگاندیستهای شعاری همچنان تکرار نشخواری میشود، هیچ چیزی نه تنها برای جامعه ایرانی به ارمغان نیاورد؛ بلکه بر روند قهقرائی و فلاکت ایران و اسارتش در چنگال یکی از مخوفترین سیستمهای حکومتی، نقش شدیدی داشته است و هنوزم دارد. کمونیسمی که هیچ کدام از کنشگران و فعاّلان آن، ذرّه ای شناخت از چند و چونش نداشتند؛ سوای تکرار و بازخوری و بازنویسی و بازگویی ناگواریده و نفهمیده آرا و تفکّرات و نظرات آنانی که بحث از «ایده سوسیالیسم و کمونیسم» را در باختر زمین زیستند و تجربه کردند. آنانی که دهها انجمن و سازمان و گروه فلان و بیسار در ایران با پاگیری حزب توده برپا کردند، هیچگاه برای لایروبی اذهان مردم ایران از بلاهتهای آبا و اجدادی، قدمی برنداشتند؛ بلکه فقط برای حقنه و تبلیغ و پروپاگاندها و تحمیل و تلقین مبانی عقیدتی و ایدئولوژیکی خود اقدام کردند که پیامدش در رقابت با متشرّعین به سیطره یافتن آنها بر سرنوشت ایران و مردمش انجامید و از طرف دیگر به متلاشی شدن و بی آبرویی مطلق مدّعیان «پیشگامی و پیشروی و پیشاهنگی و ترقی و طراز نوین» و تمام این خزعبلاتی که رسواگر جهالت محض آنها بود و همچنان هست. اگر تمام تولیدات قلمی و گفتاری آنانی را که خودشان را از تقریبا هشتاد سال پیش تا امروز «چپ» خوانده و میخوانند بر روی همدیگر بریزی، به اندازه یک پاراگرف ده خطی که زنده یاد «احمد کسروی» تحریر کرد، ارزش ندارند. آنقدر که «کسروی» در روشنگری اذهان ایرانیان، نقش کلیدی ایفا کرد و همچنان ایفا میکند، صد برابرش فعّالان چپ ایدئولوژیکی در متلاشی کردن و تحمیق ذهنیّت و روح و روان فرزندان این آب و خاک، یکه تاز بی همتا بودند و همچنان هستند.
تاریخ هر ملّتی مملو از انواع و اقسام زمامداران متفاوت بوده است و همچنان خواهد بود تا آینده های تاریک و نامعلوم. بررسی عملکردهای زمامداران هر دوره ای به این منوط است که انسان جوینده و پرسنده و دادگزار در درجه اول یاد بگیرد از زندان ایدئولوژی و مذهب و عقیده و مرام و مسلک فرقه ای/سازمانی/حزبی به در آید و با چشمان خودش و به پشتوانه مغز اندیشنده خودش به کاوشگری بپردازد تا بتواند میزان خدمات و خسارات و اهمالکاریها و جنایات زمامداران هر دوره را کاوشگری کند و در خصوص آنها قضاوتی بی غرض و مرض بدون هیچ گونه جانبداری کند.
در خاتمه بگویم که. در خانه اگر تنابنده ای وجود داشته باشد، یک کلمه هم بس است.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
س., 19.12.2023 - 00:14 پیوند ثابت
محسن توجیه

باید پرسید دلیل شکست فرهنگ زردشتی باستان ایرانی در مقابل اعراب چه بود؟
چرا نوابغ ایرانی از طریق زبان عربی خود را در خدمت اعراب و فرهگ اسلامی قرار دادند؟
در عصر جدید و از زمان مشروطه چه کسانی فرهنگ روشنگری غرب را وارد ایران نمودند؟
با آغاز جنبش کمونیستی از سال 1840در غرب، و انقلابات روسیه در سال 1905 و 1917 و فعالیت کمونیست های ایرانی چه جنبه هایی از فرهنگ مدرن سکولار ماتریالیستی دیالکتیکی ،و چه نشریات و مجلات و چه سازمانهای زنان و کارگران و دانش آموزان و دهقانی وارد فرهنگ ایران شدند و در رقابت با فرهنگ غربی و امریکایی چه رقابت هایی را طی نمودند.؟
نقش دیکتاتوری شاه و ارتجاع فاشیستی اسلامی در ساختار فرهنگ کنونی چیست؟
نقش صنعت مجازی کامپیوتری و گلوبال شدن فرهنگ کشورهای جهان سوم با فرهنگ کشورهای صنعنی و لیبرال، چه نقشی روی فرهنگ فعلی ایرانزمین دارد؟
……. ،به این سئوالات پاسخ بده و مقاله ای با توجه به این پرسشها و نکات تهیه کن. ونه حرافی های تکراری ناسیونالیست ها و ملی مذهبی های فالانژ شکست خورده غرب ستیز و چپ ستیز ،وطرح ادعاهای شونیستی بی اساس: من آنم که رستم بود پهلوان!
گیرم پدر تو باد فاضل/ از فضل پدر ترا چه حاصل؟
دوره خود فریبی و انسان ستیزی در قرن 21 به پایان رسیبده.

د., 18.12.2023 - 21:15 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.