رفتن به محتوای اصلی

چیزی به نام فرهنگ زرتشتی، فرهنگ اسلامی، فرهنگ کمونیستی، فرهنگ دروغ، فرهنگ رانندگی، فرهنگ آشپزی، فرهنگ پاسور بازی و خزعبلات مشابه نداریم
19.12.2023 - 05:46

بحثی در باره کلیدی ترین مفاهیم و معضلاتی که تا امروز فهمیده و پژوهیده و سنجشگری نشده اند.

 

من بارها نوشته ام و گفته ام که به آدمهای بی هویّت که تفاوت بین بوقچی شدن برای عقیده و ایدئولوژی خود را از وفادار بودن به خود نمیدانند، هیچ پاسخی نمیدهم؛ چونکه هویّت و شخصیّت و منش ندارند. توضیحات من برای اذهان تشنه جستجوست که به دنبال تلنگرهای انگیزشی هستند از بهر فراتر کاویدن و تردید و شکّ ریشه ای کردن به تمام آنچه که  تا امروز مسلّم پنداشته و پذیرفته شده است.

  • ما چیزی به نام فرهنگ زرتشتی، فرهنگ اسلامی، فرهنگ کمونیستی، فرهنگ دروغ، فرهنگ رانندگی، فرهنگ آشپزی، فرهنگ پاسور بازی و خزعبلات مشابه نداریم. کسانی که اینگونه ترکیبات را به کار میبرند و رواج میدهند، کوچکترین شناختی نه از چیستی فرهنگ دارند نه از صفاتی که بر فرهنگ عارض و آوار میکنند. «فرهنگ» از زمینه هایی تاریک در اعماق تحوّلات روحی و روانی و مناسبات انسانها نشات میگیرد و همچون «بوی گلها» به همه مردم تعلّق دارد. ویژگی فرهنگ، زهدان زاینده آن است که از هر چیزی که مستعد باردار کنندگی باشد، تاثیر میپذیرد تا بتواند تمدّنهای متفاوتی را بزایاند و بر قوام و دوام و پایداری و زایندگی خودش استمرار دهد همچون مادری که فرزندان گوناگون میزاید.  تمدّن از برآیندهای «فرهنگ» است، ولی زاینده فرهنگ نیست. هر چیزی که بخواهد بر فرهنگ چیره شود و آن را متعیّن کند، آن چیز خواه مذهب باشد. خواه دین باشد. خواه ایدئولوژی باشد. خواه نظریّه اکبند علم نما باشد، همه و همه به ویرانی و نابودی چفت و بست و شیرازه اجتماعی که محصول فرهنگ است، مختوم خواهند شد. 

وقتی که من از شکست صحبت میکنم، اگر آدم به اندازه سواد پیش دبستانی از تاریخ و فرهنگ مردم خودش شناختی داشته باشد، هیچگاه پرت و پلا گفتن را آیین خودش نمیشمرد؛ بلکه کوشش میکند، مطلبی را اول از همه، عمیق بفهمد و بگوارد، بعد از در پرت و پلاگویی بر آید. شکستی که من از آن سخن میگویم، به فروپاشی سلسله ساسانیان هیچ ربطی ندارد که زمامدارانشان از مردم ایران به دلیل پایمالی «پرنسیپهای فرهنگ ایرانی» شکست خوردند؛ نه از اعراب. آنچه تا امروز به غلط در ذهنیّت ایرانیان جا افتاده است، هیچ ربطی به اعراب ندارد. مسئله فروپاشی حکومت ساسانیان که دقیقا عین وضعیّت امروزی حکومت آخوندی را داشتند به همّت سپهسالاران ایرانی در بسیج کردن اقوام عرب واقعیّت پیدا کرد. این موضوع را دقیقا «طبری مورّخ» نیز میدانست و من بحثش را در مقاله ای دیگر قبلا کرده ام و در بسیاری از پاره اندیشه هایم نیز به جزئیّات قضیه اشاره کرده ام و تکرارش بی مورد است. بنابر این فروپاشی حکومت ساسانیان را به اعراب منسوب کردن، اتّهامی واهیست و مستوجب سرزنش تمام آنانی که بی دانشی و جهالت خود را در پژوهشگری بی طرفانه و خالی از اغراض تحت نامهای دهن پُر کن پژوهش علمی به خورد دیگران میدهند. انسانی که در جستجوی حقیقت و شناخت است، باید هنر تحقیق و تفحّص را بدون آئوتریته های آکادمیکی کاوش کند تا بتواند بی واسطه و سر راست به کشف حقایق کامیاب شود.
مسئله شکست ایرانیان در پرنسیپهای فرهنگی را فقط کسانی میفهمند که سر سوزن آگاهی درخور از تار و پود فرهنگ مردم خود داشته باشند، نه کسانی که خودشان را در اتاقهای ایدئولوژیکی و عقیدتی و مذهبی و مرام و مسلکی، زندانی مادام العمر کرده اند و صبح تا شب فقط به صفحه گرامافون اصول عقیدتی گوش میسپارند و خبر ندارند که بیرون از چهار دیواری عقیده و ایدئولوژی و مذهب و دین و مرام و مسلک خودشان، جهان آغاز میشود و تا بی نهایتها گسترده است. 
روزی که زنده یاد «شاهرخ مسکوب» - با تولیدات قلمی او فعلا کاری ندارم – ندا داد که «ما قهرمانان شکستیم»، هیچکس حرف او را نفهمید حتّا صمیمی ترین دوستانش. شکستی که زنده یاد «مسکوب» از آن فریاد زد و «خود را پهلوان» آن میدانست، شکستی بود که برای فهمیدن معنایش باید «نخستین جمله کتاب «مقدمه ای بر رستم و اسفندیار» را خواند تا فهمید که منظور او از این سخن چه بوده است. وقتی که میگوید: «در تاریخ ناسپاس و سفله پرور ما، بیدادی که بر فردوسی رفت، مانندی ندارد». شکست ایرانی در پایداری بر پرنسیپهای فرهنگی اش از او پهلوانی را آفرید و پرورید که تا همین عصر اینترنت و گلوبالیزاسیون و مدرنیته و فلان و بیسار بر آنها پایدار ماند و هیچگاه به خفّت و خواری حکومتگران نالایق تن در نداد و رکابداری و متعگی را پیشه خود نکرد و شرافتمندانه در خاک خفت. 
زبان عربی را خود ایرانیان، «نحوش» را پی ریختند و پرورانیدند. متفکّری بزرگ به نام «سیبویه» با تحریر «الکتاب» بنیان صرف و نحو عربی را برای تمام دورانها پی ریخت. خصومت با زبان عربی، دشمنی احمقانه با زبان فارسی و فرهنگ ایرانیست؛ زیرا ریشه های عمیق و بار آور فرهنگ ایرانی در زبان عربی اصالتا پایدار مانده و از دسترس تحریف و تقلیب در امان مانده اند. بنابر این، هر گونه دشمنی با زبان عربی به معنای خصومت ابلهانه با فرهنگ ایرانیست. اعراب، هزاره ها در سایه سار گستره فرهنگ ایرانی زیستند و دشمن ما نبودند؛ بلکه بخشی از امپراطوری ایران محسوب میشدند. اینکه بزرگان و نوابغ ایرانی، افکار و اندیشه ها و ایده های خود را در زبان عربی عبارتبندی کردند، کار خلافی نکردند؛ زیرا «عربی»، زبان علم در آن روزگاران بود. همانطور که «لاتین» در کشورهای باختری، زبان علم بود. همانطور که در عصر گلوبالیزاسیون و مدرنیته و پولورالیسم و صدها ایسم دلبخواهی حضرات هوچیگر، زبان انگلیسی، زبان علم است. صرف استفاده از زبان، دلیل بر بهتری یا بدتری زبانهای دنیا نسبت به همدیگر نیست. هر زبانی به ذات خودش زیباست و کاربردهای خودش را دارد در عرصه مناسبات مردمی که به آن تکلّم میکنند. حتّا زبان اختراعی «لودویگ زامنهوف لهستانی» به نام «اسپرانتو» نیز خیلی زیباست. 
مسئله تحوّلات تاریخی و فرهنگی ایران از کهنترین ایّام تا امروز، مسئله ای نیست که بتوان در چهار خط و دو سه پاراگراف توضیح داد. مسئله این است که اسلامیّت، هیچ چیز دیگری نیست، سوای «تفاله زرتشتیگری». ولی چون آدمهای هوچیگر و زندانی در مبانی ایدئولوژیکی و عقیدتی و مذهبی از تاریخ و فرهنگ مردم خود، کوچکترین شناختی ندارند؛ ولی همه جا خودشان را وکیل و وصی مردم میپندارند، تصوّر میکنند که چیزی از جایی دیگر عارض و غالب شده است. کوشش برای شناخت پروسه تحوّلات تاریخی و فرهنگی به استقلال فکر و کنجکاوی و آزاد بودن از عقده های مغرضانه است از بهر کشف حقیقت به همّت نیروی پرسنده و کاونده و یابنده مغز خود بدون رهنمون دیگری؛ ولو دیگری استادترین استادان دانشگاههای جهان باشد.
پیوند فرهنگ ملّی و جهانی را کسانی میفهمند که تفاوت دوغ را از دوشاب بدانند. چیزی دریاست. چیزی رودخانه. رودخانه به دریا میپوندد و دریا به رودخانه سرازیر میشود. خشکیدن رودخانه، خشکیدن دریا را به دنبال خواهد داشت. همینطور خشکیدن دریا، خشکیدن رودخانه ها را موجب خواهد شد. فرهنگ ملّی که پویا و جوینده و نو به نو زاینده باشد در پروسه بالندگی خود بر دیگر فرهنگها موثر میشود و از فرهنگهای دیگر تاثیر میپذیرد. آنچه را فرهنگ جهانی میگویند از پیامدهای فرهنگهای تمام مردم دنیا بر روی کره زمین آفریده شده است که در خدمت همگان است، همانطور که فرهنگ ملی از تاریخ و مناسبات ملّی زاییده شده و به همگان در درون مرزهای وطن تعلّق دارد. فرهنگی که پویا و زایشی و جوینده و پرسنده و مدام پوست اندازنده باشد، هیچگاه از در ستیز با فرهنگ دیگر جوامع بر نمی آید  تا شعار مباره طبقاتی و مبارزه با امپریالیسم و کفر و شیطان بزرگ و خزعبلات مشابه را سر دهند و مدام از در ستیز با جلوه های رنگارنگ فرهنگ ملّی و جهانی بر آیند به هدف فقط نصوص و مبانی و اصول عقیدتی خود را «حقیقت تمام و کمال زندگی بشری» قلمداد کردن. مشکل تمام آنانی که تفاوت فرهنگ ملّی و فرهنگ جهانی را و همچنین مناسبات تاثیر پذیری و تاثیر گذاری آنها را نمیدانند در این است که همانطور که گفتم فرق بین دوغ را از دوشاب هنوز نفهمیده اند.
از نخستین روزهایی که در داخل مرزهای وطن، زمزمه کمونیست برخاست تا همین ثانیه های گذرا که در بوقهای تبلیغاتی و پروپاگاندیستهای شعاری همچنان تکرار نشخواری میشود، هیچ چیزی نه تنها برای جامعه ایرانی به ارمغان نیاورد؛ بلکه بر روند قهقرائی و فلاکت ایران و اسارتش در چنگال یکی از مخوفترین سیستمهای حکومتی، نقش شدیدی داشته است و هنوزم دارد. کمونیسمی که هیچ کدام از کنشگران و فعاّلان آن، ذرّه ای شناخت از چند و چونش نداشتند؛ سوای تکرار و بازخوری و بازنویسی و بازگویی ناگواریده و نفهمیده آرا و تفکّرات و نظرات آنانی که بحث از «ایده سوسیالیسم و کمونیسم» را در باختر زمین زیستند و تجربه کردند. آنانی که دهها انجمن و سازمان و گروه فلان و بیسار در ایران با پاگیری حزب توده برپا کردند، هیچگاه برای لایروبی اذهان مردم ایران از بلاهتهای آبا و اجدادی، قدمی برنداشتند؛ بلکه فقط برای حقنه و تبلیغ و پروپاگاندها و تحمیل و تلقین مبانی عقیدتی و ایدئولوژیکی خود اقدام کردند که پیامدش در رقابت با متشرّعین به سیطره یافتن آنها بر سرنوشت ایران و مردمش انجامید و از طرف دیگر به متلاشی شدن و بی آبرویی مطلق مدّعیان «پیشگامی و پیشروی و پیشاهنگی و ترقی و طراز نوین» و تمام این خزعبلاتی که رسواگر جهالت محض آنها بود و همچنان هست. اگر تمام تولیدات قلمی و گفتاری آنانی را که خودشان را از تقریبا هشتاد سال پیش تا امروز «چپ» خوانده و میخوانند بر روی همدیگر بریزی، به اندازه یک پاراگرف ده خطی که زنده یاد «احمد کسروی» تحریر کرد، ارزش ندارند. آنقدر که «کسروی» در روشنگری اذهان ایرانیان، نقش کلیدی ایفا کرد و همچنان ایفا میکند، صد برابرش فعّالان چپ ایدئولوژیکی در متلاشی کردن و تحمیق ذهنیّت و روح و روان فرزندان این آب و خاک، یکه تاز بی همتا بودند و همچنان هستند. 
تاریخ هر ملّتی مملو از انواع و اقسام زمامداران متفاوت بوده است و همچنان خواهد بود تا آینده های تاریک و نامعلوم. بررسی عملکردهای زمامداران هر دوره ای به این منوط است که انسان جوینده و پرسنده و دادگزار در درجه اول یاد بگیرد از زندان ایدئولوژی و مذهب و عقیده و مرام و مسلک فرقه ای/سازمانی/حزبی به در آید و با چشمان خودش و به پشتوانه مغز اندیشنده خودش به کاوشگری بپردازد تا بتواند میزان خدمات و خسارات و اهمالکاریها و جنایات زمامداران هر دوره را کاوشگری کند و در خصوص آنها قضاوتی بی غرض و مرض بدون هیچ گونه جانبداری کند.
در خاتمه بگویم که. در خانه اگر تنابنده ای وجود داشته باشد، یک کلمه هم بس است.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
حسرت و نیاز مذهبی

دروووود!

برخی حرفهای دم دست.

گویا اگر من بیایم و در اینجا،  شبانه روز،«لیلی» را لخت و برهنه  نمایش دهم و با قویترین نور افنکها نیز بر سر تا پای او نور بیفکنم، دست آخر باز ابلهانی پیدا میشوند که بپرسند، «لیلی، مرد بود یا زن؟».

ماهیّت مومنان و معتقدان به ایدئولوژی مارکسیسم و سر تقّی و ایمان سفت و سخت آنها به مبانی آکبندی ایدئولوژی مارکسیسم، حکایت از اشتیاق و شیفتگی و نیروی مذهبی و نیاز تشنه آنها به عبادت و اشکریزی و راز و نیاز عاطفی در وجود تک تک آنها میکند که حسرت آرامش روحی و روانی را نه در جستجو و کاوشهای فردی برای زایش «آگاهبود  مستقل و قائم به ذات خود»؛ بلکه در آویختن به حبل المتین رسولان و انبیاء مدرن! میدانند.

کسی که فقط بویی از تفکّر و فلسفیدن به مشامش خطور کرده باشد، نیک میداند که به انسانی، «متفکّر و فیلسوف» میگویند که هیچ پیرو و متابع و هوادار و یسل کش و مومنی نداشته باشد. فیلسوف؛ یعنی انسانی که تکرو و قائم به ذات مغز اندیشنده و پرسنده خودش است. یعنی انسانی که هیچ پیروی ندارد و تک و تنهاست. آن کسی که هزاران و چه بسا میلیونها پیرو و مومن آپاراتچی و شیپورچی دارد، هرگز فیلسوف و متفکّر نیست؛ بلکه یا  «رسول» است یا «نبی». بنابر این، آن که نامش «کارل هاینریش مارکس» است، هیچ  چیز دیگری نیست، سوای آخرین «نبی» از مجموعه صد و بیست و چهار هزار نبی قوم بنی اسرائیل که شجره نامه اش با تفکّر و فلسفیدن، هیچ سنخیتی ندارد و مومنان خاصّ خودش را دارد همچون دیگر انبیاء روی زمین.

حضرات هنوز نفهمیده اند که گستره فلسفیدن و تفکّر و کاوشگری، عرصه نصوص انبیاء نیست؛ بویژه نوع آژیتاتور و هوچیگرش مثل «کارل مارکس» که اسوه رفتار و گفتار حسنه برای مومنانش شده است، همچون الگوی رفتار و گفتار «محمد ابن عبدالله» برای مسلمانان.
اگر بتوان کوه اورسـت را در فاصله ای محاسبه شده به تلی از خاک تبدیل کرد، مطمئن باشید که حماقت سنگسان شده در ذهنیّت و روح و روان ایدئولوژیگرایان وطنی را نمیتوان در طول قرنها سنجشگری نیز متحوّل کرد؛ مگر اینکه خود مومن هاج و واج مونده به هوش بیاید و بر بلاهت و جهالت خودش آگاه شود. همین.
حیف نان خشک کپ زده و آب مستراب!

شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
س., 19.12.2023 - 11:40 پیوند ثابت
انسان فضایی

در داستانهای تخیلی، صحبت از انسان های فضایی است که به زمین آمده اتد و نه تنها زبان انسانها را نمی فهمند یا عمدا انکار میکنند، بلکه زبانهای علمی تحقیقی قرار دادی؛ که در دانشگاهها و مجامع علمی و در رسانه ها بکار برده میشود را نیززیر سئوال میبرند تا جعلیات و فسیلات فرهنگ قاجاری خودرا در میان بحث های اپوزیسیون جا بیندازند.
در ادبیات کلاسک نیزگویا قوم لوط وقتی از خواب چند صد ساله بیدار شد متوجه شد که جامعه تفییر کرده و حتی واحد پولی آنها را نمی پذیرد. یا در داستان غار افلاتون که اشاره ایست به انسانهایی که به دلیل زیستن در تاریکی دچار مسخ شده اند و سایه و واقعیت را یکی میدانند.
کسیکه فرق بین فرهنگ و تمدن را نداند وبه دلخواه از واژههای مورد علاقه اش استفاده میکند ولی واژههای شناخته شده 120 سال اخیر اجتماعی سیاسی فرهنگی انسانی زبان فارسی را منکر میگردد. ساواک و ساوامای آخوندی هم از این ابزار شارلاتانیسم مارگیری استفاده نمیکرد و نمیکند. مانند آن رهگذری که به سمت تخته سیاه دانش آموزان یک کلاس صحرایی رفت و عکس مار را کشید و گفت این مار است و نه آن واژه مار که معلم با 3 حرف الفبا روی تخته سیاه نوشته درس میدهد.
کسیکه مدام اسامی متفکران غربی ماند فوکو و دریدا و باختین و هگل و کانت را برای تظاهر بکار میبرد ولی محتوای یک جمله از آنها را نمیداند یا بیان نمیکند،نشان میدهد هدفش فقط نفی فرهنگ جهانی است که بدون آن حتی یک دانشکده علوم انسانی زمان شاه و شیخ قادر به تدریس نیست, چون چرندیات فرهنگ اسلامی ولی فقیه؛ در اطراف صیغه و طهارت و خمس و ذکات و باقر و صادق دور خواهد زد.

س., 19.12.2023 - 08:53 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.