دوستانی که میخواهند بدانند حقوق مستشاران در ایران چقدر بود لطفآ به لینک بالایی رجوع بکنند. در ضمن من همراه برادرانم و پدرم مجموعآ 53 سال در ارتش ایران برای ملت ایران خدمت کرده ایم . هیچ احدی نمی تواند بگوید که من و خانواده ام در ارتش نبودیم.
مشکل نام مستعار همین است که یکی می آید و ارقامی را مطرح می کند که اگر نام واقعی داشت دستکم به خودش زحمت میداد و یک حساب و کتابی میکرد. کسی که نام مستعار دارد میتواند لاتاالات ببافد و با افراد صاحب نام واقعی دهن به دهن بگذارد و آسیبی نبیند. 160 هزار مستشار آمریکایی در ایران که از افسر ایرانی بالاتر بود؟ تو در ارتش ایران بودی؟ خانواده من ارتشی و در نیروی هوایی هم بودیم. هرگز چنین چیزی را ندیدیم. یک حساب سرانگشتی بکنید حقوق 160 هزار مستشار آمریکایی من نمیگم ماهی ده هزار دلار یا 5 هزار دلار آن زمان. اما ماهی 2 هزار دلار باید میگرفتند که دانشجوی خلبانی ایرانی در آمریکا ماهی هزار دلار میگرفت برابر یک سرگرد آمریکایی. حالا ماهی 2 هزار دلار را در 160 هزار ضرب کنید ببینید ماهانه چقدر میشود و سپس ضربدر دوازده ببینید در یک سال چقدر میشود. میرسید به رقم دومیلیارد و هشتصد و هشتاد میلیون دلار. تقریبا نزدیک سه میلیارد دلار. کل فروش نفت ایران در سال 1355 به بیست میلیارد دلار رسید. چطور امکانش هست که سه میلیارد دلار از این پول به مستشار آمریکایی پرداخت شود؟ اگر این آدم با نام حقیقی اش مینوشت همچه شکری میخورد؟ اینجاست که از نام مستعار سوء استفاده میشود. کسی که از نام مستعار نه استفاده مشروع بلکه سوء استفاده می کند حرامزاده ی سیاسی و خرمگس معرکه بیش نیست. باید جلوی این گرفته شود. من حق دارم این گونه بنویسم چون او یک نام مجازی است و مزدور جمهوری اسلامی و به کسی بر نمیخورد. اما او حق توهین به مرا ندارد. تازه من توهین نکردم. یک توصیف از یک حرامزاده سیاسی کردم. خرمگس معرکه.
کاربری نوشته است که ما در زمانی انقلاب کردیم که بسیاری کلفت فیلیپینی داشتند. مثل اینکه ایشان یادشان رقته بود که بنویسند که نه تنها ما (( کلفت فلیپینی )) داشتیم بلکه 120 هزار مستشار امریکایی داشتیم که بودجه این 120 هزار مستشار از کل بودجه ارتش ایران بیشتر بود.این همان اربابان امریکایی بودند که ارتش را اداره میکردند. یک درجه دار حشیشی امریکایی ارزشش از یک افسر ورزیده و میهن پرست ایرانی خیلی بالا بود. و این یکی از شکاف های ما بین پرسنل ارتش ایران بود....
گفته شهريارا، بيا که راه بسيار هموار است!
آه دل مظلوم به سوهان ماند / گر خود نبُرد، بُرنده را تيز کند
چاره کار بسيار آسان است. همه ی اسباب رهايی ما از اين «ره گمکردگی و بی آبرويی تاريخی» هم در دسترس، ليکن کجاست آنکه دلش با زبانش يکی باشد، کجاست آن وجدان بيدار و ذهن هشيار و کو آن مسئوليت شناسی و از همه مهم تر هم بقول پيشنيان، کجاست اصلآ ديگر آن «اِرق ملی» روزگار پهلوی...
می شود حدس زد که بزودی «شهريار» ی در ميان ما ظهور خواهد کرد. برآمدن او هم با يک رخداد بسيار کوچک و ای بسا اتفاقی خواهد بود. آوازه شهرت و رشد محبوبيت وی هم در ميان اين مردم دلزده از همه کس، بسيار بسيار باشتاب و حتا شاید به ناگهان و برق آسا
والله بابام جان دورغ چرا ما با چشمایی خودمان ندیدیم ولی ما یه همشهری داریم که نظری متفاوت از آشنای غرب و آقای کردستانی و شاهزاده سانفرانسیسکو داره امیدوارم این نوشته همسهری ما جناب میلانی تا بیست چهار ساعت آینده در صفحه اصلی گلولبالستی های ایرونی بمونه تا فرصت کنن نظر همشهرمون براتوبنویسم یکشنبه شما بخیر
چرکنویس درس تاریخ ...
۳۰ سال پیش، روزی که در دولت هاشمی رفسنجانی دلار ۳۰۰ تومان شد روزنامه اعتماد شـرق عکسی از یک دلار سبز آمریکا انداخت و در کنارش عکسی از یک اسکناس سبز هـزار تومانی گذاشت و نوشت:
تا مـا به کـربلا برسیـم، هر دلار آمـریکا، به هـزار تومـان پول رایج ایران میرسـد.
تمام مطبوعات ایران،
شلوغ کردند.
باز هـوچی بازی درآوردند.
آقا این چه مطلبیست نوشته ای؟؟
مگه میشه یک دلار آمریکا به هزار تومان برسه.
روزنامه اعتماد را بستند صاحب امتیازش و نویسنده مطلب هـر دو رفتند اوین.
(به جرم پخش اکاذیب)
دوستی داشتم تحلیل گر سیاسی و نویسنده و کارمند بازنشسته وزارت امورخارجه شاهنشاهی
به خانه من آمد و گفت شنیده ای شهـر شلوغ شده است ؟
روزنامه ها نوشته اند اگر دلار آمریکای ۷ تومانی بیشتر ۳۰۰ تومان بشود، ایران منفجر خواهد شد، مردم از گرانی تاب نخواهند آورد این مردم تلف خواهند شد .
پرسیدم اگر گرانتر شود چی؟
انقلاب سـرنگون میشود؟
خنده ای کرد و گفت:
مگـر این مـردم برای دلار انقـلاب کـرده اند؟
وقتی روضـه خان سیاستمدار شـود،باید فاتـحه سیاسـت را خـواند. وقتی آخـوند اقتصـاد دان میشـود، باید فاتحه اقتصـاد کشـور را خـواند.
دلار به ۱۰۰۰ تومـان هم خواهـد رسید، هیـچ اتفاقی نمیافتد.
اینها در نماز جمعـه اعلام میکنند در زمان حضرت علـی خلیفه مسلمین هم، دلار گران شده بود مردم صلـوات میفرستادند ؛که ما تسلیم دشمن اسلام نمیشویم و این مـردم هـم صلوات خـواهند فرستاد.به دوستم گفتم
اینچنین نیست که تو میگویی.
در سال ۱۳۴۸ بنزین بود ۵ ریال، شد ۶ ریال.
مردم تمام اتوبوس های شرکت واحد را آتش زدند دولت فورا بنزین را کرد همان ۵ ریال.
دوست پیرم خندید و گفت:
شـاه همیـن کارها را کـرد کـه
اگر بنزین را کرده بود ۱۰ تومان، مـردمِ آرامی داشت. از فـردا همه چیز گـران میشد، این مـردم بیکار و بیعار؛ سرکار میرفتند و فقط به قیمت هایی که بالا رفته بود نگاه میکردند.
اگر بنزین را کرده بود ۱۰ تومان، مـردمِ آرامی داشت. از فـردا همه چیز گـران میشد، این مـردم بیکار و بیعار؛ سرکار میرفتند و فقط به قیمت هایی که بالا رفته. بود نگاه میکردند تا وقتی. این مردم سـرگرمند، تو. نگـران حکـومت کردن بر آنهـا نباش.
شاه روزی مُـرد که دنبال آسایش این مردم بود.
اینهـا میمانند؛ چـون دنبال فـریب مَـردمنـد.
روزی را شاهد خواهی بود که
این مـردم نادان ، نان از دست یکـدیگر بکِـشند و فـرار کنند.
چند سال گذشت.
مدیران اعتمـاد شرق،
هنوز در زندان بودند که دلار آمریکا شـد هـزار تومان.
زنگ زدم به دوستم که در روزنامه کیهـان می نوشت.
تلفن خانه روزنامه کیهان گفت او مُــرده.
نمیـدانم چـرا کسانیـکه حقیقت را میـدانند ، زود میمیرند.
امروز که هـر دلار آمریکا به پنجاه پنج هـزار تومان رسید، یاد دوستم افتادم که میگفت
تا این مـردم سـرگرمندن گـران حکـومت نباش. نه جایی آتش گرفت ،نه جایی سوخت.
شاید تنها دل خیلی ها برای روز های قبل از انقلاب ایران سوخت چقـدر زود، امـروز شد مدیران اعتمـاد شرق،
هنوز در زندان بودند که دلار آمریکا شـد هـزار تومان.
زنگ زدم به دوستم که در وزارت خارجه کار میکند .
شاید تنها دل خیلی ها برای روز های قبل از انقلاب ایران سوخت.
چقـدر زود، امـروز شـد
به نظر من و حسب تامّلات مداوم و هرگز پایان ناپذیرم، ردیف کردن «عینیّنتهای نکوهشی و ضدّ سیستم پادشاهان پهلوی؛ بویژه پهلوی دوم و همچنین برشماری مزیّتهای ستودنی و خدماتی هر دو پادشاه؛ بویژه پهلوی دوم»، راهی به سوی شناخت «دلایل فروپاشی سیستم شاهنشاهی پهلویها و در اینجا پهلوی دوم» نیستند. فاجعه بارترین مسائلی که من تا امروز تجربه کرده ام،- چه از لحاظ وقت تلف کردنم در پای نشستهای گفتگویی، چه از لحاظ مطالعه کتابها و نشریه ها و مقالات و غیره و ذالک-، اینها هستند که تمام افرادی و سازمانها و احزاب و رجال و شخصیّتها و مراجع و غیره و ذالک که مخالف یا موافق سیستم شاهنشاهی پهلویها بودند و هنوزم هستند فقط یا بر «مزیِتها» انگشت گذاشته اند یا بر «معایب» زوم کرده اند و سفت و سخت علیه یکدیگر زرّادخانه های تهاجمی به کار انداخته و مدام بمبهای هسته ای اتّهامات متنوّع را بر سر یکدیگر فرو میریزند.
تا امروز من پژوهشی را ندیده ام یا صحبتی و نشستی و گردآمدی را که مدّعیون برغم اتیکتهایی که مثل: «پژوهشگر، استاد مدّعو در دانشگاه فلان و بیسار، محقّق علوم سیاسی، کارشناس تاریخ معاصر و امثالهم» بر سینه خود آویخته اند، توانسته باشند «دلایل فروپاشی سیستم شاهنشاهی پهلوی دوم» را بازشکافی عمیق و مستدل و متّقن و ریشه ای تحقیق کرده باشند. اکثر کتابهایی که منتشر شده اند، چه از طرف مخالفان، چه از طرف موافقان – صرف نظر از برخی صفحات ارزشمند و پاراگرافها و جمله های شایان تامّل جهت ژرفکاوی بیشتر- نظرات بیگانگان فعلا بمانند به کناری – باید عرض کنم که سیاهمشقنویسهای سرسام آور و خروراری بوده اند تا همین امروز که دست کمی از ترجمه های کیلویی و خرواری زنده یاد «ذبیح الله منصوری» ندارند. با این تفاوت که زنده یاد«منصوری» فقط در دنیای تخیّلات بسیار شگفت انگیز و گسترده خودش، داعیه هیچ چیزی را نداشت؛ سوای سرگرم کردن خواننده و لذّت مطالعه هیجان انگیز. ولی حضراتی که طومارها علیه یا به جهت جانبداری از سلسله پهلویها نوشته و منتشر کرده اند، داعیه «حقیقتگویی و پژوهش علمی!!_» را دارند و اذعان قطعی میکنند که دیدگاهها و نظراتشان بی چون و چرا با «حقیقت» اینهمانی دارند. من بر تمام ادّعاهای مخالفان و موافقین سلسله پهلویها برغم اینکه نشانه ها و رگه رگه هایی از حقیقت در آنها وجود دارند، خط بطلان میکشم و همچنان تاکید مبرم میکنم که هیچکس تا کنون نتوانسته است، «دلایل» فروپاشی سیستم شاهنشاهی پهلوی دوم را کشف و بررسی و سنجشگری بی غرض و مرض کند. تاریخ عصر پهلوی، همچنان در تاریکی است و سرزمین نامکشوف.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
من تقریبا نود درصد دلایلی که صاحبنظران در مورد انقلاب 57 می آورند را نمی پذیرم. این که فلان اقتصاد دان به شاه هشدار داده بود که ریختن پول نفت در جامعه باعث انفجار میشود سخنی بس سخیف است. تورم در ترکیه بارها ارزش پول این کشور را پایین آورده آخرینش دو سال قبل بود که سی درصد ارزش پولش پایین امد اما انقلاب؟ کسی انقلاب کرد؟ کسی نق زد؟ در ایران کسی از گرانی ننالید! مردم میگفتند چرا پرتقال گران است که آقای ولیان میگفت خب پرتقال نخور! یه میوه دیگری بخور! پرتقال لبنانی و سیب لبنانی نخور! سیب و پرتقال ایرانی بخور. در اثر تورم کسی گرسنه نماند. قدرت خرید مرد همچنان بالا بود. اینقدر این جامعه قدرت خرید بالایی داشت که مردم بی نیاز بودند و از بی نیازی خمینی تنها وعده ای که توانست بدهد وعده مسخره آب و برق مجانی بود! آخه مگه کسی در خرج آب و برق مانده بود؟ بحث آن طولانی است. ملت ما سالی انقلاب کردند که بسیاری کلفت فیلیپینی داشتند.
برخی نظریههای انقلاب ۵۷ چقدر بیراهند!
از نظریه تا واقعیت، گاه فاصله بسیار است!
پدرم متولد سال ۱۳۲۳ است، یعنی سه سال پس از سقوط رضاشاه در روستا به دنیا آمد. کموبیش دهساله بود ــ ۱۳۳۳ ــ که مانند هزاران نفر از نسلهای پسین و پیشین خود با یک لا پیراهن به تهران آمد. سوادی در حد خواندن نوشتن داشت و از همان کودکی کار کرد. نه پشتوانۀ مالی داشت و نه حمایت خانوادگی. با کارگری در مغازه بزرگ شد. هر نوع نظریۀ تاریخیـسیاسی که برای تبیین انقلاب ارائه شود، باید چنان باشد که با زندگی واقعی نسل پدران ما سازگار باشد، وگرنه برآمده از ذهنیات و بیگانه با واقعیت است. در این نوشته میخواهم با مثال پدرم، نشان دهم برخی نظریههای انقلاب ۵۷ چقدر بیراهند!
پدرم در ۲۷ سالگی ازدواج کرد (۱۳۵۰). همان روستازادۀ کارگر و بیپشتوانهای که ۱۳۲۳ به دنیا آمده و در ۱۳۳۳ به تهران آمده و در ۱۳۵۰ ازدواج کرده بود، با کارگری از نوع روزمزد در ۱۳۵۵ خانه داشت، مغازه خریده بود و خودرویی صفرکیلومتر هم به قول خودش «از درب کارخانه» تحویل گرفته بود، دو فرزند هم داشت. اگر فرض را بر این بگیریم که پدرم ــ به عنوان نمونۀ یک نسل ــ از بیستسالگی (۱۳۴۳) عزمش را برای ساختن زندگی جزم کرده و با هدف تشکیل خانواده و زندگی مرفه تلاش کرده بود، در فاصلۀ دوازده سال، از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۵، به همۀ این اهداف رسیده بود (در ۳۲ سالگی). اکنون پرسشی اساسی که باید پاسخ داد این است: چطور ممکن بود فردی با کارگری بتواند در مدت ۱۲ سال به خانه، مغازه، ماشین و زن و فرزند برسد؟ توضیح اقتصادی این وضعیت چیست؟ یادآوری میکنم پدرم اهل دلالی یا پول بادآورده نبود، پشتوانۀ خانوادگی هم نداشت! پس چگونه او این مسیر را طی کرد؟
پاسخ روشن و ساده است
ت، اما شگفتا که همین نکتۀ ساده در کتابهای تاریخیـتحلیلی و در نظریههای انقلاب به درستی بازتاب نیافته است، و بدتر اینکه اصلاً آن را وارونه خواندهاند. جواب این است که در فاصلۀ سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ تورم بسیار پایین بود (گاهی نزدیک به صفر و اغلب زیر ده درصد)، اما در مقابل درآمد سرانۀ ایرانیها به سرعت بالا میرفت. وقتی درآمد رشد کند و هزینۀ زندگی رشد نکند، فرد امکان مییابد پسانداز کند و نیازهای اولیۀ زندگیاش را تأمین کند. به همین سادگی... اما دو سال بعد، یعنی دو سال بعد از اینکه نسل پدر من از بیبضاعتی محض به تمام نیازهای ضروری رسیده بودند، انقلاب شد!
مناقشهای که من سر نظریههای انقلاب دارم و بارها دربارهاش بحث کردهام از همینجا آغاز میشود. سال ۱۳۵۴ سالی است که ایرانیها بالاترین درآمد سرانۀ تاریخ خود را تجربه کردند. برخلاف اینکه برخی دائم میگویند توزیع درآمد سرانه متوازن نبود، اما پدر کارگر من به عنوان نمایندۀ یک نسل از آن افزایش درآمد سرانه بسیار منتفع شده بود. بخشی از نظریهها و نظریاتی که دربارۀ انقلاب وجود دارد، «نابسامانی اقتصادی» (از تورم و توزیع نامناسب و شکاف طبقاتی تا بالا رفتن سرسامآور هزینههای زندگی) را دلیل انقلاب معرفی میکنند. این نظریهها هرگز نمیتواند درست باشد، نه از جهت اقتصادی و نه حتی از جهت روانشناختی! چطور ممکن است نسلی که در یک فرایند پانزده بیست ساله از هیچ به همهچیز رسیده بود با دو سه سال تورم و بالا رفتن هزینههای زندگی چنان دچار استیصال، خشم و سرخوردگی شود که حاضر شود گلوله بخورد، ولی حاکم بیدادگر را سرنگون کند؟!
قصد ندارم در اینجا دوباره نظریهام را دربارۀ انقلاب تکرار کنم و جواب همۀ این پرسشها را بدهم. فقط خواستم مثالی عینی بیاورم تا یادآوری کنم نظریههای سیاسیـتاریخی باید با عینیات و زندگی واقعی مردم تطابق داشته باشد. اگر تصور میکنید داستان زندگی پدرم یک استثنا بوده، اطرافتان از افراد هفتاد تا هشتادساله بخواهید زندگی اقتصادیشان بین سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۵ را شرح دهند. ابتدا این عینیات و این تجربههای زیسته را بشنوید و مطالعه کنید تا اگر روزی به امید خدا به لندن رفتید و آنجا کتاب «ایران بین دو انقلاب» را نوشتید، نتیجۀ کار شما اینقدر بیربط به واقعیت زندگی ایرانیها نباشد! (البته نقد «ایران بین دو انقلابِ» آبراهامیان باشد برای فرصتی دیگر).
مشکل عمومی تاریخنگاری و نظریهپردازی ــ نه فقط در ایران بلکه همهجا ــ این است که تاریخنگار و نظریهپرداز با پیشفرضها و انگارههای پیشینی خود به سراغ تاریخ میآید و با سندپژوهی فقط همان شابلونهایی را که با خود به تاریخنگاری آورده است پر میکند. مانند کتاب نقاشی کودکان که نقاشیها پیشتر کشیده شده و فقط باید با مداد رنگی آنها را رنگآمیزی کرد. در مقابل آن نوع نگاه پدیدارشناختی که من مدافع آنم، میکوشد کارش فقط رنگآمیزی طرحهای بیگانه با واقعیت نباشد
من فرض را بر این میگذارم که آقای میلانی، این مطالب را نمیخواند – شاید هم بخواند! – ولی کسانی که کنجکاو هستند، بخوانند و همچنان پیگیر بمانند. آقای میلانی بر دو نکته تاکید کرده اند: یکی نقش نیروهای مخالف که در سازمانهای چریکی – چه اسلامی، چه مارکسیستی-. گرد آمده بودند و یکی نیز کسانی که در سیستم پادشاهی مصدر فعالیّت اداری بودند. از ساواک بگیر تا ارگانهای دیگر. آقای میلانی برغم اعتراف صادقانه خودش که من در مبارزه علیه سیستم شاهنشاهی و شخص شاه، اشتباه کردم و از طرف خودم صحبت میکنم، نقش طرف مقابل را نیز به نام یکی از علّتهای کلیدی سقوط نظام شاهنشاهی تاکید میکند. مسئله اینجاست که برشماری معلولها به معنای «ردّیابی و توضیح علّتهای سقوط نظام پادشاهی» نیستند. و دقیقا نمیگویم مردم ایران به طور کلّی، ولی دست کم کثیری از آنانی که در جستجوی چون و چراها و علّتها هستند، مایلند که «علّتها» را بشناسند. معلولها که فعلا بیش از چهل سال آزگار است در معرض انواع و اقسام حملات از سنجشگری گرفته تا توبیخ و سرزنش و ملعون شدن و غیره و ذالک از هر طرف که تصوّرش را بکنید تا همین الان با شتاب سر سام آور سرعت نور در حال لت و کوب کردن همدیگر هستند!. متاسفانه آقای میلانی با «برجسته کردن و تمرکز بر معلولها و سیر حوادثی که ناشی از کشمکشهای معلولهای متعدّد بوده است» بر روند لاینحل ماندن مُعضل و پنهان ماندن ریشه «علّتها» برای توضیح و تشریح چرایی سقوط نظام پادشاهی افزوده اند.
در تمام کشورهای دنیا حتّا دمکراتترین کشورها، نیروهای مخالف حکومتگران وجود دارند و حتّا بعضی مواقع صحنه های خیابانی و اجتماعی را به میدانهای جنگ و گریز تبدیل میکنند. نمونه دم دست و سر راست آن را میتوان «فرانسه» گفت. ولی برغم کشمکشها و مخالفتهای عدیده باز سیستم به جای خودش پایدار و برقرار میماند. حتّا حکومت اسلامی و خلفای الله برغم اینکه دوامشان در گرو کشتار و قتل عام و شکنجه و آزار و تجاوز و سرکوب و غارت حقوق مردم است در تلاطمهای اجتماعی و مقابله با مردم، باز میتوانند خودشان را جمع و جور کنند و چند صباحی بیشتر، مصدر آمریّت اجرایی گیوتین الهی بمانند. سئوال این است که «دوام حکومت فقاهتی» و همچنین «باژگون نشدن سیستم کشورداری فرانسه در بطن اعتراضات مردم» از کجا ریشه میگیرند و آبشخور خود را حفظ میکنند؟.
مسئله «علّت یابی» را نمیتوان از طریق کنشها و واکنشها و ادّعاهای معلولها ردّیابی کرد و به شناخت «دلایل سقوط» کامیاب شد؛ بلکه باید با دقّت تمام از معلولها و کشمکشهای آنها فاصله گرفت و جامعه را در بطن «تاریخ چفت و بستهای فرهنگی اش» و نه تاریخ زمامداریهایش جستجو کرد. کاری که فوق العاده دشوار است و کمرشکن. زیرا پروسه دگرگشتهای فرهنگی را نمیتوان با «عینک دانش و نظریّه امروزی» بر کاوید و ارزیابی نهایی کرد. علّتش نیز این است که «هر دوران تحوّلی در تاریخ فرهنگی جامعه» به گرایشهای «کنتروورزی/Kontrovers/Controversy»» آمیخته است که در مناسبات فرهنگی مردم در همان دوران شکل گرفته و معناهای اجرایی و رفتاری و گفتاری خاصّ خودش را داشته است. بنابر این نمیتوان به صرف آویختن به مثلا «کلمه فرهنگ» بتوان تمام تواریخ دورانهای تحوّلات فرهنگی را قضاوت یکسان و حکم قطعی صادر کرد؛ زیرا هر دورانی، کشمکشهای محتلف مردم را و نحوه های رویارویی زمامداران را با آنها در بطن خودش حمل میکند که از نسلی به نسلی دیگر انتقال داده میشود؛ ولی همان رنگ و سیاق و سبقه را ندارد. در حقیقت، هر دورانی در گستره ای شکل میگیرد که تخمه «تفاوتهای ماهوی مردم را از معنای مناسبات اجتماعی و کشوری در تقابل با نگرش زمامداران وقت» پروریده و به دوران بعد انتقال داده و در اختیار نسلی گذاشته که محصول رنگ و سیاق دوران خودش است؛ امّا انعکاس دهنده گوهر تخمه تفاوت ماهوی مردم از معنای مناسبات فرهنگی و کشوری در تقابل با زمامداران وقت. مسئله این است که برای علّتیابی باید از خود پرسید که مردم ایران از لحاظ بُنمایه های فرهنگی خود، کدام تفاوتهای ماهوی و کلیدی را در تقابل با نگرش و سیاستهای اجرایی زمامداران وقت از دیر باز تا امروز داشته اند تا بتوان هم در باره زابش و بروز کنشها و واکنشهای معلولها قضاوت کرد، هم علّتها را در پرنسیپهای وجودیشان ارزیابی خردمندانه.
منظور من از این نقب زدن به تاریخ فرهنگی فقط تاکید بر یک مطلب اساسی است و آنهم اینکه، علل سقوط شاهنشاهی پهلویها در وجود معلولهای شناخته شده نبود؛ بلکه در «علّتهایی» بود که همچنان ناکاویده و ناپژوهیده و در تاریکی مانده اند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
دیدگاهها
سالی سه و نیم میلیارد دلار حقوق مستشاران امریکایی
https://youtube.com/shorts/FH5wbUuc9As?si=u1qftye…;
ســالام دوســـلار...
دوستانی که میخواهند بدانند حقوق مستشاران در ایران چقدر بود لطفآ به لینک بالایی رجوع بکنند. در ضمن من همراه برادرانم و پدرم مجموعآ 53 سال در ارتش ایران برای ملت ایران خدمت کرده ایم . هیچ احدی نمی تواند بگوید که من و خانواده ام در ارتش نبودیم.
مشکل نام مستعار
مشکل نام مستعار همین است که یکی می آید و ارقامی را مطرح می کند که اگر نام واقعی داشت دستکم به خودش زحمت میداد و یک حساب و کتابی میکرد. کسی که نام مستعار دارد میتواند لاتاالات ببافد و با افراد صاحب نام واقعی دهن به دهن بگذارد و آسیبی نبیند. 160 هزار مستشار آمریکایی در ایران که از افسر ایرانی بالاتر بود؟ تو در ارتش ایران بودی؟ خانواده من ارتشی و در نیروی هوایی هم بودیم. هرگز چنین چیزی را ندیدیم. یک حساب سرانگشتی بکنید حقوق 160 هزار مستشار آمریکایی من نمیگم ماهی ده هزار دلار یا 5 هزار دلار آن زمان. اما ماهی 2 هزار دلار باید میگرفتند که دانشجوی خلبانی ایرانی در آمریکا ماهی هزار دلار میگرفت برابر یک سرگرد آمریکایی. حالا ماهی 2 هزار دلار را در 160 هزار ضرب کنید ببینید ماهانه چقدر میشود و سپس ضربدر دوازده ببینید در یک سال چقدر میشود. میرسید به رقم دومیلیارد و هشتصد و هشتاد میلیون دلار. تقریبا نزدیک سه میلیارد دلار. کل فروش نفت ایران در سال 1355 به بیست میلیارد دلار رسید. چطور امکانش هست که سه میلیارد دلار از این پول به مستشار آمریکایی پرداخت شود؟ اگر این آدم با نام حقیقی اش مینوشت همچه شکری میخورد؟ اینجاست که از نام مستعار سوء استفاده میشود. کسی که از نام مستعار نه استفاده مشروع بلکه سوء استفاده می کند حرامزاده ی سیاسی و خرمگس معرکه بیش نیست. باید جلوی این گرفته شود. من حق دارم این گونه بنویسم چون او یک نام مجازی است و مزدور جمهوری اسلامی و به کسی بر نمیخورد. اما او حق توهین به مرا ندارد. تازه من توهین نکردم. یک توصیف از یک حرامزاده سیاسی کردم. خرمگس معرکه.
کلفت فیلیپینی و ارباب امریکایی
ســـالام دوســـلار..
کاربری نوشته است که ما در زمانی انقلاب کردیم که بسیاری کلفت فیلیپینی داشتند. مثل اینکه ایشان یادشان رقته بود که بنویسند که نه تنها ما (( کلفت فلیپینی )) داشتیم بلکه 120 هزار مستشار امریکایی داشتیم که بودجه این 120 هزار مستشار از کل بودجه ارتش ایران بیشتر بود.این همان اربابان امریکایی بودند که ارتش را اداره میکردند. یک درجه دار حشیشی امریکایی ارزشش از یک افسر ورزیده و میهن پرست ایرانی خیلی بالا بود. و این یکی از شکاف های ما بین پرسنل ارتش ایران بود....
دروغ چرا....تا قبر آآآآ
گفته شهريارا، بيا که راه بسيار هموار است!
آه دل مظلوم به سوهان ماند / گر خود نبُرد، بُرنده را تيز کند
چاره کار بسيار آسان است. همه ی اسباب رهايی ما از اين «ره گمکردگی و بی آبرويی تاريخی» هم در دسترس، ليکن کجاست آنکه دلش با زبانش يکی باشد، کجاست آن وجدان بيدار و ذهن هشيار و کو آن مسئوليت شناسی و از همه مهم تر هم بقول پيشنيان، کجاست اصلآ ديگر آن «اِرق ملی» روزگار پهلوی...
می شود حدس زد که بزودی «شهريار» ی در ميان ما ظهور خواهد کرد. برآمدن او هم با يک رخداد بسيار کوچک و ای بسا اتفاقی خواهد بود. آوازه شهرت و رشد محبوبيت وی هم در ميان اين مردم دلزده از همه کس، بسيار بسيار باشتاب و حتا شاید به ناگهان و برق آسا
دروغ چرا....تا قبر آآآآ
والله بابام جان دورغ چرا ما با چشمایی خودمان ندیدیم ولی ما یه همشهری داریم که نظری متفاوت از آشنای غرب و آقای کردستانی و شاهزاده سانفرانسیسکو داره امیدوارم این نوشته همسهری ما جناب میلانی تا بیست چهار ساعت آینده در صفحه اصلی گلولبالستی های ایرونی بمونه تا فرصت کنن نظر همشهرمون براتوبنویسم یکشنبه شما بخیر
کار کار انگلیساست
چرکنویس درس تاریخ ...
۳۰ سال پیش، روزی که در دولت هاشمی رفسنجانی دلار ۳۰۰ تومان شد روزنامه اعتماد شـرق عکسی از یک دلار سبز آمریکا انداخت و در کنارش عکسی از یک اسکناس سبز هـزار تومانی گذاشت و نوشت:
تا مـا به کـربلا برسیـم، هر دلار آمـریکا، به هـزار تومـان پول رایج ایران میرسـد.
تمام مطبوعات ایران،
شلوغ کردند.
باز هـوچی بازی درآوردند.
آقا این چه مطلبیست نوشته ای؟؟
مگه میشه یک دلار آمریکا به هزار تومان برسه.
روزنامه اعتماد را بستند صاحب امتیازش و نویسنده مطلب هـر دو رفتند اوین.
(به جرم پخش اکاذیب)
دوستی داشتم تحلیل گر سیاسی و نویسنده و کارمند بازنشسته وزارت امورخارجه شاهنشاهی
به خانه من آمد و گفت شنیده ای شهـر شلوغ شده است ؟
روزنامه ها نوشته اند اگر دلار آمریکای ۷ تومانی بیشتر ۳۰۰ تومان بشود، ایران منفجر خواهد شد، مردم از گرانی تاب نخواهند آورد این مردم تلف خواهند شد .
پرسیدم اگر گرانتر شود چی؟
انقلاب سـرنگون میشود؟
خنده ای کرد و گفت:
مگـر این مـردم برای دلار انقـلاب کـرده اند؟
وقتی روضـه خان سیاستمدار شـود،باید فاتـحه سیاسـت را خـواند. وقتی آخـوند اقتصـاد دان میشـود، باید فاتحه اقتصـاد کشـور را خـواند.
دلار به ۱۰۰۰ تومـان هم خواهـد رسید، هیـچ اتفاقی نمیافتد.
اینها در نماز جمعـه اعلام میکنند در زمان حضرت علـی خلیفه مسلمین هم، دلار گران شده بود مردم صلـوات میفرستادند ؛که ما تسلیم دشمن اسلام نمیشویم و این مـردم هـم صلوات خـواهند فرستاد.به دوستم گفتم
اینچنین نیست که تو میگویی.
در سال ۱۳۴۸ بنزین بود ۵ ریال، شد ۶ ریال.
مردم تمام اتوبوس های شرکت واحد را آتش زدند دولت فورا بنزین را کرد همان ۵ ریال.
دوست پیرم خندید و گفت:
شـاه همیـن کارها را کـرد کـه
اگر بنزین را کرده بود ۱۰ تومان، مـردمِ آرامی داشت. از فـردا همه چیز گـران میشد، این مـردم بیکار و بیعار؛ سرکار میرفتند و فقط به قیمت هایی که بالا رفته. بود نگاه میکردند تا وقتی. این مردم سـرگرمند، تو. نگـران حکـومت کردن بر آنهـا نباش.
شاه روزی مُـرد که دنبال آسایش این مردم بود.
اینهـا میمانند؛ چـون دنبال فـریب مَـردمنـد.
روزی را شاهد خواهی بود که
این مـردم نادان ، نان از دست یکـدیگر بکِـشند و فـرار کنند.
چند سال گذشت.
مدیران اعتمـاد شرق،
هنوز در زندان بودند که دلار آمریکا شـد هـزار تومان.
زنگ زدم به دوستم که در روزنامه کیهـان می نوشت.
تلفن خانه روزنامه کیهان گفت او مُــرده.
نمیـدانم چـرا کسانیـکه حقیقت را میـدانند ، زود میمیرند.
امروز که هـر دلار آمریکا به پنجاه پنج هـزار تومان رسید، یاد دوستم افتادم که میگفت
تا این مـردم سـرگرمندن گـران حکـومت نباش. نه جایی آتش گرفت ،نه جایی سوخت.
شاید تنها دل خیلی ها برای روز های قبل از انقلاب ایران سوخت چقـدر زود، امـروز شد مدیران اعتمـاد شرق،
هنوز در زندان بودند که دلار آمریکا شـد هـزار تومان.
زنگ زدم به دوستم که در وزارت خارجه کار میکند .
شاید تنها دل خیلی ها برای روز های قبل از انقلاب ایران سوخت.
چقـدر زود، امـروز شـد
جانبداران مزیّتها و نکوهندگان معایب
درووود بر آقای کردی گرامی!
مختصر و گذرا.
به نظر من و حسب تامّلات مداوم و هرگز پایان ناپذیرم، ردیف کردن «عینیّنتهای نکوهشی و ضدّ سیستم پادشاهان پهلوی؛ بویژه پهلوی دوم و همچنین برشماری مزیّتهای ستودنی و خدماتی هر دو پادشاه؛ بویژه پهلوی دوم»، راهی به سوی شناخت «دلایل فروپاشی سیستم شاهنشاهی پهلویها و در اینجا پهلوی دوم» نیستند. فاجعه بارترین مسائلی که من تا امروز تجربه کرده ام،- چه از لحاظ وقت تلف کردنم در پای نشستهای گفتگویی، چه از لحاظ مطالعه کتابها و نشریه ها و مقالات و غیره و ذالک-، اینها هستند که تمام افرادی و سازمانها و احزاب و رجال و شخصیّتها و مراجع و غیره و ذالک که مخالف یا موافق سیستم شاهنشاهی پهلویها بودند و هنوزم هستند فقط یا بر «مزیِتها» انگشت گذاشته اند یا بر «معایب» زوم کرده اند و سفت و سخت علیه یکدیگر زرّادخانه های تهاجمی به کار انداخته و مدام بمبهای هسته ای اتّهامات متنوّع را بر سر یکدیگر فرو میریزند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
در همنظری با کامنت گذار «غریبه آشنا»
من تقریبا نود درصد دلایلی که صاحبنظران در مورد انقلاب 57 می آورند را نمی پذیرم. این که فلان اقتصاد دان به شاه هشدار داده بود که ریختن پول نفت در جامعه باعث انفجار میشود سخنی بس سخیف است. تورم در ترکیه بارها ارزش پول این کشور را پایین آورده آخرینش دو سال قبل بود که سی درصد ارزش پولش پایین امد اما انقلاب؟ کسی انقلاب کرد؟ کسی نق زد؟ در ایران کسی از گرانی ننالید! مردم میگفتند چرا پرتقال گران است که آقای ولیان میگفت خب پرتقال نخور! یه میوه دیگری بخور! پرتقال لبنانی و سیب لبنانی نخور! سیب و پرتقال ایرانی بخور. در اثر تورم کسی گرسنه نماند. قدرت خرید مرد همچنان بالا بود. اینقدر این جامعه قدرت خرید بالایی داشت که مردم بی نیاز بودند و از بی نیازی خمینی تنها وعده ای که توانست بدهد وعده مسخره آب و برق مجانی بود! آخه مگه کسی در خرج آب و برق مانده بود؟ بحث آن طولانی است. ملت ما سالی انقلاب کردند که بسیاری کلفت فیلیپینی داشتند.
برخی نظریههای انقلاب ۵۷…
برخی نظریههای انقلاب ۵۷ چقدر بیراهند!
از نظریه تا واقعیت، گاه فاصله بسیار است!
پدرم متولد سال ۱۳۲۳ است، یعنی سه سال پس از سقوط رضاشاه در روستا به دنیا آمد. کموبیش دهساله بود ــ ۱۳۳۳ ــ که مانند هزاران نفر از نسلهای پسین و پیشین خود با یک لا پیراهن به تهران آمد. سوادی در حد خواندن نوشتن داشت و از همان کودکی کار کرد. نه پشتوانۀ مالی داشت و نه حمایت خانوادگی. با کارگری در مغازه بزرگ شد. هر نوع نظریۀ تاریخیـسیاسی که برای تبیین انقلاب ارائه شود، باید چنان باشد که با زندگی واقعی نسل پدران ما سازگار باشد، وگرنه برآمده از ذهنیات و بیگانه با واقعیت است. در این نوشته میخواهم با مثال پدرم، نشان دهم برخی نظریههای انقلاب ۵۷ چقدر بیراهند!
پدرم در ۲۷ سالگی ازدواج کرد (۱۳۵۰). همان روستازادۀ کارگر و بیپشتوانهای که ۱۳۲۳ به دنیا آمده و در ۱۳۳۳ به تهران آمده و در ۱۳۵۰ ازدواج کرده بود، با کارگری از نوع روزمزد در ۱۳۵۵ خانه داشت، مغازه خریده بود و خودرویی صفرکیلومتر هم به قول خودش «از درب کارخانه» تحویل گرفته بود، دو فرزند هم داشت. اگر فرض را بر این بگیریم که پدرم ــ به عنوان نمونۀ یک نسل ــ از بیستسالگی (۱۳۴۳) عزمش را برای ساختن زندگی جزم کرده و با هدف تشکیل خانواده و زندگی مرفه تلاش کرده بود، در فاصلۀ دوازده سال، از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۵، به همۀ این اهداف رسیده بود (در ۳۲ سالگی). اکنون پرسشی اساسی که باید پاسخ داد این است: چطور ممکن بود فردی با کارگری بتواند در مدت ۱۲ سال به خانه، مغازه، ماشین و زن و فرزند برسد؟ توضیح اقتصادی این وضعیت چیست؟ یادآوری میکنم پدرم اهل دلالی یا پول بادآورده نبود، پشتوانۀ خانوادگی هم نداشت! پس چگونه او این مسیر را طی کرد؟
پاسخ روشن و ساده است
مناقشهای که من سر نظریههای انقلاب دارم و بارها دربارهاش بحث کردهام از همینجا آغاز میشود. سال ۱۳۵۴ سالی است که ایرانیها بالاترین درآمد سرانۀ تاریخ خود را تجربه کردند. برخلاف اینکه برخی دائم میگویند توزیع درآمد سرانه متوازن نبود، اما پدر کارگر من به عنوان نمایندۀ یک نسل از آن افزایش درآمد سرانه بسیار منتفع شده بود. بخشی از نظریهها و نظریاتی که دربارۀ انقلاب وجود دارد، «نابسامانی اقتصادی» (از تورم و توزیع نامناسب و شکاف طبقاتی تا بالا رفتن سرسامآور هزینههای زندگی) را دلیل انقلاب معرفی میکنند. این نظریهها هرگز نمیتواند درست باشد، نه از جهت اقتصادی و نه حتی از جهت روانشناختی! چطور ممکن است نسلی که در یک فرایند پانزده بیست ساله از هیچ به همهچیز رسیده بود با دو سه سال تورم و بالا رفتن هزینههای زندگی چنان دچار استیصال، خشم و سرخوردگی شود که حاضر شود گلوله بخورد، ولی حاکم بیدادگر را سرنگون کند؟!
قصد ندارم در اینجا دوباره نظریهام را دربارۀ انقلاب تکرار کنم و جواب همۀ این پرسشها را بدهم. فقط خواستم مثالی عینی بیاورم تا یادآوری کنم نظریههای سیاسیـتاریخی باید با عینیات و زندگی واقعی مردم تطابق داشته باشد. اگر تصور میکنید داستان زندگی پدرم یک استثنا بوده، اطرافتان از افراد هفتاد تا هشتادساله بخواهید زندگی اقتصادیشان بین سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۵ را شرح دهند. ابتدا این عینیات و این تجربههای زیسته را بشنوید و مطالعه کنید تا اگر روزی به امید خدا به لندن رفتید و آنجا کتاب «ایران بین دو انقلاب» را نوشتید، نتیجۀ کار شما اینقدر بیربط به واقعیت زندگی ایرانیها نباشد! (البته نقد «ایران بین دو انقلابِ» آبراهامیان باشد برای فرصتی دیگر).
مشکل عمومی تاریخنگاری و نظریهپردازی ــ نه فقط در ایران بلکه همهجا ــ این است که تاریخنگار و نظریهپرداز با پیشفرضها و انگارههای پیشینی خود به سراغ تاریخ میآید و با سندپژوهی فقط همان شابلونهایی را که با خود به تاریخنگاری آورده است پر میکند. مانند کتاب نقاشی کودکان که نقاشیها پیشتر کشیده شده و فقط باید با مداد رنگی آنها را رنگآمیزی کرد. در مقابل آن نوع نگاه پدیدارشناختی که من مدافع آنم، میکوشد کارش فقط رنگآمیزی طرحهای بیگانه با واقعیت نباشد
ردیابی از طریق آنچه پخش و پلا شده است و در معرض دید نیست.
دروووود!
اندکی تامّلات برای حلزونوار رفتن از بهر شناخت
من فرض را بر این میگذارم که آقای میلانی، این مطالب را نمیخواند – شاید هم بخواند! – ولی کسانی که کنجکاو هستند، بخوانند و همچنان پیگیر بمانند. آقای میلانی بر دو نکته تاکید کرده اند: یکی نقش نیروهای مخالف که در سازمانهای چریکی – چه اسلامی، چه مارکسیستی-. گرد آمده بودند و یکی نیز کسانی که در سیستم پادشاهی مصدر فعالیّت اداری بودند. از ساواک بگیر تا ارگانهای دیگر. آقای میلانی برغم اعتراف صادقانه خودش که من در مبارزه علیه سیستم شاهنشاهی و شخص شاه، اشتباه کردم و از طرف خودم صحبت میکنم، نقش طرف مقابل را نیز به نام یکی از علّتهای کلیدی سقوط نظام شاهنشاهی تاکید میکند. مسئله اینجاست که برشماری معلولها به معنای «ردّیابی و توضیح علّتهای سقوط نظام پادشاهی» نیستند. و دقیقا نمیگویم مردم ایران به طور کلّی، ولی دست کم کثیری از آنانی که در جستجوی چون و چراها و علّتها هستند، مایلند که «علّتها» را بشناسند. معلولها که فعلا بیش از چهل سال آزگار است در معرض انواع و اقسام حملات از سنجشگری گرفته تا توبیخ و سرزنش و ملعون شدن و غیره و ذالک از هر طرف که تصوّرش را بکنید تا همین الان با شتاب سر سام آور سرعت نور در حال لت و کوب کردن همدیگر هستند!. متاسفانه آقای میلانی با «برجسته کردن و تمرکز بر معلولها و سیر حوادثی که ناشی از کشمکشهای معلولهای متعدّد بوده است» بر روند لاینحل ماندن مُعضل و پنهان ماندن ریشه «علّتها» برای توضیح و تشریح چرایی سقوط نظام پادشاهی افزوده اند.
مسئله «علّت یابی» را نمیتوان از طریق کنشها و واکنشها و ادّعاهای معلولها ردّیابی کرد و به شناخت «دلایل سقوط» کامیاب شد؛ بلکه باید با دقّت تمام از معلولها و کشمکشهای آنها فاصله گرفت و جامعه را در بطن «تاریخ چفت و بستهای فرهنگی اش» و نه تاریخ زمامداریهایش جستجو کرد. کاری که فوق العاده دشوار است و کمرشکن. زیرا پروسه دگرگشتهای فرهنگی را نمیتوان با «عینک دانش و نظریّه امروزی» بر کاوید و ارزیابی نهایی کرد. علّتش نیز این است که «هر دوران تحوّلی در تاریخ فرهنگی جامعه» به گرایشهای «کنتروورزی/Kontrovers/Controversy»» آمیخته است که در مناسبات فرهنگی مردم در همان دوران شکل گرفته و معناهای اجرایی و رفتاری و گفتاری خاصّ خودش را داشته است. بنابر این نمیتوان به صرف آویختن به مثلا «کلمه فرهنگ» بتوان تمام تواریخ دورانهای تحوّلات فرهنگی را قضاوت یکسان و حکم قطعی صادر کرد؛ زیرا هر دورانی، کشمکشهای محتلف مردم را و نحوه های رویارویی زمامداران را با آنها در بطن خودش حمل میکند که از نسلی به نسلی دیگر انتقال داده میشود؛ ولی همان رنگ و سیاق و سبقه را ندارد. در حقیقت، هر دورانی در گستره ای شکل میگیرد که تخمه «تفاوتهای ماهوی مردم را از معنای مناسبات اجتماعی و کشوری در تقابل با نگرش زمامداران وقت» پروریده و به دوران بعد انتقال داده و در اختیار نسلی گذاشته که محصول رنگ و سیاق دوران خودش است؛ امّا انعکاس دهنده گوهر تخمه تفاوت ماهوی مردم از معنای مناسبات فرهنگی و کشوری در تقابل با زمامداران وقت. مسئله این است که برای علّتیابی باید از خود پرسید که مردم ایران از لحاظ بُنمایه های فرهنگی خود، کدام تفاوتهای ماهوی و کلیدی را در تقابل با نگرش و سیاستهای اجرایی زمامداران وقت از دیر باز تا امروز داشته اند تا بتوان هم در باره زابش و بروز کنشها و واکنشهای معلولها قضاوت کرد، هم علّتها را در پرنسیپهای وجودیشان ارزیابی خردمندانه.
منظور من از این نقب زدن به تاریخ فرهنگی فقط تاکید بر یک مطلب اساسی است و آنهم اینکه، علل سقوط شاهنشاهی پهلویها در وجود معلولهای شناخته شده نبود؛ بلکه در «علّتهایی» بود که همچنان ناکاویده و ناپژوهیده و در تاریکی مانده اند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
افزودن دیدگاه جدید