رفتن به محتوای اصلی

«تصویر سیمرغ گسترده پر» در برابر «تصویر الله» و «تصویر جمشید جم» در برابر «تصویر محمّد ابن عبدالله»
24.02.2024 - 07:38

 

نوشته ای  بر مقاله  ابوالفضل محققی  :  آقای رضا پهلوی ، نیرو های جمهوری خواه  مسئولید ! لطفا به این چند سوال جواب دهید

 

 

 

اندکی بحث در باره آنچه هرگز شنیده نمیشود.

اگر من بازمیگردم به تکرار آنچه از ابعاد مختلف گفته ام و تاکید کرده ام و همچنان اصرار قطعی بر لزوم اجرا و پایبندی به آنها دارم، همش برمیگردد به این که سالهای سال در باره تاریخ و تحوّلات فرهنگ ایران و همچنین تاریخ تحوّلات فرهنگی در کشورهای غربی جستجو کرده و اندیشیده ام. شکایتها و ناله های تو و هزاران نفر امثال تو به جایی نخواهند رسید و بازتابی نیز نخواهند داشت ابوالفضل عزیز. علّتش تصوّر نکن که ریشه در کینه توزی علیحده شخص تو یا کژفهمی حرفهایت ریشه دارد. خیر! اینطور نیست. بلکه اصل قضیه به این برمیگردد که ما در باره «تجربیات نیاکان و تجربیات نسلهای گذشته خودمان از دوران مشروطه» تا امروز اصلا و ابدا نیندیشیده ام. همانطور که بارها و سالیان سال است که میگویم، اگر تحوّلی قرار است در کلّ مناسبات مردم ایران و حکومتگران ایجاد شود، مرکز و منشاء و میدان تغییر در خود ایران است. گرایشها و تشکیلات و سازمانها و احزاب و گروهها و فرقه هایی که بیرون از مرزهای ایران هستند، از لحاظ تشکیل «گردآمدی که مستعد زمامداری بر ایران» باشند، علنا از لحاظ پراکتیکی و گفتاری و رفتاری در طول چهل و اندی سال گذشته [بویژه در زلزله مهسا] اثبات کرده اند که نه تنها بی لیاقترینهای بی لیاقتان تاریخ ایران هستند؛ بلکه به طور کلّی از کلیدی ترین عوامل ثبات حکومت فقاهتی نیز هستند.

بالطّبع در میان آنانی که بیرون از مرزهای وطن هستند، هستند کسانی که میتوانند نقشی مثبت ایفا کنند؛ آنهم از طریق خویشکاریهای خود؛ بوِیژه اگر در دامنه سنجشگری و بررسی مُعضلات و مسائل میهنی از گذشته های دور تا امروز باشند.
امّا آنچه در بیرون از مرزهای میهن در دامنه و بر محور «سیاست و قدرت و اقتدار» دور میزند، معضلیست که با شعبده بازی و اعتراضات تُرات گربه ای حلّ و فصل شدنی نیست. مسئله اقتدار و آئوتوریته آخوندی، ریشه بسیار کهنسالی در تحوّلات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و غیره و ذالک ایرانیان دارد و به همین سادگیها که به قدرت رسیدند و مصدر گیوتین اقتلویی شدند، به همین سادگیها، مخلوع و رفع شدنی از آپارات قدرت نیستند حتّا اگر مثلا و بالفرض طیفی از «رجال و شخصیّتهای مسئول و با وجدان و آگاه و میهندوست» به گرد هم آیند و بخواهند که تا رسیدن به مقصد خود به طور یکپارچه علیه سیستم آخوندی پیکار کنند.
اگر بخواهیم از تمام خیزشها و قیامها و انقلابها و کشمکشهای گذشته، فقط یک درس کلیدی را آموخته باشیم، آن شاید ایجاد تغییر و تحوّل بدون خشونت و خونریزی باشد؛ آنهم اگر فرض کنیم که تمام مخالفان حکومت فقاهتی بر این آرزو و تصمیم، متّفق القول باشند، آنگاه بلافاصله این پرسش طرح میشود که آیا حکومتگران فقاهتی نیز حاضر هستند بدون خشونت و خونریزی از اقتدار و قدرت، نمیگویم ساقط و محکوم و معدوم؛ بلکه خلع و عزل شوند و جای خود را به آنانی بدهند که مردم به شایستگی و لیاقت و فرّشان اعتقاد دارند و آفرین میگویند؟. وقتی بیاییم هر دو بدیل ممکن را در کنار یکدیگر بگذاریم و دقیق در باره آنها بیندیشیم، خواهیم دید که زمامداران حکومت فقاهتی به دلیل ایدئولوژی مخرّب خودشان که بر شالوده «آمریّتهای الله مصدر اقتلو اقتلو» تکیه دارد، حاضر نیستند از طریق رقابتهای سالم و آزاد به حیث بخشی از جامعه ایرانی در شکلگیری دولت متکثّر سهیم باشند؛ زیرا «الله» هیچگاه شریک را از ازل نپذیرفت و در قاموس خودش هر نوع شریکی، «شرک» محسوب میشود و همانطور که شعار گیوتینی و ضربتی اش از روز اول با ترومپتهای مغزخور نواخته شد همچنان بر این محور میچرخد که «لا اله الا الله». اگر آخوندها میخواستند که بخشی از دولت متکثّر همچون حزبی سیاسی باشند که دیگر مملکت را تا این حد به لبه سقوط و پرتگاه سوق نمیدانند و اینهمه نیز به کشتار و شکنجه و قتل عام و تجاوز و غارت و فراری دادن ایرانیان همّت الهی نمیکردند. مسئله بر سر «تمامیّت قدرت و اقتدار و امتیاز» است؛ نه بر سر خدمتگزاری به میهن و مردم بدون هیچ تبعیضی به سهم و توان و استعداد و هنر و اعتقادات فرقه ای خودشان. سراسر تاریخ نکبت بار و متعفّن اسلامیّت در گرو خونریزی و کشتار و غارت و تجاوز و خباثت و پستی و رذالت و شکنجه و ریاکاری و بیدادگری و ستمهای مضاعف شبانه روزی در حق انسانها بود که توانست تا امروز دوام آورد. اسلامیّت هیچگاه و هرگز انتخاب آزاد هیچ انسان با شعور و فهمیده ای نبوده است. اسلامیّت متجاوزه در تمام ابعاد وجودی اش. اسلامیّت؛ یعنی تجاوز. اسلامیّت بدون تجاوز به کرامت و شرافت و حیثیّت و حقوق انسانها محال است که ثانیه ای دوام آورد و بقایی داشته باشد. اسلامیّت در کاربست گیوتین خونریز و تجاوزات شبانه روزیست که توانسته بقایی را برای خودش دست و پا کند. به همین دلیل نیز، اسلامیّت، تجسّم تمام عیار نجاست محض است و بس. مذهبی که بر شالوده تجاوز و غارت و کشتار و خونریزی تا کنون دوام آورده است، چگونه ممکن است یک شبه بیاید و به صلح و باهماندیشی و دوستی و رقابت و آبادانی و خنده و رقص و دانش و پیشرفت و مدارایی و شکوفایی و امثالهم تن در بدهد؟. چگونه؟.
حکومت آخوندی هر تغییری را در جامعه زمانی به رسمیت میشناسد که به استحکام اقتدار و قدرت «کاست اخانید» نه تنها بیفزاید؛ بلکه از تحلیل رفتن آن نیز پیشگیری کند؛ یعنی اینکه اگر قرار است تغییر و تحوّلی در ساختار کشورداری ایجاد شود، باید پروسه تغییرات؛ ولو در نهایت آرامش و صلح و بی گلاویزی و کشمکشهای زد و خوردی باشند نه تنها به استحکام ولایت فقیه مدد کنند؛ بلکه همچنین دوام «جمهوری اسلامی ایران» را و سپس ارجحیّت و مصطفائی اسلامیّت را بر تمام نحله ها و ادیان و مذاهب و غیره و ذالک تضمین و تامین و امتداد ابدی بدهند.
بنابر این، در گلاویز شدن با حکومت فقاهتی تنها از طریق تحوّلات داخلیست که میتوان به نتایج مثبت رسید. حال سئوال این است که تحوّل از داخل، چطور ممکن است؟. اگر آنانی که دلشان را به طیفی به نام «اصلاح طلبان» خوش کرده اند و تصوّر میکنند که حضرات خواهند توانست که در ساختار کمپلکس کاست اخانید، تغییری به نفع ملّت و مردم ایجاد کنند، باید بگویم که هم خود اصلاح طلبان، هم آنانی که به این طیف، امید بسته اند، سفت و سخت بر خطا هستند و ماهیّت و معنا و مقصد و هدف و علّت «مرجعیّت و ولایت» را اصلا و ابدا نمیفهمند و نمیدانند؛ ولو خودشان و پدران و جدّ و اعلا جدّشان از روز نخست در باتلاق اسلام، زاییده و تنفّس کرده باشند!.
یکی از بزرگترین دلایل و کلیدی ترین و اساسی ترین علّت منفور بودن حکومت فقاهتی و کاست اخانید در این است که به هیچ وجه من الوجوه نمیتوانند «پرورنده و نگاهبان جان و زندگی» باشند. آنها به دلیل بی مایگی و سترونی و حماقت ذاتی که ناشی از ایمان کور به الله مصدر آمریّت اقتلویی هستند، ترجیح میدهند که با کشتن و خونریزی و جانستانی بر «زندگی» چیره شوند تا مجبور نباشند که برای حلّ و فصل کردن معضلات زندگی باهمستان انسانها به «رای و تجربه انسانهای دگراندیش» تکیه کنند و راهکارهایی را به همّت خود مردم برای مقابله با مشکلات پیدا کنند و از این راه، بین خودشان و مردم، پل مناسبات انسانی را برپا سازند.
آخوندها در ایران فقط یک راه دارند که امکان دوام و بقای آنها را ممکن میکند؛ آنهم راه «ارجگزاری و تضمین و تامین بُنمایه های فرهنگ باهمستان ایرانیان». اگر به چنین راهی نخواهند گام بگذارند، دیر یا زود فروپاشی نه تنها سیستم آخوندی اتّفاق خواهد افتاد؛ بلکه دقیقا بر سر اسلامیّت همان بلایی خواهد رفت که در «اسپانیا بر سرش» رفت؛ زیرا زمامداران و کارگزاران مصدر حکومت چهل و پنج ساله فقاهتی تمام شرایط لازم را در ابعاد حتّا مویرگی برای محو و نابودی اسلامیّت در ایران با توفیقات الهی مهیّا کرده اند. وضعیّت سیستم آخوندی عین وضعیّت «مرگ موساست که فقط بر عصایش» تکیه کرده است و دیر یا زود، موریانه اعتراضات که ناشی از وضعیّت سخت حدّاقل معیشتی انسانهاست، مرگ حکومت فقاهتی و محو اسلامیّت را به طور ناگهانی و در حالت اعجاب جهانیان رقم خواهد زد. اتّفاقا ده پانزده سال پیش داشتم کتابی قطور را در باره کشمکشهای اصحاب کلیسا علیه اساطیر و نظرات فلاسفه یونان؛ بویژه ارسطو مطالعه میکردم که جنگ و جدال تئوریک «آگوستین و توماس فون آکویناس» و دیگر اصحاب کلیسا را برای نابودی و بی اثر کردن افکار و ایده های فلاسفه یونان نشان میداد. جالبی قضیه این است که در میان جنگ و جدال نظری اصحاب کلیسا که هر کدام خودشان را مصدر «مرجعیّت مطلق» میدانستند، اختلاف نظرات مویرگی و میکروسکپی وجود داشت که راه را بر نفوذ ایده ها و افکار فلاسفه یونان باز گذاشته بودند. دقیقا از همین منفذهای ریز اختلاف نظر بود که ایده های فلاسفه یونان به انگیختن «نیکلائوس کوزانوس و جیوردانو برونو» انجامیدند و متعاقبش در یک چشم به هم زدن، سراسر ساختار ایدئولوژیکی اصحاب کلیسا را در وضعیت کیش و مات قرار دادند و آنها را از درون فروپاشاندند و «زایش عصر نو» را در تاریخ جوامع اروپایی از کانال «رنه دکارت» امکانپذیر کردند.
هر گاه ایرانیان؛ بویژه آنانی که مدّعی هستند و قیافه بگیر و کرسی دار چنان و چنین دانشگاه و موسسه تحقیقاتی، آموختند که تصویر «تصویر سیمرغ گسترده پر» را در برابر «تصویر الله» بگذارند و «تصویر جمشید جم» را در برابر «تصویر محمّد ابن عبدالله» و بتوانند تفاوت و اختلاف آنها را از یکدیگر تمییز و تشخیص بدهند و سپس بکوشند که تفاوتها را سلیس و روان برای مردم ایران از طریق تمام رسانه ها و شبکه های اجتماعی با دلاوری بر زبان و قلم برانند، دقیقا همان اتّفاقی در جامعه ایرانی خواهد افتاد که در پروسه نفوذ و تاثیر افکار و ایده های فلاسفه یونان در گلاویزی با مسیحیّت رخ داد. فهمیدن این رمز و راز به انسانهایی منوط است که هنر خویشاندیشی و استقلال فکر و جویندگی را بدانند؛ زیرا انسانی که تشنه «آزادی و استقلال» باشد، جوینده خواهد شد تا بتواند چیزی را بیابد که محصول جویندگیهای خودش در پروسه باهماندیشی با دیگران باشد؛ نه چیزی که بر نصوص قطعی لمیده و ضامن اجرایشان، گیوتین اقتلویی.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
مومن و معتقد

درووود!

در یک کلام.

پیشنهاد میکنم در باره این معلوماتدانی بی همتا و ازلی -ابدی اعتباری خودتان حتما در هر کشوری که هستید به یکی از دانشگاهایش مراجعه کنید و به اساتید فلسفه و ادبیات و به طور کلّی اساتید علوم فرهنگی بگویید که «زئوس – آپولون، هرا، هرمس، آتنه، آفرودیت، و دهها خدایان و الاهان یونانی و رومی»، خرافات و چرت و پرتهای مغز بیمار عوام بوده اند و شما اساتید حتما باید به علم مارکسیسم آشنا شوید تا بتوانید حقیقت را دربست مالک شوید و بر تمام مشکلات امروز و فردای مردم جهان از امروز تا میلیاردها سال نوری آینده در یک چشم بر هم زدن چیره شوید. به آنها بگویید فقط کافیست ایمان بیاورید به مارکسیسم و از آنها بخواهید که هر لحظه بگویند: «اجی، مجی لاترجی، یا مارکس العلما!». آنوقت خواهند دید که یک شبه ره میلیارد ساله پیشرفت را رفته اند عین پیشرفتی که شوروی سابق و آلبانی و کوبا و امثال این کشورها کردند.

در ضمن یه سری هم به قبر «مارکس» بزنید و بر سر قبرش بگویید، یا حضرت مارکس! ای رسول پرولتاریا!، گمون کنم زیادی آبجو زده بودی وقتی که مدام در کتابات از «پرومتئوس» حرف میزنی. مطمئنی که خوابنما نشده و جن توی جلدت نرفته بوده؟.

من مطئمن هستم که اساتید هر دانشگاهی با شنیدن حرفهای جنابعالی، بلافاصله به دستتان با تحقیری وصف نشدنی، جارو و سطل زباله جمع کنی میدهند و میگویند حاج آقا شما فعلا همین آشغالای خیابونا را جمع کنید که بزرگترین خدمت را از این طریق به جامعه بشری و گلوبالیزاسیون خواهید کرد. بفرما حاج آقا!. بفرما جانم!.

خوش باشی در اعتقادات ای مومن1

فرامرز حیدریان

س., 27.02.2024 - 15:13 پیوند ثابت
تقی باقی

زمان اسطوره و سیمرغ و اژدها و دیو و فرشته و ملائگ و جن و سحر و خرافات سپری شده، و آخوندها آخرین میخ رسوایی حماقت و توهم و حیله و فریب را بر شعور و فرهنگ و تابوت زنده بگوری مردمی مستعد و تئوریک و استتیک کوبیدند و صلوات ریق را با اشهد علم ستزیزی و منطق ستیزی به هومانیسم و سکولاریسم کوبیدند! روشنفکرنمایان حراف و سفسطه گر و زیاده گوی یاوه گوی با تاخیر تاریخی صد ساله نمی توانند فضای ترقی خواهی گلوبال را تیره و تار نمایند چون از نظر تاریخی فکری فرهنگی به مرگ و بدنامی و رسوایی محکوم اند. تنها حضورشان در این محفل نشان میدهد که نیروی دافعه آینده نگری آنان را به اینجا فراری داده تا آخرین نشئگی توهم آمیز خود را با خودشیفتگی ؛ چون بودیستهای تبتی مورمل کنند .

د., 26.02.2024 - 14:43 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
از تصویر به مفهوم

تحشیه ای دیگر بر صحبتهای آقای به آبادی گرامی!

کسی که مغز فلسفی داشته باشد و توانمند به اندیشیدن با تخیلی بسیار سرشار و سیّال خواهد توانست در زبان و قلم خودش از «تصویر» به «مفهوم» انگیخته شود و پایه های تئوریک «زمامداری و دولت متکثّر» را بپروراند.  وقتی بیاییم تصویر «سیمرغ گسترده پر» و دیگر «خدایان اساطیری ایران» را در دامنه «کشورداری/زمامداری و دولت متکثّر» بگذاریم آنگاه میتوان نتیجه گیری کرد که «ایده حاکمیّت و فرمانروایی» با «تصویر سیمرغ گسترده پر» اینهمانی دارد. حالا چرا میگویند «گسترده پر»؟. چرا نمیگویند «بال بسته»؟. دلیلش این است که سیمرغ، همه چیز را در زیر بالهای نگاهبانی و پرورشی خودش میگیرد برای حمایت و حفاظت و پرستاری و نگهبانی از همگان. به همین دلیل نیز  بالهایش را میگستراند.

حکومت به معنای این نیست که جوانان و نوجوانان مردم را بالای دار ببرند و انسانها را شبانه روز کشتار و شکنجه و سرکوب و به حقوق و کرامت آنها تجاوز کنند. کار و هدف و مقصد و منظور از حکومت در نظر و ایده آل و رویاها و نیازها و خواسته های ایرانیان، دقیقا اینهمانی داشتن با تصویر سیمرغ گسترده پر است. به عبارت دیگر، حکومت/زمامداری به این معناست که زمامداران در نگاهبانی از جامعیّت انسانها بدون در نظر گرفتن صفات مختلف نژادی و اعتقاداتی و آداب و رسومی و زبانی و امثالهم آنها باید همچون تصویر سیمرغ گسترده پر عمل کنند؛ زیرا سیمرغ، مادر است و هر مادری، فرزندان گوناگون و نامتعارف و چه بسا ناهمگون میزاید. در نظر مادر نیز، فرزندانش به هر رنگ و عیب و خصلتی باشند، باز فرزندانش محسوب میشوند و هیچ تفاوتی با همدیگر ندارند. اگر تفاوتی نیز وجود داشته باشد، در رفتار و ظاهر است نه در کرامت وجودی اش به نام فرزند.

«دولت متکثّر» نیز با «دیگر خدایان ایرانیان» اینهمانی دارد و هر گرایشی و تشکیلاتی و نحله ای نمایشگر چهره ای از «خدایان اجتماع ایرانیان» است که در «بزم و رزم سیمرغ گسترده پر» با همدیگر برای خوشی و شادمانی و رهانیدن انسانها از «درد» همکاری و همیاری و همپایی میکنند. مسئله «حکومت و دولت» را در جامعه، زمانی میتوان حلّ و فصل کرد که در پسزمینه روانی و روحی و ذهنیّت مردم ایران، «تصویر سیمرغ گسترده پر و انجمن خدایان دیگر» حضور مداوم و ملموس داشته باشند؛ در غیر این صورت محال ممکن است که بتوان بنیانهای «حکومت فراسوی صفات عقیدتی و دولت متکثّر» را پی ریخت.
سراسر کره زمین را بگردید، اگر توانستید یک نفر را از میان انواع و اقسام کنشگران مدّعو و هارت و پورت کن و همچنین اساتید مدّعو و متخصّص فلان و بیسار را پیدا کنید که به فهم این موضوع توانمند باشد، مطمئن باشید که در کمترین فرصت ممکن، جامعه ایرانی از این رو به آن رو خواهد شد و ایران در جایگاهی خواهد نشست که لیاقتش را دارد و آنهم فرمانروایی شایسته با دولتی که ترکیبی از انواع و اقسام گرایشهاست.
تحصیل کرده و کنشگر ایرانی هنوز که هنوز است نتوانسته است پیوند «تصویر و مفهوم» را دریابد و بفهمد و سخت در اعجاب فرو رفته است که چرا برغم اینهمه سگدوزدنهای نزدیک به یک قرن تمام، هنوز که هنوز است اندر خم یک کوچه، هاج و واج مانده و نمیداند چه خاکی به سرش بریزد. تحصیل کرده و کنشگر ایرانی نه در دانشگاههای خودی چیزی آموخته، نه در دانشگاههای باختری و هنوز نمیفهمد و نمیداند که «سیمرغ و خدایان ایرانی»، زمینی، زمینی، زمینی بوده اند و هستند و به ذات خودشان «سکولارند». فقدان آگاهی و ذهنیّت اماله ای تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی باعث شده است که ما تا امروز رمز و راز فلاکتهای میهنی و کشوری خود را نتوانیم کشف کنیم، رفع کردن و چیره شدن بر آنها پیشکش تمام مدّعیان هارت و پورتی قدرت و جاه طلبی!.
مسئله «تصویر و مفهوم» را تا زمانی که تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی نفهمند و در سمت و سوی واقعیّت پذیری آن تلاش نکنند، محال است که بتوان در جامعه ایرانی، رنگ و روی آزادی و دمکراسی را دید. انقلاب حقیقی باید در بینش و ذهنیّت انسانها اتّفاق افتد تا در واقعیّت باهمزیستی آنها، چهره مناسباتشان در تمام عرصه های باهمزیستی دیگرسان شود از عرصه فرمانروایی گرفته تا دامنه کودکستان. به همین دلیل است که باید «تصاویر متفاوت و متضادی» را که قرنهای قرن است بر ذهنیّت و روان ایرانی سیطره هولناک خود را در سایه سار گیوتین الهی حفظ کرده اند، به طور شفّاف در زیر ذرّه بین گذاشت و سنجشگری بی محابا کرد تا بتوان «پارگی روحی و روانی و همچنین ذهنیّت درب و داغان ایرانی را از حضور تناقضهای هولناک الاهان سامی» گسلاند و از این طریق به درمان مردم کمک کرد؛ طوری که بتوانند سلامتی روح و روان و مشاعر و نیروی گزینشی خودشان را بازیابند.
تحصیل کردگان و کنشگرانی که نتوانند معضل تنشهای روحی و روانی و جنگ هولناک ایرانیان را در تاریکی رفتارها و کردارها و گفتارهایشان بشناسند و در صدد چاره درمان برآیند، به دوام حکومت فقاهتی برای سالهای سال و چه بسا قرنهای قرن امکان خواهند داد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
د., 26.02.2024 - 13:04 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
برجسته کردن تضادها و تفاوتها

دروود بر آقای به آبادی گرامی!

موجز و مختصر.

صمیمیّتی که در صحبتهای آقای به آبادی است، بهترین سند و آیینه  تمام نماست که «پارگی و تنش هولناک و تراژیک روان و ذهنیّت ایرانی» را اثبات میکند؛ یعنی وضعیّت ذهنیّت ایرانیان را از زمان غالب شدن اسلامیّت تا همین امروز نشان میدهد. وقتی من صحبت از اسلامیّت میکنم، منظورم فروچلیدگان در باتلاق ایدئولوژی مارکسیسم نیز است که دقیقا امتداد بی غل و غش نصوص و اصول و مبانی شرایع اسلامیّت هستند در رفتار و گفتار و کردار. الله در حقیقت وجودی اش و اعتقادی اش، شکل بدویّت متلاشی شده «میتراس» است که نه میزاید و نه زاییده میشود [لم یلد ولم یولد]. الله هیچگاه منشاء «آفرینش و زایندگی» نبوده و نیست و هرگز نیز نخواهد بود. الله فقط نامش با «میترا» اینهمانی دارد؛ زیرا در اصل همان «ال-لات» است. های چسبان آخر نشانه تانیث است: [اللة]. ولی محتویاتش همان صفات میتراس هستند که با «ضحّاک ماردوش» اینهمانی دارد.

امّا «آفریدگار» نام سیمرغ گسترده پر است که گوهرش زایندگی و جستجوی مداوم است به همین دلیل نیز با پسوند «گار» در زبان و فرهنگ ایرانیان مشخّص شده است تا پروسه زایندگی او را نشان دهد. سیمرغ، پروسه زایشی و پیدایشی دارد؛ ولی الاهان سامی که کپیه برداری از «میتراس» هستند، خصوصیّت آمریّت به «کن فیکونی» دارند و برای آنکه بتوانند آمریّت خودشان را بر هیچ و پوچ شدگان زمینی (ظلوم و جهول بودن انسان) اجرا کنند به رسولان و انبیاء محتاجند تا مردم را از غضب الهی نهیب بزنند و بترسانند، مبادا که از عبودیّت و ذلیل بودن در چنگال الهی، لحظه ای واپس نشینند و علیه آن طغیان کنند. سیمرغ، امّا هیچ رسول و انبیایی نداشت و ندارد و نخواهد داشت؛ زیرا هر انسانی خودش به تن خویش، سیمرغیست زاینده و آفریدگار.
«دو قرن سکوت» ایرانیان پس از غالب شدن اسلامیت بر حول و حوش این محور میچرخید که خدا، چگونه میتواند، «مصدر قتل و آمر اقتلو اقتلو» باشد؟ درک این موضوع برای ایرانیان ناممکن بود و ناپذیرفتنی؛ زیرا تجربه ایرانی از «خدا»، بر محور «گزندناپذیری جان و زندگی و نگاهبانی از آن» میچرخید. تلاش مفسّرین باتلاق اسلامیّت، سالهای سال بر این دایره دور میزد که به مردم ایران تحمیل و تلقین کنند که «الله»، ترکیبی از «سیمرغ و اهریمن» است که به صورت «واحد» در آمده است. ولی باز ایرانیان نمیتوانستند چنین توجیهاتی را بپذیرند؛ زیرا تجربیات بی واسطه ایرانیان به گرداگرد گستره «خدایان» میچرخید؛ نه «خدای واحد» که تجسّم تمام عیار اقتدار و قدرت مطلقه باشد. در ثانی، اهریمن، فقط «زدارکامه» است، نه خونریز و تشنه خونخواری همچون الله. ایرانیان، هیچگاه خدای «واحد» نداشتند، و سیمرغ گسترده پر نیز، «مادر خدا» است. ایده «خدای واحد» با سمتگیری به سوی تسخیر قدرت و حکومت و استیلای مطلق بدون هیچ شریکی از راه سرکوب کردن فرهنگ مردم در جامعه ایران و متعاقبش جوامع پیرامونی آغاز شد تا همین ثانیه های گذرا.
در رویکرد به پژوهش در دامنه اساطیر ایرانی و بُنمایه های فرهنگ مردم باید تفاوتها و تضادها را در زیر ذرّه بین گذاشت تا توانست علّت تنشهای روحی و روانی و اجتماعی و کشوری انسانها را با زمامداران به طور عمیق و مستدل فهمید و در صدد رویارویی و حلّ و فصل معضلات ناشی از آنها برآمد.
رسالت محمد بر این بود که اراده جبّار الله و حکومت مطلق او را بر زمین حاکم کند و روش او نیز برای نیل به هدف بر حسب آمریّت الله در گرو کاربست گیوتین و غارت و ویرانگری و تجاوز و انذار و شکنجه و کشتار و انواع و اقسام شرارتها و رذالتها بود و همچنان اوامر الهی به همّت خلفای الله اجرا میشوند. امّا «جمشد جم»، رسالتی نداشت؛ بلکه خویشکاریهایش بر مدار «گزندناپذیری جان و زندگی و مهرورزی و دادورزی و راستمنشی» میچرخیدند که هدف از خویشکاریهایش نیز شادمانی و خوشی و رهانیدن انسانها از «درد» بود؛ نه حاکمیّت و آمریّت و کشتار انسانها. به همین دلیل نیز بود که در «عهد جمشید جم [= شاهانی که در خدمتگزاری به ملّت بودند و فرّ داشتند]»، انسانها در هر گروه سنّی که بودند، همدیگر را به حیث «جوانانی پانزده ساله احساس میکردند» و روحیه جوانی و شادکامی را با خود داشتند.
برای فهمیدن و درک این تفاوتها و تضادها به سواد « اکابری و آکادمیکی و تحصیلاتی در دانشگاهی خودی و بیگانه» اصلا و ابدا هیچ احتیاجی نیست؛ بلکه به شعور و شناخت و آگاهی و تفکّر مستقّل فردی بدون نگاه کردن به دهان هر چی آقا گفت!. ملزوم و محتاج است. یا به عبارت دیگر و در زبان «ایمانوئل کانت»: «در به کار بستن فهم و شعور و نیروی تمیز و تشخیص خودت بدون متابعت کردن از آقابالاسرهای آکادمیکی و مراجع مذهبی و امثالهم دلیر باش و راستمنش».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

د., 26.02.2024 - 10:09 پیوند ثابت
نظرات رسیده

 

behabadi 

درود برشما
مقاله را دقیق خواندم
مقابله تصویر سیمرغ با الله ویا جمشید جم با محمد رسول الله نادرست است
چون الله آفریدگار هستی ومحمد نماینده او برای نجات انسان است
اما سیمرغ پر کشیده پرچم جمشید جم هردو نشانه یک حکومت وملتی است واین دو قابل مقایسه نیستند چون مقایسه فرد با جمع است
خداوند مسوول فرد است و فرد در برابر او پاسخگو
اما جمشید نماینده یک ملت است ودربرابرآن باید پاسخگو باشد
البته برای مدتی محمد نبی در مدینه به حکومت رسیدند در اینجا او نماینده مردم بود واگر احکامی بر او نازل شد برای جامعه او بود نه هر جامعه دیگری
به عبارتی احکام فردی ناظر برفرد است در سراسر جهان اما احکام جمعی ناظر برهر ملتی است که آنرا تصویب کند

نکته دیگری که باید عرض کنم درجامعه ایران بدلیل دینی بودن از صدر تاسیس تا امروز راهی جز هماهنگی میان دین ودنیا ویا روحانیت وحکومت نیست این امررا در مشروطیت هم دیدیم اما دشمن داخلی ویا خارجی مانع از همگرایی این دو شد ونتیجه چه شد؟ سلطه کامل روحانیت برکشور
د., 26.02.2024 - 06:38 پیوند ثابت
به ف. حیدریان

اگر قدری با منطق و دیالکتیک جهانشمول علم مارکسیسم آشنا بودی، شناخت ...... را بر اساس قضاوت خ................... قرار نمیدادی؛ چون ن................سواد درک فلسفه و فرهنگ علمی و تاریخ را ندارید. کار جمالزاده ، ادبیات بود؛ آنهم ادبیات به سبک قاجار و مشروطه. او چه سواد فلسفی و فرهنگی و علمی داشت ؟ ! 60 سال در سوئیس زندگی نمود و یک جمله 6 کلمه ای فلسفی نگفت !....ه وضعیت...... معلوم است؛ غیر از ادعاهای ضد غربی و ضد علمی و ضد مدرن ؛ و حرافی و سفسطه و ادعا و شعار و التقاط اندیشه های ماقبل تجدد ، اینجا شده تنها پناهگاه و ماوایت! اگر منوچهر جمالی در اندیشگی، مال و پوخی بود، یک دانشمند و فیلسوف و مورخ و فرهنگ شناس، نام او را در رسانه ها و آثار، جزو فیلسوفان و اندیشمندان ذکر میکرد، یابرنامه پرگار بی بی سی و صدای فلاحی و رادیو فردا و زمانه با او مصاحبه میکردند یا در آلمان که جمالی 60 سال زیست، یک محفل علمی از او یاد میکرد و جمالی مجبور نبود کتابهایش را با سرمایه شخصی چاپ کند و هیچکس نخرد و......... کتابها را به به افراد و کتابفروشی های سمساری ببخشد. خطر ................. و مرید او میدانید و مطالب هپروتی در رسانه های مجانی علیه جهانینی های علمی پخش میکنید.!جمالی یک شبه مغ و شبه آخوند ادیان باستانی دوران عصر حجر بود؛ یا آخوند کت و شلواری شبه زردشتی و یا مانوی و این قبیل شاخه های ادیان باستانی اسطوره ای افسانه ای سوپر ارتجاعی ماقبل اسلامی عصر جاهلیت. در زمان او رمانتیسم شرق شناسی فرنگی، دنبال جعلیات و چرندیات ضد علمی امثال ............ا او سیمرغ را هم به معنی لوگوس و هم به معنی میتوس و هم به معنی کالچور و هم به معنی تئوس و سکسوس به دانشجویان فلک زده ایرانشناسی

در المان غالب کند و چون زمان دوره جنگ سرد بود، متفقین امریکا در المان از هر چرندیات غیرعلمی شبه مذهبی ضد مارکسیستی و ضد کمونیستی، پشتیبانی میکردند تا جبهه تحقیقات اجتماعی انسانی و علمی لیبرال و چپ را ضایع کنند. مشهوریت صوری جمالی در بین محافل گمنام نتیجه سیاست ضد کمونیستی دوران جنگ سرد در حبهه فرهنگی بود. او یک شبه آخوند در اشاعه خرافات باستانی زردشتی نما بود. امروزه حتی ایرانیان او را نمی شناسند. البته مرد بسیار مهربانی بود.
ی., 25.02.2024 - 22:25 پیوند ثابت
ع.ب.تورک اوغلی

In reply to by ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
ممنون ازشما.که حمایت کردید

سالام
چون نوشته بودم ،ختم بحث ،
فقط بشما ،این بایدعرض کنم،
که باستانگرایی خودش به یک ایدولوژی وحشتناک تبدیل گشته که بدتراز داعش
وتمام تروریست‌ها درایران ومنطقه عمل کرده است.
ما گرفتارپرورش یافتگان تفکراتی هستیم
که غربیان مسیحی با اهداف استعماری
درایران ومناطق جهان پیش گرفته ،جعلیات
آنها ،درجهت تفرقه و تشدیداختلافات در داخل ومنطقه میباشد.
چون مدنی درخارج خواهم بود،
دسترسی آسان به اینترنت دارم،
دراین باب فرصت نوشتن دارم،
امیدوارم ،
که این سایت محترم ،درچاپ آنها کوتاهی نفرمایند،
من تورکم آذری راقبول ندارم،
برای تمام ملت ها وحتی اقوام کوچک احترام
برابر حقوق مساوی قائلم،
نه آن چیزی که تابحال روشنفکران غرب زده
دردوجبهه شرقی ،غربی شعارشان است.
آنها شعارانسانیت،برابری ،منشوری، وو، ،،
به دورغ داده تا مردم را ازمبارزات رئال بنفع
اربابان خودکه قبله گاهشان میباشد،منحرف کنند.
به سیستم غیرمتمرکزباقوانین نرم اعتقاددارم،
حتی اعتقاددارم که طبق سازمان حقوق بشر
ملت‌ها آزادهستند،درصورت برآوردن نشدن حق خودمبارزات مدنی ومسالمت آمیز استقلال‌طلبی پیشه کنند.

ی., 25.02.2024 - 22:15 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
گز نکرده، پاره کردن!

دروود بر آقای حکمت گرامی!.

مختصر و موجز.

این صحبتهایی که اینجا میکنم، به منظور پاسخ به شما نیست؛ چونکه از فحوای کلام شما پیداست که هنوز دوغ و دوشاب را از همدیگر تمییز و تشخیص نمیدهید. بحث من برای آنانیست که ناظرند و خاموش و خیلی هوشیار و بیدار.  

حدود سی سال پیش، «محمّد علی جمالزاده» در باره پژوهشها و افکار زنده یاد «منوچهر جمالی»، گفته بود که:«آثار منوچهر جمالی، دو نمره از سر روشنفکران و استادان ایرانی، گشاد هستند!». من سر آن ندارم که در اینجا بخواهم در باره زحمات و کوششها و ژرفکاویها و تامّلات زنده یاد «جمالی» بحث کنم. کسانی که مایل هستند آگاهی در این زمینه کسب کنند، میتوانند به کتاب من به نام «فلسفیدن انگیزشی» مراجعه کنند. در آنجا بحث راهگشایی را در باره تفکّرات و ایده های زنده یاد «جمالی» تحریر کرده ام.

نکته ای که میخواستم بر آن تاکید کنم، این است که آدم وقتی میخواهد در باره متفکّری، فیلسوفی، داستان نویسی، شاعری، هنرمندی و امثالهم نظر بدهد. باید در مرحله اول ثابت کند که دقیقا  افکار و دیدگاههای متفکّر را فهمیده و گواریده و جذب وجودی خودش کرده و اکنون به سنجشگری آنها گام به گام میپردازد. مثلا فرض کنیم من اگر بخواهم آثار «صادق هدایت» را نقد و بررسی کنم، باید هر چیزی را که در باره هدایت منتشر شده و همچنین آثارش را دقیق بخوانم و بفهمم و بگوارم، بعد به سنجشگری بپردازم.

از روی بخار معده حرف زدن، نشانگر کینه و خصومت اشخاصیست که به شدّت در باتلاقهای عقیدتی/ایدئولوژیکی/مذهبی و سیاسی و قومی و امثالهم فرو تپیده اند و هدفشان نیز «شناخت و دانش» نیست؛ بلکه هوچیگری و لوث کردن مباحث کلیدیست؛ بویژه در دامنه ای که مربوط به تاریخ و فرهنگ ایرانیان مربوط باشد و هیچ سنخیّتی با مثلا ایدئولوژی و مذهب و دین و اعتقادات آکبندی علم نمای آنها نداشته باشند. خواه ناخواه خشم ایدئولوزیگرایان و مومنان و معتقدان به حقایق نصوصی شعله ور میشود؛ زیرا هیچ میدانی برای عرصه قدرتپرستیهای خود در این دایره فکری و استدلالی و منطقی پیدا نمیکنند. اینست که در صدد دشمنی برمیآیند به جای آنکه هنر سنجشگری را حرمت نهند و با استدلال و منطق نشان دهند که خطای تفکر و استدلال دیگری در کجاست؟. گام به گام با منطق مستدل اثبات کنند که چه چیزی خطاست و چرا خطاست؟ و تفکّر صحیح، یعنی چه و چگونه باید باشد؟.
آویزان شدن به اصطلاحات نخ نما شده که میراث فاجعه بار سازمانها و احزاب ایدئولوژیکی- سیاسی جامعه ایرانی در تاریخ یک قرن اخیر است، به معنای ضعف فهم و شعور و سطحی نگری و خشم عقیدتی کسانیست که توانایی فهمیدن و گواریدن افکار و ایده های دیگران را ندارند و ترجیح میدهند که با اتیکتهای نخ نما شده، مسئله را برای خودشان فیصله شده قلمداد کنند و پرچم پیروزی اعتقادات خودشان را همواره در حالت اهتزار بر فراز سر خودشان بگیرند.
مشکل تحصیل کرده و کنشگر ایرانی در این است که از استقلال فکر، وحشت دارد؛ زیرا به خودش و مغز و قوه درک و تجربیات شخصی اش هیچ باوری ندارد. سالهای سال یاد گرفته است که فقط تف کرده های دیگران را نشخوار کند؛ یعنی آنچه را که دیگران [باختر زمینیان] جستجو کرده اند و در باره اش اندیشیده اند و در بطنش زیسته اند و سپس تفاله اش را به بیرون تف کرده اند.
یکی از استادان ایرانی که مدیر نشریه وزینی در آمریکا بود و در دوران دانشجویی در آلمان به همراه زنده یاد «جمالی» به پای درسگفتارهای «آدورنو و هورکهایمر» میرفتند و مدام به «جمالی» میگفت که من یک کلمه نمیفهمم این استادان چه میگویند، یک بار به «جمالی» در خصوص آثارش گفته بود که: «ما نمیتوانیم لام تا کام در باره آثارت و پژوهشهایت، یک کلمه حرف بزنیم. باید صبر کنیم تا ببینیم باختر زمینیان کدامشان چیزی در باره آثار تو میگویند یا مینویسند تا ما از آنها تبعیّت کنیم و به حرف بیاییم!!!». جامعه ای که شعور و فهم و درک استادانش اینقدر سخیف و حقیر باشد، معلوم است که آخوند جماعت، قرنهای قرن بر سرنوشت خودش و هموطنانش حاکم اقتلویی خواهد ماند.
شما با همین چند حرف بی مزه که نوشتید، ثابت کردید به من که هیچکدام از آثار زنده یاد «جمالی» را نه دیده اید نه خوانده اید و نه اگر جایی دیده اید، کلمه ای از آنها را فهمیده اید. توی هوا همینطوری یه چیزی را قاپیده اید و حکم نهایی صادر میکنید. بحث معنایی «خوشه مفاهیم و واژگان»، و همچنین پیوندهای اسامی مکانها و شهرها با خدایان، مبحثیست که کار هر ننه من غریبی نیست که ادّعاهای آنچنانی دارد. من تا امروز هیچکس را ندیده ام که توانسته باشد در باره فقط یکی از کتابهای زنده یاد «جمالی»، سخنی شفّاف و مستدل و سنجشی و استدلالی بر قلم رانده باشد؛ زیرا همانطور که زنده یاد محمد علی جمالزاده گفته است: «آثار جمالی، دو نمره از سر حضرات، گشادند!».
شادزی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

ی., 25.02.2024 - 20:28 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
اشاره ای و ختم کلام

مجددا درووود!

اشاره ای کوتاه و ختم کلام با شما.

هدف من کشمکش و دعواهای بی مغز و پایه نیست که بیشتر یادآور «مبارزه ایدئولوژیکی فرقه ها و سازمانها و نحله های مارکسیستی» در عرصه فاجعه بار تاریخ معاصر ایران است و هنوزم در گوشه و کنار به شکلهای دیگر وجود دارند. هدف من، انگیزاندن و تامّلات انگیزشی است. راه برای همه ایرانیان باز است و گشوده بدون هیچ مانعی. هر کسی میتواند فراخور فهم و درک و دریافت و تامّلات خودش در باره مسائل ایران و تاریخ و فرهنگش نظر بدهد. در تاریخ فقط آن اندیشه ها و ایده هایی دوام می آورند و موثر میشوند که محصول «ژرفکاوی و اندیشیدنهای عمیق» باشند و نقشی کلیدی در مناسبات اجتماعی بتوانند ایفا کنند.

شما به آن راهی که در آن قدم میزنید و آن را صحیح میدانید، همچنان ادامه دهید. من نیز به پروسه پرسشگری و سنجشگری و جویندگی و تامّلات خودم در تمام بیراهه ها و کژراهه ها و درهمراهه ها و پرت راهها و ویرانه راهها و مخروبه راهها ادامه میدهم از بهر کشف خردلی شناخت و دانش متّقنی که زاییده کنکاوییهای خودم باشد؛ نه محصول دیگران که هیچ سنخیّتی با تجربیات من ندارند. من ترجیح میدهم که به تجربیات بی واسطه خودم و نیاکانم وفادار بمانم؛ زیرا بی واسطه اند به جای آنکه تمام عمرم حمّال عقاید و افکار و ایده هایی باشم که هیچ نقشی در زندگی من ندارند؛ سوای باری بر دوش بودن و مانعی بزرگ علیه استقلال اندیشیدن من.

شاد زی و دیر زی!

فرامرز حیدریان   

 

ی., 25.02.2024 - 19:39 پیوند ثابت
ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
هرچه بیشترمی نویسید،بیشترخودرا معرفی میکنید

سالام
تمام نوشته های شمارا که واقعن درزحمت افتادن سنگ تمام میگذارید،
تشکرمیکنم.
ولی من جدای ازآنچه شما آرزویش را دارید،وفکرمیکنم میتوانید،
بیشتر به رشدفکری برسید،
درشما این توان را می بینم،
بازهم تناقضات بیشترشدند،
و دیگرنمی خواهم ادامه دهم،
ما بایدازسنت با مدرنیسم وباتلفیق
آنها بتوانیم به تولید فکربرسیم،.
به تولید رسیدن به این راحتی نیست.
تولید درتمام زمینه ها،
که ساختارهای سیستماتیک آن درایران
توسط ماسونها وبزرگشان محمدعلی فروغی وباند لژسلطنتی انگلیس از
با روی کارآمدن پالانی ها ازبین رفت،
متاسفانه شما اینهارا نمی بینید،
وحتی اصرار بر تداوم آن را ندانسته
میخواهید،
ما دردنیای گلوبال زندگی میکنیم،
دنیای گلوبال خیلی وقتهاست شروع شده.
ولی نخبگان ما آن رانمی بینند،
ما دیگرمرزی برای قالب ایرانی وفرهنگ ایرانی ذهنی خودبافته، نمی توانیم ازآن
خارج شویم.
امروز قوانین غیرمتمرکز وانحطاف پذیر
راه رشد وترقی را بازمیکند،
بابکارگیری کلمات درود ،ما روشنفکر واصبل نمی‌شویم.
اصیل بودن ما در قبول همزیستی با دنیا
وبکارگیری درست کلمات وهماهنگی با
دنیا پیش میرود،
ما دردنیای مترقی هیچ قانونی رانباید
آیه قرآن کنیم،
البته قابل یادآوری است ،که کشورهای
استعماری حتی دین خودرا خط قرمزتر
ازدیگرادیان میدانند.
بهرحال ممنون،که نوشتید،بانظرات شما
بیشترآشنا شدم.
سن ساغ ،من سالامات.

ی., 25.02.2024 - 17:01 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
خاک مستعد

مجددا درووود!

توضیحی تکمیلی برای بیشتر دقّت و فکر  کردن

پیشوند «پان» و همچنین پسوند »ایسم» تا امروز باعث کژفهمیها و بلبشوهای به قول معروف «پُلمیکی» در دامنه علوم فرهنگی شده است و به کشمکشهای نظری و حتّا دشمنیها و خصومتها نیز انجامیده است. من به طور کلّی از اینگونه دامنه ها و جنگ و جدالهای عقیدتی فاصله خردمندانه میگیرم؛ آنهم به این طریق که به اصل قضیه میپردازم و تا زمانی که مطلب برای خودم معلوم و روشن و مستدل و متّقن نشده باشد، صحبتی نمیکنم. فقط وقتی که به اصل قضیه توانستم پی ببرم، آنگاه با احتیاط به سخن در میایم و گشوده فکری خودم را برای خطاهای احتمالی حفظ میکنم تا راه سنجشگری همواره باز بماند نه تنها برای خودم؛ بلکه همجنین برای دیگران.

مسئله این است که «تخمه افکار و ایده ها» به طور کلّی، «بی وطن» هستند و مدام در حالت «سیّالیت» به سر میبرند  که از منشاء و خاستگاه خودشان جدا میشوند و به همه جا نفوذ میکنند و هر خاکی  را که مستعد بارآوری باشد، آبستن به «افکار و ایده های نو» میکنند. اگر چنین چیزی ناممکن و محال بود، مطمئن باشید که هیچ ملّتی نمیتوانست از تجربیات ملل دیگر به تغییر و تحوّل در مناسبات فرهنگی و کشوری و اقتصادی خودش اقدام کند. اگر اروپائیان نمیتوانستند «افکار و ایده ها و اساطیر» پونان و روم را بفهمند، امکان نداشت که بتوانند تحولاتی را در جوامع خود ایجاد کنند؛ بلکه همچنان در همان حالت بسته و بدوی خود می ماندند.

«اگر فکری و ایده ای» در ایران پا بگیرد و من در جستجوهای خودم به این نتیجه برسم که ریشه و خاستگاه فلان ایده و فکر از ایران سرچشمه گرفته است، به معنای این نیست که من، ایران را «مرکز عالم» میدانم. خیر!. بلکه هدفم این است که نشان دهم همانطور که ما از دیگران چیزهایی را می آموزیم، دیگران نیز میتوانند از ما بیاموزند. همانطور که دیگران در فرهنگ جهانی، سهیم هستند، ما نیز سهم داریم و میتوانیم همچنان سهیم شویم. بنابر این، انکار خویشتن و خط بطلان کشیدن بر خود، هیچگاه با پژوهش و پرسشگری و مراودات فرهنگی با دیگر ملّتها ربطی ندارد. اگر یونانیها بیایند و بگویند که منشاء ایده «دمکراسی» از میهن ما ریشه گرفته است، کجایش «پان یونانی» محسوب میشود؟. اگر رومیها بیایند و بگویند که منشا «هومانیسم» از فرهنگ ما برخاشته است، کجایش «پان ایتالیایی» محسوب میشود؟. اگر آلمانیها بیایند و بگویند که سرچشمه بسیاری از «ایده ها و افکار جهانی» از فلاسفه و متفکّران و مهندسان و محترعان و دانشمندان ما سرچشمه گرفته است، کجایش «پان آلمانی» محسوب میشود؟. همینطور فرانسویها و انگلیسیها و آمریکائیها و چینیها و هندیها و غیره و ذالک.
همانطور که گفتم، کلمات و اصطلاحات فقط ابزارهای اندیشیدن هستند و تمرکز کردن و آجر ساختن از آنها برای حمله به یکدیگر، هیچ سنخیّتی با تفکّر و جستجو و دانش و شناخت ندارد. به نظر من آنانی که صحبت از «پان ایرانیسم و پان تورکیسم و پان عربیسم و امثالهم» میکنند، اصلا نه ایران و نه ترک و نه عرب و امثالهم را میشناسند، نه در جستجوی شناخت هستند؛ بلکه هدفشان و مقصودشان و فعالیتشان به طرف کسب «قدرت و اقتدار مطلق» است و از این طریق فقط در فکر دشمنتراشی و کینه توزی و تفرقه و خصومت در حقّ همدیگر هستند.
«دانش و شناخت»، پروسه ای بی مرز است و هیچگاه به ملّت و قوم خاصّی تعلّق مادرزادی ندارد. مسئله این است که در بررسی تاریخ تفکّر میتوان خیلی شفّاف ملاحظه کرد که نسلی/نسلهایی از ملّتهای مختلف در دوران خاصّی به گسترش تفکّر و اندیشیدن و زایش ایده ها و افکار بدیع همّت کرده اند و سپس همچون آتشفشانها خاموش و ساکت شده اند و سپس ملّت دیگری به پروسه دانشجویی و شناخت همّت کرده اند و این پروسه هیچگاه پایانی ندارد تا زمانی که انسانها بر روی کره زمین حیات دارند. مسئله «دانش و شناخت» مدام همانطور که گفتم در حالت «سیّالیت» است و همچون رودخانه ای جاری و پخش در رگهای فرهنگ جهانی.
اگر قرار باشد که ما خودمان را هیچ بپنداریم و بر هیچی خودمان مدام در بوق و کرّنا بدمیم، آنگاه این پرسش مطرح میشود که آیا بدون خردلی اعتبار داشتن، هستند بانکهایی در جهان که به ما ملّت، وام بدهند؟. اگر فرض را بر این بگذاریم که شاید رئیس بانکی به ما ترحم کند و وامی بدهد، آیا میتوانیم با وام اخذی، سرمایه ای تولید کنیم و مفید حال دیگران باشیم؛ طوری که دست کم بتوانیم مایحتاج خودمان را تامین کنیم و مدام دستمان دراز نباشد به سوی این بانک و آن بانک؟. متوجّه هستید که منظورم چیه؟. به عبارت دیگر، من ایرانی باید خاکی مستعد باشم که وقتی تحمه افکار و ایده های متفکّران و فیلسوفان بیگانه را اخذ میکنم و در خاک خودم میکارم، حدّاقل هنر زایاندن و بال و پر دادن به فکر بیگانه را بلد باشم؛ نه اینکه هزاران هزار تخمه فکر در خاک ما افشانده شود و بسوزد و ما همچنان بر مدار «شرعیات» بچرخیم و بچرخیم و حماقتهایمان را دوره کنیم. برای اینکه «تخمه هایی» بار و بری بدهند، باید هنر شخم زدن ذهنیّت و روح و روان خود و مردم خود را آموخت و به کاربست. با حلوا حلوا گفتن، هیچ دهنی شیرین نمیشود.
فقر فکری و نازایی ما از این جا نشات میگیرد که تفاوت زاییدن را با انبار شدن هنوز نمیدانیم. به همین دلیل است که نزدیک به یک قرنه، صدها نوع تخمه و بذر فکر و ایده به ایران آمد، امّا هیچکس را باردار و زاینده نکرد. «رنه دکارت» در عصر مشروطه به قلم توانای «محمّد علی فروغی» وارد ایران شد، ولی احدی را به تفکّر نیانگیخت. یعنی کتابی که سراسر جوامع اروپایی را متزلزل کرد در خاک ایران، سوخت و به هیچ بار و بری نرسید. همینطور «مارکس و هایدگر و پوپر و افلاطون و ارسطو و نیتچه و شوپنهائور و کانت و میشل فوکو و درایدا و هابرماس و آدورنو و هورکهایمر و فروید و صدها متفکّر و فیلسوف دیگر». که کوچکترین تلنگری به مغز و روان ما نزدند و تخمه افکار و ایده هایشان در خاک لم یزرع ما سوخت و بی نتیجه ماند. نظریّه های مارکس وقتی به ایران آمدند از ایرانیان فقط مومنان سترون و مجسمه بلاهت ساخت؛ نه متفکّران و اقتصادی با ایده های بدیع. مترجم اثر مارکس، هیچگاه در تمام عمرش نتوانست یک جزوه چسکی-گوزکی در باره اقتصاد بنویسد. مسئله این است که ما باید موانع نازایی را در خودمان جستجو کنیم؛ نه بیرون از خودمان. حقیقت تلخ این است که ما هیچوقت در باره تجربیات و مسائل جامعه خودمان نیندیشیده ایم تا امروز و در نهایت بلاهت و حماقت تصوّر میکنیم که اظهار لحیه کردن در باره موضوعات روز جوامع باختری، یعنی اندیشیدن در باره مسائل و معضلات جامعه خودمان. برای همینم است که طیف تحصیل کرده و کنشگر ان ایرانی صبح تا شب مدام دست گدایی خود را به سوی موضوعات قلمی اساتید دانشگاههای باختری دراز کرده اند و زر مفت زیادی در باره مسائل و مشکلات ایران و مردمش میزنند. گوش خوابانده اند ببینند کجا چه مباحثی مطرح است تا حضرات بلافاصله با لغت پرانیهای مضحک و مزخرف به اظهار لحیه بپردازند و قیافه های بر ما مگوزید به خود بگیرند که بله! ما هم کسی هستیم برای خودمون!
ما اگر تمام عمرمان بیاییم و سراسر افکار و ایده های دیگران را به خودمان همچون مدالها و تشویق نامه ها و جامها بیاویزیم، هرگز زاینده و متفکّر و جوینده نخواهیم شد؛ بلکه موزه ای از جعلیات و تصنّعات خواهیم ماند که نه تنها در انظار جهانیان پشیزی ارزش نداریم؛ بلکه حتّا برای خودمان به حیث موزه دار نیز بی ارزش هستند. افکار و ایده هایی که از زمین تجربیات خود ما نجوشیده و نبالیده و گسترده نشده باشند، هیچگاه در جامعه موثر و پایدار نخواهند شد. افکار و ایده های عاریتی و اقتباسی بدون اندیشیدن در باره محتویات آنها و سپس از دیدگاه تجربیات خودمان سنجشگری نشدن به معنای این است که ما در مناسبات فرهنگی با دیگر سرزمینها هیچ نقشی سوای متابعت و دنباله روی و تو سری خوردن نصیبمان نخواهد شد و هیچکس نیز ما را در هیچ نقطه ای از جهان پشیزی برایمان احترام و ارزش قائل نخواهد شد؛ زیرا هیچ نقشی در هیچ زمینه ای از دانشهای بشری نداریم.
مسئله این است که ما هنوز خودمان را به حیث ایرانی بودن برغم تاریخ و فرهنگ کهنسالمان کشف نکرده ایم. به همین علّت نیز مسائل اجتماع خود را گم کرده ایم و آواره دنیا و ذلیل حکومت آخوند شاهی مانده ایم تا امروز.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
ی., 25.02.2024 - 12:39 پیوند ثابت
م.حکمت شیرین بیانی

نظرات فرهنگی تاریخی ایران شناسانه استاد ع.ب تورک اوغلی در حهت مثبت بسیار تغییر کرده؛ گرچه ایشان از موضع هویت فرهگ ترک آذری، به تاریخ و جغرافیای ایران باستان و ایران اسلامی مینگرد. متاسفانه بهترین کتب را غربی ها در مورد ایران نوشته اند چون کمتر تعصب ناسیونالیستی و ادعاهای غیر علمی را طرح می نمایند. بخشی از فرهنگ باستانی و ادیان کهن ایرانی به همان اندازه فرهنگ و ادیان ابراهیمی مانند اسلام ارتجاعی هستند. شارلاتانیسم باستان پرستان در آنجاست که مثلا دین زردشت و فرهنگ باستان ایرانزمین را یکی میکنند تا از خرافات سحر و جادو و ظلم مغ ها به مردم اعترافی نکنند. یکی از این افراطیون دکتر منوچهر جمالی بود که با طرح حرفهای بی اساس و غیر علمی موجب گمراهی بخشی از ناسیونالیست های فرهنگی ایران شد مثلا از طریق واژه شناسی و شباهت حروف الفبا مدعی بود که سیمرغ با سماق و سماور و سنار و سمرقند و سهراب و سامانتا و سوربن و سوزاک و سنی و سر پل ذهاب و ..... خویشاوند است و همه با هم ربط دارند!

ی., 25.02.2024 - 12:30 پیوند ثابت
ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
عالی و بازهم بسیارناقص

سالام.
ازاینکه حوصله کرده مقاله طول وطویلی می نويسيد، بسیارممنون.
بقول خودتان ،من، اززمانیکه شما به
این سایت تشریف آوردید،
اکثرنوشته های شمارا خوانده و یکی
ازراهکارهای برون رفت از تفکرات هچل
هفتی جامعه روشنفکری را در افرادی
مثل شما می دیدم،
همیشه نظرات شما راعالی میدیدم.
با دیدن این مقاله و نمادبالای آن فرهور
که فرمودید،آدمین آنرا طراحی کرده
تمام بافته های من پنبه شد،
کاری ندارم،که چه نظری دارید.بلکه باقبول این طرح و درادامه ،پاسخ های شما،من را بیشتر به ماهیت
تفکرات شما رساند.
هرکس آزاداست نظرات خودرا داشته
وراه خودرا برود،
حدودسالهای ۱۳۶۶،یا۱۳۶۷ دراین زمان‌ها
من بامجله ایی درایران آشناشدم، بنام
فکرکنم،جامعه بود. که نظرات علمی
وخوبی مثل شما که دارید،می نوشتند.
البته درزمینه رفع معضلات اقتصادی،
سیاسی،
شماهم درزمینه هایی که درنوشته آحر
نوشته واعلام کردید،خوب است.
ولی بازهم تنقضات بسیاری درتفکراتان وجوددارد،که بنظرمن جزباستانگرایی توهمی چیزی دیگر رانشان نمی دهد.
فلات ایران،فرهنگ ایران،
مگر فلات هند،فلات توران،فلات استعماری انگلیس ،اگربگوییم ،
نمیشه گفت که جامع ترهستند.
اگر فلات ماسونی که این ذهنیت رابرایمان درست و ساختاری کرده نمیشه اطلاق کرد؟
فلات توران که ده ها برابربزرگتراز جغرافیا و ادبیات وفرهنگ ایران کنونی است.
یا دقیقا فلات هند که برتاروپودما حاکم شده نمیشه گفت ؟
مگر تاگور ،اشعارش ده ها برابر انسانی
تراز فردوسی جعلی دویست سال پیش
نیست؟
یا فرهنگ استعماری ماسونی انگلیس، که
مردم مارا درجابحایی حکومت‌ها نیز آرزویی شده ،نمی‌توان قبول کرد؟
جناب ،درنوشته های جدیدشما ،آنچه فرمودید،تناقضات پان ایرانیستها بسیار
دیده می‌شود.
با ادعا مشکل حل نمیشود،
درموردتاریخ،وفرهنگ بایددر

ی., 25.02.2024 - 10:39 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
تاریخ رسمی و تاریخ انتقادی/پژوهشی

مجددا درووود!

توضیحی گذرا.

اگر بخواهم وارد جزئیات قضایا شوم، آنگاه مثنوی به قول معروف، هفتاد من خواهد شد و پیچیدگی موضوع دو چندان. من فقط در تمام مطالبی که مینویسم، اشاره ای میکنم و رد میشوم به این امید که خوانند، خودش به دنبال جستجو بیفتد.

فلات ایران فقط به جغرافیای فعلی ایران محدود نمیشود؛ بلکه خیلی گسترده است تا مرزهای چین و خوارزم و ترکیه و عراق و کشورهای پیرامونی. مسئله جغرافیایی نیز چندان مسئله کلیدی نیست؛ بلکه نحوه شکلگیری و زایش و بالیدن آنچه ایران و ملّت ایران نامیده میشود، اصل مسئله است که نشان میدهد بر شالوده کدامین پرنسیپها و اصول، ملّتی به نام ایرانیان به وجود آمدند. همانطور که واقعیّت امروزی ایران نشان میدهد و اثبات میکند، ما چیزی به نام «ایران یکدست» اصلا و ابدا نداریم. یعنی هیچوقت در تاریخ وجودی ایران، کشور یکدستی به نام ایران، وجود نداشته است؛ بلکه ادغامی از انواع و اقسام اقوام و نژادها و ملّتها در همدیگر آمیخته و عجین و مراوده و مناسبات داشته اند تا همین امروز. حتّا میتوان ادغام ایرانیان را در بیشینه شمار ممالک دنیا به عیان دید.

ملّت، یک ایده است همچون ایده دمکراسی. وقتی ما از ایده دمکراسی صحبت میکنیم، در بطن این کلمه، حضور انواع و اقسام گرایشهای سیاسی را از مذهبی اش گرفته تا آته ایستش در برمیگیرد. بنابر این با گفتن کلمه دمکراسی، منظورمان گرایش خاصّی نیست. کماکان که با گفتن ملّت، قوم خاصی منظور نظرمان نیست، هر چند همان قوم، بخشی از «ملّت» محسوب شود. بنابر این، کلمه «ملّت»، معنایی فراگیر دارد و اختصاصی نیست. بیشتر جنبه طبقه بندی دارد. مثلا فروشگاه مواد غذایی را در نظر بگیرید. وقتی وارد میشوید، بخشهای مختلفی با اسامی مختلف، اتیکت گذاری شده اند، ولی همه بخشها بر روی همدیگر ترکیب: «فروشگاه مواد غذایی» را تشکیل میدهند. بنابر این، ایده دمکراسی تا زمانی دوام می آورد که گرایشهای سیاسی به اصول و پرنسیپهای آن، احترام میگزارند و رعایت آنها را میکنند. همینطور ملّتها تا زمانی بر روی کره زمین دوام می آورند و بقا دارند که به «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان خودشان» پایبند و مجری و ضامن باشند. از روزی که پرنسیپها پایمال و سر به به نیست شوند، متعاقبش، ملّتها نیز از عرصه تاریخ و جغرافیا ناپدید میشوند.
در رویکرد ما به تاریخ و فرهنگ ایرانی به منظور شناخت، هدف ما نباید این باشد که با چسباندن اصطلاحاتی مثل «باستانگرایی» و امثالهم، راه شناخت را بر خودمان ببندیم. اساسا هر نوع «گرایی»، خلط مبحث است و انحراف از اهداف کسب شناخت. اینگونه اصطلاحات و مفاهیم را باید به حیث کلاسورهایی در نظر گرفت که محتویات علیحده دارند و در کنار کلاسورهای دیگر چیده میشوند. اصل، محتویات کلاسور است؛ نه خود کلاسور و اتکیت چسبیده شده بر آن.
مثلا «شاهنامه و اوستا و حتّا قرآن و عهد عتیق و عهد جدید» و کثیری از اینگونه «متون»، مملوّ از تناقضهای آشکار هستند. «شاهنامه»، آیینه گلاویزیهای قدرتها را با مردم ایران و همچنین دگردیسیهای فرهنگی و فکری و اعتقاداتی مردم ایران را خیلی شفّاف انعکاس داده است. به کمک اندیشیدن در باره پروسه تغییر و تحولات اجتماعی و کشوریست که میتوان به شناخت عمیق در باره علل مصایب و فلاکتها و معضلات پیچیده دست یافت. به همین دلیل نیز برای انسانی که جوینده و پرسنده و اهل فکر و پرسشگری باشد و معنای مسئولیّت و آموزش و آگاهی را بفهمد، تمام تناقضات اینگونه متون، هرگز «ضعف و پوچی و بی معنایی» آنها را هویدا نمیکنند؛ بلکه دقیقا برعکس، نقاط قوّت و عالی اینگونه متون در این است که «آیینه تمام نمای کشمکشها و تضادها و گلاویزیها و تحوّلات روحی و روانی و بینشی مردم را با مقتدرین و زمامداران» انعکاس میدهند. از طریق محتویات اینگونه کتابها میتوان به آسانی راهی یافت به گستره ای که مدام در تاریکی گذاشته میشود و با آن به شدّت از طرف مقتدرین و امتیازداران و ذینفعان حاکم مبارزه سر سختانه میشود.
تفاوت روش من با کثیری از محقّقان و اساتید ایرانی در رویکرد به تاریخ و فرهنگ ایران و همنیطور به تاریخ و فرهنگ تحوّلات فکری باختر زمینیان در این است که من در «جستجوی شناخت» هستم از بهر انگیخته شدن برای گلاویزی با معضلات و مشکلات و مسائل مردم میهنم در دوران خودم؛ ولی آنها به دنبال رساله نویسی و تولیدات قلمی برای اجرای شغل و وظیفه آکادمیکی خودشان! به همین دلیلم است که وقتی آثار آنها را میخوانی، به هیچ شناختی در باره «چرایی و چطوری و چگونگی» معضلات و مسائل ایران، پی نمیبری؛ سوای انبوه اطّلاعات بی سر و ته که راه به هیچ دهکوره ای نمیبرند. در نظر من، هدف از تاریخپژوهی نباید این باشد که بر انبوه حجم کتابخانه ها بیفزاییم؛ بلکه کشف و شناخت «تخمه ها و بذرهای ایده و فکر» است که ارزش کار و پژوهش تاریخی - فرهنگی را رقم میزند.
در پژوهیدن نباید اعتقاد و تعصّب داشت، زیرا تعصّب و اعتقاد باعث میشود که انسان به جانبداری یا محکوم کردن متمایل شود و هرگز به هیچ شناختی دست پیدا نکند و مدام در چنبره دروغ و دغل و کژفهمی و ناآگاهی اسیر مادام العمر بماند. کثیری از رساله ها و کتابهای اساتید ایرانی را که ملاحظه میکنی، در باره تاریخ ایران آنچنان غلوّ ها و دروغها و پرت و پلاهایی را به هم بافته اند که حالت تهوّع به انسان دست میدهد. همینطور عکس قضیه. در نکوهش و نادیده گرفتن و هیچ انگاری و پوچی و بیخودی آنقدر غلوّ و پرتگویی کرده اند که حال آدم به هم میخورد. من امّا از «ایمانوئل کانت» آموختم که برای پژوهیدن باید از «اعتقاد داشتن و تعصّب» فاصله گرفت و فقط در جستجوی شناخت بود. همین درس کلیدی باعث شده است که من نسبت به تاریخ و فرهنگ ایران، هیچ تعصّبی نداشته باشم و به سادگی بتوانم تمام تناقضات و برتریها و کژیها و کاستیها و دروغها و صحتها و غیره و ذالک را کشف و بررسی و سنجشگری کنم. من در اعتقاد نداشتن به تاریخ رسمی و ثبتی و آکادمیکی ایران میتوانم بدون هیچ هراسی به سنجشگری تاریخ و فرهنگ ایران بکوشم. همینطور در اعتقاد نداشتن به «اسلامیّت» میتوانم بدون هیچ تعصّبی به سنجشگری قرآن و تاریخ اسلام بپردازم. همینطور مارکسیسم. همینطور مکتبهای مختلف فکری و نظری باختر زمینیان و الی آخر. انسانی که اعتقاد داشته باشد بالطبع نسبت به اعتقاداتش، متعصّب است و سمج و خیره مغز و خود به خود راه را بر شناخت و آگاهی هم بر خودش هم بر دیگران میبندد. فاجعه اعتقاد و تعصّب داشتن را میتوان در آثار و گفتار و رفتار تمام معتقدین به آسانی دید. تمام تلاش معتقدین بر این محور میچرخد که اعتقادات خودشان را تا میتوانند تقدیس کنند و تطهیر و آرایش. من امّا تمام تلاشم بر این است که از میان اینهمه تناقضات و تضادها و نفرتها و دروغها و پرت و پلاگوییها به کشف و شناخت «تخمه های فکر» دست یابم و برایم مهم نیست که تخمه افکار در دامنه ادیان باشند یا ایدئولوژیها یا نظریّه ها و غیره و ذالک. اصل برای من، کسب شناخت است تا بتوانم از این راه نه تنها «استقلال اندیشیدن» خودم را حفظ کنم؛ بلکه در انگیزاندن دیگران به کشف و شناخت فردیّت مستقل اندیش خودشان مدد کنم.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان


ی., 25.02.2024 - 08:15 پیوند ثابت
ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
این نوشته همه را دربقچه گذاشت

سالام
ممنون ،یاشا،زنده باشی،
ازاینکه متنی درازنوشته وزحمت افتاده اید،ممنونم.
درنوشته شما
مسائلی پیچیده زیاداست،
واکثرآنها الان برای مردم روشن گشته
که بفکرم شما آنها را قبول ندارید،
واین تفکرشما هم جز تکرار مکررات
آن تفکرباستانگرایی ،چیزدیگری رانشان
نمی دهد،
وقتی صحبت ازفلات ایران می کنید،
مشخص نمی کنید،فلات ایران!!!
کجاست.
اگرنوشته های شخصی همچون فردوسی
مدنظرشماست،
این فلات دراین جغرافیای کنونی ما نیست.بلکه درافغانستان و ودرخارج مرزهای کنونی ایران است.
وقتی ازمردم ایران میگویید،
این مردم انگار ازاول در قالبی ریخته
شده و در قالب بوجودآمده و تاکنون
فقط رنگ ولعاب عوض کرده است.
مردم کنونی ایران ،
همه می‌دانیم که درهرچندسال یک بار
بامهاجرت تعدادی ازهمسایه ها بهم میریزد،
واگرفرمایش شمارا درنظرگیریم،
جنگها وتهاجم وتصرف حاکمان خارجی،
تاکنونی باما بوده است،
دراین ۵۰ سال حداقل ۱۵ میلیونی
افغانی،کورد را وارد ایران کرده اند،
اگر جنگجویان متصرف ایران را
درنظرگیریم ،که اگردرست بوده و چنان
باشند،کوروش عراقی ، سرداران عرب ،آلپ ارسلان،سلطان محمود، مغول و تیمور،اشرف افغان ووو،،،فکرنکنم ،
با ورود این افراد با نیروهای خود،
آن‌هم ازهزارسال پیش به اینور
ملتی درقالبی که شما فرض کردید ،داشته و مانده باشد،
الان حدودنودمیلیون،در زمان انقلاب ۳۰ میلیون درزمان کودتای انگلیسی فراماسیونی ده میلیون،
خدامیداند،درزمان میترایی مدنظرشما
این ملت چندنفربوده است.
راستی ،بنظرشما ،اینجا ایران بوده؟
یاتوران؟
یونان و روم که معلومه،
ایران ،فردوسی افغانستان بوده،
و از زابل،وکرمان غیرایرانی نام آورده است.
با تاریخ عجیبی مواجه هستیم،
درصورتیکه تاریخ منطقه را همان غربی
های غیرقابل شما نوشته اند،
عجیبه.
بالام جان،

ش., 24.02.2024 - 23:43 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
خندیدن به چیزی که خود ما در دامنش میزییم.

درووود بر آقای تورک اوغلی گرامی!

سن نجورسن؟. کیفین یاخچیدی؟. بالام جان، منا باخ.

 مختصر و موجز.

تصویرهای فوق را من انتخاب نکردم. اینها فقط جنبه تزئینی دارند و زحمتش را آدمین کشیده. اصل قضیه، مطلب است که باید در باره اش اندیشید.

اگر قرار باشد که ما با آنچه بر افکار عمومی رایج است به سراغ تاریخ و فرهنگ خودمان یا تاریخ و فرهنگ بیگانگان برویم، کارمان از همان گام نخست بر فناست. آنچه باقیمانده و اثری خردلسان از آن در گوشه و کنار وجود دارد، باید تلنگری به مغز و اراده جویندگی و کنجکاوی ما بزند از بهر جستجوی اصل قضیه. مسئله گردآمد انسانهایی در «فلات ایران و زندگی آنها در کنار یکدیگر در طول سالها و قرنها و هزاره ها» به آفرینش «فرهنگ باهمستانی» انجامید که یکی از محصولات آن، «تمدّن هخامنشیان» به حیث آغازگاه تاریخ رسمی ایران به حساب می آید. در باره «سلسله هخامنشیان»، گمانه زنیها و آثار و نشانه ها و اقوال مختلفی باقیمانده است که بفهمی نفهمی، تصوّری از وضعیّت مملکتداری و مناسبات اجتماعی و غیره و ذالک آن را برای ما حتی المقدور متصوّر میکند؛ ولی قطعیّت چگونگی آن را هیچکس نمیداند حتّا همان مورّخین بیگانه که تحقیقات و گزارشهایی را در باره سلسله هخامنشیان به رشته تحریر در آورده اند.

آنچه ما را به ژرفای تاریخ ایران، مددکاری میکند، پاره پوره ها و تک نشانه ها و مویرگها و مراسم و آداب و زبانهای مختلف و غیره و ذالک کاملا بی اهمیّت و پیش پا افتاده مردم ایران است که امکانهای شناخت بُنمایه های فرهنگ و وضعیّت مناسبات مردم و زمامداران را میتواند در مخیله ما مجسّم کند. اقوام مختلف و متنوّع مردم ایران در پیوندهایی که با همدیگر داشته اند، فرهنگی را آفریده اند که شیرازه مناسبات آنها را با همدیگر متعیّن میکرده و رقم میزده است و همچنان به قوّت پرنسیپهای خودش باقی و کارگزار و پر نفوذ و اصیل است. آنانی که ایران را به این روز که ملاحظه میکنید، انداختند، زمامداران حاکم بر آن بودند که در جنگ شدید با «بُنیانهای فرهنگ مردم» بر آمدند و تداوم جنگ علیه مردم ایران، همچنان در دستگاه سیستم آخوندی ادامه دارد و مردم ایران نیز هرگز و هیچگاه به پرنسیپها و بنمایه های فرهنگ خود پشت نکرده اند و از آنها دست نکشیده اند؛ برغم اینکه در طول قرنهای قرن لت کوب و کشته و قربانی و غارت و سرکوب شده اند.
تصویر انسان بالداری [هیچ ربطی به آیین زرتشتی ندارد و اتفاقا ضدّ الاهیات زرتشتیگری نیز هست] که شما ملاحظه میکنید، در نظر اول خیلی خنده دار جلوه میکند و به نظر عین نقّاشی بچّه ها میماند. وقتی که ما معاصرین با ذهنیّت امروزی به سراغ گذشته ها میرویم، خواه ناخواه محتویات و معلومات انباشته در ذهنیّت امروز خود را به سراسر تاریخ گذشته گسترش میدهیم و طبق معیارهای امروزی به قضاوت و سنجشگری و حکم صادر کردن در باره گذشته ها اقدام میکنیم و فوری خط بطلان بر همه چیز میکشیم، غافل از اینکه ما در «رفتار و گفتار»، ناخودآگاه همچنان بر مدار«بینش همان گذشتگانی» که مسخره شان میکنیم یا هیچ و پوچشان میپنداریم، در حال نفس کشیدنیم و میزییم.
پروسه رویکرد به تاریخ و کسب شناخت به معنای پژوهیدن آنچه که از لحاظ مادّی یا رسمی و اداری اعتبار دارد، نیست؛ بلکه کشف و شناخت و ردّیابی چیزهائیست که از طرف حکومتگران و ارگانهای تابع آنها به شدّت سرکوب و تقلیب و واپس و نادیده انگاشته شده اند؛ ولی مردم به حفظ و نگاهبانی از آنها همّت کرده اند. برای تفهیم این موضوع، یک مثال کاملا دم دست میزنم و امیدوارم که نه تنها شما؛ بلکه تمام کسانی که این یادداشت را میخوانند، عمیق به دنبال جستجو و پژوهش و اندیشیدن رو کنند.
«آرامگاه خاوران»، محصول جنایتهای حکومت فقاهتیست که بیش از چهار دهه است که حکومتگران فقاهتی میکوشند با تمام وسایل ممکن، ردّ پای جنایتهای خود را نه تنها از لحاظ مادّی محو و سر به نیست کنند؛ بلکه خاطره کشتار انسانها را از ذهنیّت مردم، محو و پاک کنند. اگر بیایید مبارزه حکومتگران را در بستر چهار دهه ای در نظر نگیرید، بلکه در دامنه هزاره ای در نظر بگیریید، آیا تصوّر میکنید، خاطره کشتار انسانها در کجای مثلا نسلهای هزار سال آینده محفوظ خواهد ماند؟. آیا سوای روایتی، افسانه ای، قصّه ای ، حکایتی، رویا و خوابی، مجسمه ای، سنگ قبری یا شایدم، نقّاشی کودکی؟.
و اگر کسانی بیایند و از کشتار انسانها و خاوران، صحبت کنند، حتما همه به آنها خواهند گفت که اینها دروغه و فانتزی!. آیا شما باور میکنید؟. همانطور که گفتم، واقعه را در دامنه هزاره ای ببینید نه دهه ای. امّا اگر روزی روزگاری در آینده های دور، کسانی بخواهند از واقعه کشتار انسانها وخاکسپاری جمعی آنها در «خاوران»، گزارشی و تحقیقی تهیه کنند، احتمالا همان نقّاشی کودک دبستانی، یا روایت مادر بزرگها به اذهان کنجکاوشان تلنگری بزنند و بتوانند واقعه جنایتهای هولناک یکی از خبیث ترین سیستمهای مخوف حاکم بر ایران را آشکار و رسوا کنند. مورّخآاینده فقط با کشف و تامّل کردن سختسرانه در باره ریزترین ردّپاهاست که خواهد توانست واقعه کشتار زندانیان و آرامگاه خاوران را برملا کند و اخبار جنایت هولناک زمامداران فقاهتی را اثبات کند. آیا سوای این است که تک و توکی جملات در متون ادبیات کلاسیک ایرانی، خبر از کشتار هولناک «مانویان و مزدکیان» به ما میدهند؟. ولی چگونگی وقایع کشتار را در هیچ کجا نمیتوانید ردّ پایی برایش پیدا کنید. فقط یک جمله یا یک لغت یا یک تصویر میتواند تمام جنایت را در مخیله آدمی زنده کند و خبر از تضادهای اجتماعی و فرهنگی مردم با زمامداران وقت بدهد. تاریخ ایران، مملو از اینگونه کشتارها و کشمکشهای مردم با زماندارن نالایق و بی فرّ بوده است که فقط نشانه های خردلی از آنها در گوشه و کنار پراکنده شده و باقی مانده است. تاریخ رسمی ایران، پشیزی ارزش ندارد و حتّا به درد درست کردن کاغذ توالت نیز نمیخورد. تاریخ اصیل ایران در تصاویر اساطیر ایرانی ذخیره شده است و باید به کشف و شناخت آن، همّت مسئولانه کرد.
تاریخ ایران؛ مملوّ از کشمکش «بُنمایه های فرهنگ مردم با حکومتگران ضدّ فرهنگ مردم»: بوده است و هچنان است تا همین ثانیه های گذرا. قبل از به قدرت رسیدن «کوروش هخامنشی» و تشکیل سلسله هخامنشیان، جنگ گسترده میترائیستها برای غالب کردن تصوّرات خودشان از مناسبات قدرت با مردم، به شدّت جاری بوده است. «میترا»، یکی از نامهای «سیمرغ» است که سیصد و شصت درجه، خلاف گوهر سیمرغ به «الهه جنگ» دگردیسه شده است؛ زیرا به درد دم و دستگاه نظامیان ایرانی و حکومتگران زره پوش میخورده است. به همین دلیل نیز، «میترائیسم» توانست خیلی سریع در اروپا گسترش پیدا کند و «رومیان»، آن را بپذیرند. ردّ پای تقلیب شدن نام «میترا» را از «خداوند مهر = سیمرغ و پرورنده و نگهبان حان» به «الهه جنگ» میتوان از طریق واژه «میتراس» فوری تمیز و تشخیص داد. اروپائیان به «الهه جنگ»، میتراس میگویند که با «ضحّاک ماردوش» اینهمانی دارد.
پروسه تقلیب و تحریف و دگردیسی بُنمایه های فرهنگ باهمستان ایرانیان در طول تاریخ هزاره ها تا همین ثانیه های گذرا همچنان در تحت سیطره حکومت خلفای الله و جنگ بیمارگونه زمامداران حاکم بر ایران ادامه دارد. زمامداران درگذشته علیه تمام نشانه های بُنمایه ای و پرنسیپی فرهنگ مردم ایران از عهد میترائیستها و سپس به دنبالشان، ساسانیان و موبدان زرتشتی وبه دنبالشان اسلامیون تا بیاید به همین امروز همچنان ادامه دارد. علّت فلاکتها و ذلالتها و خوار و زاریها و قهقرائیهای ایران و مردمش را تنها زمانی میتوان کشف کرد و شناخت که هنر پژوهشگری ردّپاها را تا تاریکترین اعماق عصر اساطیری بتوان کاوید و بررسی کرد و صدف را از خزف تمییز و تشخیص داد. تاریخی که ما میشناسیم، تاریخ تحریفات و تقلیبات و طرّه هات نویسی دبیران درباری است که پشیزی ارزش ندارند. تاریخ اصیل ایران در قلب و روان و ذهنیّت و زبان اقوام ایرانی و اساطیر ایرانی همچون گنجی آشکار؛ ولی ناپیدا مانده است. برای شناخت تاریخ و فرهنگ مردم و میهن خود باید همانطور که «سهراب سپهری» گفت: «باید چشمهای فهم و هنر پرسشگری و کنکاویدن خود» را شست و ذهنیّت خویش را از تمام پیشداوریها و معلومات غلط اندر زدود و به تنهایی به جستجوی کشف حقیقت «چیستی خودمان» همّت کرد.
آنچه را که پژوهشگران اروپایی و روسها و پونانیان و غیره و ذالک تا کنون در باره تاریخ ایران نوشته و منتشر کرده اند، فقط ملاطهایی سالادگونه و مخلوطی هستند که باید از «چشم انداز تجربیات مایه ای» ایرانیان بررسی و سنجشگری و سرند شوند؛ زیرا اروپائیان و دیگر بیگانگان هیچ پیوندی با تجربیات نیاکان ما ندارند؛ ولی ما که ایرانی هستیم، میتوانیم پیوند بیواسطه داشته باشیم؛ طوری که بتوانیم با «اصل تجربیات نیاکان خودمان» پیوند انگیزشی پیدا کنیم برای زایش ایده ها و افکار و راهچاره ها از بهر گلاویز شدن با معضلات و مسائل دوران خود. چنین کاری به «مغز فلسفی تیز بین و سنجشگر» نیازمند است؛ نه مغزهایی که اسیر و چلیده شده در اعتقادات رایج و متابعت کننده از علوم انسانی باختری و اسلامی و امثالهم فرو خفته اند و ایران و تاریخ را از دریچه حقیر و بی مقدار و تیره و آلوده برانداز و قضاوت میکنند.
ناگفته نگذارم که «پورپیرار» در دنیای تاریخپژوهی و مورّخی و پژوهشگری در باره ایران، نه سر پیاز است، نه ته پیاز. نه حتّا روزنامه نویس دیواری مدرسه.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

ش., 24.02.2024 - 17:20 پیوند ثابت
ع.ب تورک اوغلی

عنوان مقاله
جناب فرامرزیان شماچرا؟

سالام
این علامتی که بعنو ان فرهوربماغالب کرده اند ,علامت سرخپوستان میباشد,
که استغمارگران غربی مسیحی ان علامت را فرهوربه مردم ایران غالب کرده اند.
اگربه موزه دانشگاه بریتیش وقسمتهای بکر وتفریحی کانادا رفته باشید.
همه جا این علامت وجوددارد.
نوشته های تاریخی مرحوم ناصرپورپیرار ورحیم اک بایراق وو ,,,که به پدرتحول انقلاب تاریخ ایران
شناخته شده اند,نگاه کنید,بقول ماتورکان ,,بولارین ساققیزی چوخدان چوریب,,,
تاریح جعلی ماسونی راکلا به فنا برده ودفنشان کرده اند.
زرتشت,کوروش،فردوسی,حتی تمام کسانیکه تادوقرن پیش بما بعنوان شاعرمعرفی کرده اند.
همگی را ساخت ماسونهای استعماری و جیره خوران اجنبی ,که اکثرا هندی تباربوده اند,
یا با فراماسونها همدست بوده اند,منتسب میدانند

ش., 24.02.2024 - 09:39 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.