قرینهسازی تاریخی، گاه به درد فهم فعل و انفعالات زمانه هم میخورد و به ویژه اگر تبیین جنگ بر سر قدرت در کار باشد. تدارکات برای کیستی جانشینی در جمهوری اسلامی هم، چندان بی شباهت به مبارزات طول اسلام و مخصوصاً صدر و 150 سال اول آن نیست!
قصد ورود به جزییات تاریخی را ندارم؛ زیرا نه معلومات محدود من پیرامون تاریخ اسلام و تشیع چنین اجازهای میدهد و نه اصلاً لزومی به هر جزء موردی است. اندک دانستهها از جنگ و ستیز بر سر قدرت در سی سال دورهی خلفای راشدین، صد سال سفاکی بنی امیه و چند قرن خلافت بنی عباس هم برای پاره مقایسههای تاریخی با امروز نظام ولایی کفایت میکند! مطابق آنچه از سیر تحولات قدرت پس از وفات پیغمبر اسلام روایت شده و تاریخاً جا افتاده است، جانشینی پیغمبر خود ماجرای زدوبندها و اقسام توطئهها بوده تا سرانجام معاویه بن ابو سفیان با زیرکی فزونتر توانسته قدرت را از دست علی ابن ابی طالب چهارمین جانشین محمد برباید و در قبضهی خود آورد. اینها هم بارآمدهی همان مکتباند.
با به ارث رسیدن ردای خلیفه از معاویه به پسرش یزید، امپراتوری اسلام در شامات و مصر به تثبیت میرسد و فتوحات اولیهی خلیفهی دوم عمر در روم شرقی و ملک ساسانی توسط جانشینهای اموی تا قراطبه در غرب و خراسان و سند در شرق گسترش مییابد و منجر به استقرار امپراتوری اسلامی میشود. حکومت موروثی امویان یک صد سال به درازا میکشد تا فساد و ستمگری بی حد در آن، این سلسله را مواجه با انواع شورشها در جزیره العرب و متصرفات غیر عربی خلافت اسلامی به ویژه ایرانیان مسلمان کند و به قدرت شمشیر ابو مسلم خراسانیها، خلافت از بنی امیه به خاندان بنی هاشم قریشی منتقل گردد.
شیشهی عمر خلافت عباسی به مرکزیت بغداد که تدریجاً رو به پوسیدگی گذاشت و با تاسیس حکومتهای مستقل و نافرمان مخصوصاً در فلات ایران از سوی یعقوب لیثها... و سپس سلسلههای ترک تبار روبرو گردید، بعد 5 قرن بقاء سرانجام توسط هلاکوخان مغول در هم شکست. تاریخ خلافت اسلامی پسین سربرآورده در بیزانس شرقی هم با سه قرن فاصله که نام امپراتوری عثمانی به خود گرفت، چون همهی پیشینیان، تاریخ جنگ قدرت خونین بود میان سلطانزادهها از همه رقم: پدر کشی، فرزند کشی و برادرکشی.
آنچه که در طول تاریخ طولانی خلافت اسلامی حول قدرت اتفاق افتاده است، اکنون دارد طی مدتی کوتاه و در تناسب با مقتضیات زمانه در همین جمهوری اسلامی بر سر جانشینی رخ میدهد! پدیدهای که رخدادناش هیچ هم عجیب نیست زیرا حکومتهای مبتنی بر دین با همهی ویژگیهای متمایز از یکدیگر، در رابطه با قدرت اما حسب منافع رانتی زیر چتر تشرع دچار باندبازی ناگزیرند. هر کدام از آنها مالکیت زمین را به نام خدا برای خود میخواهد؛ و چون خدا یکی است، صاحب قران متشرع نیز میباید یکی باشد!
هم اکنون کیستی قدرت آینده در جمهوری اسلامی و از جمله نشستن چه کسی بر مسند ولایت پسا خامنهای، دغدغهی همهی جریانات این نظام و بیش از همه امر خود خامنهای است. جای شگفتی هم ندارد که بسیاری چیزها رو نیست و سطح پنهانکاری در این عرصه بالاست و لذا از آنچه که در زیر و مربوط به جنگ قدرت میگذرد و نیز انواع توطئهها برای این امر، صرفاً اطلاعات اندک در دست است. با اینهمه نشانهها در این زمینه کم هم نیستند. نظر به حدت مغلوبه بودن جنگ قدرت، نمودهای بیانگر غوغای پشت صحنه بروز بسیار دارند و هر روز هم که میگذرد، اقسام دستهکشیها در این یا آن شکل باز بیشتر سر بر میآورند.
آخرین نمود این بازیها، انتشار ویدیوی «دیدار فرماندهان نظامی و انتظامی» با شیخ حسن خمینی نوادهی «امام راحل» است در حال خوش و بش با فرماندهان به مناسبت شرفیابی نوروزی آنها! اما بنا به اطلاعرسانی فوری مشاور رسانهای رئیس ستاد کل نیروهای نظامی که ضمناً حکایت از دستپاچگی این ستاد هم داشت، عکس منتشره در شبکهها مربوط به بهمن ماه 1401 بوده و هیچ هم جنبهی دیدار نداشته است. اطلاعیه در خود این پیام را دارد که: دروغ است و هیچ خبری نیست! فرماندهان نظامی و انتظامی آن زمان برای تجدید بیعت با «امام خمینی» به مقبره او رفته بودند که در سالن انتظار حرم تصادفاً با نوهاش چشم در چشم میشوند! حال آنکه همین ماجرا، بیانی از واقعیت اصلی یعنی همان مسئلهی جانشینی است و با بار جانشین تراشی؛ که اگر این نبود بازتابی چنان وسیعی هم نمییافت. در این عکس ِموجب تشویش جماعت ذوب «آقا»، «دیدار فرماندهان نظامی و انتظامی» با کسی عَلَم میشود که برای ورود به مجلس خبرگان قبلی بفرموده رد صلاحیت شده بود. مسئله، رقیب تراشی است و جاانداختن بدیلها!
بخاطر بیاوریم که ماقبل این به اصطلاح دیدار حاملان سلاح با صاحب ارث «امام»، هر قد و نیم قدی از روحانیت نامطلوب ولایت فقیه هم برای ورود به مجلس خبرگان کنونی مهر غیرصالح خورد. همانگونه که عدم راهیابی کسانی از اینان نیز به دورهی ششم خبرگان، به این دلیل که احتمالاً بتوانند در پسا مرگ خامنهای بازی گزینش رهبری جایگزین را بهم زنند سامان داده شده بود! توپ کیستی ولی فقیه بعدی اکنون همزمان در چندین گوشه از زمین بازی قدرت میان بازیگران میچرخد. هم سرمایهگذاری از مدتها قبل روی پسر ولی فقیه دوم را شاهدیم که برخوردار است از رانت نیت شخص پدر، زور بیت و نهادهای امنیتی و بخشی از حوزه، هم جریانی که میخواهد شاهین تاج بخش بر سر نوهی ولی فقیه نخست بنشیند تا مجتبی خامنهای از ولایت محروم بماند. نیز دگر برنامههایی در کار برای ظهور ترکیبی با چند عزیز کردهی دیگر در زمره مفروضات نشسته بر طاس قدرت، که چند و چوناش هنوز چندان روشن نیست. در هر حال اما پشت همهی اینها دست نهاد زور و ثروت سپاه را باید دید و ارادهی خامنهای را برتر از هر عامل.
افشاگری علیه همدیگر در سطح حوزههای قم و مشهد و تهران، کشاکش میان بخشی از سپاه با دولت رئیسی و «جبههی پایداری» و نیز بروز شکافها در سپاه و اقسام مچخواباندنهای درون سیستمی در مرحلهی حساس فعلی را فقط نمیتوان با جنگ متداول بخاطر منافع روز توضیح داد. نبرد کنونی بر سر تصاحب قدرت در فردای مرگ خامنهای جریان دارد. نکتهی مسلم را فقط این باید دانست که جملگی جریانات متن قدرت و بیش از همه شخص خامنهای در پی حل موضوع جانشینی «رهبر» کنونی در همین امروزند. تنها حواشی نظام هستند چشمدوخته به بعد از رفتن خامنهای و دل بستهی وقوع معجزه تا وارد صحنه شوند و یا کلاهی از این نمد نصیب برند و مویی از خرس زور بکَنند. حال آنکه دعوای جانشینی، نه مسئله فردای جمهوری اسلامی که امر امروز است و میرود که در اکنون خود به تعیین تکلیف رسد.
اما این جماعت متنازع بر سر سهم شیر از قدرت، همگی بیخبرانند و قدرت مردم علیه خود را باور ندارند. اینان آنچه را که زیر پوست شهر به هزار نشانه در جوشش و خروش است به روی خود نمیآورند زیرا قدرتپرستی کر و کورشان کرده است و قدرت مردم، این شیر ظاهراً خفته را نادیده میگیرند. مردمی که خواهان سکولار دمکراسیاند. مستی منافع نمیگذارد تا دریابند برای این جامعهی در ذهن خود بگذشته از ولایت، فرقی هم ندارد که چه کس جای ولی فقیه کنونی بنشیند. مردم با ولایت مسیله دارند و به انکار حکومت دینی برخاستهاند؛ مردمی که «زن – زندگی – آزادی» آفریدند.
اما جماعت در جنگ بر سر قدرت نمیخواهند این واقعیت بدیهی را بپذیرند که ولی فقیه ظاهراً مقتدر موجود، هم اکنون خود موضوع هجو هر روزهی اکثریت قاطع مردم است، چه بماند این یا آن کوتولهی دیگری که به عبث بخواهد پای در این مقام سفت کند. این جماعت ذهنیت اجداد هزار سال پیش خود را برای منافع امروزی بکار میگیرند! حفظ قدرت و جنگ بر سر آن دور از چشم مردم و علیه مردم، خود نشانهی تکرار اضمحلال همانند نیاکان است با اندکی دیر یا زود.
به همین اعتبار هم، مسئلهی جانشینی برای مردم ایران نه موضوع کیستی قدرت بعدی که چیستی قدرت دمکراتیک جای جمهوری اسلامی است. هر مکث سیاسی بر روی موضوع جانشینیِ بهرحال مطرح در سیاست روز، فقط آنگاه اهمیت مییابد که چونان موضوع شکاف در جمهوری اسلامی به محاسبه درآید و نه که مثلاً جایگزینی ولایت فقیه موجود از چه جنس ولی فقیه باشد! چشم باید خیز بابک مردمی را در رصد گیرد و نه افشین یار ردای ولایت را!
بهزاد کریمی
3 فروردین ماه 1403 برابر با 23 مارس 2024
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
انتخاب رهبربرای آینده ایران
سالام.
لطفا نوشته های من را سانسورچی بدرستی بخواند،بعد بلکل حذف کند.
ما باندکه درست نکردم،
به کسی هم توهین نکردم،
فقط پیشنهاددادم،
نگاه ها ازیک دریچه بزرگ باشد.
جناب بهزادکریمی ،
درموردرهبری وانتخاب حسن خمینی را
مطرح کرده بود،
منهم نوشتم ،تفکر و ویژگی این سه نفربرای کشورهای غربی دررهبری برای
ایران و برای چاپیدن آینده ایران
عقلانی تراست.
حتی ،ویژه گی و شرایط وزمینه راهم
شرح دادم.
تلاش میکنم،استانداردهای مانیفست ایرانگلوبال را مراعات کنم،
بعضی مواقع ،شرایط را خارج استانداردهای تعیین کننده می بینم،همچون قانون اساسی ناقص جمهوری اسلامی.
مدیریت جهانی گلوبالیستها رانگاه کنید،
بعد خودرا گلوبالیست بخوانید.
ماهم به احترام این نام زیبا و گوناگونی
مطالب و حل شدن مسائل ایران ومنطقه
وجهان درخدمت شماهستیم،
تا بهم یاری کنیم ،
مفهوم گلوبالیست را دربین لاقل روشنفکران خودمان جا اندازیم،
بخدا نقاط خوبی رامطرح کرده بودم،
مگرگلوبالیستها دیوانه هستند که افسارحکومتی منطقه حساس را به
فردی به امثال حاجی حسن بدهند؟
یا به رضا ربعی بدهند؟
حالا شرایط را خودشان درزمان پالانی
ها آماده کردند،
همه ماراگول زدند،
حاج روح الله رابما چپاندند،جای خود،
ولی الان دیگر حسن،رضا کی باشند؟
پیشنهاد بنده راچاپ کنید،
بعدا مشاوران رهبران جدید را بامشخصاتی که دارند
معرف حضورتان خواهم شد.
غربی مگر دیوانه اند که افسار متطقه نفت وگاز به هرکس بدهند؟
بخدا، اگر به تفکر گلوبالیسم اعتقاد دارید،
گلوبالیستی به نوشته ها برخوردکنید.
دوستتان دارم،
من بخدا ،بخاطر تفگرگلوبالیستی،
مسائل ونوشته های غیر گلوبالیستها را
نقدمیکنم.
داستان چشمه و سنگ
درووود بر آقای کریمی گرامی!
گپهایی از پسکوچه های دلهره و امیدواری!
در اینکه با صمیمیّت گفته ای من در باره اسلامیّت و تاریخ آن، چندان تخصّص و آگاهیهای گسترده ندارم، جای آفرین گفتن دارد؛ زیرا بر خلاف اظهار شما، کثیری پر مدّعا این متانت شما را ندارند؛ ولی ژاژگوییها دارند که مثلا اسلامیّت را میشناسند و حتّا کارشناس و متخصّص و دانشمند علوم اسلامی نیز هستند بدون آنکه رادمنشی و وجدان پژوهشی داشته باشند و بتوانند و بخواهند که یک جمله از قرآن و تاریخ نکبت بار اسلامیّت را نقد کنند.
همانطور که خودتان شاهد «انتصابات» اخیر بودید و آب از آب تکان نخورد و حضرات حاکم، هر کار دلشان خواست کردند، مطمئن باشید که بعد از مرگ خامنه ای نیز، عین مراتب انتصابات اتّفاق خواهد افتاد و آب از آب نیز تکان نخواهد خورد و ابلهی ابزاری به جای خامنه ای خواهد نشست. آنچه من سالیان سال است بر آن تاکیدها کرده ام و مدام رفتارها و موضعگیریها و گفتارهایشان را زیر ذرّه بین سنجشگری گذاشته ام، طیفهایی هستند که خود را با برچسب «اپوزیسیون» نشانه گذاری کرده اند و تا امروز نیز اثبات کرده اند که کلّا از مرحله پرتند و مستعد هیچ چیزی نیستند؛ سوای هوچیگری علیه یکدیگر. در این زمینه، یکه تازترین کنشگران زرّادخانه ای تاریخ بشر محسوب میشوند.
یک مثال ساده برای تفهیم قضیه. فرض کنید کنشگرانی به نام «بهزاد کریمی، فرّخ نگهدار،امیر ممبینی» از گرایشی به نام «چپ» در باره رویدادهایی، موقعیّتهایی و امثالهم «موضع فردی» گرفته باشند و شخصی به حیث فرض کنیم «پژوهشگر تاریخ چپ» بخواهد تمییز و تشخیص دهد که از میان این سه نفر، کدامیک بیدار و هوشیار و فهیم و مسئول و با وجدان بوده است و به راستی مردی کاردان و اهل عمل کارگشاینده و بخواهد به تک تک آنها نمره از صفر تا بیست برای موضعگیریهایشان در قبال رویدادهای متنوّع بدهد و دست آخر به داوری کردن در باره کارها و رفتارها و گفتارهای تک تک آنها همّت کند.
فرض کنیم یکی از این رویدادها، «زلزله مهسا» به تعبیر من البته باشد. میتوان آن را غائله، فتنه، انقلاب، جنبش، غوغا، و امثالهم نیز اتیکت زد، ولی اصل قضیه به اعتبار خودش پابرجاست و خدشه ای در آن نیست. موضعگیری تک تک این سه نفر نسبت به رویداد جنبش مهسا میتواند درجه اعتبار و شعور و شخصیّت و فهم و درک و هنر تک تک آنها را به محک بزنه و امتیاز اعتباری به آنها بدهد. حال همین شیوه برخورد را در دامنه های مختلف بگذارید و امتیاز بدهید نحوه موضعگیری هر سه نفر را نسبت به موقعیّتها و عینیّتهای گوناگون. دست آخر میتوان یک جمعبندی کرد و امتیازها را بررسی و رای و قضاوتی را که محصول فهم و شعور و تجربه و تفحّص و جستجوهای فردی باشد در باره هر سه نفر صادر کرد. اینکه مورّخین در باره جنبش مثلا مهسا و هر سه نفر فوق چه نوشته ا ند و گفته اند، میتواند به انواع و اقسام پیشداوریها و دروغها و نادانسته ها، روایتها و کینه ها، قصّه بافیها و امثالهم آغشته باشند و اتّفاقا آثارشان به حیث منابع معتبر و بی بدیل و عالی نیز به حساب آیند. امّا، رای بی غرض و مرض این است که انسان خودش بتواند از میان اینهمه منابع معتبر و اتیکت علمی خورده، راهی به سوی کشف حقیقت ببرد. این مثال را میتوان در باره کنشگران تمام گرایشها و سازمانها و احزاب به محک زد. و امّا مسئله قدرت.
مسئله «قدرت و سیاست»، یکی از پیچیده ترین معضلات فکری و اجتماعی تمام جوامع بشری تا امروز بوده است و همچنان خواهد بود. حتّا اگر روزی روزگاری نیز، «جامعه» منحل شود، باز مسئله «قدرت و سیاست» به قوّه و اعتبار خودش پایدار میماند؛ ولو کاربست آنها در جمع قبیله ای و عشیره ای و طایفه ای و خانوادگی و فک و فامیلی باشد. اینکه «قدرت و متعاقبش سیاست ناشی از آن» بر کدامین «اصلها و پرنسیپها» باید استوار باشد، معضلیست که بیش از دو هزار سال تمام از طرف متفکّران و فیلسوفان و تئولوژها و پژوهشگران و استادان و مراجع گوناگون مذهبی/دینی/اعتقادی/ایدئولوژیکی در باره اش بحثها و قلمفرساییها شده است و همچنان میشود. اگر چکیده تمام مباحثی را که حول و حوش «قدرت و سیاست» تا امروز مطرح شده اند، بخواهیم در یک جمله، خلاصه کنیم، اینست که «منشاء لژیتیماتسیون قدرت» کیست و چیست؟. – من مخصوصا کلمه مشروعیّت را به کار نمیبرم؛ زیرا خلط مبحث میشود و لوث شدنش نیز موجب کژفهمیهای فاجعه بار-
بحث «منشاء قدرت»، موضوعیست که در جامعه ایران از طرف طیف تحصیل کرده و کنشگر و به اصطلاح بی مسمّای «روشنفکر ایرانی» از دوران مشروطیّت تا امروز اصلا لام تا کام در باره اش سخنی گفته نشده است؛ سوای تکرار مکرّرات هزار بار جویده شده حرفهای نافهمیده و ناگواریده ای که اروپائیان پژوهشگر گفته اند و نوشته اند؛ امّا در ایران از طرف طیف «آخوندها و مراجع تقلید و فقها و شارحین و مفسّرین اسلامیّت» از حدود هزار و اندی سال پیش تا همین امروز به وفور در باره اش قلمسوزیها و کاغذ هدر دادنها شده است؛ آنهم خروار خروار. [پاره گفتار مقاله اخیر مرا در همین ستون آزاد در باره «چرا باید در باره خدا اندیشید؟» دقیق بخوانید]
بی گمان اکثر کنشگران – صرف نظر از اعتقادات فردی و گروهی و سازمانی و حزبی- معتقدند که «منشاء قدرت»، «مردم جامعه» هستند. ولی هیچکس نمیتواند بگوید که «مردم کیانند و به فرض که ماهیّت مردم نیز معلوم شود، منشاء قدرت شدن آنها، چگونه امکانپذیر میشود؟». «قدرت» در معنای ساده و گویای آن عبارت است از «پتانسیل/قابلیّت/استعداد/هنر/خصلت فردی یا گروهی/سازمانی/حزبی» که میتوانند مصدر اجرایی امور در ساختار ارگانهای کشوری بشوند و به گرفتن تصمیمهایی در خصوص مسائل جاری و حاد مملکت همّت کنند بی به عبارت دیگر، تصمیمهای گرفته و متعیّن شده را در واقعیّت مناسبات اجتماعی و کشوری و حتّا اگر لازم باشد علیه و در تقابل با تصمیمهای افراد و گروهها و دیگر گرایشهای سیاسی اجرا کنند. این البته تعریف کرانمند قدرت در دایره ای مشخّص است برای تفهیم مسئله به طور کلّی. حال اگر بخواهیم «منشاء قدرت» را در چارچوب «اصول و نصوص و مبانی/مذاهب/ایدئولوژیها/ادیان نوری و امثالهم» بگذاریم و از چشم انداز آنها به تعریف منشاء قدرت بپردازیم – و در اینجا اسلامیّت و طیف اخانید-، آنگاه با معضلی بسیار پیچیده و فوق العاده خطرناک روبرو خواهیم شد؛ زیرا «آخوندها و فقها» به دلیل «سائقه مطلق قدرتپرستی و امتیازخواهیهای نجومی برخاسته از آن» بر این عقیده اند که «الله»، «منشاء قدرت و دلیل مشروعیّت سیاستهای مومنان به الله» است؛ یعنی با یک حرکت ضربتی، مردم را به حیث منشاء قدرت و لژیتیماتسیون، بلافاصله حذف و به کنار گذاشته اند. از این لحظه به بعد است که آخوند و فقیه و مراجع تقلید و رتوشگران فکل کراواتی با ریشهای آنکارد شده و غیره و ذالک، تمام استعدادهای خود را در راه «توجیه و تشریح و تفسیر و حقنه و اماله و تزریق» همین مسئله «الله و منشاء قدرت بودنش» میکنند؛ زیرا بر این عقیده اند که «مخلوق» هرگز نمیتواند «عالم به خیر و شرّ» خودش باشد؛ بلکه باید تابع و مطیع و عبد و اهل سمعنا و اطعنا باشد. مگر سوای این بود که همین چند وقت در خصوص مسئله «انتخابات آزاد» علنا «خامنه ای» گفت که: «مردم، صلاحیّت انتخاب ندارند؛ زیرا صغیرند». بحث منشاء قدرت در دنیای اسلامیّت؛ آنهم نوع شیعی، مبحثیت خاصّ جامعه ایرانی که من قبلا در چندین مقاله به آن پرداخته ام؛ ازجمله مقاله «ریشه یابی و علّت دوام قدرت آخوندها».
آقای کریمی گرامی! در مطلب شما، یک نکته شایان اهمیّت است که گمان کنم اکثر کسانی که مطلب شما را خوانده اند یا بخوانند، متوجّه آن نشوند و سریع رد شوند. آنهم این است که نیرویی نه در زیر پوست شب یا زیر زمینهای جامعه؛ بلکه دقیقا در «بطن عینی و ملموس جامعه» در حال گسترش است و آن همانا بیداری مردم ایران از صغیر و کبیر در پروسه کشف و شناخت آنچه خودش به ذّاتش بود؛ یعنی «ملّت ایران در جامعیّت وجودی تکثّر اقوامش در بستری از فرهنگ باهمستان». پروسه ای که سرانجام به خلع ید و عزل طیف اخانید مختوم خواهد شد و چهره ایران را به طور کلّی دگرگون خواهد کرد. همین نکته را اگر کسی بتواند از فحوای کلام شما دریابد، مطمئن باشید که منظور شما را فهمیده است؛ وگرنه که هیچ. آنچه من همچنان بر آن تاکید مبرم میکنم، وضعیّت کسانیست که خود را «اپوزیسیون» میدانند و در این پروسه به خود آیی و گسترش همبستگی مردم ایران، هنوز نتوانسته اند «گرد و غبار جنگهای انقلابیگری چریکی و پدرکشتگیهای کینه توزی و نفرتهای زنگارگرفته و خصومتهای ابلهانه را در حقّ همدیگر و حماقتهای ستیز گونه بی برهان و منطق خود را علیه ایران و فرهنگ و تاریخش» کنار بگذارند و راه اندیشیدن و منطق و استدلال و سنجشگری استخواندار را از اهم دروس و تکالیف و وظایف خود بشمارند و در صدد شناخت تاریخ و فرهنگ و مردم سرزمین خود بر آیند و به احترام آنها تلاش کنند که دست همکاری و همبستگی و همعزمی و همرزمی و همپیمایی را واقعیّت پذیر کنند. آخوندها تا ابد نخواهند توانست در ایران حاکم اقتلویی بمانند؛ زیرا »پرنسیپ زندگی»، همواره راه خودش را پیدا میکند. داستان شعر فوق العاده «ملک الشعرا بهار» را مدام در پیش چشم داشته باشید «چشمه و سنگ».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
بابک ها میرن شمال
در سالروز قتل مهسا، تصور بر این بود که مردم بیرون خواهند ریخت. اما چنین نشد. بجز یکی دو فریاد در اکباتان بقیه سرشان در گریبان بود. عده ای هم راهی شمال شدند. این ماجرا پس از درگذشت خامنه ای رخ خواهد داد. البته.. کسی نگفته خامنه ای تا ده سال دیگر خواهد مرد! عمر اینها زیاد است. اما رژیم دارد علاج واقعه قبل از وقوع می کند. در یک سناریوی فرضی پس از درگذشت خامنه ای چند روز عزای عمومی اعلام میشود. مردم شادی میکنند و نقل و شیرینی قسمت میکنند و بزن و برقص می کنند و پای کوبان راهی شمال میشوند و جشن میگیرند.
این گونه پیش بینی ها هزینه بر است اما من پیش بینی میکنم که پس از مرگ خامنه ای مهم نیست جانشین جمعی است یا فردی، مجتبا یا حسن خمینی، رئیسی یا میراب محل، حرفها میان قدرتمداران از امروز زده شده و تصمیمات گرفته شده و باهم کنار آمده اند که آچمز نشوند. یک نمایش قدرت با زرهپوش ها مثل سالروز قتل مهسا و آب از آب تکان نخواهد خورد. مردم تماشا می کنند و سرشان را میاندازند پایین و میروند سر کار و زندگی شان.
با توجه به تجربه سالها، تار و پود رژیم در هم خواهد ریخت و زمان آن هیچ ربطی به مرگ خامنه ای ندارد. ممکن است قبل از مرگ او یا بعد از مرگ او رخ دهد.
افزودن دیدگاه جدید