رفتن به محتوای اصلی

چگونه چند ده هزار جنگجوی عرب توانستند بر امپراتوری ساسانی چیره شوند؟
بخش دوم
05.04.2024 - 20:56

نخست، دو تصحیح و پوزش:

- مدت جنگ ایران و بیزانس که خسرو پرویز به راه انداخته بود، ۲۴ سال بود، نه ۲۵ و ۲۸.
- بحرین تاریخی، در نزدیکی مجمع الجزایر بحرین، در شمال غربی خلیج فارس قرار داشت و نه در شمال شرقی آن.
از این لغزش‌ها پوزش می‌خواهم.
دو توضیح:
- یکی دو تن از خوانندگان، به درستی، ایراد گرفته‌اند که سپاه عرب‌های مسلمان در حمله به ایران، چند هزار بود و نه چند ده هزار. این ایراد وارد است زیرا به دلایل جمعیتی و جغرافیایی، حکومت نوپای اسلامی نمی‌توانست سپاه چند ده هزار نفری بسیج کند و به جنگ بفرستد. شمار چند ده هزار، در تیتر این نوشتار، دربرگیرنده همه نیروهای مسلمانان در جنگ با ایران است، نه در یک نبرد.
- یادآوری نگارنده درباره نوشتن شماره‌های ۱۰۰ و ۶۰ با سین نه نشانه مخالفت با واژه‌های عربی در زبان فارسی‌ست و نه نشانه مخالفت با خط کنونی (با همه ایرادهایی که دارد) بلکه پرهیز از تکرار یک اشتباه است. تا پیش از رضا شاه، تقریباً همه، تهران، باتری و اتریش را با ط می‌نوشتند. پسانتر، توجه کردند که هیچ دلیلی وجود ندارد این واژه‌های غیر عربی با ط عربی نوشته شوند؛ با ت نوشتند. در مورد سد و شست هم همین طور است، و نه چیزی بیش از آن.

بخش دوم

پیوند به بخش یکم

در سال ۱۱۶۳ ایرانی (۱۷- هجری) شاهنشاه ساسانی خسرو پرویز، «نعمان بن منذر سوم» پادشاه لخمیان را برکنار کرد و کشت و به خودمختاری لخمیان در درون شاهنشاهی ایران، پایان داد. سبب این بود که از یک سو، لخمیان با آگاهی از نابسامانی اوضاع در دربار ساسانی، بیشتر خودسری و کمتر فرمانبرداری می‌کردند و از سوی دیگر، هنگام حمله بهرام چوبین به پایتخت، به یاری خسرو نرفته و او را در برابر بهرام تنها گذاشته بودند. برکناری و قتل نعمان و گماشتن فرمانداران ایرانی بر قبایل عرب حیره و بحرین، به جو دوستی، اعتماد و اتحاد بین ایرانیان و عرب‌ها پایان داد. سختگیری‌های بی‌مورد خسرو پرویز بر عرب‌ها آنان را علیه ایران برانگیخت.
در همان سالی که نعمان کشته شد، خسرو پرویز سپاهی را به میان قبایل عرب و به ویژه قبیله آل شیبان، فرستاد تا دارایی‌ها و جنگ افزارهای نعمان را پس بگیرند. دانسته نیست دارایی‌های نعمان در برابر دارایی‌های دربار ساسانی چه اهمیتی داشت که خسرو پرویز برای پس گرفتن آنها سپاه بفرستد. قبیله‌های عرب به آسانی دریافتند که اگر از برابر این سپاه بگریزند، همگی در بیابان از تشنگی خواهند مرد. این بود که ۶ قبیله از طایفه «بکر بن وائل» با یکدیگر متحد شدند و برای نبرد با ایرانیان آمادگی گرفتند.
در این نبرد که در آبگاهی به نام «ذی قار»، در بیابان‌های جنوب غربی حیره (نجف امروزی) رخ داد، سپاه ایران ۵۰۰۰ تن بود؛ ۳۰۰۰ عرب و ۲۰۰۰ پارسی. در روز نبرد، عرب‌های سپاه ایران که خود از لخمیان بودند، به ایرانیان پشت کردند و هم‌فرهنگان عرب خود پیوستند. در نتیجه، سپاه ایران شکست خورد و همه ایرانیان کشته شدند. شکست رسوای «ذی قار» چون در زمانی رخ داد که در جبهه دیگر، سپاه ایران در برابر بیزانس به پیروزی‌هایی دست یافته بود، در درون ایران چندان مهم تلقی نشد ولی در سراسر شبه جزیره عربستان بازتاب گسترده‌ای پیدا کرد و داستان شکست سپاه ایران در نبرد با چند قبیله عرب، موضوع حماسه‌ها و افتخارات عرب‌ها شد. این پیروزی، عرب‌ها را علیه ایران تشویق و گستاخ کرد. سیاست نادرست خسرو پرویز، دوستی لخمیان با ایران را به دشمنی تبدیل کرد، منطقه حائل بین عرب‌های عربستان و ایران را از بین برد و تاثیر مرگبار خود را سی سال بعد، هنگام حمله سراسری عرب‌های نومسلمان به ایران نشان داد.
در روزگار پادشاهی خسرو پرویز بود که محمد بن عبدالله از قبیله قریش در عربستان، در ۶ شهریور ۱۱۶۸ ایرانی (۱۲- هجری)، ادعا کرد از سوی خدا برای مردم پیام می‌آورد. داستانی در میان مسلمانان رواج دارد مبنی بر این که محمد نامه‌ای برای خسرو پرویز نوشت و او را دعوت کرد که اسلام بیاورد ولی خسرو نامه محمد را پاره کرد. مسلمانان باور دارند که چنین نامه‌ای نوشته شده و چنان پاسخی دریافت کرده است. در فیلمی هم که به نام «القادسیه» به فرمان صدام حسین درباره پیروزی عرب‌ها بر ایرانیان ساخته شده، یک سکانس طولانی به داستان این نامه خیالی اختصاص داده شده بود. این داستان از بیخ و بن دروغ است و محمد هرگز چنین نامه‌ای به خسرو ننوشته بود. آنگونه که تاریخ ‌نویسان ایرانی، رومی و ارمنی نوشته‌اند، دربار خسرو پرویز یکی از سنگین‌ترین آیین‌های تشریفات را داشته است. چگونه می‌توان باور کرد که دو عرب از بیابان به تیسفون برسند و به دیدار شاهنشاه بروند؟ شاهنشاهی که حتی شاهان دست نشانده، نمی‌توانستند به آسانی موفق به دیدارش شوند.
این داستان را عبدالملک بن هشام الحمیری، بیش از دویست سال پس از مرگ محمد، در کتاب «سیره ابن هشام» نوشته. این کتاب، در واقع بازنگاری کتاب «السیر و المغازی» محمد بن اسحاق المدنی است که خود، بیش از سد سال پس از هجرت نگاشته شده. جالب، این است که در کتاب اصلی، سخنی از نامه محمد به خسرو پرویز به میان نیامده است. از سوی دیگر، عبدالملک بن هشام می‌نویسد که آن نامه را عبدالله بن حذافه السهمی در اوایل یا اواسط دی سال ۱۱۸۶ ایرانی (۶ هجری) به تیسفون برده درحالی که برپایه کتاب خود او، عبدالله بن حذافه السهمی در همان تاریخ از سوی محمد، در حدیبیه، سرگرم مذاکره با قریشیان بود.
هنوز جنگ طولانی با رومیان به پایان نرسیده بود که دو سال پیاپی، در سال‌های ۱۱۸۶ و ۱۱۸۷ (۶ و ۷ هجری) سیل همه محصول غله ایران در «دل ایرانشهر» را از بین برد و همه شبکه‌های آبیاری نابود شد. در آن روزگار، «دل ایرانشهر» انبار غله ایران بود. (۱) در تقسیمات کشوری روزگار ساسانیان، سرزمین‌های میان دجله و فرات (میانرودان) را «دل ایرانشهر» می‌نامیدند. تیسفون، پایتخت ایران، هم در همین منطقه قرار داشت.
مشکلات ناشی از طولانی و فرسایشی شدن جنگ با بیزانس، به هم ریختگی اوضاع اقتصادی و نابسامانی عمومی مملکت بر اثر نابخردی‌های خسرو پرویز کار را به جایی رساند که پسر و ولیعهدش شیرویه در اواخر بهمن ۱۱۸۶ ایرانی (۶ هجری) علیه او کودتا کرد، او را کشت و خود با نام کی کوات (کی قباد) دوم بر تخت نشست. کی کوات دوم همه پسران خسرو پرویز را کشت، به جنگ بیهوده با روم پایان داد، مرزهای دو کشور به حالت پیش از آغاز جنگ بازگشت و همه اسیران، از دو طرف، آزاد شدند. سه تن از پسران خسرو پرویز توانسته بودند بگریزند و جان به در ببرند. پسانتر، از آنها یاد خواهیم کرد.
کی کوات دوم سپس اصلاح کارهای داخلی را آغاز کرد ولی همه‌گیر شدن مرگامرگ margāmarg (طاعون) در کشور، همه چیز را به هم ریخت. هزاران تن در تیسفون از این بیماری مردند. شمار تلفات مرگامرگ (طاعون) در «دل ایرانشهر» (میانرودان)، تا سد هزار تن نیز نوشته شده است. اواخر مهر سال ۱۱۸۷ ایرانی (۷ هجری) خود کی کوات و بسیاری از گردانندگان دولت و حکومت، به مرگامرگ (طاعون) مبتلاء شدند و جانشان را از دست دادند. در خاندان ساسانی، تنها پسر ۷ ساله شیرویه باقی مانده بود که با نام «اردشیر سوم» به پادشاهی خوانده شد و بالاترین مقامی که برای به عهده گرفتن نیابت سلطنت در دربار باقی مانده بود، مه آذرگشنسب، خوانسالار، یا به زبان امروزی بگوییم، مسئول تدارکات دربار، بود ولی روزگارش دیری نپایید.
شهروراز، سرداری که مصر را فتح کرده بود، خود را برای پادشاهی از کودکی هفت ساله و خوانسالار شایسته‌تر می‌دانست. او خود را به تیسفون رساند، آن شهر را گشود و اوایل اردیبهشت ۱۱۸۹ (۹ هجری) بر تخت پادشاهی نشست. شهروراز که فردوسی در شاهنامه او را «گراز» یا «فرآیین» می‌نامد، هرچند سنگدل، اسپهبدی هوشمند و توانا بود. اگر چند سالی در حکومت می‌ماند، شاید می‌توانست برای دشواری‌های کشور راه حلی پیدا کند و به نابسامانی‌ها پایان دهد ولی او از خاندان مهران بود و پادشاهی او، به معنای پایان پادشاهی ساسانیان و آغاز پادشاهی مهرانیان می‌بود. بازماندگان خاندان ساسانی که این دگرگونی را برنمی‌تابیدند، شهروراز را زورستان (غاصب) نامیدند. هنوز چهل روز از پادشاهی‌اش نگذشته بود که شهروراز، به توطئه و تحریک پوران، دختر خسرو پرویز، هدف سوء قصد قرار گرفت و ۱۹ خرداد سال ۱۱۸۸ (۸ هجری) به دست فرخ هرمز، همسر پوران، کشته شد.
اندکی پس از اعلام پادشاهی شهروراز در تیسفون، خسرو سوم، پسر خسرو پرویز، که به سرزمین ترکان پناه برده بود، پس از شنیدن خبر آشوب و پریشانی در دربار ایران، به کشور بازگشت و اعلام پادشاهی کرد ولی سه ماه بعد، توسط اسپهبد خراسان کشته شد.
پس از خسرو سوم، جوانشیر، پسر دیگر خسرو پرویز، باز هم در خراسان، خود را پادشاه خواند ولی مدت حکومتش آن قدر کوتاه بود که در کتاب‌های تاریخ حتی ذکر نشده است.
در خرداد ۱۱۸۹ (۹ هجری) پوران (پوراندخت)، دختر خسرو پرویز، در تیسفون، برتخت پادشاهی نشست. (۲)
نزدیک به چهار ماه پس از پادشاهی پوران، در تیسفون کودتای دیگری روی داد. پوران را از تخت به زیر کشیدند و شاپور شهروراز، پسر اسپهبد شهروراز، با نام «شاپور پنجم» پادشاه شد. کمتر از سه ماه پس از اعلام پادشاهی شاپور پنجم، باز کودتا شد. این بار، آزرم (آذرمیدخت)، دختر دیگر خسرو پرویز، بر تخت پادشاهی نشست.
تابستان سال پر ماجرای ۱۱۸۹ (۹ هجری) هنوز به پایان نرسیده بود که فرخ هرمز، اسپهبد خراسان، سر از فرمان برداشت و خود را با عنوان «هرمز پنجم» شاهنشاه خواند و به نام خود سکه زد. چند روز یا چند هفته بعد، دانسته شد که پیش از او، یک پادشاه محلی در نیمروز (سیستان) با نام «هرمز پنجم» سکه زده است. پس عنوان او را به «هرمز ششم» تغییر دادند. فرخ هرمز یا هرمز ششم، برای نشستن بر تخت ساسانیان، روانه تیسفون شد. آزرم توانست فرخ هرمز را دستگیر کند و بکشد. پس از مرگ فرخ هرمز، پسرش رستم فرخزاد، به انتقام پدر، رهسپار تیسفون شد، پایتخت را گرفت، شخصاً به آزرم تجاوز کرد، دستور داد کورش کنند و سپس او را کشت. از آغاز تا پایان کار آزرم، شش یا هفت ماه بود.
پس از سرانجام دردناک آزرم، در اسفند سال ۱۱۸۹ (۹ هجری) بزرگان ساسانی فرخزاد خسرو، پسر خسرو پرویز، را که در زمان کی کوات دوم به جهرم گریخته بود و در آن شهر می‌زیست، به تیسفون آوردند و با عنوان «خسرو چهارم» به پادشاهی برداشتند. تقریباً یک ماه بعد، در خرداد ۱۱۹۰ (۱۰ هجری) باز در تیسفون کودتا شد. فرخزاد خسرو را از تخت به زیر کشیدند و کشتند و بار دیگر پوران را به پادشاهی برداشتند. در دومین دوره پادشاهی‌اش، پوران روابط با بیزانس را به حال عادی درآورد ولی نتوانست به کشمکش‌های داخلی پایان بدهد. تقریباً ۱۸ ماه پس از دومین دوره پادشاهی‌، پوران در آذر ۱۱۹۱ (۱۱ هجری) بیمار شد و درگذشت.
پس از درگذشت پوران، بزرگان ساسانی پیروز گشتاسب (یا گشنسب)، برادرزاده خسرو پرویز را، با عنوان «پیروز دوم» به پادشاهی برداشتند. او تاج را پذیرفت به این امید که بتواند نظم و آرامش و ثبات را به ایران بازگرداند ولی اوضاع دربار ساسانی آشفته‌تر از آن بود که بشود به سامان آورد. گشتاسب چون دانست که نمی‌تواند کاری انجام دهد، در همان سال ۱۱۹۱ (۱۱ هجری) از پادشاهی کناره گرفت یا، به روایتی، کشته شد.
در این هنگام بود که دو تن از سردسته‌های نیرومند کشاکش‌های داخلی، رستم فرخزاد و پیروز خسرو، دریافتند که این وضع قابل دوام نیست. آنها سرانجام پذیرفتند با یکدیگر همکاری کنند و یزدگرد سوم، نوه هشت ساله خسرو پرویز را به پادشاهی بردارند. آیین تاجگذاری یزدگرد سوم در آتشکده آناهیتا، در استخر (پارس)، در اواخر اسفند ۱۱۹۱ (۱۱ هجری) برگذار شد. کمتر از یک ماه بعد، در میانه فروردین سال ۱۱۹۲ (۱۲ هجری) عرب‌های نو مسلمان به ایران جمله کردند.
به نوشته کلمان اوآر Clément Huart، شرق شناس فرانسوی، در کتاب تاریخ عرب‌ها (Histoire des Arabes)، تصرف امپراتوری بزرگ ساسانی توسط عرب‌ها در اجرای طرح حساب شده و از پیش بررسی شده‌ای صورت نگرفت بلکه با هدف سنتی غارتگری و غنیمت گیری آغاز شد و فقط موفقیت فراتر از انتظار این حمله‌ها بود که کارگردانان آنها را به حمله‌های گسترده‌تر و به کار گرفتن نیروهای بیشتر تشویق کرد. به عبارت دیگر، باز بودن در خانه بود که دزد را به درون آن خواند. سپاهی که دستگاه خلافت به حیره فرستاده بود، از عرب‌هایی تشکیل شده بود که خودشان مسلمان نبودند و طبعاً دلیلی نداشت که بخواهند برای گسترش اسلام بجنگند».
مثنی بن حارث الشیبانی رئیس یکی از قبایل راهزن «بکر ابن وائل» بود. (۳) در دوران پایانی شاهنشاهی ساسانی، زمانی که آشفتگی و ناتوانی دولت ایران آشکار شد، مثنی بن حارث الشیبانی و سوید بن قطبه الوائلی، یکی دیگر از سر دسته‌های قبیله بکر ابن وائل، در سرزمین‌های مرزی ایران به تاخت و تاز و تاراج پرداختند. حوالی زمستان سال ۱۱۹۱ (۱۱ هجری) مثنی اسلام آورد تا خود را به نیروی در حال برآمدن مسلمانان ببندد و اینگونه، تقریباً همه عرب‌ها را پشت سر خویش داشته باشد. مثنی دریافت که مرزداران ایران نه تنها برای دفاع از مرزها و تعقیب راهزنان و تاراجگران هیچ کاری نمی‌کنند، بلکه اصلاً در پاسگاه‌ها و پادگان‌هایشان حضور ندارند. مثنی خود را به مدینه رساند و به دیدن خلیفه وقت ابوبکر (عبدالله بن ابی قحافه التیمی) رفت، نابسامانی اوضاع ایران را برای خلیفه توضیح داد، از ثروت‌های سرشاری که می‌توان تاراج کرد سخن گفت و او را به جنگ با ایران تشویق کرد. مثنی که از نبرد ذی قار آگاهی داشت، مطمئناً داستان آن نبرد را برای ابوبکر تعریف کرد و به او اطمینان داد که در صورت حمله مسلمانان، عرب‌های حیره در کنار ایرانیان نخواهند جنگید و به هم‌فرهنگان مسلمان خود می‌پیوندند. رویدادهای بعدی نشان داد که سخن مثنی درست بود. این که مبلغان اسلامی می‌گویند ایرانیان از سپاه اسلام استقبال کردند و به آنان راه نمودند، به عرب‌های حیره بازمی‌گردد، نه به ایرانیان زرتشتی.
ابوبکر بی‌آنکه برای جنگ با ایران آمادگی یا نقشه روشنی داشته‌ باشد، پیشنهاد او را پذیرفت و به خالد بن ولید المخزومی که در ادامه «جنگ‌های رده» اکنون در آبادی‌های مرزی ایران به تاخت و تاز مشغول بود، دستور داد با مثنی همکاری کند. وقتی سهم غنایم این راهزنی‌ها به مدینه رسید، فراتر از تصور خلیفه و اطرافیان او بود. این نخستین بخش از غنایمی بود که میبایست از سراسر ایران به بیت المال مسلمانان سرازیر شود. همین رشته گام به گام حمله‌ها و تاراج‌ها بود که به رویارویی بسیار بزرگتری به نام قادسیه انجامید.

ادامه دارد

آرمان مستوفی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ - نام استان «الانبار» عراق، که واژه‌ای فارسی‌ست، از اینجا می‌آید.
۲ - پوران دومین شهبانوی فرمانروا در تاریخ ایران است. ۶۳۲ سال پیش از او، در سال ۵۵۷ ایرانی (۶۴۳- هجری) شهبانو موسا Musa، پس از آنکه همسرش، فرهاد چهارم اشکانی، را کشت، به مدت شش سال، با عنوان جانشین پادشاه (نایب السلطنه)، بر ایران فرمانروایی کرده بود.
۳ - مرکز کردستان ترکیه را، برای بزرگداشت این قبیله، «دیار بکر» نامیده‌اند. نام اصلی آن شهر «آمِد Āmed» است.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
گویا نیوز

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
رفتن به تاریکی با چشمهای بسته!

درووود بر آقای مستوفی گرامی!

اندکی گپهای دم دست برای فراتر کاویدن و شکّ کردنهای مداوم.

من در کثیری از پاره گفتارهای خودم  مستدل و با برهان در باره مسئله «حمله اعراب» بحث کرده ام و لزومی نمیبینم که بخواهم تکرار مکرّرات کنم. در اینجا فقط تذکری را میدهم. همین و بس. کسی که میخواهد در باره تاریخ ایران، بحثی را  آغاز کند – مهم نیست از سر کنجکاوی باشد یا واقعا از سر پژوهشگری- اصل قضیه باید حول این محور بچرخد که شخص محقّق یا کنجکاو در آغاز از خودش سئوال کند که آیا من به دنبال «شناخت» هستم یا به دنبال توجیه و حقّ تراشی در خصوص سرنوشت هولناک خودم و ملّتم. کدامیک؟. مسئله رویکرد به تاریخ ایران، آنهم از دیدگاه پژوهشگران و اساتید باختری و خودی و کلّا منابع و اسناد رسمی و شناخته شده، راهیست که به هیچ دهکوره متروکه نیز نمیبرد؛ چه رسد به شناختی متّقن و مستدل کسب کردن. در رویکرد به تاریخپژوهی باید تمام منابع و مآخذ کتبی را بی برو برگرد سنجشگری رادیکال کرد تا بتوان جمله ای/حرفی/کلمه ای ارزشمند و شایان پژوهش از میان آنها بیرون کشید همچون جویندگان طلا که خروارها خاک را سرند میکنند تا بتوانند یک گرم طلا پیدا کنند.

مطلبی که شما نوشته اید و همچنان دنباله دارد، هیچ حرف تازه ای برای گفتن ندارد، سوای تکرار هزاران بار گفته و تحریر شده بدون هیچ نگرش سنجشی و انتقادی و سرندگری و فقط به منظور «شعله ور کردن آتش نفرت علیه اقوام عربی که بخشی از «امپراطوری ایران» بوده اند و اتّفاقا عربستان فعلی در زمان کهن، یکی از بخشهای مهم نفوذ و دوام و گسترش بنمایه های فرهنگ ایران بوده است. در مطالعه متون رسمی و کتبی و آکادمیکی باید مدام از ابعاد سنجشگری و کریتیکال به موضوع نگاه کرد؛ نه اینکه هر چیزی را که گفته و نوشته شده است به حیث «حجّت محض» پذیرفت و به بازنویسی و بازگفت آنها تلاش کرد؛ آنهم تحت نام پر طمطراق، پژوهش علمی و مستند!؟. تمامی آنچه را که تا کنون به نام تاریخ ایران و اسلامیّت تحریر و منتشر شده است، باید از چشم اندازهای تحوّلاتی بررسی کرد که قبل از شکلگیری تاریخ مدوّن بر ذهنیّت و روح و روان ایرانیان گسترده و در زبانها و آداب و رسوم و سِنن و غیره و ذالک آنها پخش و پلا شده اند. تاریخ رسمی، هیچگاه تاریخ «فرهنگ و مردم ایران» نبوده و نیست و نخواهد بود. مسئله تحوّلات تاریخی در ایران از زمان فروپاشی سلسله ساسانیان که خودشان غاصبان درجه یک حکومتی بودند و علیه بُنمایه های فرهنگ ایران میجنگیدند، بیش از آنکه به هجوم اقوام عرب مربوط باشد، به مسئله تحوّلات فرهنگی و اجتماعی و تاریخی خود ایران منوط است و ریشه و خواستگاهش به خود تاریخ و فرهنگ ایرانیان بازمیگردد و هیچ ربطی و سنخیّتی با اعراب ندارد. کلا طرح و برنامه ریزی حمله به ایران به سرکردگی سپهسالاران و ارتشتاران ایرانی اجرا شده است و هیچ ربطی به اعراب ندارد. آنها فقط سیاهی لشگر بوده اند در خدمت امرای ارتشی ایران. اینگونه بحثهای حول و حوش «حمله اعراب!!؟» در باره تاریخ ایران که در اذهان ایرانیان متاسفانه جاافتاده و از زمان مصدر قدرت بودن حکومت خلفای الله، شدّت نیز گرفته است، سوای تولید نفرت و کینه و بیزاری و تنش و گریز و جنگ و فلاکت، نتیجه ای دیگری نخواهد داشت و هیچ سنخیتی با تاریخپژوهی و کشف شناخت ندارند.
اقوام عربی به هیچ وجه، خاصم ایران نبودند و اصلا به ایران نیز حمله نکردند؛ بلکه آنانی که به ایران حمله کردند، خود سپهسالاران و ارتشیان و سرداران ایرانی بودند که اعراب را به حیث وسیله برای سرنگونی حکومت ساسانیان به کار گماشتند. اینکه از نتیجه به کار گماری اعراب ساده و بدوی و مهاجرت آنها پس از فروپاشی حکومت ساسانیان، چه چیزهایی و تحوّلاتی و تغییراتی در جامعه ایرانی شکل گرفت، بحث ثانویست. اصل مسئله این است که دلیل کلیدی و ریشه ای فروپاشی حکومت ساسانیان، در حمله اعراب به سرگردگی و نقشه و برنامه ریزی ایرانیان نهفته نیست؛ بلکه در جنگ گسترده حکومت ساسانیان و خاندان اردشیر بابکان و الاهیات زرتشتیگری به همّت موبدان ریشه دارد که علیه بُنمایه های فرهنگ مردم ایران و قلع و قمع کسانی که به پذیرفتن «دین دولتی=زرتشتیگری» گردن نمینهادند، شاغل و مصدر عمل بودند، عین اخانید امروزی که دقیقا تالی اصیل موبدان زرتشتیگری هستند و هیچ تفاوتی با آنها ندارند؛ زیرا اسلامیّت، تفاله زرتشتیگری است و تحفه وارداتی از عربستان نیست. آنچه حمله اعراب نامیده میشود، در حقیقت وزش نسیمی بود به درختی که قبلا ریشه هایش پوسیده و بی خاصیّت شده بودند.
کسی که میخواهد در رویکرد خودش به تاریخ و فرهنگ ایران، کاری اساسی کند، باید در ابتدا بکوشد که آگاهی بایسته و عمیقی را در باره پیشزمینه های اساطیری و اعتقادی و آداب و سنّتی ایرانیان؛ بویژه قبل از شکلگیری سلسله هخامنشیان را به چنگ آورد و گام به گام با متّه به خشخاش گذاشتها و پرسشهای کلیدی به روند تحوّلات فرهنگی و اجتماعی ایرانیان باستان تا زمان شکلگیری حکومت هخامنشیان همّت کند، سپس مراتب تحوّلات را از عصر هخامنشیان تا زمان فروپاشی ساسانیان ردیابی و شناسایی کند تا بتواند دلایل کلیدی فروپاشی حکومت ساسانیان را کشف کند و بفهمد. همینطوری سراغ منابع رسمی و تحریری رفتن و به دلخواه خود، متون شناخته شده را گلچین کردن و به موضعگیری انکاری و نفرت آلود همّت کردند و علیه اعراب، حرف زدن و علّت فلاکت ایران را؛ نه در تحوّلات فرهنگی و تاریخی و نگرشی خود مردم ایران، بلکه در «هجوم مثلا اعراب» دیدن و تشخیص دادن، هرگز هیچ سنخیّتی با تاریخپژوهی ندارد؛ سوای تولید نفرت و کینه و شعله ور کردن آتش خشم و خشونت.
نکته دیگری که لازم میدانم به آن گوشزد کنم، این است که «کشته شدن فرمانروای لخمیان»، هیچ ربطی به طغیان و سرکشی و عدم اطاعت از اوامر ملوکانه نبوده است؛ بلکه ریشه مسئله به این بازمیگردد که پادشاه لخمیان، دختری بسیار زیبا و افسونگر داشته است که «خسرو پرویز» عاشقش شده و از او خواستگاری کرده بود. ولی «دختر زیبا و افسونگر فرمانروای لخمیان»، خواستگاری «خسرو پرویز» را رد کرده بود. همین مسئله برای پادشاه ایران، خیلی گران تمام شد و کینه فرمانروای لخمیان را به دل گرفت و به بهانه طغیان و فلان و بیسار او را به قتل رساند.
نکته بعد اینکه، دشمنی با «زبان عربی» که خود ما ایرانیان، «نحو و اصول و قواعد آن» را پی ریزی کرده ایم، [الکتاب/سیبویه] به هیچ وجه، خدمت به زبان و فرهنگ ایرانی نیست؛ بلکه دقیقا نابودی و سر به نیست کردن «فرهنگ و تاریخ» ایران است. زبان عربی، بسیاری از ابعاد گسترده بُنمایه های فرهنگ ایران را در خودش محفوظ نگه داشته است و کمک میکنند که ما بتوانیم ردّپای تجربیات گمشده نیاکان خود را که بس بسیار ارجمند و بی نظیر بوده اند، سریع پیدا کنیم. بنابر این هر گونه لغت تراشی و لغتپرانی بی اصل و نسب به بهانه مثلا «فارسی نویسی»، خیانت به مردم ایران و فرهنگ ایرانیان است؛ نه خدمت به زبان و فرهنگ مردم. هدف از تاریخپژوهشی این نیست که چه چیزهایی تحریر شده اند؛ بلکه چه چیزهایی «گفته نشده و کتمان و پوشیده و لت و پار و نادیده و بی اهمیّت» جلوه داده شده اند. سپس تلاش برای «اندیشیدن و کنکاوی از بهر کشف حقیقتیابی آنچه که ناگفته» شده است و یافتن دلایل متّفن و مستدل برای پاسخگویی به «چرایی نادیده گرفته شدن و لت و پار کردن و اهمیّت ندادن به آنها».
خیلی مختصر و موجز. قبل از اینکه بخواهیم در باره تاریخ و فرهنگ مردم خود و دیگر اقوام و ملل قضاوت کنیم، نیک است موضوعی را که میخواهیم در باره آن قضاوت کنیم، عمیق و ریشه ای بشناسیم و از صحت و سقم آنچّه که ادّعا شده و میشود، آگاهی متّقن و استدلالی کسب کنیم. به صرف اینکه عده ای آکادمیکر، آئوتریته فکری بر فضای پژوهشی دارند، دلیل بر آن نیست که بپذیریم ادّعاهایشان، نصّ صریح و مطلق و دانشپژوهانه هستند و سخنهایشان حجّت محض. تلاش برای «شناخت»، هیچ ربطی به ادّعاها ندارد؛ ولو به اتیکت «علمی» متّکی باشند و نام اساتید مشهورترین دانشگاهها را بر پیشانی خود یدک بکشند. کشف حقیقت، راهیست فردی و محصول پرسشهای فردی و کنکاشهای فردی و استدلالهای فردی. بازخوری هزار بار گفته و تحریر شده دیگران، هرگز هیچ سنخیّتی با تاریخپژوهی ندارد. آنچه شما نوشته اید، بازگویی اطّلاعات رایج است و فقط نفتیست که بر آتش نفرت از اعراب بیگناه و بی تقصیر می افزاید؛ ولاغیر.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
جمعه, 05.04.2024 - 21:53 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.