
پیشدرآمد
نگارنده پیش از این و حین جنبش، طی چندین نوشته و گزیدههایی آمده از آن در زیر (*) کوشیده است با انگشت گذاشتن بر کامیابیها و همزمان کمبودهای روند انقلابی، خاطر نشان کند که بیشترین و گرهیترین ناداشتهی آن، نبود یک مرکز هماهنگی فراگیر در گسترهی اپوزیسیون دمکرات جمهوری اسلامی است. در واقع هرچه نیروی میدانی انقلاب طی سه ماه جوشان پشت سر نهاده، از هیچ مایهگذاری در وسع توان خود دریغ نورزیده است، ولی اپوزیسیون علیرغم هر تلاش مفید در خدمت جنبش، از انجام رسالت اصلی خود یعنی ایفای نقش در هدایت ستادی جنبش بازمانده است. این نیز به این دلیل ساده، که نتوانسته بود از پیش آمادگی لازم برای آن را در خود بپروراند.
انتظار محوری از اپوزیسیون، هماهنگ شدن آن در مبارزه حیاتی با نظام و فعالیت در راه تشکیل ستادی ملی از نیروهای درونمرز و برونمرز است تا چالش کلان سیاسی، به گونهای هدایت شده پیش برود. در پاسخ به این وظیفهی دچار دیرکرد، مقدمتاً نیاز به تنظیم رابطه میان مولفههای دمکراسی خواه باورمند به گذر از جمهوری اسلامی است که این خود، از پیشبرد امر گفتگوها میگذرد.
نوشتهی حاضر که در سه بخش تدوین شده است، میکوشد با رویکردی سازنده ولی زبانی شفاف، چند کلان جریان سیاسی در کشور را مخاطب قرار داده و با آنان انتظار سیاسی در میان نهد. مخاطب نوشته در بخش اول، نیروی تاکید بر دمکراسی میان طیف سلطنت است؛ در بخش دوم «اصلاح طلبانی» که در آستانهی تعیین تکلیف با ولایتاند؛ در بخش سوم نیز، همباورهای سیاسی – جمهوریخواه سکولار دمکرات و میان آن مشخصاً همجبهه اجتماعیاش – جریان چپ. هدف، نیل به تجمیع سازمانیافته آنانی است که باید و میتوانند گردهم آیند، ولی هنوز نخواسته و یا کمتر خواستهاند این نیاز را پاسخ دهند.
* * *
فراخوان تشکیل دولت موقت از چه جایگاهی؟
در پی برآمد انقلابی «زن – زندگی آزادی»، آقای رضا پهلوی طی سخنرانی تفصیلی، با فراخواندن اپوزیسیون به تاسیس تشکیل دولت موقت بر ضرورت آن انگشت نهاد، رعایت تنوع و ترکیب دمکراتیک در دولت انتقالی را یادآور شد و این را هم گفت که از جایگاه دعوتکننده، چشمداشتی به کسب موقعیت در دولت موقت و یا سهمبردن از نظام آینده ندارد.(**) نوشتهی حاضر نه به چند و چون چنین تاکیدات و تصریحاتی میپردازد و نه قصد سنجش دعاوی از ایندست را دارد. از این نیز میگذرد که وقتی نه جنبش در موقعیت تشکیل بلافاصله و بلاواسطه دولت موقت است و نه دعوت کنندهی آن برخوردار از اتوریتهی لازم در سطح ملی، فراخوانهایی از این نوع نمیتوانند هم پاسخ بگیرند.
نوشتهی حاضر صرفاً بر چیستی نوع رابطهی آقای پهلوی با سپهر سیاسی متمرکز است و میپرسد آیا او گمان بر گوش به فرمانی اپوزیسیون دارد و یا واقع بینانه میپذیرد که محدودهی تاثیرگذاریاش از پایگاه منتسب به سلطنت فراتر نمیرود؟ نوشته، وی را دعوت به این میکند که با فاصلهگیری از پندار مبتنی بر نماد ملت بودن، سودای فراخوانی تشکیل دولت در سر نپرورد. پیشنهاد در شکل فشرده نیز اینست که عمل به رسالت برای دمکراسی را مقدمتاً در ترویج آن میان طرفدارانش نشان دهد و در همین هم موثر افتد.
چیستی نسبت سیاسی پرسشگر با سلطنت
نگارنده، بر جمهوریت پای میفشارد و ناشی از باور به برابرحقوقی شهروندی، جایگزینی نظام اسلامی هستیسوز حاکم را فقط در سیستم جمهوری سکولار دمکرات میپوید. مخالف هرگونه تبعیض و نابرابری حقوقی از جمله امتیاز برحسب وراثت است و سلطنت را در هر نوع از آن رد میکند. گرچه پادشاهی مشروطه واقعی را آلترناتیو سلطنت فردی میشناسد و بر نظام جمهوریت ستیز ولایی نیز ترجیح میدهد، اما به شیوهی مبارزهی دمکراتیک میکوشد حتی نوع مشروطه پادشاهی هم به ایران برنگردد. طی تاریخ، مبارزهای گرانسنگ در راستای دمکراتیزاسیون پیش رفته تا سیستم قدرت با گذر از سلطانیسم به مشروطه پارلمانی فراروید و در تداوم همین سمتگیری به جمهوری چونان فرم مناسب دمکراسی برسد. نگاه رو به جلو، تلاش در استقرار جمهوریت دارد و ژرفا بخشیدن به آن.
جمهوریخواهی سکولار دمکرات و پادشاهی مشروطه پارلمانی، رقیبانی هستند همسو!
مخالفت با نظام پادشاهی اما، به معنی نادیده انگاری واقعیت وجودی مدافعان چنین نظامی در سپهر سیاسی کشور نیست. پذیرش تکثر سیاسی و باور به حق دمکراتیک هر مولفه از این کثرت برای تحقق آرزوی سیاسی خود از یکسو و از سوی دیگر قبول این اصل که گرهگاه محوری سیاست کنونی در ایران مبارزه برای گذر از جمهوری اسلامی به دمکراسی است، میباید مبنای مناسبات جمهوریخواهان سکولار دمکرات و آن بخش از پادشاهی خواهانی باشد که در کردار واقعاً مشروطه خواهاند. از اینرو، خصومتورزی میان این دو جریان نه فقط به سود قوام استبداد دینی رو به زوال تمام خواهد شد که حتی اصل دمکراسیخواهی را نیز ابتر خواهد کرد. جدا از بخش چپ جمهوریخواهان که بر سر رشته مسایل کلان اقتصادی و اجتماعی در تقابل برنامهای با پادشاهیخواهان قرار دارد، اما این دو جریان در مبارزه سیاسی گذر از جمهوری اسلامی به دمکراسی، نه دشمن همدیگر بل رقیب سیاسی یکدیگرند. هم از اینرو، اینان نیازمند پیشبرد گفتگو با هماند تا بتوانند به هماهنگی مبارزاتی حول گذار دمکراتیک از جمهوری اسلامی به دمکراسی دست یابند که ضرورت سیاسی ایران کنونی است.
آقای رضا پهلوی فرزند شاه است و نه شاه!
شاهپرستها آقای رضا پهلوی را شاه کشور میدانند و خود او نیز به سکوت، همین را جا میاندازد. حال آنکه از نظر قانونی چنین نیست. در سلطنت مشروطه، حقانیت شاه به سوگندی است که در برابر مجلس منتخب ملت یاد میکند تا متعهد به اساس مشروطیت بماند و مقبولیتاش نیز، بستگی به وفاداری عملی به همان سوگند قانونی است. قسم خوردن او به سال ۵٩ در قاهره، فقط پیش جمعی از خانواده و خدمه بوده و در نتیجه حتی بر مبنای متمم قانون اساسی ١١۵ سال پیش هم فاقد وجاهت قانونی است. قانونی که، حتی اساساتاش چه از نظر تاکید بر اصل موروثی و چه بخاطر تمکین به نوعی نظارت مجتهدین بر تصمیمات حکومت، در تباین آشکار با ارزشهای امروزین اکثر ایرانیان قرار دارد.
از سوی دیگر خلاف شادمانی جمهوریخواهانی از آن تک سخن فرزند شاه مبنی بر ترجیح خود او بر جمهوری، وی نه جمهوریخواه است و نه میتواند قرابتی با رویکرد جمهوریخواهانه داشته باشد. او وارث سلطنتی است فروریخته که خوب هم تشخیص میدهد هرگاه لباس شهزادگی و میراثبری سلطنت از تن برکند دیگر همان موقعیتی را نخواهد داشت که شهرت بدان دارد. لذا انتظار به درآمدن آقای رضا پهلوی از جامهی شاهی بی مبناست. او نه شاه به حساب میآید و نه کاندیدای ریاست جمهوری آتی؛ صرفاً پسر شاه است و مصلحت سیاسیاش نیز، ابقاء و دوام در همین.
ورود در سیاست حق اوست.
برخیها میگویند: او اگر مدعی سلطنت است از ورود در سیاست بپرهیزد، اگر هم قصد مداخله در سیاست دارد با زدن قید پادشاهی از سودای سلطنت بگذرد. دعوت از ایندست، گرچه تفسیر سلطنت مشروطه جلوه میکند که بنا به آن شاه فقط حق سلطنت دارد و نه حکومت، اما آگاهانه یا ناآگاهانه نمیخواهد تفاوت دو موقعیت متفاوت سیاسی را برتابد. زیرا شاهان و شاهزادههای بسیاری بودهاند که در موقعیت مغلوب، فعالانه گام در صحنه سیاست نهادهاند و تاریخ یا هیچ مرجعی هم به مذمت آنها برنخاسته و به رفتار ضد حقوقی متهم نکرده است. یک مثال آن، ملکهی هلند که قانوناً حق مداخلهی نافذ در امور حکومت را نداشت، اما طی سالهای اشغال کشور توسط نازیها، نماد دخالتورزی سیاسی فعال برای مقاومت ملی شد. آقای پهلوی را هم نمیتوان بخاطر مبارزه با جمهوری اسلامی از جایگاهی که دارد، زیر انتقاد قرار داد. پرسشگری از او باید بر چیستی سیاستاش متمرکز شود.
لازمهی مشروطهخواهی با تفسیر دمکراسی، عمل به دمکراسی است از همین حالا!
این واقعیت دارد که او در سه دههی گذشته کم از دمکراسی نگفته و بارها بر حق دمکراتیک مردم در تعیین نوع نظام اذعان داشته است. گرچه، اندک هم نبوده مقاطعی که در آنها یا آمده بر سر شوق از تغییراتی در جهان و یا قرار گرفتن زیر وسوسهی افراطیون سلطنت طلب، دمکراسیخواهیاش از عظمتطلبی ضد دمکراتیک سر درآورده است. پیام به مناسبت چهل سالگی انقلاب، یک نمونه از این رویکرد بود. اما از آنجا که غالباً کلام بر دمکراسی میراند، منطقاً ناگزیر است دمکرات بودن خود را دستکم در مشروطهپذیری واقعی نشان دهد. غیر این مسئله است؛ زیرا سلطنت اگر از پایه دمکراتیک نیست، حرکت ابهامگونه در آن نسبت به مشروطه و مخصوصاً در شرایط کشوری چون ایران، ره به سلطانیسم میبرد. این پرسش از آقای رضا پهلوی مدعی دمکراسی – برای ایشان در شکل مشروطه پارلمانی – هنوز هم پاسخ نگرفته که چرا کلمهای در نقد نقض خشن همان قانون اساسی مشروطیت توسط پدر بزرگ و پدر بر زبان نمیآورد؟ در مقابل، چرا باید جا و بیجا از خدمات خاندان پهلوی در نجات ایران و ایجاد تمدن بزرگ سخن بگوید؟ مگر شرط مقدم پادشاهی مشروطه، مرزبندی با عدول از اصول بنیادین آن توسط هرکس چه در امروز و چه در گذشته نیست؟ باور به مشروطیت در معنای دمکراسی پادشاهی، میباید خود را نه در لفظ بل در عمل محک زند و پادشاهی خواهی مشروطه نیز نه بعد نیل به سلطنت نسیه که لازم است نقداً و هم اکنون در فاصله گیری روشن از طرفداران پادشاهی استبدادخو رونما شود.
بحث اصلی، نوع جایگاه او در میان سلطنتطلبان است!
ابراز پایبندی به ارادهی دمکراتیک مردم در انتخاب ساختار سیاسی جایگزین جمهوری اسلامی، هیچگونه خوانایی با عامیگری و عوامپرستی ندارد. مدعی مشروطه که منطقاً میپذیرد حساب و کتاب در کشور بر عهدهی مجلس و دولت منتحب مردم باشد، باید صریحاً علیه گرایشی با شعار «کشور که شاه ندارد، حساب کتاب ندارد» به اعتراض برخیزد و با آن مرزبندی کند. نیز نباید اجازه دهد کسانی با سوابق نامطلوب و مجرمیت قضایی که تا همین دیروز مشغول تجارت ضد انسانی بودند و بعضاً حتی امروز هم آن را ادامه میدهند، سرمست از شنیدن بوی قدرت، میداندار تظاهرات زیر تمثال وی شوند. ارزش گفتار هر شخصیت سیاسی را با رفتار بدنهی اجتماعی و پایگاه معرف او میسنجند.
آقای پهلوی برای اعلام پایبندی به مشروطه، لطفاً و مقدمتاً با شاهپرستانی تعیین تکلیف کند که فحاش حرفهای علیه هر دگراندیشاند و شب و روزشان با تهدید هر مخالف به قلع و قمع در فردای رسیدن به سراب قدرت میگذرد. الزامات سیستم دمکراتیک را از همین حالا پی بگیرد که یکی از آنها تشکلیابی بخش مشروطهخواه پادشاهی آن است تا با شناسنامهدار شدن از ایندست، مسئول کردار روزانهی خود بشود. این البته قابل فهم است که او از سوی انواع جناحهای سلطنت، در محاصره و تحت فشار قرار دارد تا به شکل دلخواه آنها درآید. اما همین هم است زمینهی نوسانات و مانورهای مختلفی که وی با ارایه چهرههای متفاوت از خود در بزنگاههای متنوع، سعی در حفظ همهی آنها دارد. همین تعلق خاطر به «همه با من» در طیف سلطنت هم است که او را به وسوسهی گسترش آن در سطح ملی میرساند! شاه همهی شاهپرستان شدن، پوپولیسم خاص است و خود را شاه انگاشتن ملت، پوپولیسم عام.
انتظار از آقای رضا پهلوی چیست و پیشنهاد کدام؟
اندیشیدن روی این پیشنهاد که اگر بر رسالت دمکراسیخواهی است، مشی تقویت جریان مشروطهطلب در میان پادشاهیها و فاصلهگیری از شاهپرستان استبداد خوی و استبداد پرور در پیش گیرد. به جای اعلام آمادگی شخصی برای گفتگو با جریانات و افراد جمهوریخواه که شبههی معماری سیاسی «همه با من» عملاً زیر پرچم پسر شاه تولید میکند، از یکسو هواداران سلطنت را به مشروطهخواهی و تحزب در تشکلهای مشروطهطلب فرا بخواند و از سوی دیگر به تشویق همین تشکلها برای ورود در گفتگو با تشکلهای جمهوریخواه سکولار دمکرات برخیزد. بپذیرد که از میانجیگری در میان پادشاهیها و بدتر از آن، منجینمایی ملت نمیتوان به جایی رسید. تنها تشکلپذیری و تعامل تشکلهای دمکراتیک با هم و بی حلشدگی در یکدیگر موجد همافزایی نیرو علیه جمهوری اسلامی خواهد شد و فقط این رویکرد دمکراتیک است که شانس پاسخ گرفتن دارد. غیر این، جز تفرقه نیست.
اگر تجمع ملی نمیتواند با ارادهگرایی شکل گیرد، در برابر اما، آن ارادهی سیاسی امکان به بارنشستن دارد که همسوییها را در واقعبینی طی کند. باور به تکثر و تنوع در سپهر سیاسی که بازتاب پلورالیسم فکری و برنامهای برای مدیریت کشور است، نیاز به آزمون در عمل دارد. اراده جهت هماهنگی ملی و تولید مرکز برای چنین هماهنگی، بر بستر مبارزهی ملی و در ترکیب درون و برون کشور پرورده میشود و با استخوانبندی تشکلهاست که دوام و قوام میپذیرد. تشکل کلان شامل تشکلهای دمکراسی خواه حاوی نمایندگان جنبشهای متکثر است که خواهد توانست فراخواندهنده و تاسیسکنندهی دولت انتقالی باشد. نهادی برخوردار از اعتماد و مقبولیت ملی، که لحظهی مناسب برای هر کنش کلان را به موقع تشخیص دهد.
برای آقای پهلوی تنها در ایفای نقش به سود هواداران باورمند به پادشاهی مشروطه و عمل به الزامات دمکراسی میتوان کامیابی آرزو کرد؛ زیرا فقط این است که در خدمت ایران دمکراتیک خواهد بود.
٢٨ آذر ١۴٠١ برابر با ١٩دسامبر ٢٠٢٢
ادامه دارد.
(*)
زنده باد گفتگو میان دمکراتها ( برای هماهنگی ملی در مبارزه برای گذر از نظام!) – بهزاد کریمی
توانمند تر باد چپ، وای بر چپ منجمد! – بهزاد کریمی
شکاف دیرینه میان سنت و مدرنیته، در برآمدی تازه – بهزاد کریمی
نقشهی راه برای هماهنگی ملی – بهزاد کریمی
پیروزی “آزادی” دیر و زود دارد؛ سوخت و سوز اما نه! – بهزاد کریمی
فرضی ضرور، تذکری ناگزیر! – بهزاد کریمی
“عمامه پرانی” اقدامی قابل فهم، ادامهی آن اما نادرست! – بهزاد کریمی
(**) ایشان چنین گفته بود: «هرگز طالب قدرت و مقام سیاسی نبودهام و نیستم و نخواهم بود و چون در آینده مبلغ و حامی هیچ حزب و سازمان و یا شکل حکومتی درمقابل دیگری نخواهم بود، [که] اگر بودم حق داشتید هرچه می گویم را حمل بر منافع سیاسی و شخصی بدانید». در مقام تعریض فقط باید گفت سخن نه بر سر «اگر بودم» و حوالهی آن به آینده، بلکه حول رویکرد و کردار امروزین است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
آنچه شما در نظر دارید این است که میخواهید از رضا پهلوی چیزی بسازید که نمیتواند باشد و نباید هم باشد. از رضاپهلوی در صحنه سیاست ایران فقط یک کار بر می آید و بس! شاهزادگی و سپس پادشاهی! آنهم بر اساس سلطنت ارثی! این که سلطنت ارثی یک تبعیض است البته که هست! ولی نه من و نه شما قادر نیستیم از پادشاه شدن او در آینده (چنانچه مجلس موسسان منتخب مردم رای بدهد) جلوگیری کنیم. من از رضاپهلوی بیش از این انتظاری ندارم. برای رئیس جمهور شدن آقای بهزاد کریمی را هزار بار بر رضاپهلوی ترجیح میدهم و این را قلبا میگویم. اینچنین است در فردای ایران اگر یکی از مدیران ارشد وزارت اقتصاد و دارایی در رقابت با بهزاد کریمی بخواهد رئیس جمهور شود مسلما به او رای خواهم داد نه به بههزاد کریمی چرا که گرداندن دولت را او تجربه کرده نه رضاپهلوی یا بهزاد کریمی! لذا در سیاست اگر سیاستمدار باشیم باید هرچیززی را سر جای خودش بنشانیم.
نکته دیگر این که من سالهاست از پیران سیاست مانند شما در طیف چپ و جمهوریخواه این گلایه را که کم کم تبدیل به نق زدن شده را کم نمی شنوم که چرا رضاپهلوی جلوی این سلطنت طلبان فحاش را نمیگیرد! اولا بخشی از این سلطنت طلبان قلابی و ارتش سایبری هستند. بیست سال پیش حق با شما بود اینها سایبری نبودند. اما رضاپهلوی من شاهدم بیش از ده بار خود را از این آدمها بری کرده است. آقای بهزاد کریمی.. شما سلطنت طلبان را با نیروهای چپ مقایسه نکنید. سلطنت طلبان لیبرال و ازادیخواه هستند و از کسی فرمان نمی برند. اما چپ ایران مثل یک سرباز همیشه در خدمت حزب و گروه و یا سرگروهش بوده چشم بسته و بی چون و چرا. سلطنت طلب ازاده اصلا گوشش به حرف رضاپهلوی بدهکار نیست هرچه بخواهد می کند و رضاپهلوی نمیتواند از دست آنها به دادگاه شکایت ببرد! میتواند؟ من فکر میکنم این مقوله را بارها و بارها مخالفان رضاپهلوی مطرح کرده اند و بارها و بارها ما پاسخ گفته ایم که روی فحاشان کنترلی نداریم. آنها مثل چریک فدایی و مجاهد سرباز گوش بفرمان نیستند. که وقتی انشعاب میکنند با مزدوران زیر دست شان انشعاب کنند. ببخشید از لفظ مزدور استفاده کردم اما با مسما هست اصطلاح شایسته تری پیدا نکردم. فرد زیر گروهی که فقط به این دلیل که سرگروهش با شورای مرکزی مشکل دارد بدون بحث و جدل همراه او انشعاب میکند و گروه پیکار یا فدایی اقلیت از میان آن سر بر می آورد والا از بسیجی امروز واپسمانده تر است. و امروز قیاس بنفس میکند و تعجب میکند که چرا سلطنت طلب لیبرال و آزادی خواه گوش بفرمان اعلیحضرت نیست!
آخه برادر این چه انتظاری است که رضاپهلوی یک کاره به مردمی که دو سال پیش در ایران شعار «کشور که شاه ندارد، حساب کتاب ندارد» به اعتراض برخیزد و با آن مرزبندی کند؟ کدام احمقی همچه کاری می کند که هوادارانش را برنجاند؟ وانگهی آنها بگویند نظرشان این است رضاپهلوی چکاره است که به آنها بتازد؟ زیاد از این شعارها بوی دیکتاتوری استشمام نکنید. اگر سیاستمدار بودید و کمی قوه پیش بینی داشتید میتوانستید با مرور خاطرات تان بهتر ملت تان را بشناسید. اینها ملتی هستند که صبح میگویند زنده باد مصدق و عصر شعار میدهند مصدق موش گرفته خونه اش آتیش گرفته. یک زمان قطب زاده مقابل تلویزیون به هزاران طرفداراش حرفهایش را مثل پیشوا با عنوان «ملت من!» شروع میکند و فردایش در برخی حوزه ها برای ریاست جمهوری یک رای میدهند یا 5 رای! من این را از تلویزیون دیدم که گفت مثلا بنیصدر در فلان جا ده هزار رای و بعد مجری رسید به رای قطب زاده کمی تپق زد بعد گفت صادق قطب زاده یک رای! میخواهم به شما یاد آوری کنم که زیاد به شعارهای این ملت اعتماد نکنید راحت زیر پایتان را خالی می کنند. این ملت امروز ممکن است برای در آمدن جلوی ولی فقیه شعار بدهند کشور که شاه نداره حساب کتاب نداره اما من که این شعار را جدی نمیگیرم و شما جدی میگیرید چون سیاستمدار نیستید. با یک ساده دلی روستایی این شعار را تحلیل میکنید و ترس برتان میدارد. نترس برادر.. یک «سیاستمدار» اینقدر باید زیرکی داشته باشد که بداند که ملتی که ولی فقیه جنایتکار را بیاندازد عمرا زیر بار دیکتاتوری او بروند و رضاپهلوی درست که نمیتواند مانیفست حزب کمونیست را تشریح کند اما اینقدر را زیرکی دارد که این شعارها را جدی نگیرید. شما هم جدی نگیرید.
نکته دیگر این که آقای کریمی.. این شازده ما خیلی هم دمش گرم. پرنس فیلیپ اسپانیا دوره فرانکو همه مدت قایق سواری و قمار بازی در کازینو مونته کارلو بدون یک خط سخن از سیاست از آخر با سلام و صلوات مردم اسپانیا آوردن شد شاه! یا ملت اسپانیا مغزشان ترک برداشته یا ما سیاستمدار نیستیم. برادر این آدم در ایران کلی طرفدار دارد چون «بد» است و بدتر یا بهترین نیست! او را همانطور که هست بصورت یک ابزار بنگیرید و زیاد مته به خشخاشی که وجود ندارد نگذارید. شما از موهوماتی میترسید که اصلا وجود خارجی ندارد. قانون اساسی مشروطه مرد حتا اگر رضاپهلوی اعلام نکرده باشد. وقتی خود رضاپهلوی سخن از جمهوریخواه بودنش میگوید و صحبت از تشکیل مجلس موسسان دیگر بیاید دفتر ثبت اسناد یک امضا به شما بدهد که آقا آنچه که ما 40 سال قبل کردیم بر اساس مقتضیات زمان بوده. اصلا دلش نمیخواد آن سوگند را نقد کند مشکل شما چیست؟ من هم مسلحانه در انقلاب 57 شرکت داشتم. از فردای روزی که زمزمه «نور به قبرش بباره» را در میان مردم شنیدم در عین جوانی اینقدر سیاستمدار بودم که پی بردم که سقوط جمهوری اسلامی از راه رضاپهلوی میگذرد و وسیله خوبی است برای همین از ایران خارج شدم که برای این وسیله قلم بزنم و فعالیت سیاسی کنم. دمش گرم که ایستاده و مثل پرنس فلیپ دنبال قمار بازی و خانم بازی نرفته و آنچنان شایسته زندگی کرده که وقتی با دخترش در خانه یک بالانس میزند چپ و راست ایران میریزد بهم و حتا اردشیر زاهدی هم بد میگوید. شما بعنوان اپوزیسیون باید خیلی هم از رضاپهلوی متشکر باشید که چنین ابزاری در دست دارید. این که او زندگی اش را در راه کشور فنا کرده و همواره با تهدیدات جانی همراه بوده. که چی؟ لابد می گویید میخواد شاه بشه حالشو ببره؟ واقعا چنین فکر میکنید؟ این نوع نگاه به امر پادشاهی بیشتر از جانب کسانی می آید که در زندگی شان محرومیت کشیده اند و پادشاهی را همچنان که قصه های مادربزرگ برایش میگفت تصور می کردند. نه عزیز.. پادشاه یعنی ناصرالدین شاه که فرمان میداد شکم سفره میکردند. پادشاهی که مردم ایران تا پشت دروازه ها دنبالش کردن و فرار کرد و خواستار بازگشت و اعدام او بودند - و فکر نمی کنم شما مخالف بازگرداندن و اعدام شاه بودید - این که پادشاهی نیست.. زحمت زیادی است. والا اگه من بودم عمرا تو روی این مردم نگاه میکردم. دمش گرم که زندگی اش را فدا کرد و ایستاد. هیچ وظیفه ای هم ندارد. اخبار را که نگاه می کنید پرنس هری و همسرش از کلیه امتیازات سلطنت چشم پوشی کردند که مثل آدم زندگی کنند. به همین ترتیب مادرش دیانا که چطور پشت کرد.. همچنین ادوارد هفتم که بخاطر ازدواج با زن چینی تبار و دوبار طلاق گرفته از پادشاهی انگلستان چشم پوشید و نیز اخیرا یکی از شاهزاده های سوئد که از امتیازات و القابش چشم پوشید. نه برادر.. پادشاهی امروز از نظر محرومین چیز فوق العاده ای است همانطور که گفتم پادشاهی که نتواند به یک فرمان شکم سفره کند پادشاه نیست.. حد اکثر اسیر ملت و خادم است. البته میبخشید تند نوشتم ولی توهین نکردم. آنجا که گفتم سیاستمدار نیستید واقعا اعتقاد دارم. شما چپ ها یک سادگی روستایی دارید حتا اگر بچه تهرون باشید. باور نکردید تا رفتید شوروی را به چشم تان دیدید. تازه بازهم وقتی از کعبه آمال تان به غرب گریختید همچنان که داعشی در آلمان به اسلامش وفادار است شما هم به آرمان های رفیق استالین وفادار بودید و عیبی در او نمی دیدید. خلاصه این که رضاپهلوی همینه که هست و باید همین هم باشد اگر نه خاصیتی ندارد که بتواند مردم را گرد خود بیاورد. مردم ایران ذهنیت شان مثل محسن کردی و بهزادر کریمی نیست. اگر ملت ایران را امثال ما و رضاپهلوی تشکیل میدادند بله.. یک جمهوری کاملا کفایت میکرد. اما برای ایران فردا این پادشاهی است که راهگشاست. برای درک این موضوع تئوری های تان را باید کنار بگذارید و کمی شم سیاستمداری تان را بکار بگیرید و بو بکشید که چرا نظام پادشاهی راه حل ایران فرداست. که در آن سلطنت طلبان مفلوک و فحاشی که از آنها یاد کردید حتا برای دربانی یک وزارتخانه هم شایستگی ندارند چه برسد به مقام و هالاف و هولوف رسیدن. باقی بقای تان
ارادتمند محسن کردی.
افزودن دیدگاه جدید