رفتن به محتوای اصلی

از فاتحینِ مغلوب و بازندگانِ عاصی

از فاتحینِ مغلوب و بازندگانِ عاصی

تاریخ نگارش:21.11.2024

از فاتحینِ مغلوب و بازندگانِ عاصی

(....پاداندیشی در دامنه کاراکتر شناسی به این معناست که رفتار هر انسانی میتواند برای پرسشهایی که در موقعیّتهای مشخّص زندگی و رویدادها در مقابل ذهنیّت او گذاشته میشوند، پاسخی و واکنشی را نسبت به آنها نشان دهد. اینکه هر انسانی، چگونه با مسائل پیش آمده، مقابله و رفتار میکند به این بازبسته است که چطوری و به چه طریقی از چیزی تجربه بی واسطه کسب میکند؛ مخصوصا که روش و شیوه به این اصل ریشه ای منوط است که فرد فرد  انسانها، چه نوع کاراکتر شخصی دارند. منش آدمی نیز سامانه ای از قواعد و دیدگاههاست که شیوه رفتاری تک تک انسانها را یا گروههای انسانی را متعیّن میکند.  به عبارتی میتوان گفت که کاراکتر، نوعی «منش درونی و ساختمایه روحی» به همراه خطوط مشخّص و گویاست که قواعدی را برای اندیشیدن، احساس کردن و اراده کردن و رفتار کردن انسانها رقم میزند. البته منش درونی و ساختمایه روحی برای خود انسانها چندان در دسترس دامنه آگاهبود آنها نیست و به وجود آن، استشعار ندارند؛ بلکه در لایه های ناخودآگاهبود بُنمایه های فرهنگی، ریشه عمیق دارند.)

[Der politische Charakter – Felix Scherke (1892 - 1977) –S. Hirzel Verlag– Stuttgart – 1961 – S. 18]

گوهر زندگی، موسیقایی است. رقص و دست افشانی و پایکوبی و شادخواریست. در وجود هر انسانی که زاده میشود تا مرگروزش، سلول به سلول وجودش میتواند و مستعد و توانمند به هماهنگی و هارمونی موسیقایی با خویشتن و همنوعان و جهان و کیهان و گیاهان و جانوران و دیگر پدیده ها باشد. سیستمهای کشورداری، زمانی کامیاب و شایان آفرینها و لایق حمایت شدن و پشتیبانی هستند که زمامداران و گردانندگان ارگانهای کشوری بتوانند خودشان را با گوهر موسیقایی انسانها همپا و همسو کنند؛ نه اینکه در تضاد و تنش و سرکوب گوهر رقصنده و رامشگر انسانها بر آیند.  آنچه که گوهر موسیقایی انسانها را از گستره رقص جهانی – کیهانی ممانعت و ناکامیاب میکند، اعتقاداتی هستند که همچون زنگزدگی و آهک به تارهای وجودی آدمیان میچسبند و آنها را از هر گونه حرکت رامشگرانه ناموفقّ و چه بسا فلج میکنند. پدیده ای به نام سیاست در مناسبات بشری، گونه ای «رقص» است که رامشگران خاصّ خودش را طالب است و جویا. پرسش کلیدی و اساسی در نگریستن سنجشگرانه به تاریخ «کنشها و واکنشهای سیاسی» در تاریخ ایران؛ بویژه از دوران مشروطیّت تا امروز میتواند موضوع بحثی راهگشا باشد برای فهمیدن و پی بردن به آنچه که مغزه سیاست را پی میریزد و نقش آن را در مناسبات اجتماعی و میهنی و منطقه ای و جهانی رقم میزند. 
میتوان و باید در این باره اندیشید که چرا هیچکس از خودش نمیپرسد که چه چیزهایی به دامنه «سیاست/کشورآرایی/رامیاری» تعلّق ندارند و در تضاد شدید با آن هستند؟. چرا هیچکس در باره «اصل سیاست» نمیاندیشد و در پی پاسخگویی و پژوهیدن در باره تار و پود «سیاست» نیست؟. چرا هر کسی به زیر چادر شعار نخ نما شده و مسئولیّت گریز «سیاست، پدر و مادر ندارد» میگریزد و خودش را «عقل کلّ» میپندارد؟. چه کسانی تا امروز از شعار بی مایه و سخیف و خطرناک «سیاست، پدر و مادر ندارد»، سودهای نجومی و بهره برداریهای کلان برده اند؟. چرا آنچه که «پدر و مادر» نداشته باشد، هیچگاه پاسخگوی معضلات و مسائل باهمستان انسانها نخواهد بود؛ زیرا «اصل و نسب» ندارد؟. چرا آنانی که سیاست را «بی پدر و مادر میشمارند» برای اعمال هر گونه حرکت و رفتار و گفتار سیاسی، به حیله آمیزترین و شنیع ترین رفتارها و روشهای مذموم اقدام میکنند؟.  چرا سیاستی که بی پدر و مادر است، مجریان و مدّعیانش، شبانه روز میخواهند برای مردم و اجتماع، «نقش پدر و مادر» را ایفا کنند و مُجری آمریّتهای حکومتی و حاکم کننده سوائق و غرائز و اعتقادات خشک و زمخت و بی مایه خودشان باشند؟.
چرا هیچکس در فکر این نیست که در تقابل با «ذهنیّت مسموم و منفعل» انسانهایی صف آرایی فکری کند که «سیاست» را آلوده و مرکز بدترین امراض و پلشتیهای کارکتری و ذلالتهای سرکوبی و جنایت آمیز کرده اند تا بتوان روشهای خردمندانه و معقول را در سنجشگری و لایروبی سیاست بدنام شده اجرا کرد؟. چرا هیچکس نمیخواهد مقرّ بیاید که تصمیمهای کنشگران سیاسی به حیث امکانها و راههای آزمایشی در مقابل با مسائل سیاست روز محسوب میشوند و کنشگران، حقّ ندارند و مُجاز نیستند که به حیث معلّم اخلاق مردم، واعظان بی متّعز شوند؟. چرا برغم تاریخ خونبار و هولناک و فاجعه بار معاصر؛ بویژه از زمان اقتدار و قدرت سلسله خلفای الله تا امروز، هیچکدام از گردانندگان و اعضاء گرایشها و تشکیلات و سازمانها و احزاب و گروههای مدّعی «سیاست»، نتوانسته اند به دلایل ناکامیابی و شکستهای ممتد و بی اعتباری و ناکارآ بودن خودشان پی ببرند؟. چرا هر گرایشی تصوّر میکند که «سیاست» به معنای ربایش قدرت و اقتدار و سپس حاکم کردن اراده و ایدئولوژی خودش و همعقیدگانش است؟. چرا هر گرایشی تصوّر و به خود تحمیل و تلقین میکند که «سیاست»؛ یعنی حذف و بدنام و لجنمال کردن رقیبان خود؟. چرا  کنشگران و اعضاء و هواخواهان گرایشها و تشکیلات و سازمانها و حزبها از لحاظ نظری و گفتاری و حرف و سخن و ادّعا به «آرمانها و آرزوها و پرنسیپها و اصول ایده آلی و همگانشمول - چه میهنی، چه جهانی-» چنگ می آویزند؛ ولی در واقعیّت پراکتیکی و اجرایی با تمام نیروها و امکانهایی که در اختیار دارند، علیه «پرنسیپها و اصول» میجنگند و در صدد نابودی و لت و پار کردن آنها بر می آیند و ید طولایی نیز برای حرّافیها و ادلّه تراشیهای بی مغز و پایه و توجیه و تبرئه و بی تقصیر قلمداد کردن رفتارها و گفتارهای خودشان دارند؟.
چرا فعالان گرایشهای سیاسی تا کنون درنیافته اند که «سیاست» فقط «حرف و شعار و مقوله تئوریک» نیست؛ بلکه «هنر زیبا آرایی منش و تصمیمگیری فرزانه وار و کاردانی مسئولیّت پذیر و تبحر آفریننده و تجربه و ژرفاندیشی در باره مسائل و معضلات باهمستان» است؟. چرا فعّالان گرایشها و تشکیلات و سازمانها و گروهها و حزبهای سیاسی هنوز نمیخواهند بپذیرند و تصدیق کنند که مردم ایران در جامعیّت وجودی از صغیر و کبیر نمیخواهند و نمیپسندند و هرگز نیز قصد و نیّت آن را ندارند که به رنگ و شکل و شمایل اعتقادات «گرایشهای سیاسی» در آیند؛ بلکه مردم همواره آرزو کرده اند و همچنان آرزومندند که گرایشهای سیاسی با هر نوع عقیده و ایدئولوژی و جهاننگری و مرام و مسلکی که هستند، تابع و  ارجگزار و ضامن و مسئول و بیدارفهم و هوشیار بی چون و چرای بُنمایه های فرهنگ اجتماع بمانند و در خدمت آحادّ ملّت بدون هیچ تمایز و تبعیضی تلاش کنند؟. چرا گرایشهای سیاسی تصوّر میکنند که «دارنده و مالک شاهکلید سعادت و آزادی مردم ایران» هستند و بقیه رقیبان فقط «خاصم و زندانبان و غارتگر و سرکوبگر مردم»؟. چرا؟. چرا هیچ گرایش سیاسی، ظرفیّت سر سوزنی برای انتقادپذیری در خصوص تاریخچه شکلگیری سازمانی و رفتارها و گفتارهایش را ندارد؛ ول به خودش حقّ میدهد که «میزان و معیار و ترازوی خیر و شرّ مردم ایران» باشد و تاریخ نویس و قاضی القضات و مدّعی العموم مردم؟ 
جرا آنانی که مدام خود را «ناقد» مواضع و گفتارها و سخنان دیگران میدانند، هیچگاه و هرگز حاضر نیستند کوچکترین «انتقادی» را در خصوص رفتارها و گفتارهای خودشان بپذیرند و در صدد بازنگری ذهنیّت و کنترل و ترمیم و بهبود رفتارهای ناهنجار خود برآیند؟. چرا؟. چرا برغم اینکه کنشگران تشکیلات و گروهها و سازمانها و احزاب سیاسی نزدیک به نیم قرن تمام در اکثر «کشورهای آزاد» ساکن هستند؛ یعنی کشورهایی که سنّت چندصدایی را و همبستگیها و همکاریها و همعزمیها و باهماندیشی احزاب نامتجانس و ناهمگون را با گرایشهای عقیدتی مختلف دارند، واقعیّت تجربه چندصدایی احزاب و گرایشهای بیگانگان بر ذهنیّت و نگرش مدّعیان سیاست در عرصه کارزارهای میهنی، کوچکترین درس آموزشی نیاموخته و تاثیر انگیزشی نداشته اند؟. چرا و به کدامین دلایل ناپرسیده و ناپژوهیده؟. چگونه میتوان شبانه روز با سر دادن انواع و اقسام شعارهای مردم پسند، انرژی تلف کرد؛ ولی در واقعیّت زیستی و رفتاری به آنچنان «استبداد ذهنی و خودشیفتگی و حماقت توصیف ناپذیر رفتاری و گفتاری» مبتلا بود و درمان ناپذیر که توصیفش ناممکن باشد، چه رسد به درمانش؟. چرا؟. چه چیزهایی باعث میشوند که هر گرایش سیاسی، خودش و عقایدش را با مردم ایران به طور کلّی «اینهمانی» بدهد و در حقّ آنها مستبدی خونریز و شمشیر کش و زورگو و شکنجه گر و غارتگر و متجاوز از آب در آید؟.  
آیا اگر آنانی که خودشان را مخالف سیستم فقاهتی میدانند و مدام از بام تا شام در شیپور «سیاست» میدمند، ارزنی از «فلسفه سیاست»، آگاهی درخور و شایان ستودنی داشتند، ممکن بود که سلسله خلفای الله نزدیک به نیم قرن تمام حاکم و مُجری بلامنازع گیوتین اقتلویی و ترمیناتور تخریب و نابودی و ویرانی و برهوت زایی ایران بماند و در کمال بی شرمی به جنایتهای خودش در حقّ مردم، روز به روز حریص تر و روانی تر شود؟.  
چه چیزی را مخالفان حکومت فقاهتی تا امروز از «سیاست» نفهمیده اند و تلاش برای فهم آن نمیکنند تا بتوانند راهی به سوی برونرفت از فاجعه تاریخ هزاره ای ایران پیدا کنند؟. اندیشیدن در باره این معضل کلیدی، شاید بتواند مغزهایی را به یافتن پاسخهایی ترغیب کند که راهگشای چیره شدن بر بن بست هولناک و هلاکت آور حکومت فقاهتی باشد. شاید!.   


1-    دمکراسی و سیستم
  
وقتی که میگوییم هوای امروز بارانیست، منظورمان این است که ابرهایی سیاه، دست به دست هم داده اند و سراسر آسمان را تسخیر کرده اند و بر زمین میبارند. همینطور وقتی که میگوییم امروز، هوای آسمان، آبی و آفتابیست، منظورمان این است که سراسر آسمان، خالی از ابرهاست و خورشید میدرخشد. مسئله «هوا»، موضوع «وضعیّت متغیّر حالاتی» است که تحوّلات و تغییرات آن به شرایط جوّی بازبسته اند. به این معنا که هر گاه، شرایط و امکانهای ملزوم وجود داشته باشند، وضعیّت هوا نیز طبق شرایط حاکم، تغییر پیدا خواهد کرد. بنابر این در جایی میتوان از «وضعیّت هوا» سخن گفت که شرایط جوّی بر آن حاکم و مستولی باشند.
بحث از «دمکراسی» نیز همچون وضعیّت هواست. خلاف کژفهمیهای فاجعه بار و رایج و جا افتاده در اذهان بیشینه شمار کنشگران و تحصیل کردگان و فعّالان دامنه سیاست و دیگر دامنه های ذیربط که تصوّر میکنند، «دمکراسی»، نوعی سیستم است!!؟؟، باید تاکید مکرّر و چندین بار گفته شده را همچنان تاکید و تکرار کنم که «دمکراسی»، هرگز سیستم نیست؛ بلکه فقط «نوعی وضعیّت در شرایط ملزوم» است همچون وضعیّت آب و هوا. سیستمهای کشورداری در تمام کشورهای دنیا، تقریبا شبیه همدیگر هستند و هر کدام دارای ارگانها، سازمانها، موسسات، تشکیلات، اتّحادیه ها، دفاتر، مجالس و امثالهم هستند فقط نوع وضعیّتی که حاکم بر سیستمهای کشورداری است، خبر از «دمکراسی/دیکتاتوری/توتالیتری/استبدادی و امثالهم» میدهند. «دمکراسی» از پیامدهای سیستمها نیست. همینطور از پیامد نظریّه های تئوریک نیست. حتّا از پیامدهای قوانین و مقرّرات و لوایح سختگیر نیز نیست؛ بلکه «آتمسفر و فضایی» است که از «ژرفای خاک فرهنگیده و آگاهی فرزانه وار و مسئولیّت پذیر آحاد نقشگزار در مناسبات کشوری» ایجاد میشود و دوام و تاثیر و اعتبار و ارزش آن با « تلاش و مایه گذاری برای رشد و بالندگی آموزش و سطح  ارتقا دادن بینش و دانش و هوشیاری مردم مملکت»، نسبت معکوس دارد. به همین دلیل در اکثر کشورهای اروپایی که با مشکلات گوناگون مهاجرتی و تنشهای بین المللی روبرو میشوند، مدام از «خطر برای دمکراسی» صحبت میشود؛ زیرا دمکراسی، وضعیّتی همچون وضعیّت متغیّر شونده آب و هوایی است که شرایط آن میتوانند تغییر کنند و سیستمهای کشورداری را به هولناکترین ابزارهای سرکوب و تخریب استحاله دهند. «نازیستها و استالینیستها و فاشیستها» و در میهن خودمان، «اسلامیون» به سیستم کشورداری مجهز هستند و با کاربست ارگانهای سیستم کشورداری در عمل به متلاشی کردن هر چیزی توانمند و ساعی و فعّال بوده اند و همچنان هستند که با ایدئولوژی و اعتقادات ذهنی و قلبی کنشگران و متصدّیان و زمامداران شاغل و فعّال در سیستم، همتراز و همسو بوده است. بنابر این، «دمکراسی» را زمانی میتوان ایجاد و دوامش را تضمین و تامین کرد که سیستمها نتوانند بر مناسبات انسانی، چیره و حاکم شوند؛ بلکه انسانها آنقدر فرزانه و فرهنگیده و با آگاهی و شعور و دانایی نسبت به همدیگر رفتار کنند که هیچ گرایش و تشکیلاتی نتواند آنها را در سمت و سوی قبضه کردن سیستم کشورداری از بهر حاکم کردن ایدئولوژی و مقاصد و اهداف تشکیلاتی /فرقه ای/عقیدتی خودشان به کار بندد. مقاومت و بیداری و هوشیاری مردم جامعه را در ابعاد مختلف فونکسیونرهای اجتماعی میتوان دقیقا به حیث «شرایط جوّی» محسوب کرد که زایش و دوام «دمکراسی» را واقعیّت و امکانپذیر میکنند.  «ایده دمکراسی»، هرگز سیستم نیست تا قطعات آن را بتوان از جایی وارد کرد و به مونتاژ کردن آن به منظور کشورداری برای جامعه خود به همدیگر پیچ و مهره کرد و به نتایج مطلوب رسید.
مسئله دمکراسی، مسئله میزان تشخیص و فهمیدن صفات استبدادی و توتالیترخواهی در وجود خویشتن و همعقیدگان و رقیبان خود و سپس سنجشگری بی محابای آنها برای گشوده فکر شدن و آزاداندیشی است. «مناسبات دمکراتیک» از برآیندهای گستره «فرهنگ جامعه» است که در رفتار و گفتار انسانها بازتاب پیدا میکند. جامعه ای که کنشگران متعدّدش با تمام ادّعاهای خیرخواهی برای مردم و میهن نتوانند «صفات استبدادی و بسته بودن ذهنیّت نافرهیخته و سنجش ناپذیری» خود را تمییز و تشخیص دهند، هرگز رنگ و روی «دمکراسی» را در هیچ گوشه ای از سرزمین و مناسبات مردم خود نخواهند تجربه کرد.  

2-    دردهای نهفته و طبیبان مدّعی

«دردم نهفته، به زطبیبان مدّعی/////// باشد که از خزانه غیبم دوا کنند [حافظ]»

سالهاست که عصر امکانهای دیجیتالی و اینترنتی به فضایی برای انواع و اقسام طبیبان مدّعی تبدیل شده است. یکی در فکر سلامتی ماست و صدها نوع نسخه عجیب و غریب میپیچد . یکی در فکر امور کشوری و سیاسی ماست و به صدها تجزیه و تحلیل و تاویل و تفسیر رویدادها آویزون میشود و نتایج دلخواه خودش را میگیرد. یکی در فکر سرنگونی حکومتها و حاکم کردن حکومتگران مقبول خودش است. یکی در فکر خرید و فروش و تبلیغ کردن متاع بنجل و اعلا و متوسط است و دنبال مشتریهای پر و پا قرص میگردد.  یکی در فکر آرامش روانی و روحی ماست و صدها نصیحت باید و نباید مقرّر میکند. یکی در فکر، ثروتمند شدن ماست و پیشنهادهای پولساز میکند. یکی در فکر غرایز جسمی و جنسی ماست و روشهای فوق العاده اروتیکی تجویز میکند. یکی در فکر اندام ماست و تمرینهای مختلف بدنسازی و خوشهیکل شدن را جار میزند. یکی در فکر شکم گشنه و وامونده ماست و دهها نوع طبخ بی همتا را با آب و تاب توصیه میکند. آنهم با ادا و اطوارهای سینمایی و افه ای.  یکی در فکر تنهایی ماست و مدام راههای نفوذ به قلب دیگران و هنر کسب جلب توجّه آنها را تعلیم میدهد. یکی در فکر مناسبات ما با دیگران است و متدهای بدیع و هرگز شکست ناپذیر را تقریر میکند. یکی برای گریاندن و خنداندن ما به هر کاری متوسّل میشود تا ما لحظه های سرشار از خوشی و لذّت داشته باشیم. یکی از دید و بازدیدهای خانوادگی و میهمانی دوره کردن گزارشهای غرّا تهیه میکند و نمایش میدهد. در معرکه های رنگارنگی که صغیر و کبیر و سالمند و علیل و  خودی و بیگانه و فامیل و بستگان و خویشان و دوستان و دیگران، نقش ایفا میکنند و قصّه ها میبافند، هیچکس اصالت خودش را نمیزیید؛ بلکه چیزهایی را نمایش میدهد که تصنّعی بودن آنها به دوام و توسعه ابتذال شدّت میدهند و به همشکلی و امتّگونه شدن در البسه دیگر  می انجامند. زبانزدها و شعارها و رفتارهای همه طبیبان مدّعی نیز مشابه یکدیگر هستند و کپی برابر با اصل محسوب میشوند. 
«مجرّدی یا متاهلی یا توی رابطه ای!!؟. ما یه چالش داریم، زنگ بزن به ....». «بیا تا بهت نشون بدهم که چه جوری میتونی با سه سوت ....». «هر چی را که تا حالا در باره .... یاد گرفته ای بریز دور و بیا ور دل خودم تا ...». «یه بار یه نفر میره ...». «به یکی گفتن.....». «ببینم در روز چند بار رل میزنی با کراشات ....».  «یه جایی خوندم که نوشته بود ...». «سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام. دوستای گُلم. خیلی دووووووووووووووستون دارم. عاشقتونم. معرکه اید به ابوالفضل. بزن زنگا!. جوووووووووووووون! به کانال خودتون خوووووووووووش اومدین. امروز میخوایم با همدیگه بریم یه چالشی ....». «سابسسکرایت یادتون نره دوستای خوبم. زنگوله را هم بزنید تا شما اولین نفری باشید که با تازه های کانال خودتون محشور میشید.....». 
بُن بستهای زندگی آدمیان، تراژیک و غم فزا هستند. غم انگیزند؛ زیرا عجز و ضعف و بیچارگی انسان را در موقعیّتهای دشوار به شکلی رقّت آمیز آشکار میکنند و نمایش میدهند. تراژیک هستند؛ زیرا محصول رفتارها و گفتارها و کردارهای خود آدمیان هستند. وقتی که انسانها از شدّت عجز و ناتوانی در حلّ و فصل مسائل و معضلات باهمزیستی خسته و آزرده و ناامید شوند، آنگاه، باتلاقهای صحرای شن ریزه ای ابتذال اجتماعی در سراسر جامعه ایجاد میشوند و افراد را یکی یکی و گروه گروه به قعر خود فرومیبلعند.  اینکه «درد» در معنای عمیق  انسانی و گیتایی و کیهانی اش تا کدام کرانه های درونی و بیرونی را در برمیگیرد و تکاندهنده وجود آدمی میشود، معضلیست که اندیشیدن در باره آن به این منوط است که آدمی به اندازه ای از خنجر «درد» به زخمی عذاب آور گرفتار شده باشد که برای آزاد شدن و درمان از فشار «عذاب دیوانه کننده» به تمرکز تمام قوای فکری و استدلالی و آفرینشی خودش انگیخته شود و استوار بایستد تا بتواند درمانراهی از بهر تندرستی و شفای خودش و احتمالا دیگران پیدا کند. 
هنوز بعد از سپری شدن تقریبا نیم قرن از استیلای حکومت خلفای الله با کاربست شمشیر خونریزشان، «زخم عمیقی» را که در وجود تاریخ و فرهنگ و زندگی مردم ایران ایجاد کردند، «درد» ناشی از آن نتوانسته است آستانه «صبر و تحمّل ما را» متزلزل کند؛ طوری که فریادها و طغیانها و خیزشها و سرکشیها و مقاومتهای ما بتوانند حدّاقل واکنشی باشند به سوی «همبستگی و همگرایی و همرزمی و همآوازی و باهماندیشی و همکاری» در برابر آنانی که «شمشیر و گیوتین خونریزی» را مرام و اعتقاد و مذهب و الاه و شغل شریف خود قلمداد میکنند. تاثیر و نفوذ و گسترش و عادی شدن ابتذال شبکه های اجتماعی به آنچنان هزارتوی عنکبوتی تبدیل شده اند که بیرون آمدن از قفس تباه کننده آنها به بینش فردی و دلاوری و بیداری و فهم فرهیخته منوط است.    

3-    نوار متحرّک رویدادها

زندگی در هیچ نقطه ای توقّف نمیکند. مدام در حال دگرگشت و فراز و نشیب و تحوّلات رنگارنگ است که پیامدهایش «رویداد به دنبال رویدادها» هستند در زمانها و مکانهایی که مکرّر نمیشوند هر چند در نظر و تجربه ما انسانها، اینهمانی و تکرار مکرّرات جلوه کنند. زندگی همچون «نوار متحرک» است که رویدادها بر بستر آن جاری میشوند. اینکه انسانها با رویدادها چگونه روبرو میشوند به این منوط است که آدمیان بدانند به دنبال چه چیزهایی هستند؟. وقتی که ما به دنبال و در جستجوی «آزادی و سرفرازی و ارجمندی و دوستی و مهرورزی و فرزانگی و آموزش استدلالی» نباشیم، خود به خود هر نوع رویدادی را نمیتوانیم در سمت و سوی چیزهایی برنامه ریزی کنیم که ایده آل و مطلوب ما هستند؛ بلکه ناشیانه و گاه از سر بلاهت و اهمیّت ندادن و توهّم تکرار به از دست دادن «پتانسیل ارزشمند رویدادها» محکوم میشویم و حتّا هیچ درسی و عبرتی از تلف کردن آنها نمیگیریم تا در مقابله با «رویدادهای نو به نو»، هوشیار و بیدار و آماده باش رفتار کنیم. 
تاریخ معاصر ایران، سرگذشت کنشگران و تحصیل کردگانی است که تا امروز با از دست دادن «رویدادها» بر روی نوار متحرک زندگی نتوانسته اند رمز و راز ناکامیها و شکستها و واماندگیها و آچمز شدنها و بی بو و خاصیّت بودنهای خود را برای جامعه میهنی و جهانی، کشف و سنجشگری کنند و از محصول سنجشهای دقیق و مایه دار خودشان به گستره ای گام گذارند که «رویدادها» را به حیث «فرصتهای آزادی» بشناسند و با گشوده فکری به استقبال از آنها بروند. تاریخ معاصر ایران به همّت و سعی بلیغ تحصیل کردگان و کنشگران تاق و جفتش، تاریخ رویدادهای مصیبت بار بر روی نوار متحرک زندگی در سمت و سوی مقاصد ویرانی و برهوت واپسماندگی بوده است و هنوزم هست.   

4-    سهم خطاها و حماقتهای فردی در حجم بلاهتهای جمعی

هر انسانی در زندگی فردی، کم و بیش، مرتکب خطا میشود. اینکه خطاهای فردی تا چه میزانی در زندگی خصوصی انسانها موثر هستند و فرد انسان در گلاویز شدن با نتایج و عواقب خطاهایش تا کدام کرانه ها مسئولیّت پذیر و تلاشگر است، مبحثیست که به تک تک انسانها و بینش و اهداف و ذهنیّـت آنها بازمیگردد. امّا اینکه خطاهای فردی تا چه اندازه ای در بلاهتهای جمعی میتوانند نقش داشته باشند و دوام و قیرگونه کردن «بلاهتهای جمعی» را تضمین کنند، میتوان مقدارش را از درجه واکنش جمعی انسانها در مقابل رویدادهای ابلهانه و دلخراش و شوکه کننده برآورد کرد. هر چقدر آحاد جامعه در مقابل رویدادهای ابلهانه و شوکه کننده و به شدّت دلخراش که هر روز در مقابل چشمان آنها در کوچه و خیابان اتّفاق میافتند، واکنش منفعل نشان دهند به همان میزان میتوان نقش تاثیری خطاها و اشتباهات فردی را در «کندوی بلاهت جمعی» ردیابی کرد و نشانه های آن را تمییز و تشخیص داد. 
حجم بلاهتهای جمعی در جامعه ایرانی از زمان سیطره یافتن سلسله خلفای الله تا امروز رو به فزونی بوده است؛ زیرا خطاها و اشتباهات و حماقتهای فردی از دامنه «مسئولیّتهای فردی و سنجشگری و ترمیم و جبران و بهبود آنها» به دامنه اجتماع فرا افکنده و میخکوب شده اند. جامعه ای که حجم دریای بلاهتهایش از ظرفیّت کوزه وار افرادش وسیع تر شود، هر روز در قعر مشکلات و مصایب و ذلالتها و بدبختیهای مکرّر، اسیر و خوار و زار خواهد ماند. قبل از آنکه در فکر طوفانی برای درو کردن «حجم بلاهتهای جمعی» باشیم، نیک است در باره سهم خطاها و حماقتهای فردی بیندیشیم شاید از این طریق بتوانیم در بالون حجیم شده بلاهتها با ایجاد سوراخهای ریز از انفجار حجم بلاهتها بکاهیم و بر داناییهای خود بیفزاییم؛ طوری که در پایان سوراخهای ریز «خودسنجشی رفتار و گفتار و بینش خود»، بالون بلاهتها همچون حبابی بی بو و خاصیت از سیطره داشتن بر مناسبات اجتماعی ناپدید شود.  

5-    ضوابط شعاری و روابط منفعتی

مناسبات انسانها در زمینه های گوناگون به اجرای کارهای متقابل منوط هستند و برای آنکه بتوان کارها را نظم و ترتیب داد و اجرایشان را تضمین کرد، ضروریست که «ضوابطی و قواعدی و مقرّراتی» را تثبیت و اجرایشان را امکانپذیر کنیم. هر گاه به هر دلیلی که میخواهد باشد، «مناسبات انسانی» از دوستیها گرفته تا پیوندهای خانوادگی باعث شوند که «ضوابط» به حاشیه رانده و سپس پایمال و نادیده گرفته شوند، آنگاه آنچه که در مراودات و معاشرات انسانها با یکدیگر کاربرد دارد، «ضوابط و مقرّرات و قواعد» نیستند؛ بلکه میزان دوری و نزدیکی «روابط» هستند که تعیین کننده مناسبات انسانها خواهند بود. در تحت اینگونه شرایط و وضعیّتها، هر وقت نیز بحث از «ضوابط» شود، فقط جنبه تزئینی و شعاری خواهد داشت که حتّا به اندازه پوسته نازک پیاز بر گرداگرد «روابط» پخش نخواهند بود که بخواهند ارجی داشته باشند. جایی که تامین «منافع فردی» از راه روابط بدون رعایت ضوابط و در نظر گرفتن منافع جمعی بتواند کارساز باشد، همانجا نیز «روابط منفعتی متقابل»، ایجاد و نم نم در رفتار و گفتار آدمیان ریشه میدواند و «شالوده های ضوابط» را همچون موریانه از درون میخورد و سر به نیست میکند. در جامعه ای که به «روابط منفعتهای شخصی» مبتلا شده باشد، بحث از بی اعتبار شدن «ضوابط» به معنای این نیست که با دامنه زدن به بحثها میتوان بر ناهنجاریهای اجتماعی و مناسبات تخریبی ارگانها در رفتار با مردم چیره شد؛ بلکه بحث از «فروپاشی منش فردی و صدمات فرهنگ اجتماعی» است که به فلسفه دگردیسی بینش تک تک انسانها نسبت به زندگی و در کنار یکدیگر باهمزیستی محتاج و ملزوم است.  

6-    امنیّت اجتماعی و خیرخواهانی که مسبّب شرارتها هستند.

در جامعه ایرانی از حدود نیم قرن پیش تا امروز، هیچ ردّپایی از «امنیّـتهای فردی و اجتماعی و اقتصادی و تندرستی و روحی و روانی و به طور کلّی انسانی» نمیتوان پیدا کرد. وحشت در هر گوشه ای که تصوّر پذیر باشد، حاکم و غالب و مُجری است. وحشت در خواب و بیداری. در کار و منزل. در رویاها و خیالات. در کوچه و بازار. در روز روشن و شب تاریک. در خیابان و بیابان. در فصل فصل سال. در ثانیه ها و دقیقه ها و ساعتها. در هفته ها و ماهها و سالها. وحشت همچون بو و سایه وجودی آدمی در همه جا با ماست و ما را تعقیب میکند. وحشت به انواع و اقسام سلاحها مُجهّز شده است و مدام به دنبال شکار ماست در هر بزنگاهی و لحظه ای و مکانی. 
حکومت فقاهتی، حکومت وحشتگستری و وحشت حاکمی و وحشت اجرایی است. حکومتیست که تمام نشانه ها و چفت و بست آن از «وحشت و انذار» پی ریزی شده است؛ زیرا دوام حکومت فقاهتی از «باتلاق وحشت»، آبشخور خود را دارد. جامعه ای که در هر گوشه اش، وحشت با تکیه و از راه و طریقه «امنیّت گیوتین حکومتی»، حاکم و غالب باشد، متعاقبش تمام «امنیّتهای فردی و اقتصادی و شغلی و جانی و فرهنگی و جسمی و روحی و روانی و مالی و غیره و ذالک» رخت برمیبندند و ناپدید میشوند. محال است بتوان گوشه ای از خاک ایران را سراغ داشت که آلوده به «وحشت» نباشد و متصدّیان حکومت فقاهتی، قراول و مُجری و ضامن بلامنازع ایجاد وحشت نشده باشند. وحشت در ایران از پیامدهای حکومت الهی است که مجریانش در نقاب «خیرخواهان اخلاقی» انگلوار از جیب مردم، تغذیه کردند و از قِبَلِ مفتخوریها و سهمبریها در طول قرنهای قرن به فریب دادن و تحمیق مردم ایران تلاشها کردند و تبلیغات سرسام آور. آنانی که تمام عمر خود را بر سر منابر و معابد در راه  وعظ و تبلیغ و ترویج «اخلاق حسنه» تلف کردند، توانستند فقط میدان را برای «شرارتهای فاجعه بار اجتماعی»، حاضر و مهیّا کنند و ایران را به «وحشتگاه خاور میانه» تبدیل کنند؛ طوری که حتّا زمامداران و متصدّیان حکومت وحشت الهی از سایه خود نیز وحشت دارند.  جامعه ای که تار و پودش به وحشت آلوده شده باشد، هیچگاه در هیچ زمینه ای پیشرفت نخواهد داشت؛ سوای هیزم آوری نفرت و خشم و جنگ و جدال برای شعله ور نگه داشتن آتش وحشت و دلهره. قهقرایی ایران از پیامد عملکردهای زمامداران حکومت وحشتگستر الهیست که تنها با خنثا و بی اثر کردن خطوط تاثیری آنها و خلع و عزل زمامدارانش میتوان به آسایش و آرامش روحی و روانی و زندگی ساده و توام با شادخواری دست یافت.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

ناشناس

جناب سرهنگ.
از اینکه زبان فارسی و طنز آن و ضرب المثل هایش را نمی فهمی معلوم شد از پارسیان نیستی بلکه از مهاجرین آسیای میانه سالوق و قزل باش و ترکن و قشقایی و اویغور و غیره.
یک نظامی مانند رقیب ات محسن کردی سابق مدام از شهامت و حقیقت سخن میگفتی.

چ., 27.11.2024 - 13:09 پیوند ثابت
بیدین

عنوان مقاله
از فاتحینِ مغلوب و بازندگانِ عاصی

نه جانم، من لاچین نیستم. تو که خودت را سوسیالیست میدانی اما از لای نوشته ات پیداست که شیعه اسلام در استخوانت جا دارد( پشت سر مرده حرف نزن). پس اگر اینجوره باید از شروع نوشتار تا به امروز از هیچ کسی که مرده انتقاد نکرد بویژه از کاکا مارکس.

چ., 27.11.2024 - 09:41 پیوند ثابت
بیدیتی

جناب لاچین.
وجود آنتی کمونیسم سپاراتیست ،یا سلطنت طلب شبه فاشیست، در میان روشنفکران ایرانی و آذری، همانقدر غم انگیز و تاسف آور است؛ که وجود اسلامیست های جهادی و خونخوار شهادت طلب! لواطکار وصیغه زاده،
-- پشت سر مرده نباید حرف زد؛ گرچه همشهری شما با افتخار 60 سال مبارزات روشنگری سوسیالیستی، گویا دوران پر افتخار کهولت را با رضایت و شور و شوق، در نقطه ای از جهان میگذراند.

چ., 27.11.2024 - 00:31 پیوند ثابت
بیدین

عنوان مقاله
از فاتحینِ مغلوب و بازندگانِ عاصی

بنظر میرسد جناب تبریزی که مدام کوشش داشت اندیشه های مارکسیتی خود را با مخلوطی از زبان پارسیان هندوستان و زبان فارسی که کارل مارکس و انگلس کوشش داشتند بآموزند، در این سایت بنمایش بگذارد، اکنون بازبانی ملموستر و اما مانند گذشته با تکرار و تکرار همان بنمایه های مارکسییستی که یک دلار هم برای جامعه ایرانی ارزشی ندارد، در اینجا موجب سردرد شود.

س., 26.11.2024 - 17:12 پیوند ثابت
شعله جاوید

جامعه سالم برای دستیابی به هویت ترقی خواهانه، نیاز به تربیت و آموزش و پرورش و رشد فرهنگ انسان مدار و علمی و تجربه گرا و سکولار و حمعگرا دارد، و نه از طریق اشاعه: خرافات و اسطوره و افسانه و فرقه گرایی و باستانگرایی ناسیونالیستی بی پایه، و یا از طریق غرب ستیزی و دگراندیش ستیزی و چپ ستیزی و علم ستیزی و تئوری ستیزی و جهانبینی ستیزی و ایدئولوژی ستیزی؛ و تکرار دروغهای بلندگوهای صد ساله شاه و شیخ، یا تبلیغات امپریالیستی دوران جنگ سرد علیه روشنفکران میهن پرست خودی و بومی.
ابله آن کسی است که اینگونه تبلیغات ارتجاع و دشمن را در میهن خود اشاعه میدهد و نه آن کسانیکه بهترین دستاوردهای انساندوستانهش علوم احتماعی و علوم انسانی غرب را به هموطنان خود معرفی میکنند:

برای رشد هویت شخصی و ملی نیاز به از بین بردن از خودبیگانگی است. در جوامع انسان ستیز شونیستی وسرمایه داری و جوامع مذهبی قرون وسطایی، احساس بیگانگی شامل تمام افراد، طبقات، و اقشار میشود. از طریق مقوله بیگانگی افراد، ماهیت ضد انسانی جوامع بیمار ظاهر میشود. مالکیت خصوصی ابزار کلان نیز در نظام سرمایه داری موحب بیگانگی انسان و تجزیه جامعه بشکل طبقات متخاصم و آنتاگونیستی میگردد. گرچه استثمار و از خودبیگانگی یکی نیستند،آندو ولی اغلب همراه هم هستند. مارکس از خودبیگانگی انسان را محصول شرایط جامعه سرمایه داری، و بیگانه شدن انسان با کار و محصول کار خود و نتیجه روابط تولید و ابزار تولید در نظام کاپیتالیستی میدانست. او و انگلس مدعی بودند که انسان و کار روزانه تولیدی اش بر اثر از خود بیگانگی تبدیل به کالا و شیئ میشوند.
ریشه یونانی واژه از خود بیگلنگی به معنی: بی ریشه، مسخ، زباله، اسیر دیگران شدن، بدست بیگانه افتادن، واگذاری نتایج و محصول کار به دیگری، معدوم شدن، و خلع هویت گردیدن است. پاره ای از این معانی اکنون وارد فرهنگ سیاسی کشورها شده. فویر باخ، فیلسوف آلمانی پیش از مارکس، دلیل از خود بیگانگی را در دین و خرافات فرهنگی میدید. نقد دین توسط او در چهارچوب یک روشنگری آگاهانه بود. در جوامع عادلانه هومانیستی آینده، هدف، کنارزدن تمام اشکال استثمار، فشار و سلطه بیگانگی یا از خودبیگانگی است. یکی از اهداف نظام سوسیالیستی و کمونیستی آینده و انقلاب فرهنگی ناشی از آن، حذف و نابودی عوارض احساس بیگانگی و از خودبیگانگی است. پروسه تاریخی-اجتماعی بیگانگی ممکن است به اشکال: کالاپرستی اقتصادی، بیگانگی سیاسی، بیگانگی ایدئولوزیک و دینی، ظاهر گردد. بخشی از ایدئولوژی های بورژوایی، مذهبی، راست سوسیالیستی، و رویزیونیستی، از مفهوم بیگانگی برای جعل مارکسیسم و اشاعه آنتی کمونیسم استفاده میکنند و با خردگریزی ایده الیستی، به مقوله بیگانگی می پردازند تا آنرا مانند یک مقوله ابدی تعریف و تفسیر کنند.
مفهوم بیگانگی ایده آلیستی هگل اساس آنالیز ماتریالیستی فویرباخ شد که مورد استفاده علمی مارکس و انگلس بشکل نهایی ماتریالیستی-دیالکتیکی قرار گرفت. کمونیست ها مدعی شدند که در مبارزه طبقاتی، پرولتاریا نه تنها علیه استثمار بلکه علیه عارضه از خودبیگانگی و بیگانگی سیاسی و انواع بیگانگی ایدئولوژیک و مذهبی نیز خواهد جنگید. مارکس و انگلس در آثار گوناگون خود مانند: خانواده مقدس، نقد اقتصاد سیاسی، ایدئولوژی آلمانی، کتاب سرمایه، و نوشتجات فلسفی اقتصادی، به آنالیز مفهوم بیگانگی پرداختند. آندو خلاف فویرباخ، در نقد هگل، تحقیقی واقعی و مشخص از پدیده بیگانگی با تکیه بر هومانیسم عمیق شان نشان دادند و به ماسک زدایی دلایل اجتماعی پرداختند و نقش روابط اقتصادی و علل مادی فلسفی تاریخی اجتماعی را در پروسه آنتاگونیسم و تخاصم اجتماعی و از خودبیگانگی انسانها نشان دادند.
مارکس و انگلس مفهوم از خودبیگانگی را از هگل و فویرباخ گرفتند و ثابت نمودند که آن، یک ریشه اجتماعی دارد. این دو ریشه انواع بیگانگی را بدلیل اقتصادی دانسته و ثابت نمودند که در نظام طبقاتی سرمایه داری، کارگر با محصول کار خود یعنی کالا احساس بیگانگی میکند چون کالایی که او تولید میکند بشکل غیرمرعی و ناشناخته برای خریدار و بازار ارسال میشود. هگل در کتاب "فنومنولوگی روح" از خود بیگانگی را یک مقوله مهم در چهارچوب کوشش و نمایش عام دیالکتیکی در پروسه تاریخی میدانست که میتواند موجب شناخت "ایده مطلق" گردد. او آنرا به معنی مسخ، دفرمه، و معلول شدن هم بکار میبرد چون اصالت خود را از دست داده است. وی میگفت ممکن است احساس بیگانگی با طبیعت و تاریخ موجب استقلال و خودشناسی گردد. نظریه شیئی شدن انسان در تئوری فویرباخ پیرامون نظریه تاریخ، متکی به مقوله از خودبیگانگی دینی است. روسو در قرن 18 میلادی میگفت: حمل و نقل تمام حقوق شهروندان طبق "قرارداد اجتماعی" روی شانه دولت و حاکم وقت است که نباید بگذارند انسانها دچار از خود بیگانگی گردند چون بر اساس حقوق طبیعی انسان، آنها مسئول وضعیت روانی و جسمی شهروندان هستند.
طبق تئوری مکتب فلسفی پوزیویتیسم، رفتار انسان از خودبیگانه، غیرقابل پیش بینی، ناشناخته و بدون ارتباط اجتماعی-تاریخی است. به این دلیل در جوامع گوناگون، انواع بیگانگی و از خودبیگانگی میان انسانها وجود دارد. انسان از خود بیگانه، احساس پوچی، ناتوانی، و نیهلیسم میکند. او ایزوله، طرد شده، و بدون نرم و اصول و تکیه گاه و اعتماد به نفس است. اقتصاد دان های انگلیسی در جامعه شناسی صنعتی عصر جدید مدعی بودند که تقسیم کار کاپیتالیستی در تولید موجب شده که کارگر محصول نهایی کار خود را نبیند و با نتیجه زحمت خود و با وسایل تولید ارتباطی نداشته باشد، چون او فقط دز یک سیستم مزدی قرار دارد ،و ارباب خانه خود هم نیست. گروه دیگری اشاره میکنند که بررسی پدیده از خودبیگانگی حتی به زمان قرون وسطی و الهیات مسیحی میرسد. از خودبیگانگی پیش از سرمایه داری هم بدلیل تولید و مبادله کالا و روابط وابستگی خصوصی وجود داشته. در بین مهاجرین و تبعیدیان نیز بدلیل درد دوری از وطن و اختلاف فرهنگی و نوستالژی دیدار وطن، یا به سبب جانیفتادن در جامعه و فرهنگ کشور میزبان، عده ای از انسانها دچار بیماری بیگانگی و از خود بیگانگی میگردند. فشار ایدئولوژیک بورژوازی و تهدیدهای مخوف روحانیون خرده بورژوای قرون وسطایی نیز ممکن است احساس از خود بیگانگی را تشدید کند.
روابط اجتماعی که انسانها در آن از: تولید، شرایط تولید، روابط تولید، سازمانها و ایدهها، دور بشوند، و این سازمانها و روابط بر انسانها حاکم باشند، دچار بیگانگی میکنند. یکی از تعاریف از خودبیگانگی؛ یعنی انسان در رابطه با طبیعت و استقلال شخصی دچار بیگانگی روانی مبشود و هویت خود را بدلیل گمنامی از دست میدهند. در این پروسه است که روابط فرد با جامعه، و انسان با انسان، دچار تضاد و تناقض میشود.
از خودبیگانگی، مقوله ای فلسفی، اجتماعی، جامعه شناسانه در شرایط تاریخی است که در آن روابط میان انسانها، در لباس کالاپرستی، مانند روابط میان اشیاء میشود. در این وضعیت افراد با خود و با ماهیت انسانی خود، دچار بیگانگی میشوند و تضادهای هستی شناسانه بشکل نابودی وحدت انسان با انسانهای دیگر، من با تو، فرد با جامعه، ظاهر میشوند. بیگانگی شخصیت ممکن است به دلیل مغزشویی و دستکاری سازمانها و نیروهای فرهنگی اجتماعی سرمایه داری حاکم نیز روی دهد.
مارکس خلاف هگل، بجای کار اندیشه بعنوان موتور تاریخ، کار خلاق اجتماعی را اصل پویا و دینامیک دیالکتیک و نجات از بیگانگی قرار داد. او میگفت بیگانگی بدلیل بیگانگی انسان در جریان پروسه کار در شرایط کاپیتالیستی است که بشکل جبری و دشمنانه فقط برای ارضای نیازهای ابتدایی برای ادامه زندگی انجام میگیرد. مالکیت خصوصی و روابط تولید کاپیتالیستی نیز موجب تخریب روابط انسانها با همدیگر میگردند. از خودبیگانگی دلیل اصلی و عینی زوال و دکادنس هنر، ادبیات، و فرهنگ در پایان دوره بورژوازی نیز است؛ چون موجب تخریب ارزشهای هومانیستی و دلیل فرار انسان از هنر، و دفرمه شدن محتوای آن میگردد. طرفداران سوسیالیسم امیدوارند با اشتراکی نمودن وسایل تولید کلان و انجام انقلاب فرهنگی هومانیتی در ادامه آن، زمینه نابودی عوارض مزاحم احساس بیگانگی و از خود بیگانگی انسان را در آینده فراهم سازند.

س., 26.11.2024 - 09:39 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
از سطح به عمق رفتن و بر عکس.

درووود بر شخص ناشناس!
اشاره ای کوتاه و موجز.

مسئله تجربه و نظریّه برخاسته از اندیشیدن در باره تجربه، دو مقوله علیحده؛ ولی مرتبط با همدیگر هستند. من نمیخواهم بحث را به دامنه تجربیات مردم اروپا یا مردم دیگر اقصاء نقاط جهان گسترش دهم؛ چونکه هم دشوار است و همچنین از اصل مطلب دور می افتیم. بهتر است که به ایران و مردمش در گستره فرهنگی و جغرافیایی اکتفا کنیم. اینکه چه شد یا چه اتّفاقاتی در روح و روان ایرانیان از اعصار کهن - تا جایی که ردّپاها و اسناد و مدارک و عینیّات مادّی و روایتها دست میدهند - تا وضعیّت فعلی پیش آمد که ما با پدیده ای به نام «ایرانی» در حالتی کاملا «پیچیده و مملو از دالانهای عجیب و غریب کارکتری» روبرو هستیم، همش برمیگردد به اینکه مای ایرانی در کجا، خلاف «تجربیات بیواسطه خودمان» تا امروز رفتار و عمل کرده ایم. دلایلش را میتوان به آسانی پیدا کرد و به گونه متّقن و مستدل در باره شان توضیح شفّاف و روشنگر داد. امّا نکته کلیدی این است که مای ایرانی به دنبال واقعیّت پذیر کردن چیزی که بی واسطه از آن تجربه داشتیم، نرفتیم؛ بلکه خلاف آن را زیستیم و پیامدهایش را تحمّل کردیم و تاب آوردیم و حتّا توجیه کردیم.

یکی از تجربیات بنیانی و بسیار ستودنی و مایه ای ایرانیان که »استخوانبندی هویّتی آنها» را میسازد، مسئله «نگاهبانی از جان و زندگی» بود و این موضوع در «اسطوره زال» واتاب پیدا کرده است. حالا معمّا این است که چرا مردمی که بی واسطه به «قداست جان و زندگی» پی برده بودند و هویّت و رسالت و هنر خود را «نگاهبانی از جان و زندگی» میدانستند در واقعیت زیستی و تاریخی، مخصوصا از تقریبا نیم قرن پیش با به قدرت رسیدن خلفای الله، هر سال بدون هیچ استثنائی به «نایب قهرمان جهان» در خونریزی و جانستانی و اعدام تبدیل شده اند؟. چرا؟. دقیقا با اندیشیدن در باره یافتن پاسخ به این پرسش میتوان علل اجرا و دوام جانستانی و همچنین گریز و پشت پا زدن به «تجربه اصیل و بی همتای نیاکان ایرانیان» را کشف و بررسی و سنجشگری کرد. وقتی که بکوشیم در صدد پاسخ چرایی و علّتیابی مسئله باشیم، آنوقت میتوانیم مناسبات اجتماعی انسانها و نقش حکومتها و سلسله ها و هجومها و خیزشها و طغیانها و کشمکشها و غیره و ذالک را در تاریخ ایران و سپس تاثیر آنها را بر روح و روان و در یک کلام «اخلاق و منش ایرانی» برآورد کرد. میتوان تمییز و تشخیص داد که چرا روح ایرانی از «تضادها و تناقضات» انباشته است و دلایل این انباشتگی معضل ساز در چیست؟. مثلا کلمه ای به نام «توبه»، معنای خاصّ خودش را در چارچوب اعتقادات اسلامی دارد. امّا همین کلمه «توبه» در ذهن و زبان «حافظ» برای سنجشگری اسلامیّت و تیغ خونریز آن به «معنایی» به کار برده میشود که سیصد و شصت درجه، خلاف معنای اسلامی آنست. یا مثلا آنچه را شما یا دیگران در باره جنبش صوفیه گفته اند و اینکه «عقل» را مدام کوبیده اند و تحقیر کرده اند. مسئله این است که «صوفیها و عارفان»، در حقیقت، عقلی را کوبیده اند که «ابزاری و در خدمت بردگی و ذلالت و حقارت و مطیع بودگی» بوده است؛ یعنی همان «عقل اسلامی». صوفیها و عارفان به دلیل جوّ حاکم بر جامعه مجبور بوده اند در کلامی سخن بگویند که رایج و مقبول و جا افتاده بوده است؛ ولی با این ترفند که معنای آن را در سمت و سوی تفکّرات و نگرشها و تجربیات فردی خودشان، به حرکت انداخته اند. و دقیقا از همین دست اندازهای پیچ در پیچ است که روح و روان ایرانی، بسیار پیچیده و مسئله ساز شده است.
مشکل دست و پا گیر ایرانی در این بوده است که به دلیل ظرافتهای روحی و لطافتهای رفتاری که به ذات خودش دارد برای «جان آزاری نکردن و مرتکب بیدادگری نشدن و در صدد حونریزی و جانستانی بر نیامدن» مجبور بوده است که در زبان و قلم و راه و طریقه و مذهب و دین و ایدئولوژی حاکمان ناحقّ و مستبد و خونریز، سخن بگوید و خودش را از لابلای اینهمه چاله و چوله های مفاهیم و اصطلاحات مزخرف اعتقادات حاکمین شمشیر به دست با هزاران ایما و اشاره نشان دهد به این امید که فرصتی فراچنگ آورد برای زندگی شادخوارانه و شادیهای روحنواز و دلباختگیهای سرشار از لذّتهای شادی بخش.
وقتی که در جامعه ای نتوان بدانسان سخن گفت و نوشت که انسان می اندیشد و تمییز و تشخیص میدهد، خواه ناخواه انسانها مجبور میشوند که برای حفظ جان و زندگی خود و همچنین آزار ندیدن به البسه و تجهیزاتی مجهّز شوند که شک و ظن احدی از مقتدران و ذینفوذان را جلب نکنند تا بتوانند نه تنها زنده بمانند؛ بلکه شاید غیرمستقیم بر تحولاتی در جامعه موثّر شوند. هنر پژوهشگری در دامنه های مختلف تاریخ و فرهنگ ایرانی به این است که پژوهشگر بتواند «اصالتهای ایرانی» را از البسه های عاریتی و آویخته به وجود ایرانی از یکدیگر تمییز و تشخیص دهد و با دلاوری توام با مسئولیّت و رادمنشی به آشکار کردن تفاوتها و تمایزها اقدام کند؛ ولو در هنر پژوهشگری اش، ریشه اعتقادات تحمیلی و تلقینی و تقدّس جعلی حُکما و عُلما و اهرام مقتدرین وقت یا درگذشتگان از هم فروپاشد و متلاشی شود.
تاریخ مردم ایران و فرهنگ ایرانی از عصر میترائیسم تا همین ثانیه های گذرا، تاریخ کشمشهای دلهره آمیز و فلاکتبار مابین «واقعیّت پذیر کردن تجربیات بی واسطه ایرانی» با گلاویز شدن قدرتها و حکومتهای غالبی در دامنه واقعیّتهای تاریخی و مناسبات برخاسته از آنها در مام وطن بوده است. به همین دلیل، اندیشیدن در باره پیچیدگی روح و روان ایرانی باید بتواند ما را به مسیرها و شاهراههایی رهنمون کند که ایرانی امروز بتواند «اصالت خودش» را بدانسان که بی واسطه «تجربه» کرده است، بدون هیچ هراسی بزیید تا بتوان امید داشت که مناسبات اجتماعی و کشوری بالاخره به صراط واقعی و اساسی و ارزشمند خودش گرایش و تمایل پیدا کند. تا زمانی که ایرانیان همچنان در خلاف «تجربیات مایه ای و اصیل خودشان» گام برمیدارند و همچون سربازان جنگی در البسه استتاری- خواه از سر ریاکاری باشد، خواه از سر اجبار و ناگزیری- میسوزند و میسازند، دوام معضلات و مصیبتهای کشوری و اجتماعی در چهره های مختلف، بروز خواهند داشت بدون آنکه تحوّلی اساسی و کلیدی در مناسبات کشوری و اجتماعی ایجاد شود.
مسئله ما در مقام «ایرانی بودن» فقط یک چیز است؛ آنهم «پیکار برای ایرانی ماندن و ایرانی زیستن بدانسان که در ذات تجربیات مایه ای نیاکانمان پروریده شده ایم؛ نه بدانسان که ما را با زلم زیمبوهای عاریتی در انظار جهانیان و آیینه های زنگارگرفته اعتقادات تلقینی و اماله ای؛ نمایش میدهند». تلاش برای به خود آمدن و اصالت خود را زیستن، گشایشراهیست به سوی معاصر شدن و آزاد زیستن از تمام غُل و زنجیرهایی که در طول تاریخ هزاره ای به دست و پای روح و روان و مغز و هستی و نیستی ما آویخته اند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

س., 26.11.2024 - 07:54 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
برای خوشی و آزادی همدیگر بودن؛ نه خاصم و دژخیم یکدیگر شدن

دروود بر آقای یوسفی گرامی!
اندکی صحبت برای در فکر فرو رفتن از بهر به خود آمدن.

عرض شود که مسئله گنجینه های تاریخ مکتوب و شفاهی و قصّه ها و داستانها واسطوره ها و در یک کلام «تجربیات نیاکان ایرانیان»، مبحثیست که سالها ذهن مرا به خودش مشغول کرده اند. وقتی که جامعه ای به بُن بستهای هولناک و پرتگاههای فاجعه بار تا حدّ نابودی و محو شدن درمیغلتد، عاجل ترین راه و روش برای پیشگیری از نیستی و نابودی در این است که به «اصلها و سرچشمه ها و ریشه ها» بازگردیم؛ زیرا هیچ جامعه ای به بُن بستهای مهلکه آور میخکوب نمیشود؛ مگر اینکه گذشته های آن جامعه در تمام ابعادش با خُسرانها و صدمات و لت و پارهای عجیب و غریب آغشته نبوده باشد.

ما با اندیشیدن در باره میراث کتبی و شفاهی و بازمانده های مادّی تاریخ و فرهنگ مردم ایران در جامعیّت «فرهنگی/امپراطوری» و واقعیّت جغرافیایی/سیاسی عصر امروز میتوانیم از پس پاسخ به چرایی کشف دلایل وضعیّت و بُن بست هولناک سیاسی و کشورداری و مناسبات اسف انگیز اجتماعی پی ببریم و مهمتر از همه، راهگشاییهای زیرساختی و کلیدی و شالوده ای را از بُنمایه های تجربی نیاکانمان برای زایش و آفرینش جامعه ای درخور ارجمندی و شرافت و لیاقت انسانها به کمک خودشان پایه ریزی کنیم. بر خلاف اروپاییان که در رویکردشان به میراث «مکتوب و شفاهی» مردم جوامع خودشان و اندیشیدن در باره مغزه و مایه و پیام بزرگان و شاعران و نویسندگان و متفکّرانشان از دوران «رنسانس» تا امروز به کشف و شناخت و آفرینشهای ستودنی در تمام عرصه های شناخته شده توانمند و کامیاب بوده اند، جامعه ما متاسفانه و بدبختاه و خوار و زارانه، «میراث مکتوب و شفاهی» اش به دست کسانی افتاد که در تمام دیوان و آثار شاعران و نویسندگان نامدار و برجسته ایرانی در معنای وسیع فرهنگی/امپراطوری اش فقط و فقط «نکات دستور زبان» را تا امروز کشف کرده اند و اگر هم برخی از اساتید مدّعو توانسته اند اندکی دقیق تر به متون بنگرند، سوای توصیه ها و اندرزها و پندهای حکیمانه که در قالب شرایع و حدیثها و روایتهای اسلامی عبارت بندی شده اند، دیگر هیچ چیزی را در مغزه و بنمایه میراث مکتوب و شفاهی، اصلا و ابد تمییز و تشخیص نداده اند. چنین کاری در حقّ «میراث مکتوب و شفاهی مردم ایران» عین خیانت و جنایت در حقّ مردم ایران و پایمالی شعور و فهم و درک و تجربه و درایت و بینشمندی نیاکان خودمان است. در این حیث و بیص حماقت و ذلالت رسم و آدابی شده، اگر احیانا کسانی پیدا شده اند که به اصل مطلب و پیام و مغزه چنان آثاری اشاره کرده باشند، با آنچنان شانتاژها و بی مهریها و تهمتها و بدپوزیها واپس رانیها سرکوبیده شده اند که آدم میماند چه بگوید و چه بنویسد؟.
اینکه بیگانگان در رویکردشان به آثار بزرگان ایرانی تا کدام کرانه ها را پژوهیده اند و از محصول پژوهشهای خودشان به کدامین راهگشاییها برای معضلات و مسائل مردم خودشان انگیخته شده اند، مبحثیست ثانوی و شایسته اهمیّت دادن و مطلّع شدن. امّا اینکه ایرانی جماعت در معنای وسیع آن؛ بویژه تحصیل کردگان و آکادمیکرها و کنشگران عرصه های مختلف اجتماعی از میراث مکتوب و شفاهی و مخصوصا تاریخ تحوّلات فکری و فرهنگی جامعه ایرانی به کدامین «پرنسیپها و اصول و شالوده ریزیهای بُنمایه ای» برای رتق و فتق کردن مسائل اجتماعی و کشوری تلاش کرده اند یا مایل به تلاش و کوشش هستند، باید بگویم که واقعیّت تلخ وضعیّت فعلی آنها، باعث تاسف و غمی عمیق و رنجی جانسوز است.
بزرگترین مایه های فکری و ایده های کشورداری در «میراث مکتوب و شفاهی» ایرانیان؛ بویژه «شاهنامه فردوسی» و «آثار عطار نیشابوری» و «غزلیّات مولوی بلخی» و دیوانهای «حافظ و خاقانی و نظامی و فخرالدّین اسعد گرگانی و عبید زاکانی و کثیری زیاد از شاعران و متفکّران ایرانی» همچون معادن طلا و الماس و زمّرد نهفته مانده اند و هیچکس متوجّه اینهمه ثروت بی نظیر نیست. من بارها گفته ام و تاکید کرده ام که بزرگترین فقرها، هیچ نداشتن نیست؛ بلکه فقر واقعی در زمانی و جایی پدیدار میشود که انسانها ندانند، چه چیزهایی دارند و با داشته های خودشان، چه کارهای بی همتایی را میتوانند اجرا کنند و با داشته های کاربندی خودشان میتوانند به چه نتایج عمیق و ارزشمندی برای جامعه خود و جامعه جهانی دست یابند.
تمام تاسّف من در این است که ما برغم اینهمه فلاکتهای شدیدی که در این یکصد سال اخیر در حوزه مسائل اجتماعی و کشورداری و همسایه داری و مناسبات بین المللی دیده ایم و چشیده ایم، هنوز نمیخواهیم بپذیریم که اندیشه و «ایده [=سراندیشه] کشور داری و حاکمیّت مردم در همان شاهنامه فردوسی و منطق الطّیر عطّار نیشابوری» عبارت بندی شده است. فقط برای زایش چنین ایده ای باید مغزی فلسفی و دلاوری پهلوانی داشت تا بتوان کودکی را از زهدان تجربیات بی نظیر و شایان ستودنی نیاکان خود زایاند که وجودش درمانگر تمام دردها و مصیبتهای نه تنها جامعه ایرانی؛ بلکه مرهمی بر دردهای شیوع یافته در دیگر جوامع بشری است.
اندیشه حاکمیّت ملّی که در تصویر بسیار خجسته و شگفت انگیز و فوق العاده ارزشمند «سیمرغ گسترده پر» تبلور پیدا کرده است، هنوز که هنوز است [از زنده یاد «منوچهر جمالی» به حیث تنها استثناء فعلا میگذرم] هیچ تحصیل کرده ای، دلاوری آن را نداشته است که بتواند چنین «تصویری را در مفاهیم فلسفی بیندیشد و نحوه پیوند زدن آن را با ایده های کشورداری در تفکّرات فیلسوفان باختر زمینی از یونان باستان تا عصر مدرن» گره بزند.
تا زمانی که طیف به اصطلاح «اپوزیسیون» که مجموعه گرایشهای مختلفند و یادآور «طیور» در داستان «منطق الطیر» عطّار نیشابوری هستند، به این مرحله از درک و فهم نرسند که در جستجوی با همدیگر و همآزمایی و باهماندیشی و مرد میدان عمل شدن میتوانند به آفرینش «سیمرغ گسترده پر = ایده حاکمیّت ملّت» کامیاب شوند، مطمئن باشید که درب فلاکتهای وطنی کمافی السّابق بر همین پاشنه ای خواهد چرخید که تا کنون چرخیده است.
در خاتمه بگویم که معلّم من برای جسور بودن، «کاوه آهنگر/ ایرج شاه اسطوره ای و آرتور شوپنهائور» هستند که به هنگام، لب به سخن میگشایند، جایی که همه سکوت میکنند. شوپنهائور در همان ابتدا و مقدمه شاهکارش با زبانی رسا گفته است که: «زندگی، کوتاه است و حقیقت، جاودانه. پس بیایید رادمنش باشیم و حقیقت را بگوییم؛ زیرا زندگی، کوتاه است و ارزش ذلالت کشیدن و حقارت را تحمّل کردن و تسلیم بلاهتها شدن را ندارد».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

د., 25.11.2024 - 17:10 پیوند ثابت

با سپاس از جناب حیدری و اینها به ذهنم خطور کرده است:

کشوری که نامش متراتب است با سیستم کشورداری فضای سیاست را خالی گذشته است برای کسانی که میدرند و میدزدند و میخورند و طلبکار هم تشریف دارند.
بودا حرف قشنگی میزند. میگوید: اصلا فکر کن جهان وظیفه اش این است که تو را در اغتشاش دیوانه کند. این تنها تویی که با پالایش مناسبات بیرونی, در خور ظرفیت خود, به درون راه داده و در خود متبلور کنی. میپرسی مرز کجاست؟ جنون, دیوانگی, پس این تویی که مسئول "پا بر جایی" خود هستی و اجازه ندهی جهان تو را به هزار کور سویی بکشاند.
"پا برجا" (Manyu) = وحدت وجود, اما از ترم وحدت وجود خوشم نمیاد چون یک ترم مذهبی است. "پا بر جا" را جایگزین کردم تا اینکه کسی پیشنهاد بهتری داشته باشد؟
این خرد بودایی در مورد ایرانیان هم صدق میکند: اصلا آخوند ها وظیفه شان این است که ای ملت شما را دیوانه کنند و هر بلایی سرتان بیاورند. این شمایید که مرز را تعیین میکنید.

ملتی که ترمینولوژی هایش سراسر جهان را به گاورنینگ سیستم (Governing system) آشنا کرده است (به پشتوانه ی مستندات و زبان شناسی), خود عرصه را خالی گذاشته است که بیگانگی را سقف منزلش کنند. به این عبارات توجه بفرمایید: دولت - ملت - حکومت - حقوق - حق - مجریه - قانون - شخص - فرد - هر چند بسیاری از این عبارات ریشه ی هند و اروپایی دارند که مستعربه کردند. مثل ملت (میلتوس =Miletus), حکم و حکومت (هکماتانه - عبری, از اکباتانا ماد), حق (هوگ عبری, از هاوگ رومی-ژرمنیک که یعنی پسانداز, انباشت) مجریه, از اجرا (اگره =Agere, که یعنی بکار گیری و به ایرانیک قدیم آکرا, آکرد, و فارسی مدرن کرد است, به مازنی آکرد یعنی انجام داد).
البته این عبارت های هند و اروپایی قبل اینکه مستعربه بشوند در زبان های کنعانی-عبرانی, آشوری, آرامی و آکادی وجود داشته است و ادغام کامل میتانی های آریایی در لبنان, کنعان-اسرائیل و تاثیر آنان بر مصریان باید لحاظ شود. بعلاوه تحقیقات ژنتیکی سه قوم فدراسیون کنعان در شمال اسرائیل امروزی که با هوپلا گروه غرب و جنوب دریای مازندران همریشه اند.
نیچه میپرسد: ایرانیان در راس تمام مولفه های قدرت بودند خود یک سره آنها را رها کرده و هجوم آوردند به "قلم" چرا؟
پاسخ این سوال نیچه را من ربط میدم به "دریافت" ملکه ویکتوریا.
در جوانی و آمادگی که ملکه بریتانیا بشود, با دوست خود (خانومی که این موضوع را در خاطراتش نوشت - منبع: برنامه ای از بی بی سی).
ویکتوریا رقصان و شاد وارد اولین دالان قصر که بر دو طرف دیوار هایش با نقاشی های گران قیمت تزیین شده, جلوی یکی از نقاشی ها ایستاده و به نقاشی خیره شده میگه فکرشو بکن ملکه بریتانیا شدن, همچنان به نقاشی نگاه میکند, آه من الان فهمیدم چرا به این جهان آمدم!
و وارد قصر شد بدون اینکه به دوست دخترش بیشتر توضیح بدهد.
برنامه ی بی بی سی دقیقا روی همان نقاشی زوم کرده با گمانه زنی که ملکه در این نقاشی چه دیده بود؟
نقاشی: حضرت مریم که طفل عریان حضرت عیسی را به آغوش کشید و کودک با دو دست محکم چسبیده به یک قلم.
وقتی این نقاشی را دیدم با خود گفتم اینجا سوال نیچه پاسخ گرفته است, حق سواد همگانی!
هر چند لینک مستقیم بین سوال نیچیی و این نقاشی نیست (.....??), اما در دوران نیچه و ملکه ویکتوریا بود که هنرمندان اروپایی زمزمه ی "حق سواد همگانی" را سوژه آثار خود میکردند.
در همین دوران هست که نزد مورخین اروپایی ایرانیان معروف شده بودند به "مردان قلم"
خوب مگر روم با خط و زبان لاتین این کار را نکرده بود؟
مگر اسلام که خواندن قران را برای همگان وظیفه میدانست این کار را نکرده بود؟
هم سواد آموزی لاتین اروپا را کور کرده بود هم قرآن خوانی!
چرا؟ شما را روجوع میدهم به ترم "پالیسی - Policy" که بطور گسترده بریتانیا بوده است که وارث بذر "پالیتیکوم - Politicum" رومیان شده بود. اکنون,
سواد آموزی نه - بلکه سیاست سواد آموزی که روشمند است
(Not education - but policy of education)
این رمز آن اثر هنری بوده است که ملکه ویکتوریا را متقاعد میکند که جهان را با "سیاست سواد آموزی" با سواد کند!
به جهان نگاه کنید و زبان انگلیسی.
شاملو در سخنرانی میگوید که نهضت صوفیه تمام عرصه ها را به اوج رسانده بود به جز سیاست.
با سیاست کاری نکرده بودند.
البته فکر کنم چیزی توی این حرف شاملو هست, منتها فلسفه ی وجودیست که ضرورت همراستا با فلسفه سیاسی را ایجاب میکند.
اول انسان را باید به زمین آورد و او را مرکز هستی و هستی شناسی قرار داد سپس متعاقب آن فلسفه ی سیاست ضروری میشود.
شاملو که به فردوسی هم هتاکی کرده بود شاید جربزه و جسارت نداشت که بگوید تکفیرهای امام الغزالی بوده است که نه فضایی برای فلسفه ی وجودی انسان و نه سیاست گذاشته بود. امثال همین الغزالی هایی که خیام میگفت : بین این دو گاو مشتی خر بین!
این زوزه کشان خود فدایی و فنایی در وجود الله خیام را چپ و راست تکفیر میکردند.
شاملو یا اینها را نمیدانست یا جرعت اینو نداشت وارد اصل مشکل بشود.

د., 25.11.2024 - 21:16 پیوند ثابت
بهمن یوسفی

In reply to by ناشناس

وحدت وجود یعنی ادغام شدن وجود در الله,
بله این نه تنها وحدت وجود نیست بلکه ۲ پارگی ی وجود هست!
به قول نیچه همون ذهنیت ارباب - برده.
اما به فارسی ما یک ترم زیبا تر داریم و آن "یگانگی" است.
میتوان (Oneness) بودا را به "یگانگی یا یگانگی ی هستنده" ترجمه کرد.

جمعه, 29.11.2024 - 00:20 پیوند ثابت
بهمن یوسفی

جناب حیدری
با شما موافقم که در گنجینه ی ادبیات کلاسیک ایرانی فراسه هایی میتوان کشف کرد که امروزانه است. متاسفانه این گنجینه که هنوز کمترین کار در شناخت آن انجام شده است جز تعدادی معدود کسانی که چند جزوه نه چیز نوشتند فرا تر نرفته است.
اجازه بفرمایید مقایسه کنم . آمار مقولات, کتب, جزوات, رساله ها در باب رومی شناسی (مولانا) به زبان انگلیسی, یعنی فقط زبان انگلیسی به ۸۴ هزار مورد ثبت شده بود. این آمار سال ۱۹۹۸ است که یکی از دانشگاه های معتبر آمریکا آن را لیست کرده بود.
من متاسفانه اسم دانشگاه را حضور ذهنی ندارم اما به آهنگ های مدونا هم که شامل ۵ لیریک از اشعار مولانا بوده اشاره شده بود.
این دانشگاه با تحقیقات گسترده در تمام کشورهای انگلیسی زبان مانند استرالیا, نیوزیلند, تماس میگیرند که نسخه ای از آثار مولانا شناسی را بفرستند که در خود این دانشگاه بایگانی شده مورد مطالعه قرار بگیرد.
مولانا بعد از شیکسپیر, آن زمان انتشار آمار, بیشترین مطالب پژوهشی را از آن خود کرده بود.
سوال این است که از ایرانیان بپرسیم اساسا کانونی مولانا شناسی داریم که در بند جا نماز و دانه های تسبیح و مهر و سجاده نباشد؟
زمانی که من آن آمار را خوانده بودم خیلی جوان و خام بودم. حس کردم حالا این مولانا کیست و انگلیس ها و آمریکای ها چی توش میبینند؟
اما همین هم موجب شد یک نسخه از معنوی مثنوی را بخرم. امروز میتونم ادعا کنم که این کتاب که خود مولانا بعد ها ازش فاصله میگیرد, بزرگ ترین مجموعه بازبینی ارزشمندی های دو جداری جهان بینی ادیان ابراهیمی و زبان های سامیان است. اما از دیدگاه سوم:

به خاطر دارم در جایی "خدا" را زیر سوال میبرد که اگر آنجایی که نشسته است خوب است؟ پس چرا فرعون آنجا نباشد؟ (ادعای خدا بودن برخی فراعنه که خدا آنها را مجازات و هلاک میکند) و اگر آنجا بد است. آنک تو آنجا کی هستی؟
پس مولانا یک عنصر بیرونی است که جهان دوآلیته ادیان ابراهیمی را باز بینی میکند.
تعداد مراکز پژوهشی و مطالعات آثار جان شتین بک را مورد بدانیم شاید برابری کند با تعداد تمام مراکز علوم انسانی در کل ایران!
سپاس از مقاله ی پر بار شما و جسوری منحصر به فردی که در نوشتن دارید.

د., 25.11.2024 - 09:38 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
ماشین و مطبغ لیچارگویی

دروود بر آقای محمّد رضا!
اندکی پرتگویی خارج از برنامه علیه روال مقبول و ایده آل و جا افتاده و مرام و مسلک شده فحّاشیگری!
از قدیم الاّیام گفته اند که «مستمع، صاحب سخن را بر سر ذوق آورد». وقتی که انسانی/انسانهایی همچون من بر آن میشوند که در باره مقولات و مسائلی از تجربیات خودشان و دیگران و نظرات و برداشتها و تامّلات شخصی صحبت کنند، بالطّبع دنبال تایید و تصدیق شدن نیستند؛ بلکه در انتظار بینشمندانی مستقل اندیش و مسئول و بیدارفهم و دلاور هستند که میزان فهم و شعور و درک و تجربه و دانش و آگاهی خودشان را از راه سنجشگری بی غرض و مرض به محک بزنند. تا قبل از فاجعه هولناک 1357، همه ایرانیان مدّعو تصوّر میکردند که زنده یاد «احمد کسروی»، فقط موّرخ مشروطه بوده است. ولی حکومت فقاهتی به همه آنانی که بیدار هستند و هوشیار، فهماند که «احمد کسروی»، نابغه ای بی همتا بود که در دوران خودش بر حادّترین مسسائل اجتماعی و کشوری و فرهنگی انگشت گذاشت و یک صد سال، پیشگامتر از مدّعیون عربده کش عرصه های سیاسی و حزبی و غیره و ذالک بود. از این نمونه ها در تاریخ خودمان و جهان، زیادند و من به همین نمونه کفایت میکنم و خودتان میتوانید، بقیه را پیدا کنید. کسی که میخواهد میزان فهم و شعور «ایرانی اصیل» را از مقوله ای به نام «سنجشگری» بفهمد، باید « مثنوی و غزلیات مولوی و و دیوان حافظ و کثیری از شاعران برجسته ایرانی» را دقیق و عمیق مطالعه کند تا بتواند ظرافتهای بسیار شگفت انگیز و شایان آفرینهای منش ایرانی را در لطافت استدلالی و منطق ژرفاروی انتقادی تمییز و تشخیص دهد و آنها را الگو و سرمشق و استاد انگیزشی برای بالاندن و پروراندن هنر استدلالی و سنجشی خودش قرار دهد.

متاسفانه و بدبختانه از دورانی که در تاریخ معاصر ایران، «حزب توده» به چنگال کادرهای وابسته و قدرتپرست و مطیع و دنباله رو و سرسپرده و خادم بیگانه و خاصم تاریخ و فرهنگ مردم ایران استحاله پیدا کرد و به دنبالش همعقیدگان دیگری در همان سمت و سوها پا گرفتند و علیه ایران و تاریخ و فرهنگش به هر نوع کثافتکاری عقیدتی متوسّل شدند، مسئله «سنجشگری و گفتگوی انگیزشی» به بازار فحّاشیگری و توهین و لیچارگویی و کثافتکاری و بدو بیراهگویی و شارلاتانیسم و ریاکاری و حقّه بازی که از محصولات تفته شدن در کوره مذاب شرایع اسلامیّت بود و به تار و پود تمام فعّالین حزبی آمیخته بود، شد رسوم و آداب حسنه در کنشگریهای حزبی. نگاهی ساده به رفتارهای قلمی گردانندگان حزب توده به «منشعبین از حزب» و در صدر آنها، شخص زنده یاد« خلیل ملکی» میتواند به عیان نشان دهد و اثبات کند که در دایره مسائل کنشگری مدّعیان تاق و جفت از تنها چیزی که هرگز نمیتوان کوچکترین ردّپایی پیدا کرد در فاصله زمانی تقریبا شصت ساله، همانا «سنجشگری و گفت و شنود و مصاحبه منطقی و استدلالی» است. ولی تا دلتان بخواهد، باتلاقهای دشنامگویی و زشتنامی و لیچاربافی و هرزه گویی و کثافتکاری در هر قدمی که تصوّر بکنید در عرصه های مدّعیان «نجات و آزادی و فلان و بیسار » وجود دارد. کم و بیش تعفّن باتلاقها نیز به میزان فهم و شعور گرایشهای مختلف منوط است. فضای مجازی، فضای هزاران امکانهای مختلف است با مزیتها و خطرات هولناکش. عدّه ای تکلیف و وظیفه خود میدانند که حسب «شابلونهای ذهنی و عقاید هرگز انتقادناپذیر و مطلق حقیقتی خودشان» تا میتوانند تحت نامها و اسامی عاریتی و جعلی به لت و کوب و توهین به اشخاص حقیقی که خلاف اعتقادات آنها گام برمیدارند، با دهندریدگی و بی ادبی کامل، تقلاها کنند. اینجور آدمها در انبار منزل روح و مغز گندیده شان، چندین «شابلون با صدها اسپری» داند و همچون هواداران سازمانها و گروهها و فرقه ها در شب تاریک، زیر ماسکها و نقابهای مختلف به تکرار هزاران بار جویده و تفاله شده اعتقادات فرقه ای خودشان در پای مطالب و مقالات دیگران، سعی بلیغ! میکنند. ولی لام تا کام نمیتوانند یک جمله در باره مطلبی و مقاله ای، از زبان خودشان با مسئولیّتهای فردی بنویسند و استدلالی سحن بگویند. برای اینگونه حضرات، دشنام و فحش و کلّی گوییهای پا در هوا، مدام دم است و اصلا نیازی به فکر کردن و تامّلات و غیره و ذالک ندارند. عین نخوچی و کشمش و تخمه گل آفتابگردان در جیبشان وجود دارند و در هر مجلسی و محفلی به نشخوار آن مشغولند.
من به دلیل آنکه طبعم، کاوندگی و پرسشگری و تامّلات سنجشی است، خواه ناخواه به توصیه «عبید ذاکانی عزیز» از مجلس عربده میگریزم و ترجیح میدهم که راه خودم را بروم؛ زیرا آنانی که دنبال «عربده» هستند، اصلا مغز و شعوری ندارند که کسی بخواهد با آنها گفتگویی داشته باشد. چونکه اگر مغز و فهم و شعوری و استقلال فکر داشتند، هرگز به عربده و لیچارگویی متوسّل نمیشدند. بنابر این، سکوت من، پاسخ سر راست به تمام آنانیست که حرفی برای گفتن ندارند؛ سوای زر مفت زیادی زدن. تاسّف من فقط در این است که چرا تمام این مدّعیان از تاریخ یک قرن اخیر، هیچ درسی نیاموخته اند و انگار نه انگار که فجایع میهنی، مسبّبش همینهایی هستند که تفاوت بین «لیچارگویی و استدلال منطقی» را عمرا نفهمیده اند و هنوزم نمیخواهندبفهمند؛ ولو عالی ترین مدارک تحصیلی را داشته باشند یا عالی ترین مقامها و مدارج را. فاجعه دوام حکومت فقاهتی مدیون آنانیست که از «استدلال و منطق»، هیچ بویی نبرده اند؛ ولی مصدر انواع و اقسام کنشگریها و اظهار لحیّه ها در عرصه های مختلف هستند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

ی., 24.11.2024 - 09:37 پیوند ثابت
ممد حکمت شیرین بیانی

مسئول کامنت نالوطی، نظر بنده در باره این شخص و نوشته های تکراری و ملال آورش را ،حذف و سانسور نمود؛ چون گویا سایت با کمبود خواننده و کاربر روبروست.

ی., 24.11.2024 - 00:47 پیوند ثابت
محمد رضا

عنوان مقاله
از فاتحین ..

با درود
حیدر عزیز خسته نباشید از تلاش‌هایتان و تلنگری هایتان برای تفکر و اندیشیدن.
P.s در تعجبم که این یکی ودوروز هیچ جوابی٫تحلیلی و نظری زیر مقاله تان نوشته نشده است ولی تا دلتان بخواهد فحش و ناسزا به طرفداری از این و یا آن آقا و فرد و گروه زیر دیگر مطالب!!!!!
راستی سر منزل کجاست؟

ش., 23.11.2024 - 13:11 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید