رفتن به محتوای اصلی

از آن که بامداد، امیر بود و شامگاه، اسیر

از آن که بامداد، امیر بود و شامگاه، اسیر

تاریخ نگارش:30.12.2024

از آن که بامداد، امیر بود و شامگاه، اسیر

(.... برای آنکه بتوان قدرت سیاسی را به نفع مردم به طور کلّی متحوّل کرد و رویدادهای معاصر را اصولی و دقیق فهمید، شناخت حوادث گذشته ضرورت دارند. ایده دمکراسی، هرگز معجونی معجزه گر نیست که بتواند تمام معضلات و مسائل اجتماعی و کشوری را یک شبه حلّ و فصل کند. بدون برنامه مشترکی که محصول باهماندیشی برای واقعیّت پذیر کردن اهداف مشخّص باشد، نمیتوان هرگز به شکوفایی و بازگستری و توانمند شدن درخت ایده دمکراسی امیدوار بود. اعتقادی بسیار نحیف و بلاهتی معصومانه است، چنانچه بپذیریم که اکثریّت دمکراسیخواه در گذشته و امروز و فردا توانسته و میتوانند واقعا و به طور اساسی، کاربست کلیدی قدرت و اقتدار را در مناسبات اجتماعی و کشوری شالوده ریزی کنند. برای فهمیدن و درک مناسبات اجتماعی باید در باره رفتارهای انسانها نسبت به همدیگر عمیق اندیشید؛ زیرا رفتار و اندیشه، پیوندی معکوس و بایسته و ضروری و مشروط با همدیگر دارند. بنیان منطقی که در پسزمینه این استدلال نهفته است، میتواند جویندگان کنجکاو را بیانگیزاند تا در گستره بررسی و اندیشیدن در باره فلسفه تاریخ، سبب سازی و علّتکاوی کنند. شناخت شیوه های رفتاری انسانها در گذشته های سپری شده بسیار مهم است؛ زیرا میتوان از این طریق به فهمیدن و برآورد کردن ریشه رفتارهای انسانها در دوران معاصر کامیاب شد و همچنین نقش تصمیمهایی را محاسبه کرد که باید در «اکنون و اینجا و آینده» اتّخاذ شوند. انسانها از لحاظ اصولی و قاعده به همان میزان، فرصت طلبانه رفتار میکنند که غالبا به خود حقّ میدهند نسبت به همنوعان با حالتی مظنون و توام با بی اعتمادی موضع بگیرند».

[Die vergessene Revolution – ERNST VAN BEEK (1948 - ?) – Schiele & Schön Verlag – Berlin – 2006 – Seiten: 14/15/22]

ایران، کشوریست که برغم قدمت هزاران ساله اش، هنوز «تاریخ» ندارد. «آمدند و کَندَند و سوختند و کُشتند و بُردند و رفتند»، هرگز ، تاریخ ملّت ایران نیست و با تاریخپژوهی، هیچ سنخیّتی ندارد؛ بلکه حکایت فجایعیست که بر سر ایران و مردمش رفته است. قلمفرسایی در باره رویدادها و حوادث و کشمکشها و کشتارها و قلع و قمعها و تجاوزها و جنایتها و ترورها و قتل عامها و ویرانگریها و با خاک یکسان کردنها و در آتش افکندنها و چپاولها و غارتگریها، هنوز به معنای اندیشیدن در باره تاریخ ایران و مردمش نیست. تاریخ ایران، خود مردم ایران هستند. مردمی که آیینه عیان و تابان و نمایشگر دردها و رنجها و مصیبتها و ذلالتها و بدبختیها و فقرها و بیدادگریها و ستمها و تجاوزها و شکنجه شدنها و دربدریها و نکبتها و حقارتها و زجرکشیها و قتل عام شدنها هستند. تاریخ اصیل ایران، تاریخ مستور اقوام ایرانی با آداب و رسوم و زبان و اعتقادات و متلها و قصّه ها و حکایتها و داستانها و تمام زیر و بمهایی ظریف و لطیف و خاصّ و دیگرگونه خودشان است. تاریخ ایران هرگز نامه مکتوب و تحریری حکومتگران غالب و حاکم شده بر ایران و مردمش نیست. تاریخ ایران را تا امروز هیچکس نپژوهیده و کلامی در باره آن ننوشته است. تاریخ ایران و مردمش، تاریخ داستانهای سینه به سینه نقل شده است که در آثار «شاعران و نویسندگان ایرانی» تبلور یافته و ثبت شده اند. 
آنانی که میخواهند تاریخ و فرهنگ ایران و مردمش را بشناسند و تار و پودش را واکاوند و سنجشگری و تحریر کنند، باید هنر اندیشیدن را در باره محتویّات و کشف ردّپاها و شناخت آرزوها و آرمانها و ایده آلها و تامّل در خصوص انتظارات مردم ایران را در آیینه تمام نمای اقوام ایرانی و زبان بزرگان و سخن سرایان و دواوین شاعران ایرانی جستجو کنند تا بتوانند تاریخی را از زهدان تجربیات ملّتی بیافرینند که با لت و پار شدن در زیر سُمّ ستوران مهاجمین خودی و بیگانه و سَمّ مهلک آور حاکمان نالایق، سرگذشتش تا امروز فقط در یک جمله تکاندهنده و غمفزا تثبیت شده است: «آمدند و کَندَند و سوختند و کُشتند و بُردند و رفتند».  

1-    خبط آلود بودن تناسب من و تو و او با ما و آنها

کاربست آکسیومها و مقادیر حساب و هندسه و ریاضی در گستره مسائل و مقولات فرهنگی و روح و روان انسانها به معنای اینهمانی آنها با یکدیگر نیست؛ بلکه به منظور تفکیک و تمایز و برآورد و ارزیابی است بدون اینهمانی پنداشتن دو دامنه متفاوت از همدیگر به حیث همسان و همسنخ بودن با یکدیگر. رقم یک به همان اندازه خاصّ است که رقم یک هزار و سیصد و چهل و پنج. بیرون کشیدن و ترکیب انواع و اقسام ارقام از دل رقم افزوده به معنای تناسب داشتن آنها با رقم اصلی نیست. هر چقدر ارقام رنگارنگ از ترکیب همدیگر و کم و زیاد کردنها و جمع و تفریق و ضرب کردن از همدیگر اخذ و در کنار همدیگر ردیف شوند، باز هیچکس نمیتواند تناسب قطعی و سنخیّت یکی از آنها را با دیگری اثبات کند؛ زیرا هر رقمی، خاصّ است و نامکرّر و ترکیب نشدنی. اگر رقم سیزده از جمع یک به اضافه دوازده، حاصل شود، دلیل بر آن نیست که سیزده با رقم یک و رقم دوازده، اینهمانی دارد؛ بلکه رقم سیزده نیز خودش خاصّ است و نامکرّر و ترکیب نشدنی. محصولی که از ادغام ارقام مختلف، حاصل و استنباط و نتیجه گیری میشود از پیامدهای اندیشیدن انسان است؛ نه از پیامدهای ترکیب ارقامی که به ذات خودشان خاصّ هستند و هرگز نامکرّر و ناترکیب شدنی. هر رقمی که اندیشیده شود، خاصّ بودن خودش را نیز به همراه دارد بدون آنکه با ارقام دیگر ادغام و ترکیب شود. 
تصوّری که حاصل اندیشیدن است، توهّم «ترکیب و ادغام» را در ذهن آدمی ایجاد میکند. به همین دلیل است که انسان راسیونالیست و مغلوب آکسیومهای ساینس قیراطی- محاسبه ای تصوّر میکند که «ما و آنها» از ترکیب «تو و من» ایجاد میشود. در حالیکه هیچ تویی، من نیست و ما و آنها نیز نمیشود. اگر هزاران انسان در کنار یکدیگر بایستند، هرگز «ما و آنها» نمیشوند؛ بلکه هر کدامشان، «من» هستند و خاصّ و علیحده.  هزاران من، هیچگاه و هرگز، ما و آنها نخواهند شد؛ ولو با سریشم و طناب و سیم به همدیگر لحیم و جوشکاری شوند. هر انسانی به ذات خودش، «خاصّ و فرد» است. ایده ای که «من و تو و او و ما و آنها» را ترکیب و ادغام و عبارتبندی میکند، ایده ای اندیشیدنیست؛ نه حقیقتی فی نفسه. 
من میپرسم که آیا «ما نشدنِ ایرانیان» از پیامدهای نیندیشیدن ریشه نمیگیرد که هنوز نمیدانیم و نمیتوانیم تشخیص دهیم که چگونه میتوان ادغام و ترکیب را اندیشید تا بتوان حاصل به چنگ آمده را محاسبه و برآورد کرد؟.    

2-    رقابتها و حسادتها

همه انسانها حسودند و آلوده به رشک؛ بویژه طیفهایی که سوائق جاه طلبی و قدرتگرایی و آئوتوریته خواهی و اقتدار طلبی در وجود آنها شدّت غلیظ و غلیان کننده دارند. حسادت و رشک در وجود انسانها تا زمانی که بحث رقابت بر سر کسب مقام و قدرت و امتیاز نباشد، سیمایی بی رنگ و مستتر  دارد و به نُدرت میتوان در رفتار طبیعی انسانها نسبت به همدیگر، نشانه های آن را دقیق و به عیان دید. ولی از وقتی که بحث «رقابت» مطرح شود، بلافاصله سوائق حسادت و رشک در ابعاد و جلوه های مختلف بروز پیدا میکنند از خصومت آمیزترین چهره های چندش آور گرفته تا ریاکارترین و مزوّرترین و خونریزترین فعالیّتها و کنشها و واکنشها در حقّ همدیگر. 
وقتی که بحث از «قدرت و اقتدار و امتیاز» پیش آید، آنگاه باید در فراسوی تمام آنچه که «رقیبان مدّعو» بر زبان و قلم میرانند و در عمل رفتار میکنند، تدقیق شد و پسزمینه نامرئی؛ ولی به شدّت فعّال و مملوّ از پُتانسیل انرژی دهنده سوائق «حسادت و رشک» را  تمییز و تشخیص داد. باید هوشیار بود و رقیبان مدّعو را بدون هیچ استثنائی و بدون در نظر گرفتن عقاید و ایدئولوژیها و نظرات و برنامه هایی که پلاکاردهای تبلیغاتی اشان را بر پیشانی و سینه و بیرق خود حمل میکنند، در بطن آنچه شعارش را میدهند و مدام تکرارش میکند، نیّات و مقاصد و اهدافشان را کشف کرد و شناخت تا فریب هیچکس را نخوریم و بیدار و هوشیار بمانیم. حسادت و رشک در رقابت باعث شد که تاریخ مردم ایران از نخستین گامها برای ایجاد «آیین و هنر کشور آرایی» با فجایع هولناکی رویارو و در طول فراز و نشیب تاریخ تقریبا سه هزار ساله اش به بدترین دست اندازها و تونلها و بیراهه های مهلکه آور درغلتد و هرگز به آنچه که آرزو میکرد دست پیدا نکند و مدام محکوم شمشیر کشان زورگو و خونریز اسیر بماند. 
وجود و نفوذ و تاثیر کلیدی «حسادت و رشک» در رقابت برای به چنگ آوردن مقام و قدرت و اقتدار و امتیاز از اهمّ مُعضلات خانمانسوز در گستره کشورداری و آیین و هنر میهن آرایی بوده است که تا امروز همچنان با حرارت ویرانگر و شعله های سوزنده و سر به فلک کشیده در انبار هیزم گرایشهای مختلف سیاسی ریشه دوانده و کوره پر آب و تاب رقابتهای حسادت آلود و مملوّ از رشک را پی ریزی  و با دوام کرده است. جامعه ای که مردمش در جامعیّت وجودی بخواهند سرانجام به امکانی حدّاقل رضایتبخش از مناسب کشورداری و اجتماعی دست یابند، باید هنر کنترل و فرمانفرمایی و شاهنشاهی بر غرایز و سوائق خود را بدانند تا از مرزهایی که مُسببّ ایجاد فجایع و فلاکتها میشوند، آگاهانه بدون هیچ جبر و زور و قلدری و خط و نشانی واپس نشینند و خبط و خطا نکنند. کنترل میزان حسادت و رشک در وجود خویشتن در مواقع رقابت با دیگران، یکی از هنرهای ستودنی و بایسته و شایان ارجگزاری در دامنه کشورداری است که متاسفانه در تاریخ کهنسال ایران، هرگز تا امروز به وقوع نپیوسته است و جامعه ایرانی در چاه ذلالتهای «رقیبان حاسد و آلوده به رشک»، بیژن وار محکوم و اسیر نکبتهای شرم آور فرو تپیده است.   
     
3-    از عقیده به فکر و بر عکس

هیچکس تا زمانی که به آنچه ایمان و اعتقاد قطعی دارد، دروغ نمیگوید و حرف دروغ نیز نمینویسد و رفتار تظاهری و ریاکارانه نیز ندارد. فرق نمیکند که انسان به مذهبی/نظریّه ای/ایدئولوژیی/دینی کتابی و امثالهم اعتقاد و ایمان داشته باشد. در هر صورت، نتیجه یکی است و آنهم این که فرد مومن و معتقد در هر موضعی که میگیرد و صف آرایی میکند و در باره هر چیزی که حرف میزند یا قلمفرسایی میکند، به هیچ وجه من الوجوه «دروغ» نمیگوید؛ بلکه به آنچه که معتقد است و بر زبان می آورد یا تحریر و پدافند میکند و حسب آن میزیید، ایمان قطعی و بدون چون و چرا دارد. در این گونه مواقع، انسانها به شخصه سخن نمیگویند و گفتارها و رفتارها و کردارهایشان از خودشان سرچشمه نمیگیرد؛ بلکه فقط انعکاس دهنده و بلندگوی اعتقادات شابلونی و نصوص تصدیقی و وابستگی به دایره امّتگونه جمع عقیدتی هستند. به همین دلیل، آنانی که معتقدان به نحله ها و عقاید دیگرسان را به «دروغگویی و کذب گفتاری و رفتار تظاهری-ریایی» متّهم میکنند، قبل از هر گونه تهمتی باید از خود بپرسند که من خودم بر شالوده چه چیزهایی در باره دیگران قضاوت میکنم؟. آیا از چارچوب اعتقادات و مرام و مسلک و نحله فردی و جمعی ام به دیگران مینگرم یا اینکه نه، واقعا خودم هستم که بدون هیچ شابلونی و متابعت نکردن از هیچکس و تنها بر اساس تفکّرات و تجربیات فردی ام در باره گفتارها و رفتارهای دیگران میتوانم داوری کنم. 
انسانی که در باره پدیده ها و همنوعانش از دریچه «اعتقادات شخصی و گروهی و هممسلکی» سخن میگوید، هیچگاه اهل دروغگویی و تظاهر نیست؛ بلکه بدانسان سخن میگوید و رفتار میکند که مبانی عقیدتی اش جبر و امر و حُکم کرده اند. بنابر این فرق است بین انسانی که «خودش» سخن میگوید و مینویسد و رفتار میکند با انسانهایی که حسب مبانی و نصوص اعتقاداتی/ایدئولوژیکی/نظریّه ای حرف میزنند و رفتار میکنند. «دروغ در سخنگویی و قلمفرسایی» و «تظاهر و ریاکاری در رفتار انسانها» را زمانی میتوان تمییز و تشخیص داد که انسانها در بند و اسیر و مطیع و تابع و تسلیم و مومن و خادم و مبلّغ و مروّج و پدافندگر هیچ عقیده و دین کتابی و مذهب و نحله و ایدئولوژی و مرام و مسلکی نباشد؛ یعنی انتظار و آرمان و آرزویی که به گسستن از زنجیرها و اهرمهای اسارتبار هر عقیده و مسلک و ایدئولوژیی منوط و ملزم است. گسستن به این معنا نیست که از عقیده ای برگذریم و به آن پُشت کنیم و به دام عقیده ای دیگر در افتیم یا متمایل شویم؛ بلکه به این معناست که به هیچ عقیده ای بازنمانیم و در چارچوبهایش اتراق ابدی نکنیم؛ بلکه پیوسته در جستجو و پرسیدن و اندیشیدن و فرزانه پروری نیروی فهم و شعور و توانمندی درک پدیده ها و رویدادها به تن خویش باشیم.
در مراودات و معاشرت با انسانهای معتقد و مومن و وابسته به اعتقادات رایج و شایع و تبلیغی و ترویجی باید فقط حواس خود را جمع کرد که آیا گوینده از زمینه چارچوبهای اعتقادی سخن میگوید و قلمفرسایی میکند و موضع رفتاری میگیرد یا از گستره استقلال فکر و قائم به ذات بودن فردی و پرنسیپهای کلیدی باهمستان و همبستگی آگاهانه و توام با مسئولیّتهای فردی؟. کدامیک؟. 
اگر به نقش و حضور گرایشها و تشکیلات و رجال و شخصیّتها و انجمنها و گروهها و سازمانها و غیره و ذالک در تاریخ تحوّلات اجتماعی و کشوری و دیگر رویدادهای میهنی از عصر مشروطیّت تا امروز نگاهی عمیق بیفکنیم، بدون هیچ مشکل حادّی میتوان شاخکهای قطور اعتقادات شابلونی گرایشهای مختلف را در مصاف با یکدیگر و تجزیه و تحلیل ایدئولوژیکی-اعتقادی معضلات و مسائل میهنی تمییز و تشخیص داد. جامعه ای که کنشگران و تحصیل کردگان و آکادمیکرها و کوشندگان عرصه های مختلفش به زرّادخانه های عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی/نظریّه ای و امثالهم آلوده و آغشته و مجهّز باشند، هیچگاه در صف آراییها و کشمکشهایی که با یکدیگر دارند، نه تنها به نتایج ارزشمند از بهر شکوفایی و بالندگی جامعه و فرهنگیده و فرزانه پروردن انسانها نخواهند رسید؛ بلکه در دوام و وسعت دادن به قهقرایی مناسبات اجتماعی و لت و کوب کردن بذرهایی شکوفایی سنگ تمام خواهند گذاشت. هر گاه گسستن از عقیده و ایدئولوژی و مذهب و دین کتابی به پروسه «اندیشیدن با مغز خود و تلاش برای زایش افکار و ایده های ابتکاری» منجر نشود، آنگاه میتوان به ضرس قاطع گفت و استدلال آورد که جامعه و مشکلاتش در گردابی از تکرار مصیبتها و نکبتها و ذلالتها و استیصالات هولناک غوطه ور میماند؛ طوری که سیر چرخه سنگین و هلاک کننده زمان به قربانی و محکوم و مغلوب شدن نسلهای محتلف مختوم و دربند خواهند ماند. 
پروسه گسستن از عقیده میتواند باژگونه نیز باشد. به این معنا که ممکن است از دامنه اندیشیدن و استقلال فکر به دامچاله عقیده و ایدئولوژی و مذهب و دین کتابی و امثالهم نیز در افتیم و با دست خودمان، پروسه اسارت و محکوم شدن خود را در غُل و زنجیرهای انجمادی و سمنتی رقم بزنیم. آنچه استقلال فکر و قائم به ذات بودن انسانها را رقم میزند، هنر «گسستن و پیوستن و آفریدن»، بدون بازماندن به موانع ضدّ آزادی است و همچنین پرهیز از خلاف پرنسیپ جستجو و پرسیدن و نوزایی رفتار کردن. نتایج فاجعه بار حضور و کنش و واکنش گرایشها و تشکیلات مختلف در تاریخ رویدادهای اجتماعی و کشوری ایران و مردمش در طول یک قرن اخیر اثبات میکنند و نشان میدهند که فعّالین و مشارکین در حوادث و رُخدادهای گذشته و جاری فقط از چارچوب ذهنیّتهای کلیشه ای و فرامهای از پیش ساخته با مسائل ایران و مردمش رویارو شده اند؛ نه با یقین به خویشتن و اتّکا به مغز اندیشنده و زاینده ایده و افکار ابتکاری. به همین دلیل است که پروسه واماندگی و قهقرائی ایران با هر رویدادی و قیامی و خیزشی و انقلابی و کشمکشی از مداری که به آن محکوم شده است، میلیمتری جابجا نمیشود؛ زیرا مشارکین در کشمکشهای میهنی و کشوری با استقلال اندیشیدن و قائم به ذات بودن فردی در مقام «رجُلی و شخصیّتی کشور آرا» هیچ سنخیّتی نداشته اند و هنوزم ندارند.   
  
4-    زندگی و موازی بودن دنیاها

انسانها همواره در چم و خم و بطن دنیاهای موازی، روزگاران خود را تا مرگروزشان سپری میکنند. دنیای تلاشها و آموزشها و سگدو زدنها و گلاویزی با انواع و اقسام امراض و مصیبتها. دنیای رویاهای دلآویز. دنیای خیالات رنگارنگ. دنیای خرافات و توهمات و خوابناماییها. دنیای وحشتها و دلهره ها و نگرانیها و اضطرابها و ترسها. دنیای نفرتها و حسادتها و رشکها و انتقامگیریها و خصومتها. دنیای تهمتها و تحقیر شدنها و ذلالتها و پستیها. دنیای جلوه های گوناگون مجازی و دیجیتالی. دنیای کشتارها و قتل عامها و اعدامها و شکنجه ها و تجاوزات و غارتگریها. دنیای تمسخرها و شاخه شونه کشیدنها. دنیای شکّاکیّتها و بدگمانیها و بی اعتمادیها و مظنون شدنها و احتیاطهای محاسبه ای. دنیاهای ریز و دُرشت با محتویات متناقض و درهمریخته و مملوّ از تضادها و گرفتاریها که وجود و حضور انسانها در تک تک آنها، اجاره نشین و سالک کشکول به دست و آواره اند و به وحدت آنها میگویند «زندگی روزمره». تمام دنیاهای شناخته و در حال ساختن به دست انسانها، موازی همدیگر حرکت میکنند و گرداگرد محور وجود آدمی میچرخند. امّا انسانها برغم اینهمه دنیاهایی که در پیرامون خود دارند،  فقط به دنبال «یافتن» جهانی هستند که «آزاد از تمام قید و بندها و اسارتها و مجبوریّتها و زحمات طاقت فرسا» باشند. جهانی که از بامداد تا شامگاهش، آرامش دهنده و آسودگی خاطر و شادی آفرین برای تن و روح آدمی باشد.
وقتی که انسانها برای «جهانی» که آیده آل و آرمان فردی آنهاست به ساختن انواع و گونه گونه بودن «دنیاهای موازی به گرداگرد خود» تلاش میکنند، خبر ندارند که با ساختن هر دنیایی، فضا را برای جهانی تنگ و ناممکن میکنند که آرزوی داشتنش را در سر میپرورانند. جهانی را که نتوان با برگذشتن از دنیاهای تصنّعی و تلنبار شده به پیرامون خودمان آفرید، جهانیست که فرصتهای «زندگی و زیستن» را در کشمکشهای روزمرگی به غارت میبرد و ناممکن بودنش را رقم میزند؛ زیرا آنچه به مخیله هیچ انسانی خطور نمیکند، این است که «جهان آرمانی و آرزویی» همانا «زندگی به ذات خودش» است که در دنیاهای ساختگی به دست فرد فرد انسانها صدمه میبیند و آزرده میشود و لخته لخته نابود و هیچ و پوچ. مرگ انسانها، پایانیست بر زندگی منحصر به فرد و نامکرّری که به دست خود انسانها در دنیاهای مصنوعی تلف میشود و انسان را حسرتمند و آرزو به دل در خاک گور جهان رویاها مدفون میکند.  

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

ع.ب.تورک اوغلی

عنوان مقاله
حیدریان در عالم برزخ

سالام
جناب توکلی ،این فرد را چه بشناسی ،یانه ،
مقالات مستند،مستدل،منطقی می نویسد،
چرا باید خودرا معرفی کند؟
این چه قانونی است،
که باید هرکس خودرا بشما وبه فاشیست هایی که حتی
به قبر بزرگان سیاسی هم رحم نمی کنند،خودرامعرفی کنند؟
هرکدام ازنوشته های تبریزی
ستاردار یک کتاب هستند،
متن نوشته هایش نیز میشه گفت کتاب میشوند،
نویسنده وخواننده اش فقط
خودشان هستند،دوران
باستانگرایی توهمی وشاهپرستی کودتای انگلیسی تمام شده است،
جوانان تحصیل کرده ایرانی
و فرار کرده ازایران ،
حتی ازاسم ایران وسیستم
ادبیات و فرهنگ ایران نفرت
دارند،
این عقب مانده های مانده در
تاریخ تاریک فسیل ها هنوز
دنیای مدرن وانفجار اطلاعات رادرک نکرده اند،
مدتی بنام تبریزی وباستاره
درمیدان می رقصید،
حال نیز برایمان ادعای فیلیسوفی میکند،
اینها نه درزمان مصرفی دارند،و نه برای آینده ارزش خرج کردن دارند،
کارشان فقط تکرار نوشته های اربابان قلم استعمارگران
ومتوهمان نژادپرستی است،
که ایران رابه این روز گرفتارکرده اند،
میشه گفت اینها علاوه براینکه عقل خودرا اجاره داده اند،
فکرمیکنند،عقلانیت راهم
مسخره کنند،
خواهشا،شما لاقل بیراهه نروید.

د., 06.01.2025 - 06:42 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
عذر بدتر از گناه.

دروووود!
مختصر و بدون طول و تفصیل.

1- معمولا انسانها هر چقدر از لحاظ دیدگاهی و اعتقادی و منافع و غرایز و سوائق و یا به هر دلایل دیگری که میخواهد باشد و امثالهم از یکدیگر نفرت داشته باشند در جایی که مسئله حسابرسی پیش آید، در ابتدا «ادب و شعور فردی و خانوادگی و سپس احترام به اصول و مقرّرات محلّ» را رعایت کنند. جنابعالی و دیگرانی همچون جنابعالی تا امروز ثابت کرده اید که نه ادب فردی و خانوادگی دارید، نه پشیزی ارزش برای اصول و مقرّرات صاحب و مسئول سایت قائلید. نه سلامی، نه علیکی. نه عزّت زیادی. فقط اظهار لحیه از موضع علّامگی بی بدیل بودن و هرگز حریف نداشتن و مطلق حق به جانب بودن. از اون سکو بالا بالاهای کادر مافیای حزبی!

2- آویزان شدن به انواع و اقسام اسامی متفکّران و فیلسوفان و پژوهشگرانی که جنابعالی نه اسمشان را بلدید تلفّظ کنید و بنویسید و حتّا یک سطر از آثارشان را نیز روخوانی نکرده اید، هیچ حقّانیّتی برای پرت و پلاگوییهای ادّعایی و سند صحت داشتن ایدئولوژی جنابعالی نیستند. افکار و ایده ها و دیدگاهها و سخنان هیچ متفکّر و فیلسوفی، حجّت نیست. ارزش افکار و وزین بودن ایده های هر متفکّر و فیلسوفی به میزان کیفیّت اندیشیدن و ژرفبینی و راهگشایی و مایه دار بودن دیدگاهایش برای پاسخ به معضلات بشری است که تا کرانه هایی محدود و کارگذار ارزشمند هستند. همین. هیچ متفکّر و فیلسوفی، حرف اول و آخر را نزده و نمیتواند بزند. حرفهای هیچ فیلسوف و متفکّر و پژوهشگر و استاد و غیره و ذالک، سند و مدرک و حجّت و قاض القضات نیستند و استناد کردن به حرفهای آنها، هیچ حقّانیّتی برای «گفتار و رفتار و کردار انسان در فردیّتش و موقعیّتش و مسئولیّتش» ایجاد نمیکنند. هر انسانی اگر مغزی برای اندیشیدن داشته باشد، باید به فهم و شعور و آگاهی و تجربیات خودش استناد کند. صحتگویی دیگران هیچ دلیلی و برهان قاطعی برای تایید و تصدیق مواضع ما در «موقعیّتهای زمانی و مکانی مربوط به تک تک خود ما» نمیشوند. هیچ قاضی با محکوم کردن یک نفر مُجرم به صد سال زندان از تبهکاریها و جنایات دیگر انسانها، چشم پوشی نمیکند با این بهانه که من، یک بار حُکم صادر کرده ام، همین برای تمام جنایتکاران کافیه و مطلق. هر انسانی مسئول اعمال و گفتار خودش است و علیحده باید به اعمال و رفتار و گفتارهایش پرداخت و رسیدگی کرد. توجیه تراشی، هیچکس را تبرئه نمیکند. بنابر این، کسی که حرفی برای گفتن داشته باشد، به نیروی فهم و شعور و تجربه خودش استناد میکند و رفرنس میدهد؛ نه اینکه با رجزخوانی بکوشد که سترونی و نازایی و بیسوادی خودش را با آویختن به سخنان دیگران استتار کند. همچنان تاکید کنم که هیچ قاضی و داوری با استناد کردن جنابعالی به مدارک و اسناد دیگران بر بیگناهی شما در خصوص ارتکاب جُرم ارتکابی، حُکم ارفاق و بخشش و تبرئه صادر نمیکند.
3- مهم نیست که انسان با اسم واقعی خودش بنویسد یا با انواع و اقسام اسامی استعاری. اصل اینست که مدّعی – مخصوصا اگر باد به غبغب انداز نیز باشد و هارت و پورتهای زیاد نیز بکند و مدام کف بر لب آورد- حرفی برای گفتن داشته باشد و منطق استدلالی او را بتوان از تار و پود سخنانش استنباط کرد و تمییز و تشخیص داد. انسانی که خوش آواز باشد، اگر هیچ چهره ای و نامی نیز از خودش نشان ندهد، دیگران با شنیدن صدایش میتوانند «خواننده بودن» او را فوری تشخیص بدهند. با آوردن صدها ابزار و آلات و ارکستر مجّهز به وسایل طرب و رفتن بر استیج خودنمایی و گرفتن میکروفن در دست، هیچکس خوش صدا نمیشود. هنری و استعدادی باید در وجود آدمی باشد تا کاربرد ابزار و آلات بتوانند معنایی و تاثیری داشته باشند. هیچکس نمیتواند با برچسب و خالکوبی «من مادرم»، ادّعای مادری کند. مادر – بدون در نظر گرفتن جنسیّت – به کسی میگویند که خودش زاینده کودک افکار و ایده هایش باشد و به پرورش و بالندگی آنها در زبان فردی خودش همّت کند. جنابعالی بلندگو شدن برای تبلیغ حرفهای دیگران را که ناشی از سترونی خودتان است در حُکم شاهکار بی بدیل و ازلی-ابدی میدانید. کسی که در لغزخوانیهایش مدام میگوید این اینا گفت. او آن را گفت. فلانی اینا میگه. بمانی آن را میگه. در آن دوره این طور شد. در آن دوره فلان طور شد. اینها همه اش رجز خوانی و گنده گوزیهای بی خاصیّت است برای استتار بی مایگی خود حضرت آقا. البته هر خواننده ای نیز میداند و میفهمد که جنابعالی نیستید که شخصا رفته باشید تحقیق و بررسی کرده و به نتایج «این فلانجور میگه و او ن دیگری بمانجور میگه» رسیده باشید، بلکه دو سه تا کتابهای ترجمه جاتی را حفظ کرده اید و از انواع و اقسام سایتهای اینترنتی کپیه برداری و به زور و ضرب سریشم آنها را به هم وصل کرده و در جلو خواننده اظهار علّامگی میکنید. که بله. ما هم سریم تو سرها!!
4- جنابعالی نه تنها نمیدانید منطق چیست، بلکه حتّا نمیدانید، کریتیک یعنی چه؟. کسی که الفبای منطق را که در همان سال اول دبیرستان به دانش آموزان یاد میدهند - البته اگر هر معلمی دُرُست تدریس کرده و شاگرد نیز صحیح فهمیده باشد -، میداند که وقتی میگویند مفهومی را تعریف کن، هرگز در تعریف فردی نباید خود مفهوم را به کار برد. کسی که با شابلون نخ نما شده و رسوای «شیخ و شاه» به اظهار لحیه میپردازد، نشان میدهد که تا خرخره در باتلاق ایدئولوژی مخرّب و متعفّن مارکسیسم یا مشابه آن فروچلیده است و هرگز خودش حرفی برای گفتن ندارد و تنها بلندگوی تبلیغاتی و نفرت پراکنی است برای تحمیل و تلقین و زورچپان کردن مبانی و اصول و نصوص ایدئولوژی به شدّت ورشکسته و بی خاصیّت خودش و همپالکیهایش. انتقاد به معنای هوچیگری نیست؛ بلکه منتقد باید در ابتدا ثابت کند که دیدگاه و منظور و مغزه افکار و نظرات دیگری را فهمیده است و سپس با استدلال و منطق، گام به گام تفاوت تجربه خودش را با دیدگاه نویسنده به طور استدلالی شرح دهد. آویزون شدن به چرتگویی، هیچ سنخیّتی با کریتیک ندارد، سوای رسوا کردن بی مایگی و بیسوادی محض مدّعی انتقاد.
5- آدمی که اهل آموختن و تشنه شناخت باشد، در برخورد با نظرات دیگران که چه بسا نه تنها سیصد و شصت درجه، خلاف اعتقادات جنابعالی میتوانند باشند، بلکه حتّا ممکن است ناقض و ابطالگر ریشه ای حقیقت ادّعایی جنابعالی و دیگران نیز باشند، باید یاد بگیرد که با برهان و دلایل منطقی روبرو شود و فقط به موضوع بحث بپردازد و هرگز میلیمتری از دایره موضوع بحث، پایش را آنطرفتر نگذارد. مثلا اگر در باره کبوتر بحث میشود، حقّ ندارد پایش را وسط میدان بگذارد و با بی شرمی تمام درباره فیل و شتر و مورچه ها و پرندگان دیگر و کامپیوتر و شیمی و فیزیک و اتاق جرّاحی و غیره و ذالک لنترانی کند. فقط و فقط در باره کبوتر و موضوع صحبت نویسنده. نه بیشتر. نه کمتر و تا زمانی که موضوع بحث، دقیقا روشن نشده است، حقّ ندارد وارد موضوعی دیگر شود. معمولا کسانی که هیچ توانایی و استعداد و آگاهی پیش پا افتاده در باره موضوع بحث ندارند یا اصلا نمیفهمند نویسنده چه میگوید و مینویسد، در به صحرای کربلا زدنهای رنگارنگ و لوث کردن موضوع، ید طولایی دارند و مدام به یابس و طوبا بافیها و رجزخوانیهای بی ربط زر مفت زیادی میزنند همچون جنابعالی که مدام فاضلاب دایرة المعارف بودن کپیه ای خودتان را در پای مطالب دیگران تکثیر میکنید که هیچ ربطی به مطالب نویسنده ندارند اصلا و ابدا.
6- در خاتمه بگویم که جنابعالی به هیچ وجه من الوجوه، مخاطب من نیستید و لیاقت آن را ندارید که من بخواهم پاسخی به اراجیفتان بدهم. کلّ واکنشهای قلمی من در برابر اراجیفگویانی امثال شما فقط به دلیل احترام به خوانندگانیست که بسیار هوشیار هستند. این حرف را زدم تا مبادا به توهم مبتلا نباشید و خیال برتان دارد که با شما و امثال شما دهن به دهن میشوم. پاسخ ابلهان، همیشه گفته اند و تاکید کرده اند که خاموشیست.. شما در نظر من همچنان هیچکس هستید؛ ولو با نام واقعی یا استعاری پرت و پلاگویی کنید. کسی که مردم میهن خودش را دوست داشته باشد و نگران سرنوشت آنها باشد، هیچگاه خودش را در لای چادر چاقور با توجیه بهانه ها و عذرهای بدتر از گناه پنهان نمیکند. دوران اینگونه قایم موشک بازیهای کودکانه سالها و قرنهاست که سپری شده اند. امروزه روز اگر انسانهایی باشند که حرفی برای گفتن دارند، باید هنرهای خود را آشکارا عرضه کنند. یا خریدار دارند یا ندارند. شتر سواری دولا دولا نداره. کسانی که میخواهند برای مردم خود نسخه درمانی ارائه دهند و بپیچند، مردم حقّ دارند و مجازند که بدانند طبیبان مدّعو و درمانگر کیانند و چقدر به آنچه ادّعا میکنند در عمل مقیّد و مسئول و با وجدان هستند. اگر پای شعار دادن باشد، هیچ فرقه ای به اندازه اولیاء حکومت الهی تا امروز نتوانسته است رکورد آنها را شکسته باشد. بنابر این، به عمل، کار بر آید به رجزخوانی و شعار دادن و هوچیگری نیست.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

د., 06.01.2025 - 04:25 پیوند ثابت
گمنام منورالفکر

عنوان مقاله
سانسور نکن ای ...!

به آدم بی منطق !
اگر اهل مبارزه علیه شاه و شیخ ، علیه فاشیسم و ارتجاع میبودی، مشکلی با گمنامی نویسنده و اسم مستعار نداشتی.
اگر ماسک سفسطه بر چهره نداشتی، میدانستی که در طول مبارزات بشر، هزاران متفکر و انقلابی ، مصلح اجتماعی، و منتقد و روشنگر، از اسامی مستعار دلخواه و مناسب خود استفاده کردند، و حتی بعد از موفقیت و پیرزوی، آن اسامی مستعار را حفظ نمودند.
مشکل تو ناتوانی و بیسوادی برای پاسخ به نقد نوشته جات است و نه اسم ئ هویت طرف مقابل.
نیچه میگفت هر نوشته و اثری باید راه خود را برود و مخاطب خود را بیابد، اسم نویسنده در پای نوشته خوب باید بی تاثیر باشد.
مدافعان اسامی مستعار دلایل خود را دارند و حق شخصی آنهاست. به فرد فضول بیگانه که معلوم نیست چه نظری نسبت به فاشیسم شاه و شیخ دارد، ربطی ندارد که اسم رقیب چیست،
این گونه افراد یقینن از آزادی فردی حتی فوتی هم نشنیده اند!
جیره جوران و تربیت شدگان نظام شاه و شیخ؛ که دنبال تظاهر و مشهوریت و نام و القاب کذایی، برای اشاعه چرندیات تکراری و توهین آمیزشان هستند، ممکن است مخالف اسم مستعار باشند.
سانسور نکن ای .... فلان بهمان شده !
چرا متجاوز به حقوق فردی؛ یعنی مدعی را نقطه چین نمیکنی؟ مظمئنا آنان را نمی خوانی.

ی., 05.01.2025 - 12:02 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
جویندگان راستمنش

درووود!
حرفهایی از قعر کوچه پسکوچه ها و بیابونها و میادین و خیابونهای هپل هپو برای نوابغ و دانشمندان و متفکّران و فیلسوفان فُکل کراواتی و پیپ زیر لب و التماسی و زلم زیمبویی و تمام عمر توسری خور و دنباله رو و غرغره کن و نشخوارگر حرفها و سخنهای هرگز و هیچوقت ناگواریده و نافهمیده !

هر وقت کتابی از آثار فیلسوفان برجسته و نامدار را در دست میگیرم، غصّه ام میگیره؛ چون میدانم خواندن و فهمیدن یک جمله از سخنهای آنها، چه کار شاق و دیفرانسیل شکن مغز و داغان کننده نیروی فهم آدمی هستند. با زحمت و بدبختی و تمرکز و مدام بازخوانی کردن و دور مفاهیم و جملات دشوار فهم را خط کشیدن و علامت گذاشتن، خیلی که زور بزنم و به خودم بپیچم، حدّاقل پنج صفحه را بتوانم بخوانم، به سطر صفحه ششم که میرسم، هیچ کلمه ای را نمیتوانم بخوانم، چه رسد به گواریدن و فهمیدن. همان پنج صفحه را نیز که خوانده ام، حسّ میکنم که فیلی را بلعیده ام و همچون مار بوآ باید اگر نفسی دارم، کشان کشان خودم را به درختی برسانم و خودم را دورتادور او بپیچانم و ساعتها و روزها و ماهها کلنجار بروم تا بلعیده شده را بتوانم خورد و هضم و جذب وجودم کنم. تازه با اینهمه کشمکش برای گواریدن و تلاش برای فهمیدن آنچه خوانده ام، هیچگاه به جذب و فهم آنچه که جویده و بلعیده ام توانمند نیستم و بسیاری از بلعیده شده ها را استفراغ یا دفع میکنم. آنچه در من میماند تاثیری مبهم و سخت فهمیدنی است؛ زیرا در زبان و بستر و گستره تاریخ روح و روان من، اندیشیده نشده و ریشه نگرفته است. آنچه تصوّری بفهمی-نفهمی را در وجود من از خودش به جا گذاشته است، تلاش میکنم تا جایی که میتوانم از بنیانهای تجربیات تاریخی و فرهنگی نیاکان خودم یا تجربیات شخصی ام استنتاج کنم به این امید که حدّاقل بتوانم «تفاوت و تمایز خودم با دیگران را و همچنین مرزهای تجربیات گوناگون بشری را» از یکدیگر تمییز و تشخیص دهم.
بیاییم بعد از اینهمه فلاکت و بدبختی و رذالت و خفّت و خواری که بر سر خودمان و بدتر و بیشتر از همه بر سر مردم میهن خود آوردیم، دست کم برای یک بار نیز که شده باشد با خودمان و وجدان فردی رو راست و صمیمی باشیم. انسانی که با خودش رو راست و صمیمی و رادمنش نیست، در خُدعه گری و ریاکاری و تظاهر و نقابزنی و اسمهای استعاری به هر وسیله ای متوسّل میشود تا نیّات و مقاصد و اهداف خود را استتار کند و هرگز و هیچوقت نیز مسئولیّت رفتارها و گفتارها و کردارهای خودش را به عهده نگیرد و در صدد پاسخگویی نیز برنیاید. اینگونه موجودات که ماسک انسانها را بر هویّت نداشته و تصنّعی و عاریه ای خودشان آویخته اند، در هر کوی و برزنی عین اشباح میمانند که از روشنایی و شناخته شدن به شدّت وحشت دارند؛ زیرا خود نیستند و هیچ اصالتی نیز ندارند. به هیچ چیزی نیز اعتقادی ندارند. استعداد و کارشان فقط هوچیگری و فضل فروشی و دلقک معرکه شدن است. کسی که اصالت داشته باشد و خودش بیندیشد و شخصیّت و کاراکتر داشته باشد و حرفی برای گفتن، هیچوقت خودش را از انظار مردم میهنش پنهان نمیکند؛ بلکه راستمنشی را با پدیدار کردن فروزه ها و هنرها و استعدادها ذاتی خودش در برابر دیدگان مردم میهنش به محک میزند. تلاش میکند آنچه که به ذات خودش هست، همچون خورشید پدیدار کند. امّا کو؟. اینگونه خوارمایگان که میخواهند برای مردم ایران، نسخه درمان بپیچند، اگر طبیب بودند، روان مریض و عقده ای خود را باید مداوا میکردند که از خوارخویشتنی به مقلّدی درغلتیده اند و ذلیل و علیل و آچمز شده اند. اینگونه اشباح اگر صنّار سی شاهی سواد خواندن و نوشتن داشتند، هیچگاه خودشان را در زیر چادر استتار نمیکردند. اینگونه عقده ایها اگر ریگی به کفششان نبود و نباشد، به پنهانکاری محتاج و وابسته نمیشدند. اینگونه بی مایگان از سر حسادت و جهل عمیقی که به آن مبتلایند با آویزان کردن هزارن زلم زیمبوهای عاریتی و اویزان شدن به تخم انواع و اقسام نویسندگان و متفکّران و پژوهشگران بیگانه میخواهند به دیگران بفهمانند که ما یه گهی هستیم؛ ولی خودشان میدانند که هیچکسانند. هیچکسان.
بیایید «عقل سلیم» خود را معیار داوری قرار دهیم و به اسامی که موجودی پُرمدّعا و به شدّت «بیسواد در معنایی که عوام و خواص برداشت میکنند و میفهمند» یک نگاه سطحی بیندازیم، اسامی نویسندگان و شاعران و متفکّرانی که هر کدامشان حدّاقل «سه هزار صفحه مطلب» از خودشان به جا گذاشته اند و حساب دو دو تا چهار تا کنیم و از خود بپرسیم که وقت و زمان برای مطالعه آثار اینهمه متفکّر و نویسنده و پژوهشگر و همچنین بررسی انواع و اقسام دورانهای مختلف فکری و تحوّلات فرهنگی، چقدر طول میکشد و عمر آدمی که فرض کنیم از بیست سالگی، شبانه روز بدون انجام و اجرای هیچگونه کار دیگری فقط کارش از صبح تا شب، مطالعه بوده است، چقدر زمانئ میبرد و دیگر اینکه چقدر میتواند ببلعد و چه مدّت وقت لازم است که بلعیده شده ها را بگوارد . حالا فهمیدن بلعیده شده ها که جای خود دارد؟. صمیمی باشیم با خودمان؛ زیرا هرگونه سر فرو بردن همچون کبک در برف حماقتها و بلاهتها و خود را به نفهمیها زدن به شدّت کاربست تُند و تیز گیوتین الهی بر گردن خودمان و مردم ایران، تداوم و قدرت تجزیه ناپذیر خواهد کرد.
از یُمن همین بیسوادان مدّعو بود که که تاریخ معاصر ایران، سرگذشت حماقتهای انواع و اقسام کنشگران و آکادمیکرهای فکل کراواتی و سه تیغه آراسته از آب در آمد و با تمام ادّعاهایی که تک تک آنها داشتند و هنوز میراثخواران و دنباله روان آنها دارند با ادا و اطوارهای روشنفکری که هیچ چیز دیگری نبود و نیست سوای نشخوارگری استفراغات دیگران برای ایران و مردمش، حکومتی را رقم زدند که نزدیک به نیم قرن تمام است مصدر خونریزی و تجاوز و غارت و چپاول و شکنجه و کشتار و ویرانگری و بی شرمی هولناک است. باورتان نمیشه که آشپز و برنامه ساز و مُجری و معمار چنین سیستم مخوفی، همین حضرات پُر مدّعا و آکادمیکر و همه فنّ حریف بوده اند و تفاله ها و دست پرورده های آنها هنوزم همان راهی را میروند که اسلاف ابله به تقصیر رفتند؟. باورتان نمیشود!؟. لطفا یه نگاهی سرسری به مجموع ترّهاتی بیندازید که از هشتاد سال پیش تا امروز بر زبان و قلم رانده اند و همچنیان با وقاحتی توصیف ناشدنی در انواع و اقسام شبکه های اجتماعی و ترجمه جات صد تا یه غاز خودشان تکرار میکنند و نمایش میدهند بلاهتهای فردی و جمعی خود را؛ یعنی خیمه شب بازیهای مضحکی که تا امروز مُجری و بازیگرش بوده اند.
«سقراط» در هیچ دانشگاهی درس اندیشیدن نیاموخته بود. در هیچ دانشکده و موسسه و آموزشگاهی، استاد و معلّمی نداشت. در هیچ مکتبی دانش آموز نبود. سقراط آس و پاس با تکه ای قدیفه و لنگ رنگ و رو رفته در «میادین آتن» در جستجوی یقین حاصل کردن از آن چیزهایی بود که مردم عادی و از ما بهتران با قاطعیّت تام مدام همچون نُقل و نبات از صبح تا شب بر زبان میراندند و تکرار میکردند. او با جوانان و مدّعیون صحبت میکرد و همپرسه ها داشت. تمام امثالش نیز از پیش پا افتاده ترین مشاغل مردم بود از آشپزی و کفّاشی و آبدارچی گرفته تا آفتابه فروش و گاریچی و خرکچی. او جوینده و پژوهنده ای «میدانگاهی/خیابانی» بود که با طرح پرسشهایش نه تنها بلاهت و حماقت مردم خود را اثبات کرد؛ بلکه همچنین اثبات کرد که «فلسفیدن»؛ یعنی اصالت فردی و قائم به ذات بودن و استقلال اندیشیدن به کمک مغز خود در زبان مردم خود. اثبات کرد که فرزانه ترین و رادمنش ترین و اصیل ترین فیلسوف تمام دورانهای تاریخ بشر است و هیچکس نیز تا امروز نتوانسته است در همپرسه های او به پاسخی رسا و نهایی دست یابد. چهره او همچون ستاره سهیلی بر فراز هنر «فلسفیدن» بر شالوده شعور و فهم و مغز و درک و زبان و عطش جویندگی و دلباختگی برای ذرّه ای شناخت همچنان شعله ور است و جاودانه. فیلسوف «میدانگاهی/بیابونی/خیابونی/کوچه پس کوچه ای» که نه کراواتی داشت و سه تیغه ریش تراشیده بود. نه خوشتیپ و پُر مدّعا و بر ما مگوزید بود. هر چه میگفت و استدلال میآورد، محصول تفکّرات فردی خودش بود. افکاری که با آویزان شدن به تخم هیچکس دیگری به دست نیامده بودند. افکاری که محصول پرسشها و کاوشگریها و تامّلات شبانه روزی «سقراط» بودند.
امّا تحصیل کرده و کنشگر ایرانی برغم اینهمه مصیبتهای هلاک آور که بس بسیار مدّعو و باد به به غبغب انداز است، خیلی که در طول یکصد سال اخیر پیشرفت کرده و آموزش دانشگاهی و آکادمیکی و دانشکده ای دیده است، شده است فقط یک دنباله رو و نشخوارگر و مترجم بی بو و خاصیّت. نه فکری و نه ایده ای و نه نگرشی از خودش اصلا و ابدا ندارد، نه حتّا در همان رشته ای که تحصیل کرده و با درجه ممتاز و عالی فارغ التحصیل شده است، سر سوزن ایده ای و نظریّه ای از خودش دارد. تمام عمرش شده است بلندگوی دیگران و سخت مغرور و باد کرده از بلندگو بودن خودش. در میان اینگونه خودباختگان خودی تا امروز یک نفر پیدا نشده است که از خودش بپرسد، آن «سقراطی» که در هیچ دانشگاهی و موسسه ای تحصیل نکرده بود و هیچ استاد و پروفسور و معلّمی نیز نداشت، بر شالوده کدامین «ابتکارات و شالوده ها و اصول» به ژرف اندیش ترین و بی همتا ترین فیلسوف جهان جاودانه شد و مشعل تابان هنر فلسفیدنش از ژرفای تاریخ هزاره ها همچنان میدرخشد و با صلابت است؟. هیچ ایرانی پر مدّعا؛ مخصوصا بر مامگوزیدهای وطنی تا امروز از خودش نپرسیده است که مای ایرانی با اینهمه دبدبه و کبکه، چرا هنوز نمیتوانیم یک بیت از دیوان شاعران ایرانی را بخوانیم و بگواریم و بفهمیم؟. چرا نمیتوانیم یک کلمه از ابیات شاعران ایرانی را بازشکافی کنیم و در باره معنا و مغزه آن بیندیشیم؟ چرا؟.
چرا هیچکدام از اینهمه پُر مدّعاهای برمامگوزید که از ایرانی بودن خودشان به شدّت شرمنده و خجل هستند، یک بار از خودشان نپرسیده اند که تمام سگدو زدنهای متابعی در طول نزدیک به یک قرن کپیه برداری و متابعت و دنباله روی و بازخوری و نشخوارگری و تایید و تصدیق هر چی آقا گفتنهای باختر زمینیان، نه تنها نتوانست کوچکترین تغییری در جامعه ایرانی ایجاد کند؛ بلکه ایران و مردمش را به قعر چنگال و زندان واپس مانده ترین انگلهای تاریخ بشر میخکوب و اسیر و ذلیل کرد؟. چرا اگر غرغره کردن و نشخوار کردن محصولات پرسشی و جویشی دیگران و دنباله روی و شبیه شدن بوزینه ای همچون آنها، راه درمان مسائل و معضلات ایرانیان بود، به کدامین دلایل هرگز ناپژوهیده، جامعه ایرانی در باتلاق حکومت فقاهتی چلید و به زوال فرهنگ و تاریخ یکی از کهنترین و اصیل ترین امپراطوریهای جهان مختوم شد؟. چرا؟. آیا سوای این است که پرمدّعاهای وطنی، «ابله به تقصیر هستند و هیچوقت در طول عمرشان، دانش آموز نبودند» تا چیزی بیاموزند و مستقل اندیش و قائم به ذات بار آیند و همچون سقراط، هنر اندیشیدن با مغز خود را بیازمایند و میزان فهم و شعور و درک خودشان را از تاریخ و فرهنگ مردمشان در زبان ملّت خودشان به محک بزنند؟ گیرم که پاداش راستمنشی و استقلال فکر آنها به نوشیدن «جام شوکران» مختوم شود؟. کو؟. کی؟. کجا؟. نام ببرید یک نفر مدّعو را که در پروسه یکصد سال تاریخ اخیر ایران توانسته باشد فقط یک جمله را به تنهایی از زهدان مغز زاینده و آفریننده خودش اندیشیده باشد. نام ببرید. این گوی و این میدان.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

ی., 05.01.2025 - 06:37 پیوند ثابت
جبرئیل

این کامنت با نام "مستعار" را میم-کاف / نوشته ؟
فکر کردم می خواهد از فیلسوف خیابانی دفاع کند، ولی مدعی است که کامنت های آن فیلسوف، ضد ایرانی است !
این قضاوت جناب "مستعار" درک و شعور بعضیمدعیان اپوزیسیون ؛ غیرخودی را ،نشان میدهد.

ش., 04.01.2025 - 16:58 پیوند ثابت
مستعار

عنوان مقاله
آقای کیانوش توکلی

آقای کیانوش توکلی گرامی

من پس از مدتها که تنها ناظر مباحث آقای حیدریان و آن فردی که با نام مستعار مینویسد بودم لازم دیدم پس از کامنت اخیر شما که میخواهید آن فرد با نام مستعار را منع کنید این چند کلمه را بنویسم. اول این واقعیت را به شما یادآور شوم که در هیچ سایت سیاسی جدی اینقدر که در سایت شما ایران و ایرانی و زبان فارسی و مفاخر ادبی و تاریخی آن توسط افراد معلوم الحال تحقیر میشود نظیرش را جای دیگر نمیتوان دید. سوال اینجاست که ایا شما وظیفه ای برای تحقیر ایرانیان و فارس زبانان برای خود قائل هستید؟ یا معیارتان این است که آنها آزادند فارس زبانان و تاریخ ایران را تحقیر کنند شما هم آزاد هستید آنها را تحقیر کنید. و شما می بینید که فارس زبانان پاسخی نمی دهند و سایت شما یکسره شده است محل تحقیر ایرانیان توسط نامهای مستعار.
اما بپردازم به بحث امروز و آن فرد با نام مستعار که شما نسبت به او حساس شده اید. از نوشته هایش معلوم است که دستی در فلسفه و ادبیات و تاریخ دارد. اشکال اینجاست که او از این دانش خود در مسیری ضد اخلاق و علم استفاده می کند. درست مثل پزشکی که از علم پزشکی اش نه برای درمان بیمار بلکه برای کشتن او استفاده می کند. یا مثل وکیلی در یک دادگاه که از زیر و بم های علم حقوق استفاده می کند برای آن که متهم را به ناحق نزد هیات منصفه محکوم کند. من دانش آن آدم در فلسفه و تاریخ و ادبیات را ندارم اما حیرت می کنم از این که ایشان این همه وقت را صرف این میکند که به هر طریقی که میتواند ایرانیان را تحقیر کند. آیا این آدم یک بیمار نیست؟ اصلا فرض کنیم که سخنان او صحیح هم باشد. این تحقیر کردن تاریخ و ادبیات و زبان فارسی برای چیست و چه فایده ای برای مردمان دارد؟ اما غرض ورزی از همه نوشته های این آدم می بارد و حقیقتی در آن نیست.
مثلا با نام سفره دار مینویسد
چرا در ایران نوین و بعد از انقلاب مشروطه، نویسنده نابغه /کلاسیک/ با استعداد/ دیده نمیشود ؟
در تاریخ ادبیات غرب ،اشاره میشود که گوته در آثارش از 30 هزار لغت استفاده نموده. در حالیکه یک توریست برای رفع امورش، نیاز به حداقل 300 لغت دارد!.
نمیدانم تعدادلغات فارسی که سعدی و خیام و حافظ و مولوی و فردوسی در مجموعه اشعارشان بکار بردند، به چند عدد میرسد.»»»..
این بحث از آغاز یک مغلطه بزرگ است. یک نویسنده نابغه یعنی چه؟ با کدام معیار میتوان نویسنده ای را نابغه دانست؟ نابغه در علم فیزیک بسیار است اما نویسنده نابغه در ادبیات یک امر سلیقه ای است. شما اگر از یک داستان خوشتان بیاید نویسنده را میتوانید نابغه به حساب بیاورید خوشتان نیاید میگویید مزخرف نوشته. نویسنده کلاسیک نداشتیم یعنی چه؟ کلاسیک امری مربوط به زمان های گذشته است. مگر میشود در آینده نویسنده کلاسیک داشت؟ شاید منظورش سبک کلاسیک در رمان نویسی یا داستان باشد. نویسندگی به معنای داستان سرایی نوین در خود غرب بیش از دویست یا سیصد سال قدمت نداشته که ویکتورهوگو، داستایوفسکی، بالزاک و نظایر آن هستند. امروز نویسندگان غربی به سبک کلاسیک نمی نویسند چون زمانه عوض شده. آیا باید تحقیرشان کرد؟ اینها که نوبل ادبیات میگیرند به سبک ویکتورهوگو مینویسند؟ رمان و داستان نویسی امری سلیقه ای است مثل هنر دیگر مثلا خوانندگی. آیا میتوان سرکوفت زد که چرا پس از انقلاب مانند شجریان کم داریم؟ خیلی ساده دلیلش این نیست که نتوانند بلکه نمیخواهند. جوان امروزی علاقه ای ندارد به سبک شجریان آواز بخواند و دوست دارد رپ یا پاپ بخواند. اما بازهم کم نداریم خوانندگانی که پیرو سبک موسیقی اصیل ایرانی هستند امثال اصفهانی و زند وکیلی و همایون شجریان ، سالار عقیلی و ...
حقه بازی ایشان در این است که با آوردن لغات معیاری اما نامربوط در این بحث میخواهد خواننده را گیج کند. لغات کلاسیک، با استعداد، نابغه هیچکدام معیار درستی برای سنجش کارهای یک نویسندگی نیست. این بسته به سلیقه شماست که از اثر یک نویسنده خوشتان بیاید یا نیاید. شما هر نویسنده ایرانی پس از انقلاب مشروطه را نام ببرید جناب سفره دار میتواند اعتراض کند که او با استعداد یا نابغه نیست و اگر زورش نرسد میگوید کلاسیک ننوشته. در اینجا ما با بحث منطقی مواجه نیستیم بلکه طرف صورت مساله را از آغاز به گونه ای باز کرده که شما نتوانید جواب بدهید. من چند مثال می آورم. مثلا ایرج پزشک زاد و رمان دایی جان ناپلئون او که به زبان های خارجی نیز ترجمه شده و میلیونها ایرانی از این اثر و دیدن سریال آن لذت برده اند. جناب سفره دار میتواند راحت بگوید ای بابا... پزشکزاد کجاش نابغه است؟ یک رمان مسخره نوشته استعداد هم نداره. آیا نظر میلیونها ایرانی هم همین است؟ معیار جناب سفره دار است یا استقبال ملیونها خواننده؟ یا صادق هدایت، یا همین غلامحسین ساعدی که مزار او را نامداران سیاسی و ادبی اخیرا شستند. اینها همه حاصل پس از انقلاب مشروطه نیستند؟ با بکار گیری مغلطه ای که جناب سفره دار مطرح کرده میتوان همه نویسندگان جهان را براحتی از میدان بدر کرد و گفت که در جهان پس از جنگ دوم جهانی نویسنده نابغه /کلاسیک/ با استعداد/ دیده نشده است بخصوص در ترکیه! پاسخ به این جمله را چگونه میتوان داد؟ اصلا طرح مساله اشتباه است. حکایت ملاست که روزی فردی از او پرسید وسط زمین کجاست؟ ملا جایی که میخ طویله خرش را بر زمین کوبیده بود نشان داد گفت آنجاست! طرف گفت از کجا میگویی؟ ملا گفت باور نداری متر کن! حالا حکایت ملا نصرالدین ما جناب سفره دار است. همه حرفهایش مغلطه ای از این دست است و میتوان با صرف وقت به یک یک آنها پاسخ داد و این کاری نیست که از عهده فرامرز حیدریان بر نیاید اما برای چه این کار را بکند؟ که چه بشود؟ جواب یک آدم مریض را بدهد؟ دلیل مستعار نوشتن او همین است که اگر نام واقعی خود را ببرد دیگر برای این خزعبل نوشتن هایش ابرویی برایش نمی ماند.
عبارت بعدی این آدم مریض بازهم مغلطه گری است:
در تاریخ ادبیات غرب ،اشاره میشود که گوته در آثارش از 30 هزار لغت استفاده نموده. در حالیکه یک توریست برای رفع امورش، نیاز به حداقل 300 لغت دارد!.
نمیدانم تعدادلغات فارسی که سعدی و خیام و حافظ و مولوی و فردوسی در مجموعه اشعارشان بکار بردند، به چند عدد میرسد.
تعداد لغات گوته 30 هزار و تعداد لغات فارسی که خیام و حافظ و مولوی و فردوسی در مجموعه اشعارشان بکار بردند به چند عدد میرسد. خوب غرض ورزی را راحت میتوان مشاهده کرد که شما بگویید تعداد لغات بکار رفته در آثار این شاعران به چند «عدد» میرسد. نمیگوید به چند هزار..اصلا قبول ندارد. نمیگوید مثلا چند ده عدد. میگوید چند عدد. خوب این آدم غرض ورز نیست؟ میخ طویله خرش را کوبیده روی زمین میگوید در تاریخ ادبیات غرب ،اشاره میشود که گوته در آثارش از 30 هزار لغت استفاده نموده. اگر اعتراض کنی میگوید خودت برو بشمار! حال کدام تاریخ ادبیات غرب خدا میداند! از خودش در میاورد! البته احتمال دارد که 30 هزار لغت بکار رفته باشد. مثلا صد بار لغت عشق، 55 بار لعنت، 250 بار لغت خداوند، 30 بار لغت شیطان و خلاصه همه را که جمع کنی در مجموع یکی دو هزار لغت است که هی تکرار شده. کلا برای فهم ادبیات یک کشور شما به بیش از حد اکثر 4 هزار لغت نیاز ندارید بقیه اش لغات ترکیبی است. درحالیکه وقتی جمله این آدم شیاد را میخوانید تصور می کنید که گوته از 30 هزار لغت که هرکدام یک معنی دارند و مشابه دیگر لغات نیست استفاده کرده. و فردوسی و حافظ و بقیه ادبای ایران روی هم چند عدد لغت بکار برده اند. ای بر پدر هرچه شیاد .. آنهم شیادی که وارد به علم ادبیات و تاریخ هم هست و غرض ورزی میکند حتما میداند که برتولت برشت گفت آن کس که حقیقت را میداند و آنرا انکار می کند تبهکار است.
شیاد ما در مورد گوته مینویسد: ««گوته از طریق زبان و ادبیات موجب وحدت ملی ولایات و مناطق آنزمان آلمان شد . زبان ملی و سراسری آلمان بعد از مارتین لوتر ، مدیون کوششهای ادبی و قدرت خلاقیت واژه سازی آنزمان گوته نیز است . »»

خب.. اگر تلاش یک شاعر از طریق زبان و ادبیات موجب وحدت ملی ولایات و مناطق آنزمان آلمان بشود خوب است، قرنها قبل از او فردوسی دست به این کار زده و زبان فارسی را زبان ملی کرده کار خوبی نکرده؟ گوته نابغه و با استعداد است و فردوسی کودن است؟ فردوسی فقط با تعدادی کلمه شاهنامه را سروده است؟ تازه اگر شاهنامه را کنار کلیات سعدی و آثار مولوی و حافظ بگذاریم رویهم میشود چند عدد کلمه؟ خب یک آدم لال که بیشتر از فردوسی کلمه بلد است! اگر آن گونه که این شیاد گوته را معرفی میکند حقیقت داشت آن همه ادیب در زمان پهلوی ها مغز خر خورده بودند که اجازه تاسیس انستیتو گوته را در ایران بدهند؟ مگر بجز این بود که گوته (با 30 هزار کلمه توان ادبی اش) شیفته حافظ ( به قول این شیاد با دو سه کلمه توان ادبی اش!!!) بود و حافظ را به غرب شناساند؟
آقای توکلی عزیز.. من حوصله ندارم وقت عزیزم را به لاطائلات این آدم مریض اختصاص بدهم این آدم حتا اگر با نام واقعی اش نیز بنویسد بجز آنکه آبروی خود را ببرد کار دیگری نکرده که برای ما ایرانیان مهم نیست که این شیاد آبرو دارد یا ندارد حتا با نام واقعی اش. مهم این است که این شیاد و سایر شیادانی که با نام واقعی مینویسند وقت خوانندگان را هدر میدهند و نویسنده ای مثل آقای فرامرز حیدریان وقت عزیز خود را باید بگذارند و پاسخ اراجیف این مریض های روانی را بدهند. و این درست نیست.

ش., 04.01.2025 - 10:28 پیوند ثابت
سردار قلوهها

اینقدر ……؛ موجب آلودگی هوا و عقب افتادن انقلاب و تنگی فضا، میشود.
یک نقد تک جمله ای از توکلی، موحب زیر پا گذاشتن: تمام اصول ژورنالیسم و راز حقیقت و فراموشی فرهنگ بحث و جدل سیاسی و ..... از طرف وی میشود.
کوه به کوه نمیرسد، ولی آدم به آدم میرسد !
کم بگو ، گزیده بگو !

ش., 04.01.2025 - 10:09 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
چرا ما عمرا شتر عصّار خانه خواهیم ماند؟

درووود بر کیانوش عزیز!
اندکی گپهای دم دست و حاشیه ای.
این صحبتهایی که میکنم، میتوان در باره هر گوشه اش به صورت مقاله مفصّل بحث کرد یا حتّا کتاب نوشت. ولی من چنین قصدی ندارم و سعی میکنم به نکات اساسی اشاره ای بکنم. موثّر و ناموٍثّر بودنشان به میزان فهم و شعور خواننده مطلب وابسته است. من یادمه در سال 1358، «ابوالحسن بنی صدر» در یکی از سخنرانیهایش گفت که «اگر بخواهند مرا به زور به بهشت ببرند، حاضر نیستم بروم؛ زیرا باید در آغاز بدانم بهشت کجاست که قراره مرا به آنجا ببرند».

اینکه کسانی خلاف عقیده و در تضاد نفیگونه نسبت به دیدگاهها، افکار و ایده های من یا دیگران داشته باشند، هیچ موضع خلافکارانه ای نیست؛ بلکه مخالف نظری و دیگاهی باید آنقدر شهامت و شعور و فهم و اعتماد به نفس داشته باشد که با «نام و عکس و هویّت واقعی خودش» در برابر نظرات من یا دیگران، صف آرایی کند و بکوشد که در برابر استدلال، استدلال و منطق را از خودش نشون بدهد بدون هیچگونه لیچارگویی و پرت و پلا و به صحرای کربلا زدنهای بی مورد و یابس و طوبابافیهایی علّامه نمایی. خیلی سلیس و توام با صداقت حرف بزند. دقیقا نشان دهد که واقعا به آنچه میگوید، نه تنها اعتقاد دارد؛ بلکه با اندیشیدن و پژوهش و درک صحیح و منطقی و پشتوانه تجربی به چنان نتایجی رسیده است؛ نه اینکه صرفا برای خودنمایی و اظهار لحیه و باد به غبغب انداختن بخواهد با چادر به سر کردن و توسّل به انواع و اقسام اسامی استعاری که نشانگر «مغرض بودن تمام عیار هستند»، با من یا دیگرانی که خلاف اعتقاداتش را دارند، در بیفتد و جبهه جنگی بگیرد و گرد و خاک راه بیندازد و بحث را لوث و بی مزه کند و در خفا از هوچیگریهای خودش راضی و مشعوف باشد.
من بارها گفته ام و همچنان تاکید مبرم میکنم که ما ایرانیان به هر قوم و قبیله و نژاد که وابسته باشیم و همچنین به هر نوع مرام و مسلک و دین و مذهب و ایدئولوژی و غیره و ذالک اعتقاد داشته باشیم، در هر صورت مسئولیّت تمام حوادث و مسائل و مشکلات و جیک و بک سرزمینی را که به طور مشترک، «وارث آن» هستیم، باید با دلاوری به عهده بگیریم و اگر به اندازه سر سوزنی درس عبرت از تاریخ نیاکان و پیشینیانمان گرفته باشیم، یاد بگیریم که در دوران معاصر که شدّت و غلظت رویدادهایش، سرعت سرسام آور گرفته اند، با استدلال و منطق و برهان متّقن و شایان آفرینگوییها با یکدیگر گفتگو کنیم. دائم هم نخواهیم که همدیگر را متّهم کنیم؛ خواه اتّهامات واقعا صحت داشته باشند، خواه ناشی از دلایل رقابتی و اعتقاداتی و امتیازی و منفعتی و غیره و ذالک باشند. یاد بگیریم در باره مسائل و مشکلات باهمزیستی صحبت کنیم؛ آنهم با داشتن ایده ها و افکار و راهگشاییهای اصولی و امکانپذیر و صحبتهایی انتقادی و انتقادپذیر؛ نه شعارها و ادّعاها و کلیّات و آرمانخواهیهایی که هیچوقت در جامعه بشری، واقعیّت تمام و کمال پیدا نخواهند کرد. حرف از چیزهایی بزنیم که در دایره امکانات و افق دید خودمان باشند و توانمندی اجرا و رسیدن به آنها را داشته باشیم.
حال وقتی که قرار است من یا دیگرانی بخواهند برای فرض کنیم گلاویزی با مسائل و معضلات ایرانیان از دامنه حکومتگری گرفته تا دامنه کودکستان ساختن و آموزش و غیره و ذالک، طرحهایی، کانسپتهایی، ایده هایی، برنامه هایی، راه حلّهایی داشته باشم، آنگاه دیگران باید اگر برنامه و ایده ای و افکاری از خود ندارند، دست کم آنقدر «شعور و فهم و عقل سلیم» داشته باشند که بتنوانند حسب تجربیات شخصی خودشان و دیگران، از طریق استدلال و سخنان شایان تفکّر به طرح سئوالات خودشان بپردازند تا دیگرانی که صاحب فکر و ایده و افکار و تخصّص هستند، بدانند و بتوانند طرحها و برنامه ها و روشهای خود را عمیقتر و کلیدی تر و ریشه ای تر و با دوامتر بپرورانند و در صدد اجرای آنها برایند. خصومت کردن و مدام سرتق بازی کردنهای کودکانه و خیره سریهای عقده ای هرگز هیچ مسئله ای را حلّ و فصل نخواهد کرد و بر شدّت و غلظت و لاینحل ماندن مشکلات و فلاکتها دوچندان نیز خواهد افزود.
امروزه روز هر ننه من غریبی را که میبینی، خیال میکند متخصّص درجه یک امور و همه چیز دان منحصر به فرد است و به خودش اجازه میدهد که از ریزترین مسائل تا پیچیده ترین معضلات و رویدادها و وقایع اجتماعی و کشوری و منطقه ای و جهانی، اظهار لحیه کند. در وجود هر ایرانی از ریز و دُرشت، یک آخوند حوزوی بر منبر چمپاتمه زده و زر مفت زیادی میزند. اگر پشه ای پرواز کرد، هزاران نفر هستند که اظهار لحیه کنند. اگر چادری از سر زنی افتاد، هزاران نفر هستند که اظهار لحیه کنند. اگر شاهزاده رضا پهلوی در خلوت خودش گوزید، هزاران نفر هستند که اظهار لحیه کنند. اگر خامنه ای سرفه کرد، هزاران نفر هستند که اظهار لحیه و تفسیر کنند. هیچکس تا امروز به خودش نگفته و از خودش نپرسیده که من چه کاره ام در این حیث و بیص؟. هر کسی، مُلّای کانال شخصی خودش است و مصدر تجزیه و تحلیل و حُکم صادر کردن. فقط به سلام و علیک کردنها و لهجه و نحوه گفتاری آنها خوب دقّت کنید، ببیند «کوچه مردها و لسان لُمپنی» را دقیقا میبیند یا نه. این قصّه و غصّه، سر دراز دارد. شبکه های اجتماعی، آیینه تمام نمای فروپاشی منش و کاراکتر ایرانیان را خیلی رسوا و فاجعه بار نمایش میدهند. در تحت چنین شرایط هولناکی تلاش کردن برای رسیدن به ساحلی آرام که شایسته «انسان ایرانی در مقام انسان ایرانی» باشد، کاری شاق و کمر شکن است و بسیار با مسئولیّت و بیدارفهمی. کجایند پهلوان چنین میدانهایی؟. کجایند؟.
بحث انتقاد، متلک پرانی و لوث بازی و بیمزگی و پرت و پلاگویی و جوک تعریف کردن نیست. اساسا کسانی که فقط یک ساعت از عمرشان در باره واقعه هولناک 1357 و عواقبش اندیشیده باشند، باید بدانند و بفهمند که دوران جوکگویی و تمسخر و ادا و اطوار در آوردن حدّاقل برای ما ایرانیان برای همیشه و ابد سپری شده است رفته. فاجعه 1357، رفتن یکی و به قدرت رسیدن دیگری نبود؛ بلکه نابودی ایران و مردمش به طور کلّی بود. آنچه از ایران در خاورمیانه به جا مانده است، بذریست که زیر خروارها خاکستر وقایع تاریخی مدفون شده است و منتظر خاک مستعد اندیشیدن و بیدافهمی برای بالیدن و پدیدار شدن نو است. این مسئله را آنانی که برچسب «اپوزیسیون» به خودشان زده اند، یا میفهمند یا نمیفهمند. تقریبا رویدادهای نیم قرن اخیر اثبات کردند که گرایشهای مدّعی «اپوزیسیون»، حسب تمام گفتارها و نوشته ها و مصاحبه ها و شاخ و شونه کشیدنها علیه همدیگر و حُکّام وقت هنوز متوجّه نشده اند که در کشوری به نام ایران در سال 1357، چه اتّفاقی افتاد. هنوز به این توهم مبتلایند که عده ای ساقط شدند و عده ای دیگر حاکم. همین و بس. و حالا هر گرایشی نیز تکلیف خودش میداند که حاکمین وقت را ساقط کنند و جای آنها بنشینند. چنین تصوّری؛ یعنی مصداق همان حرفی که «یان هوس» بر فراز خیمه هیزم آتش بر زبان راند: «ای سادگی مقدّس!».
وضعیّت فعلی ایران تحت حاکمیّت خلفای الله برای مردم ایران در داخل؛ نه بیرون از مرزها، حسب کشمکشهایی که با حکومتگران داشته اند تا امروز، فقط یک راه را در مقابلشان گذاشته است. آنها متوجّه شده اند که از مخالفین حکومت فقاهتی در هر گوشه ای از جهان نیز که باشند، هیچ آبی گرم نخواهد شد؛ زیرا هر گرایشی، خاصم خونی و پدرکشتگی ارثی و حسابهای شخصی با دیگر گرایشها دارد و به درد دایره کشورداری اصلا و ابدا نمیخورند و باید مجموع آنها را به طور کلّی کنار گذاشت و راهی را رفت که هیچ سنخیّتی با آنها نداشته باشد. مردم ایران واقعا آخوندها و تمام گرایشهای پادشاهی خواه و جمهوریخواه و غیره و ذالک را پشت سرخواهند گذاشت و راهی را خواهند رفت که آلوده به کینه توزیها و نفرتها و عقده ها و خونریزیها و تبهکاریها و امثالهم نباشد. خواه در چنین راهی، همین فردا گام بردارند، خواه در فرصت مناسب. خواه سالیان سال دیگر. در هر صورت به آن راهی نخواهند رفت که گرایشهای خاصم و هرگز آشتی ناپذیر، نزدیک به نیم قرن است برای مطلق حقّانیّت داشتن خودشان فقط به شمشیرکشی و بدنام کردن و تحقیر و توبیخ و تمسخر و اتّهامهای هولناک زدن به همدیگر با جدّیّتی خستگی ناپذیر هر روز و شب در انواع و اقسام شبکه های اجتماعی و مطبوعات و وسایل ارتباط جمعی طی کرده و همچنان طی میکنند.
وقتی که خانه ای با وقوع زلزله ای ویران شده باشد، اگر انسانهای زنده مانده، اندکی شعور داشته باشند، میدانند که بر خرابه ها نمیتوان هیچ خانه ای را برپا کرد؛ بلکه باید «شالوده هایی صخره سان» را پیدا کرد و از نو، خانه ای با امکانهای دم دست و بینشی آینده نگر و مقاوم در برابر زلزله و حوادث ناگوار برپا کرد. فعلا توضیح اضافی ندهم. تا همین جا بسه.
نکته آخری که لازم میدانم بگویم. مسئله سیستم نظرخواهی سایت است. قبلا هم گفته ام و باز هم میگویم. من نمیدانم سیستم نظرخواهی را چه کسی یا کسانی کنترل میکنند. ولی اگر من جای آنها بودم با اشخاصی که حرفی برای گفتن ندارند و فقط بلندگوی تبلیغاتی برای عقاید و ایدئولوژیها و مواضع حزبی و سازمانی و گروهی و قومی و فرقه ای و امثالهم هستند و جرات ندارند حتّا به نام واقعی خودشان صحبت کنند، هشدار میدادم که یا مثل یک پهلون و جوانمرد و شخص رادمنش به میدان همآوردی داخل شو، یا اینکه برو و در فضای بینهایت مجازی هر چقدر که دوست داری انواع و اقسام سایتها را درست کن و حرفهایت را در اختیار عموم قرار ده. این سایت محلّ تبلغیات و دشنامگویی و حسابرسی و پدرکشتگی نیست؛ بلکه میدانیست برای به محک زدن «فهم و شعور و آگاهی و بینش فرهیخته انسانهایی که حرفی برای گفتن دارند». اگر به این سلاله تعلّق نداری، بیخودی وقت خودت را تلف نکن و مزاحم کار ما نیز نشو. بدون هیچ تعارفی و اخم و تخمی عذر طرف را باید خواست. همین.
امّا اگر به بهانه مثلا «آزادی بیان» بخواهیم به هر کسی میدان بدهیم که فقط پرت و پلا و توهین مستقیم و اتّهامات مستحق مجازات بر زبان براند، آنگاه نشان داده ایم که مقوله ای به نام «آزادی بیان» را عمرا نفهمیده ایم.؛ زیرا کسانی فقط به آزادی بیان محتاجند که «حرفی/فکری/ایده ای/ کانسپی اصولی» برای بیان و اظهار کردن داشته باشند. فحش و فضاحت و ریشخند و چرت و پرتگویی، هرگز با «آزادی بیان» نه تنها هیچ سنخیّتی ندارند؛ بلکه به معنای لجنمال کردن «آزادی بیان» هست.
کسانی که نمیتوانند مسائل را طرح کنند و در صدد پاسخ منطقی برآیند، برای لوث کردن هر مسئله ای به کثیفترین راهها و اقدامها متوسّل میشوند تا هیچگاه و هرگز، «مسائل اساسی»، موضوع رایزنی و باهماندیشی و باهمیابی و راهگشاییها نباشند. خوب به دور و بر خودمون نگاهی سطحی بیندازیم و ببینیم واقعا چه کسانی «مسائل و معضلات» را با قصد و هدفمند سعی میکنند لجنمال کنند تا هیچگاه ملّت ایران در چاهی که فروافتاده است، میلیمتری از جایش تکان نخورد. خوب دقّت کنید.
کیانوش عزیز. در این باره میتوان ساعتها صحبت کرد و نوشت. ولی اگر واقعا تنابنده ای در خانه باشه، یک جمله هم کفایت میکنه و تکرار مکرّرات به معنای خشت بر آب زدن است. هیچکس نمیتواند دیگران را مجبور کند. هر انسانی باید خودش آنقدر شعور و فهم داشته باشد که اگر حرفی برای گفتن دارد با منطق و استدلال، آنهم به نام واقعی خودش بر زبان براند و هر جا که میخواهد با دیگران صف آرایی نظری کند، فقط به موضوعی بپردازد که مخاطبش مطرح کرده است و بیخودی به کربلاهای بی ربط و نخود سیاهی نپردازد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

ش., 04.01.2025 - 10:00 پیوند ثابت
گیاهی

دلیل رشد فرقه گرایی در ایران آخوندی چیست ؟
روسیه اعلان کرد دخترهای روس که همسر ایرانی انتخاب میکنند، اغلب جذب فرقه های مذهبی یا روان گردان میشوند.
پوتین نمیداند که؛ فرقه نتیجه دوران بحران، و محصول جامعه بیمار است. ایرانیان هم همیشه دنبال ناجی و امام زمان بوده اند.
لینک فرقه با لهجه اصفهانی در زیر :
https://www.youtube.com/watch?v=5ts3l1hnjZs

ش., 04.01.2025 - 07:07 پیوند ثابت
کیانوش توکلی

فرامرزعزیز ؛ یک نفر است که من دقیقا او را می شناسم ؛ وی با اسامی مستعار قصد تخریب شما را دارد و از این پس کامنت او را منتشر نخواهم کرد تا مجبور شود با نام واقعی بنویسد

ش., 04.01.2025 - 03:19 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
عاقلان دانند!

درووود!
مختصر و گذرا.
همانطور که بارها و به دفعات مکرّر گفته ام و نوشته ام، همچنان تاکید میکنم که من به موجودات بی هویّت و لاچادری، به هیچ وجه، اصلا و ابدا پاسخی نمیدهم. فقط جاهایی که ضرورت داشته باشد، برای احترام به خوانندگان، توضیحاتی را مینویسم. اشباح اراجیف گو که هیچ هویّتی ندارند و کارشان از صبح تا شب فقط چرندیاتگویی است، لیاقت سلام و علیک نیز ندارند؛ چه رسد واکنش نشان دادن به مزخرفاتشان.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

پ., 02.01.2025 - 16:07 پیوند ثابت
سفره دار

-چرا در ایران نوین و بعد از انقلاب مشروطه، نویسنده نابغه /کلاسیک/ با استعداد/ دیده نمیشود ؟
در تاریخ ادبیات غرب ،اشاره میشود که گوته در آثارش از 30 هزار لغت استفاده نموده. در حالیکه یک توریست برای رفع امورش، نیاز به حداقل 300 لغت دارد!.
نمیدانم تعدادلغات فارسی که سعدی و خیام و حافظ و مولوی و فردوسی در مجموعه اشعارشان بکار بردند، به چند عدد میرسد.
--غیر از تعداد واژهها در یک اثر جاودانه کلاسیک، آن اثر باید محتوایی: آموزنده، منطقی، تحلیلی، انتقادی، اخلاقی، انساندوستانه، استتیک، روانشناسانه، فلسفی، اجتماعی، شناختی، و غیره داشته باشد.
-- چرا بعضی سعی میکنند با متون: بی محتوا و تکراری و توهین آمیز، تهمت زننده،تبلیخ خرافات و دشمنی میان انسانها و ضد اندیشه پویا، با سفسطه گری و افکار کهنه و ارتجاعی، وقت دیگران را بگیرند، به این امید که اسمشان چند روزی در رسانه ها باشد، بدون اینکه یک نفر آن متن را خوانده باشد، یا نظر و کامنت و نقدی بر آن نوشته باشد، غیر از خود آن نویسنده بی استعداد قلابی، که معمولا زیر مقاله و نوشته خودش، کمنت های توضیحی و تکمیلی می گذارد ؟!
حال در زیر به یک نابغه ادبی قلمی و آثارش در زیر اشاه میشود تا فرق بین زر و مس دقیقتر روشن شود :

در تاریخ ادبیات فرنگ،معمولا از چهار نابغه ادبیات کلاسیک غرب نام برده میشود : از هومر یونانی ، از سروانتس اسپانیایی ، از دانته ایتالیایی ، و از شکسپیر انگلیسی . اکنون اشاره ای هم به زندگی و آثار گوته ، شاعر و نویسنده سکولار آلمانی میشود که بین سالهای 1832-1749 میلادی زندگی نمود .
گوته را امروزه مهمترین شاعر اروپا و یکی از نویسندگان ادبیات کلاسیک جهان میدانند . او شاعر جنبش ادبی اجتماعی " هجوم توفان " در نیمه دوم قرن 18 میلادی بود و برای نخستین بار در سال 1827 اعلان وجود "ادبیات جهانی " را نمود .
دید ماتریالیستی گوته متکی به فلسفه و نظرات اسپینوزا است . آثار او بخش مهمی از ادبیات کلاسیک جهان بشما ر می آیند . ادبیات کلاسیک در غرب به آثاری گفته میشود که همیشه بجا ماندنی ، آموزنده ، و معتبر باشند . در آثاروی میتوان انعکاس انحلال فئودالیسم و شکوفایی نظم اجتماعی بورژوایی در خدمت وحدت عناصر هومانیستی را مشاهده کرد .
گوته شاهد زوال طبقه اشراف آلمان و رقابت امیران و شاهزادگان محلی حاکم ولایات آنزمان آلمان بود . او خالق نوشتجاتی در زمینه های تئوری ادبی ، استتیک ، و هنر نیز است . جنبش ادبی اجتماعی " هجوم توفان " منتقد وضعیت حکومت مطلقه فئودالی و شاهزادگان محلی بود .
جامعه شناسان ادبی بر این باورند که آثار او آینه هنر و ادبیات واقعگرایانه و مبارزه شهروندان ترقی خواه علیه نیرو های مدافع نظام فئودالی و ملوک الطوایفی آن زمان آلمان است . گوته اصطلاح " ادبیات جهانی " را نخستین با ر در مقابل "ادبیات ملی" کشورها مطرح نمود . او نه تنها خودرا شاگرد هنر و استتیک یونان باستان میدانست بلکه تقلید از آنرا نیز توصیه میکرد .
گوته از طریق زبان و ادبیات موجب وحدت ملی ولایات و مناطق آنزمان آلمان شد . زبان ملی و سراسری آلمان بعد از مارتین لوتر ، مدیون کوششهای ادبی و قدرت خلاقیت واژه سازی آنزمان گوته نیز است . او غیر از شعر،نمایشنامه ، داستان ، نوول ، رمان و روایت ، خالق آثاری در زمینه های خاطره نویسی ، مکاتبات ، مصاحبه ، و آثار تحقیقی علوم تجربی، نیز میباشد . مجموعه آثارش به 150 جلد میرسند .
اجداد گوته پیشه ور و مردمی ساده بودند ، پدرش ولی از طریق ازدواج با یک دختر اشرافی به جاه و مقام و منالی رسیده بود . در زمان او در حالیکه آلمانی ها در حال تشکیل دولت ملی و اتحاد ولایات شاهزاده نشین بودند ، انقلاب 1789 فرانسه به وقوع پیوسته بود .
منتقدین گوته او را مخالف آزادی بیان و نقد ادبی منفی آثارش میدانند چون او در جایی گفته بود- بزنید منتقدین ادبی را ، این سگان درنده را ! . گوته دهها سال در خدمت شاهان محلی در پست های فرهنگی و اجرایی و مشاورتی کار کرد . او از زبان فاوست اعتراف میکند که برای شناخت جامعه ، جهان ، و خود ،حاضر است حتی با شیطان هم اعتلاف کند . عده ای هم گوته را مدافع سنت پدرسالاری میدانند گرچه او همیشه خودرا روشنگری هومانیست و اروپایی معرفی میکرد . گوته در کتاب نخست فاوست به انتقاد از تکیه یکطرفه به عقلگرایی میپردازد. اوولی در ادبیات به نیازهای بنیادین و اولیه انسان اهمیت میدهد .
گوته میگفت شعر، زبان مادری انسانیت است، و ادبیات مانند عشق یک بازی و سرگرمی است ، و میان ما و مخالفین معمولا دیوار حقیقت وجود دارد ، و از واژه عشق میتوان هم در رابطه با احساسات اروتیک استفاده کرد و هم در رابطه با دوستی افلاتونی . امروزه اشاره میشود که گوته میخواست در تنگنای ولایت گرایی حاکمان و شاهزادگان، مدافع اصلاحات اجتماعی گردد .
گروهی گوته را شاعر انسانیت مطلق میدانند که در زمان بحران هویت ، نیاز به آثارش بیشتر احساس میگردد . مانند غالب نوابغ ادبی آثار او شرح و توصیف زندگی خصوصی اش است . درباره نوول " ورتر جوان " او که آنزمان موجب خودکشی دهها جوان رمانتیک شد ، اشاره میشود که به علت فقدان زمینه اجتماعی شکوفایی استعدادهای پر انرژی در نظام رو به زوال فتودالی آنزمان ، غالب آنها وظیفه و مسئولیت مناسبی برای خود نیافتند و دچار نیهلیسم و سرخوردگی شدند .
گوته سرچشمه هنر و ادبیات واقعگرا را در ادبیات مردمی و فولکلوریک خلقها و در طبیعت میدید . درک او از هنر رابطه ای تنگ با درک او از طبیعت دارد و میگفت هنر باید مقلد و انعکاس طبیعت باشد . اواز انسانها میخواهد که برای عملی کردن شعار آزادی و عدالت هیچگاه دست از کوشش برندارند . وی در زمان خود از مبارزات آزادیخواهانه مردم هلند علیه اشغالگران اسپانیایی دفاع کرد ولی از وقوع انقلاب فرانسه آشکارا دفاع ننمود . شاید به این دلیل دهها سال ادیبانی مانند هاینه و شیلر و پوشکین در محافل ادبی و انقلابی و روشنفکری جهانی محبوبیت بیشتری از وی داشتند . گوته برای رشد هنر و ادبیات کلاسیک سالها به همکاری با شیلر ، فیشته ، شلینگ ، هردر ، و شلگل پرداخت . هردر میگفت گوته در آینده، شکسپیر آلمانی ها خواهد شد .

پ., 02.01.2025 - 13:32 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
بیدار شدن و به خود آمدن

دروووود!
اندکی روضه منبری برای مومنان خودباخته و فروچلیده در ایدئولوژیهای مخرّب!

مبحثی به نام «کریتیک/انتقاد/سنجشگری» یا هر اسم دیگری که خودتان دوست دارید، به حول و حوش متابعت و دنباله روی و بله و آمینگویی و تسلیم شدن و غرغره کردن و زر مفت زیادی زدن در باره متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان دیگر سرزمینها نیست؛ بلکه «کریتیک» به معنای اثبات کردن میزان «فهم و شعور فردی خود» از راه اندیشیدن با مغز خود در باره تجربیات فردی و جمعی هم ملّت خودمان، هم ملتهای دیگر در زبان فردی ؛ نه – زبان ترجمه ای و باسمه ای -ساختگی- برای تمییز و تشخیص دادن پدیده ها و تفکیک و تمایز اختلاف آنها از همدیگر در ذهنیّت و واقعیّتهای پیرامونیست به منظور کسب خردلی شناخت از بهر اندیشیدن پیگیر و گامنوری محتاط و توام با هوشیاری و بیدارفهمی برای پرهیز از خطاکاری نکردن و کژفهمی مرتکب نشدن و تصحیح اشتباهات پیشین.

انتقاد به معنای، غرغره کردن مزخرفات ایدئولوژیکی و متابعت کردن حقیرانه از هر چی آقا گفتنهای باختر زمینیان یا خودیهای ابله به تقصیر نیست؛ بلکه انتقاد/کریتیک؛ یعنی هنر به خود آمدن و پایه ریزی استقلال فکر و قائم به ذات شدن توام با مسئولیّتهای فردی و راستمنشی بدون قایم موشک بازی در آوردن و کلکلکلکلکلکل کردنهای پادرهوا در لای چادرهای اسم استعاری. کسی که شعور تلفّظ کردن و تحریر و فهم کلمه «کریتیک» را ندارد، چرت و پرت زیاد میگه و حرفهای صد تا یه غاز و بی مالیات نیز زیاد میزنه؛ از جمله همان آقای «صدّیق یزدچی» که عمرا نام دکارت را نیز نمیتواند درست بخواند و بنگارد؛ چه رسد مطالعه کردن جمله ای از آثار او. مضحکتر از همه اینکه ایشون در مشق کودکستانی اش به پرت و پلاگویی کسی از خودیها استناد کرده که فقط باد فلسفه به او خورده بود و هیچ سررشته ای از فلسفیدن نداشت و خودباخته ای همچون خود آقای صدّیق یزدچی بود.
شاد زیید و دیر زیید!.
فرامرز حیدریان

س., 31.12.2024 - 13:11 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
کاوشگری در تاریکی

دروووود بر آقای یوسفی گرامی!
تامّلاتی از بهر باهمکاوی در باره آنچه میدانیم و نمیدانیم و کژ میدانیم!

هر چند اینجا ضرورتی ندارد که بحثهای فنّی و تخصّصی کنیم، ولی برای ذکر اشاره هایی به منظور فراکاوی و پیگیری و جستجو و پرسشگری لازم است که به اصل مطلبی که میخواهید بگویید بپردازم و شرح جزئیات را به تلاشهای خود شما و مطالعات و جستجوهای فردی خود شما واگذارم.
«نیچه» به دلیل بینش بسیار عمیق فلسفی که داشت، با توصیه دوست ایرانشناس و بسیار صمیمی اش به نام «فریدریش کارل آندریاس [Friedrich Carl Andreas] در رویکردش به مطالعه آثار دیانت زرتشتی و بویژه «گاتاهای زرتشت» و آشنایی بسیار ریشه دار نیچه با اساطیر یونان و روم و هند و ایران کهن به درک بسیار ظریف و ریشه ای او از «تجربیات نیاکان ایرانیان» کمک شایانی کرد. نه تنها نیچه؛ بلکه قبل از او، «هگل» نیز در رویکردش به ایران و بنیانهای فرهنگی آن، خیلی دقیق و ظریف بوده اند.

اینکه نیچه گفته است که ایرانیان، «تاریخ» را در «تمامیّتش» دیده اند، بلافاصله میتواند باعث کژفهمی شود. اساسا نیچه بر خلاف تصوّر کثیری از ایرانیان سطحی بین و مدّعی همه چیز دان و متخصّص!؟ فلسفیدنهای اروپائیان، یکی از دشوارفهم ترین و پیچیده اندیش ترین فیلسوفان باختر زمین است که فهم و درک تفکّراتش به تعمّق و صبوری و آگاهی داشتن از زمینه های مختلف دانشهای فرهنگی منوط است. اگر بخواهیم تاریخ را از چشم انداز ذهنیّت و تعاریف رایج و شایع امروزی در نظر آوریم، خواه ناخواه خلط مبحث و کژفهمی از نتایج آن خواهد بود. باید دید، اولا ایرانیان کهن از زندگی و حضور در جهان، چه چیزهایی را میفهمیدند و برداشت میکردند. تاریخ، مفهومیست ساخته و پرداخته تفکّر فلسفی که قدمت آن با اندیشیدن متفکّران و فیلسوفان در باره «تصاویر اسطوره ای و بُندهشها از یونان کهن» آغاز شد و تا امروز امتداد داشته است. بحث «تمامیّت» که در «تفکّرات افلاطون و ارسطو و هگل» نیز ردّپاهای خود را دارند، مبحثیست که ریشه هایش در بستر اساطیر ایران و هند گسترده اند و تاثیرات خود را بر جوامع پیرامون امپراطوری ایران داشته اند. چند و چون توضیح این مسئله به مقالات جداگانه محتاج است. امّا اینکه «تمامیّت» در تجربیات نیاکان ایرانیان به چه معنا بوده است که «نیچه»، تاریخ بشر را در آیینه نگرش ایرانیها تشخیص داده است، بحث کلیدی و ریشه ای در باره تصوّری است که ایرانیان از مناسبات انسان و پیوستگی و درهمتافتگی کیهان و جهان و موجودات به طور کلّی در مخیلّه خود داشته اند.
در تجربیات نیاکان ایرانیان، جهان و کیهان و موجودات، هیچگاه از همدیگر منفک نبودند؛ بلکه در پیوندی هارمونیک بودند که مناسباتشان سرشار از رقص و شادمانی و آفرینشهای نو به نو بود. همه چیز درهمسرشته بود و مهرآمیز به همدیگر آمیخته و مقدّس و زیبا و مقوله ای به نام «تمامیّت» را به شکل «درخت همه تخمه/تک دیسه/تک خایه بودن» تصوّر میکرده اند. شرح جزئیات این موضوع، مفصّل هستند و باید در فرصتهای مناسب به این مقولات پرداخت. پرسش کلیدی این است که سوخت و ساز و تار و پود بینش بنیانهای فرهنگی ایرانیان با شکلگیری و گردهمایی اقوام گوناگون و مناسبات آنها با یکدیگر در نقطه ای از جغرافیای جهان چگونه بود که سپس با دخالت و دستکاریهایی که در دامنه «بینش ایرانیان از طرف موبدان میترائیسم و بعدا موبدان دیانت زرتشتی» ایجاد شد، عواقبشان با شکلگیری امپراطوری هخامنشیان و سلسله های متعاقب آنها در جلوه های باهمستان ایرانیان، چگونه بروز پیدا کردند. این مسئله، مبحثیست بس شایان بازکاوی و تحقیق که متاسفانه تا امروز هیچکس ریشه ای به این موضوع نپرداخته است؛ نه بیگانگان، نه خودیها.
آنچه که موبدان میترائیسم و از همه بدتر، موبدان دیانت زرتشتی بر سر «بُنمایه های تجربی و بینش کیهانشناختی» ایرانیان آوردند و تجربیات نیاکان ایرانیان را در کانالهای ایدئولوژیکی و نصوص اعتقادی مطلوب حکومتگران، جرّاحی پلاستیک و سپس به ذهنیّت مردم حقنه کردند، تاثیرات خودش را بر «یونان و یهودیّت و مسیحیّت و اسلامیّت» گذاشت و نتایجش تا امروز تاریخ اسف بار جهان را در تمام ابعاد تصوّر شدنی رقم زده اند. پروسه تحریر و انتشار متون بازمانده از عهد کهن که در کتابهای به اصطلاح دینی، جمع آوری شده اند، محصول قرنها تجربیات بشریست که چکیده آنها حسب موقعیّتهای زمانی و مکانی و شرایط حاکم بر اجتماعات گوناگون از طرف بگویم «هیئت تحریریّه متون» انتخاب و دستچین و عبارتبندی شده اند. در پسزمینه تمام آنچه که به نام «کتب مقدّس» نامیده میشوند، تجربیاتی بسیار عظیم نهفته اند که کشف و شناخت آنها به ذهنیّتی فلسفی و ظرافت بین و عمیق اندیش منوط است. کتابهای کهن از «راماین گرفته تا گاتاها و عهد عتیق و تورات و اناجیل و قرآن و غیره و ذالک» از مهمترین و اساسی ترین کتابها هستند که میتوانند ما را در راهیافتن به «تجربیات اصیل نیاکانمان» رهنمون شوند. فقط مسئله این است که ما با کدامین متدها و روشها و ابزارها به سنجشگری و بررسی متون کهن اقدام میکنیم. ناگفته نگذارم که در کنار مطالعه متون کهن باید ششدانگ حواس خود را جمع کرد؛ زیرا متون شناخته شده از محصولات تحریری خبرگان و موبدان و به عبارت امروزی، مجتهدان و علما و امثالهم هستند و نکته بسیار مهم این است که باید در کنار مطالعه متون به مطالعه اعتقادات عوام و تحوّلات زبانی مردم و اقوام گوناگون با دقّت همّت کرد تا بتوان از راه تناقظها و دستکاریها و حذفها و افزوده ها و تقلیب کردنها و غیره و ذالک به آفریدن و پی بردن به «اصل تجربه» پی برد.
- مثلا همان واژه «پارادیس» کلمه ای کاملا فارسی و ایرانیست و به معنای گسترده پر بودن بالهای «سیمرغ» است که زیستن در زیر بالهای او به معنای خوشزیستی و دیرزیستی در بهشت بوده است. بهشت به بالگستری سیمرغ میگفته اند که نگاهبان جان و زندگی است و هر موجودی میتواند در آزادی مطلق بدون هیچ اجباری و امر و نهی با خدایان همباز شود و در ارکستراسیون آفرینش سهیم و همپا و سیمرغ نیز، اصالت وجودی تک تک انسانهاست که در باهمایی و همبازی و هارمونی به «آفرینش مفهوم خدا = سی مرغ = سیمرغ» کامیاب میشوند. اینکه تجربه ایرانیان از بهشت، چگونه به فراسوی کائنات رفت و جهنّم از کجا پیدا شد، مباحثیست که به مقالات جداگانه محتاجند.
- یک مشکل اساسی که اکثر مثلا محقّقین تاریخ و فرهنگ ایران اصلا و ابدا تا امروز متوجّه آن نیستند و گاهی مواقع با قصد یا شاید هم از سر ناآگاهی خودخواسته نمیخواهند در باره اش بیندیشند، این است که با «ذهنیّت امروزی» نباید سراغ متون کهن و تحوّلات اجتماعی و تاریخی سپری شده رفت؛ مخصوصا اگر قدمت آنها قرنهای قرن پیش بوده باشد. همچنین نباید به اظهار لحیه های قطعی و بی چون و چرا اقدام کرد؛ بلکه هر پژوهشگری باید در آغاز بداند و بفهمد که در باره گذشته ها، هیچ چیزی نمیداند و کوچکترین اطّلاعی از چیزی در اختیارش نیست؛ سوای ردّپاها و تصویرهای مغشوش و صدمه دیده ها و خرابه ها و ویرانه ها و روایتها و قصّه ها و افسانه ها و تصویرها و حکّاکیها و سکّه ها و چیزهایی که به صورت پراکنده در جاهای مختلف پخش و پلا شده اند یا پیدا میشوند. بنابر این، تحقیق در زمینه تاریخ و فرهنگ ایران به معنای رفتن به مکانی کاملا «مجهول« است که انسان باید فقط به نیروی فهم و شعور و تامّلات فردی خودش تکیه کند بدون تسلیم شدن در برابر نظرات و سخنان آئوتوریته ها و اساتید و مسلّم پنداشته شده ها.
در این باره باز هم در فرصتهای مناسب، صحبت خواهم کرد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

س., 31.12.2024 - 12:47 پیوند ثابت
دانشجوی اخراجی

خود محققین آلمانی ثابت نموده اند که زردشت نه ایرانشناس بود و نه زردشت شناس.
اوفقط برای تحریک و طنز و تبلیخ خودش؛ عنوان "چنین گفت زردشت" را روی کتابش گذاشت تا حالت وحی و پیامبری و تقدس به این آخرین کتابش داده باشد.
نیچه که یک بچه آخوند بود و حتی همراه خانواده اش در یک کلیسای پروتستان میزیست، دهها بار کتاب انجیل را خوانده بود و به این دلیل کتاب" زردشت "وی قدری به سبک انشایی کتاب انجیل نوشته شده.
حال ایرانی فلک زده و بازنده تاریخ، از روی عنوان این کتاب: شعری خطابی حماسی، میخواهند برای خود هویتی بسازد تا در مقابل شیعه فقاهتی ولایتی لواطی صیغه ای انتحاری مقامت کند!
نیچه مبلغ حکومت اشراف یونان باستان، مبلغ برده داری یونان، ضد زن، ضد دمکراسی، ضد سوسیالیسم،و ضد فمنیسم بود، و حرفهایش پر از تضاد و تناقض است، یکروز آریایی و اروپایی و طرفدار لهستان است، یکروز ضد آلمانی و طرفدار یهودیت و مخالف انقلاب.
احتمالا سلطنت طلبان ایرانی در زمان مناسب از او یک ناجی دروغین خواهند ساخت.
برو فکر نان کن، که کشک پشم است !

ایرانیان توهمی؛ عاشق تراژدی و فلاکت و نیستی و شهادت، با کمک بعضی مترجمین ناتوان و شارلاتان، یک نیچه مصنوعی برای خود ساختند، تا آخرین عقدههای عقب افتادگی شان را توجیه کنند.فرهنگی که بر اساس حدیث و روایت و نقل قول در قرن 20 ساخته شد، عکس العملی روانی در مقابل 14 قرن اسلام ارتجاعی و 2700 سال فرهگ خرافات و سحر و جادو ی مغ های نظام ستمشاهی بود. تامام ! باستا .
فریدریش نیچه (1990-1844)- فیلسوف، شاعر، آته ایست، سرکرده "فلسفه زندگی" شبه عرفانی و امپریالیستی، مهمترین فیلسوف بورژوایی آلمان در مرحله عبور به امپریالیسم، نماینده یک ذهنگرایی خرد گریز و اراده گرای افراطی، و بشکل مشروط ایدئولوگ فاشیسم، در سن 45 سالگی جنون گرفت و بعد از 11 در سال 1900 میلادی، در سن 56 سالگی فوت نمود. او با تقلید از جامعه طبقاتی مارکس، تاریخ بشر را نتیجه مبارزه 2 نوع انسان، یا دو نژاد، دو گروه، و دو کاست،یعنی انسان و نژاد سلطه گر اربابی، و انسان و گروه عوام منفعل گله ای میدانست! فلسفه نیچه گرچه حاوی نکات و انتقاداتی به جامعه طبقاتی بورژوایی است ولی در نهایت او به "انقلاب از راست" و از طریق خشونت امپریالیستی میرسد. اشتباه نیچه، جدی گرفتن افسانه و اسطورههای کهن و غیرحقیقی در تاریخ سیر اندیشه بود. او اغلب از طریق "شعر و شعور" و جملات قصار و سخنان برگزیده به تحسین اشرافیت و برده داری باستان و به عوام ستیزی میپرداخت. مفهوم مرکزی فلسفه نیچه مقوله زندگی برای تحلیل و شناخت وقایع طبیعی و اجتماعی بود.
زندگی در نظر نیچه به معنی خردگریزانه، غریزی، اراده گرایانه، مخلوق و ابزار الهه شور و شوق و هیجان و احساسات و بی منطقی بنام "دینوزیوس"، در مقابل الهه عقل و منطق "آپولو" است. نیچه در شعار و کد "اراده بقدرت رسیدن" نیروی تعیین کننده جهان و هستی را میدید و از بورژوازی خواست که از ایدهها و ایده آلهای هومانیستی و دمکراتیک دوری کند. او از موضع نظریه الیت و نخبه گان و اخلاق انسان سلطه گر و ارباب، خواهان مبارزه علیه جنبش انقلابی کارگران و زحمتکشان و خلقهای زمان خود بود. امروزه گروهی از روانشناسان از خود میپرسند چگونه این فرد همیشه بیمار تنهای مهاجر محتاج مهربان شیرین سخن شجاع زیبای آواره رنج کشیده پر شور و شوق خجالتی مجرد و فرزند یک سرایدار کلیسای پروتستان در شرق آلمان دولت پروس و سیاستمداری بیسمارک، این چنین عوام ستیز و دوستدار اشرافیت و ابرانسان و ابرمرد قهرمان همه سر حریف؛ ولی تزاژدیک شد ! ؟
نیچه مشخصات و شرایط زیست در جامعه طبقاتی مانند: سلطه، استثمار، خشونت، فقر، جنگ، فریب، خباثت، و گناه را ضرورت مقوله" زندگی" زمان خود میدانست. او بعدها جای مفهوم و اسطوره زندگی را با شعار و اسطوره "اراده بقدرت رسیدن" تعویض نمود و آنرا دلیل اصلی متافیزیکی و گلوبال برای توضیح هستی و جهان، نیروی تاریخ و دلیل همه: فرهنگها، علوم، فلسفه، ادیان، اخلاق، و هنرها میدانست. نیچه مدعی بود که کل: تفکر، قضاوت، شناخت، منطق و علم، ابزاری ضروری زندگی؛ همچون ارده قدرت هستند که برای کنترل و سلطه بر هرج و مرج و هیجان و جنجال و احساس و برای تسلط بر واقعیت یعنی نفی هرگونه محتوای حقیقی و عینی مهم هستند. او غالب مزخرفات غیرعلمی و شبه فلسفی خود را زیر پوشش پیامبری و قانون گذاری و به سبک متون کتاب انجبل و یا از زبان زردشت تخیلی و یا بشکل "آفوریسم" یعنی جملات قصار و برگزیده و با ژستی نمایشی، شعاری، تراژدیک، سخنسرایانه و متکی بر بیوگرافی غم انگیز خود و بدون نیاز به سند و مدرک و منطق عرضه میکرد.
نظرات و افکار نیچه اغلب در زمان بحران های اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی، یا بدلیل لرزش سلطه بورژوازی مورد توجه قرار میگیرند، یا بازار داغ پیدا میکنند.گروهی از مورخین سوسیالیست فلسفه نیچه را پدر فلسفه امپریالیستی و سوسیال داروینیسم و جریان خرد گریز و محافظه کارپیشا فاشیستی در "فلسفه زندگی" متفکرانی مانند: زیمل، شلر، اشپنگلر، یونگر، و در انسانگرایی فلسفی جناب کهلن، و یا در هموارسازان فکری جاده فاشیسم، میدانند. حتی امروزه ایدهها و اندیشه های ضد دمکراتیک و ضد تحول و ترقی و پیشرفت نیچه در جریانات سیاسی رادیکال بی تاثیر نیست. نیچه با حمایت از اریستوکراتی و نظام برده داری یونان باستان و اشرافیت زمان خود، با کل سنت های هومانیستی، فکری، و فرهنگی لیبرال و بورژایی مترقی تاریخ سیر اندیشه بشر قطع رابطه نمود. شعار" تغییر ارزش ارزشها"ی او بازگشت رادیکال از دست آوردهای فکری آغاز رشد بورژوازی بود. او هومانیسم را تبدیل به شعار "انسان برتر و ابرمرد" نمود.
در فلسفه نیچه میتوان شاهد 3 دوره بود: دردوره اول و تا سن 34 سالگی نیچه زیر تاثیر فلسفه بدبینانه شوپنهاور و موسیقی واگنر بود و خود را مرتبط با فلسفه یونان باستان میدانست. اثر مهم او در این دوره کتاب "تولد تراژدی از روح موسیقی" بود. در مرحله دوم و تا سن 38 سالگی او با واگنر بدلیل آشتی مجدد واگنر با مسحیت. نیچه در این دوره به نقد دین و اخلاق و به رد تئوری نبوغ پرداخت. او از شوپنهاور هم فاصله گرفت و مکاتب پوزیویتیسم، نسبی گرای، و شکاکی را پذیرفت. نیچه در این سالها به داروینیسم، غریزه گرایی بیولوژیک، و سوسیال داروینیسم نیز نزدیک شد. در مرحله سوم و تا سن 44 سالگی، کد و سخن رمز او کتاب "چنین گفت زرتشت" بود که زیر تاثیر منطق خردگریزی و تمایل به اسطوره " شخصیت" و تاثیر اسطوره "اراده قدرت" و تکرار ابدی چرخ گردون هستی، و اسطوره" ابرانسان یا ابرمرد" بود. نشانه های زوال امپریالیسم های استعماری، خواسته های ایدئولوژیک بورژوازی، رشد جنبش کارگری و اشاعه مارکسیسم، و خاطرات شکست انقلاب فرانسه و کمون پاریس، نیچه را به وحشت انداختند و موجب شدند تا وی به تحسین از اشرافیت و برده داری و ابرانسان بپردازد و حاکمیت آنان را مناسب نظم جهانی تبلیغ کند و به تبلیغ علیه ارزش های بورزوازی لیبرال زمان خود بپردازد.
تعداد زیادی از نمایندگان فلسفه بورژوایی قرن 20 از رشته های: ادبیات و هنر و علوم اجتماعی و فلسفه و الهیات از طریق ایدههای نیچه خالق مکاتب گوناگون شدند که محصول آن: در فلسفه اگزیستنسیالیستی امثال هایدگر و یاسپر و کامو بودند. و در فلسفه نیهلیسم امثال ریشتر و پانوتیس و هورنفر بودند. و در روانشاسی امثال فروید و آدلر و یانگ بودند. و در ادبیات ناتورالیستی امثال اشتفان گئورگه بود . در مکتب اکسپرسیونیسم نیز نویسندگان و شاعران گمنام دیگری بودند. درمکتب بورژوا دمکراتیک هومانیستی نویسندگانی مانند برادران هاینریش و توماس مان و برنارد شاو بودند اشاره میشود که رنگین کمان نیچه گرایی در پایان قرن 20 میلادی شامل راستهای رادیکال سیاسی و محافظه کاران اجتماعی مانند موهلر و روهموسر تا نمایندگان لیبرالیسم چپ مانند جامعه شناسان و فیلسوفان مکتب فرانکفورت و ایدئولوگهای رویزیونیستی مکتب "فلسفه عمل" میباشند. یکی از کتابهای لوکاچ، نظریه پرداز چپ اهل مجارستان " نیچه و تخریب اندیشه و روان" با ابزار شعر و شعور نام دارد.
فریدریش نیچه فرزند یک روحانی وسرایدار کلیسای پروتستان در شرق آلمان در سال 1900 میلادی بعد از 11 سال بیماری جنون در سن 56 سالگی درگذشت. او در سن 20 سالگی به تحصیل رشته های الهیات و زبان شناسی باستان پرداخته بود و در سن 28 سالگی نخستین کتابش را منتشر کرد. تاثیر آثار نیچه از سالهای پایانی قرن 19 میلادی توسط محفل هواداران و اطرافیان او به سرپرستی خواهرش الیزابت فورستر؛ یک راستگرای سیاسی ضد یهود، از طریق آرشیو نیچه در شهر وایمار آلمان بسیار متنوع بود و تا پایان قرن 20 میلادی ادامه یافت.

س., 31.12.2024 - 11:26 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
افتخار به متعگی و رکابداری

درووود!
موجز و مختصر و بدون سلوم و صلوات!

همانطور که بارها تاکید کرده ام، موجود بی هویّت و لاچادری، لیاقت ندارد که اراجیفش را کسانی بخواهند پاسخ بدهند. فقط برای خالی نبودن عریضه و مزاح هم که باشد باید بگویم که اگر آنانی که مصدر سلطنت بودند و خطای عملکردی داشتند و به بلاهت ناگهانی و حادث شده گرفتار آمدند و موجب قدرتگیری آخوند جماعت شدند، در عوض آنانی که عربده مترقی بودن و هوچیگری نبوغ تجزیه و تحلیل و علمی اندیشی!! و مبارزه طبقاتی و هارت و پورت کنی بی اصل و نسب و بی مایه داشتند، از روی بلاهت فطری و مادرزادی که عمرا به آن مبتلایند و کاراکتر وجودیشان را رقم میزند با تمام ادّعاهای کائناتسوزشان از لحظه اقتدار آخوند جماعت با افتخار و غروری توصیف ناشدنی به «مُتعگی و رکابداری و جاسوسی و مفتّشی و آدمفروشی و نوکری و خاک پا شدن و ماتحت لیسی و خبرچینی و خدمت چاکرانه و عاجزانه و توسری خورانه» تمام عمر نکبتی و مملوّ از ذلالت و حقارت خودشان را به همراه ادّعاهای بر ما مگوزید تا همین ثانیه های گذرا سپری کرده اند و به بلاهتهای فردی و جمعی خودشان با غروری توصیف نشدنی همچنان می بالند و مغرورند که مام وطنشان را شبانه روز در چنگال خونریز آخوند جماعت میبینند و از آزار و کشتار و قتل عام و تجاوز به ناموس مردم ایران، لذت بیمار گونه میبرند. بله!. اگر آن سلطنت طلب از روی غفلت و حواسپرتی به خبط و خطا در غلتید، این طیف عربده کش و مزدور کا.گ.ب، با آگاهی و رضایت و افتخار به مُتعگی و رکابداری و تسلیم و خادم آخوند جماعت هنوز میبالد و مشعوف است. تف و نفرین بر وجدان نداشته آنها باد. تف!
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

د., 30.12.2024 - 19:40 پیوند ثابت
بهمن یوسفی

In reply to by فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
دو موضوع "ایرانیان و تاریخ"

جناب حیدریان خسته نباشید.
دو موضوع مرا بر آن داشته است که این کامنت را بنویسم.
۱- اینکه چرا نیچه میگوید: پارسیان (ایرانیان؟ هم؟) تنها مردمانی بودند که تاریخ را در تمامیتش دیده بودند.
۲- سلمان رشدی میگوید: با انقلاب ۵۷ ایرانیان زمان را به عقب کشاندند.
در آثار خود نیچه گشتم که چرا ایشان به چنین نتیجه ای رسیده بودند.
- آیا منظور او زمان باوری ایرانیان بوده است؟
که اینجا اشاره به تلاش برای تعریف "همزمان" ایرانی در فکر و ذکر و ادبیاتش هست.
حتی اگر شیعه و سنی را مقایسه کنیم شباهت آن را در کتاب تورات پیدا میکنیم که یهوه-ایست ها (Yahvist) را با یهوه-ایسم ها (Yhvism) تفکیک میکند. یهویست ها اهل یهودیه بوده و معروف به یهودی ها و اینان ۵ نسخه متون تورات را بدون هیچ گونه شبهه آوری و متافور قرائت کرده و هر جمله ی آن را "قانون" میدانستند.
اما گروه رقیب اهالی سامری یا معروف به ساماریتن بوده اند (Samaritan) که معتقد بودند نسخه های متون تورات خودی به خود هیچ معنایی ندارند الا به تفسیر متون. تورات را نباید صرفا قرائت کرد و آن را قانون دانست, بلکه در متون تورات فلسفه نهفته است که باید آن را بحث و جدل کرد که گاهی "قانون" برآمده از تورات نه در خود متن بلکه بر زبان "کسی" جاری میشود (بینامتن-Intertextuality) که به آن جدال وارد شده است. این نکته قابل ذکر است که حضرت عیسی یک کلمه از خودش نه نوشته بود و نه هیچ اشاره ای به نوشته های پیشینیان میکند ایشان را به تفسیر گرایان سامری نزدیکتر میکند که یهوه و نوشته های منسوب به او را یک پدیده ی فلسفی میشناختند تا خدایی مبتنی بر متون مطلق.

این مثال را زدم که فرق بین اهل تسنن و تشیع روشن تر شود. جایی که اهل تسنن قرائت جمله به جمله قرا ن را "قانون میدانند" در حالیکه اهل تشیع متون آن را قابل تفسیر و تعبیر و آن هم با مولفه ی امام زمان هر چند دلالت بر اینکه در آینده ظهور میکند اما امکان همزمانی کردن گذشته ها را در همزمانی فراهم میکند.
و لطفآ این تفکیک هم لازم است که در زمان ما مذهب شیعه در تمامیتش در فساد سیاسی و اخلاقی و اضمحلال غرق شده است. اما همین نکته هم در محتوای مقوله بازبینی زمان بندی ها از گذشته را دلالت میکنند که قدرت چنین بازبینی کار هر کس نیست.
***
زبان شناسان اکثر اتفاق نظر دارند که متن گاهان (Gatha) که مثل معجزه جهان را دچار دگرگونی میکند در اواخر عصر برنز نوشته شده است که میشود چیزی حدود ۱۸۰۰ سال قبل از میلاد مسیح.
نیچه با تیز بینی خاصی که بر متن داشت متوجه زمان بندی سرودهای گاثا (گاهان) شده بود که در کشف زمان بندی ها و زمان باوری اولین بوده است. گاهان را میتوان به "سرود" ترجمه کرد و همزمان به "اکنون, همزمان"
هنوز هم ترم گه و گاه در ادبیات و هنر ایرانی از مکانیزم فلسفی بنیانی برخوردار است که دو رشته ی آن زمان ها و مکان ها را روشن میکند. مثل زادگاه (جا و مکان و زمان), مثل آرامگاه, دامگه, گهواره, گهگدار, آنگه, آنگاه, سربزنگاه, جولانگه و در موسیقی دستگاه, سه گاه, چهار گاه, یا معماری, پاسگاه, تخت گاه, مثل جغرافیا, شیرگاه.......
اهمیت فلسفی "گاه" از زمان سرودهای گاهان تا کنون یکی از ترم های طلایی-کلیدی زبانهای ایرانی است که در کاربرد خود "اکنون باوری" ایرانیان را همزمانی و امکان پذیر میکند در آن تکلیف جا و مکان نیز در برگیرنده, رسا و روشن است.
آیا ایرانیان نسبت به جا و مکانی که جهان در او قرار داشت تند رفته بودند؟
زرتشت نیچه میگوید شاید من زود آمدم!
و از این روست که قطعات تاریخ را شرحه شرحه کرده و آن را بازبینی میکند.
نکات دیگری هم در این راستا ما را به درک نیچه از "زمان باوری" ایرانیان نزدیکتر میکند و آن هم "مولفه" ی "بهشت" است. در ریگ-ودا ی (Rig Veda) هندی هیچ صحبتی از بهشت نیست, این مفهوم (نیروانا) بعد ها به متون ودا اضافه شده است اما وهیشتا یا بهشت و یا پارادائزا (Paradise) در گاهان مشهود است که آن را در همین جهان فیزیکی هم متوان تجربه کرد.
آیا بدون تجربه ی کامل بخش بندی های تاریخی میتوان به مفهوم "بهشت" یا "پردیس" رسید؟ پاسخ منفی است.
شاید برای همین ما ایرانی ها را محکوم کردند که "جهنم" دیگران را "دوباره" ها بازبینی و تجربه کنیم؟
دوستی هنرمند سرودهای گاهان را به دقت خواند و تکه شعری طنز آلود نوشت: "زرتشت" باید جهنم را تجربه کند!
این را هم اضافه کنم که هم متون زرتشتی و هم ودایی در هند و ایران با تاثیر از دیگران به ماجراهایی کشانده میشوند که اگر وارد این قسمت بشویم سر از صحرا ی کربلا در میاوریم!
- سال نو شما مبارک و خسته نباشید!

س., 31.12.2024 - 05:27 پیوند ثابت
هدهد من منم

اگر سلطنت طلبان/ درک و فهمی از /تحلیل مسائل اجتماعی و شناخت ادیان باستانی و کاوش روان انسانی/ داشتند، توسط آخوندهای 2زاری نفله نمیشدند/ تا روانه زباله دان تاریخ/ یا آرشیو فضای مجازی/ یا زیرزمبن های رطوبتی شرق الاوسط گردند!

د., 30.12.2024 - 17:24 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید