ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چندی پیش، در هشتم مرداد ماه امسال، دیوارنگارهای تناور با هزار و چهارصد متر مربع مساحت و طرحی از نبرد رستم پرخاشگر با اژدهای هفت سر، در سبک سنتی درویشپرده (پردهی درویشی) در میدان انقلاب تهران رونمایی شد. این نگارهی پهناور مانند یک کتیبهی باستانی بیانگر نوعی بینش و گرایش منجمد سیاسی سنتی است. این آخرین کار از یک رشته کارها در مسیر راهپیمایی درونی یک گرایش در جمهوری اسلامی بسوی آرامگاه کوروش و شاهنامهی فردوسی و پادشاهی ساسانیان و تاریخ پیش از اسلام است. پیش از این دیوارنگاری، برپا شدن تندیسها و نگارهها و پردههای آرش کمانگیر و کوروش بزرگ و شاپور ساسانی و نیز تندیس سخنورانی چون سعدی و فردوسی و رودکی و شماری دیگر از بزرگان علم و ادب ایران گرایش را نشان داده بود.
فرض بر این است که هدف سیاسی مبتکران این حرکت تسخیر زیارتگاههای بخشی از اپوزیسیون و بسیج نیرو با انگیزه های ملی و میهنی است. اما، با هر انگیزهای، برداشته شدن حصر از تاریخ پیش از اسلام و اسطورهها و افسانههای ایرانشهری میتواند پیامد مثبتی بر مذهب کشور داشته باشد و گرایش ملی را در آن توان بدهد. در گفتمان «ایران اسلامی» یا «اسلام ایرانی» این گرایش در سمت اسلام ایرانی است. اکنون ببینیم چنین گرایشی کدام درونمایهی فرهنگی را دارد و آیا نمود آن با نهاد باستانی و فرهنگی ما همخوان است یا نه. این نوشته بیشتر به جنبهی فرهنگی توجه دارد.
***
پیش از سربرآوردن نگارهی رستم و اژدها در میدان انقلاب اثری با نام «پردهی کوروش کبیر» روی دیوار آمده بود. در پی سالها بحث در این باره که آیا کوروش همان ذوالقرنین نام برده در قرآن است یا نه، سرانجام با توسل به طلسم نام «ذوالقرنین» راهی برای حلال کردن کوروش و تاریخ او پیدا شد. وقتی آقایان تورات را کتاب مقدس میدانند و در تورات کوروش یکی از مقدسترین نامها است دیگر مشکل چه بود که مذهب ابراهیمی ایران حداقل به اندازهی مذهب ابراهیمی یهود این شخصیت را احترام نکرد و و راه او را به فرهنگ امروزین بسته بود؟ هنگامی که پادشاهان و شخصیتهای دینی یهودی در تورات پیامبر و پیامبرزاده شناخته میشوند و پرستیده میشوند توسط روحانیان ایرانی، چرا تنها کوروش پارسی که خود یکی از مقدسهای دین یهود است از این امتیاز محروم شده بود. آیا دلیلی جز درگیری دین و ملیت، درگیری اسلام و پیشا اسلام باعث آن شده باشد؟ یک دلیل درستی چنین گمانهای همزمانی امروزین رجوع به کوروش و آرش با رواج عنوان ملت و میهن در بازار سیاست دینسالار است. به هرگونه، گویا حالا راه باز شده است و نام و داستان کوروش بین نیروهای دین سالاری هم دارد رواج پیدا میکند.
نقاشی پهناور کورش بزرگ اثر مهدی طالعینیا در دوم آذر ماه سال 1403 با استقبال بسیار در موزهی هنرهای زیبا، در مجموعهی تاریخی فرهنگی سعدآباد، به نمایش گذاشته شد و بسیاری به تماشای آن رفتند. آقای مهدی طالعی برای کشیدن این تابلو سبک درویشپرده یا پردهی درویشی را به کار بست، بر پایهی کلیشهی معروف این سبک. کلیشهای که در آن دو چهرهی اصلی، یکی شر مطلق و دیگری خیر مطلق، در وسط تابلو و در اندازهای بسیار بزرگتر با هم در نبرد هستند و معمولاً پهلوان خوب با یک ضربهی شمشیر چنان از فرق سر تا پایین شکم حریف را در خط عمودی چاک میزند که گویی با تیزترین شمشیر ژاپنی یک هندوانه را به دو نیم کردهاند. در گرداگرد این نبرد تن به تن خیر و شر جنگ لشکریان مغلوبه است و دانه به دانهی سربازان سپاه خیر، دانه به دانهی سربازان سپاه شر را از یکجای بدنشان چاک می زنند و به جهنم میفرستند. آقای طالعی با یک شگرد آسان، طبق همین کلیشه، جای پهلوان خیر را به کوروش داد و جای حریف شر را به کس دیگری داد و گرز گاوسر یک منی رستم را نیز با یک بدعت بامزه به دست کوروش داد و جناب کوروش نیز چنان این گرز را بر کلهی حریف خود، مثلاً کرزوس، میکوبد که احتمالاً آن بخت برگشته پیش از مرگ فکر کرده که آسمان بر سرش رمبیده است. طبق همین کلیشه، در پایین تابلو نیز گروهی از آدمیان نشانهگذاری شده با کلاه هخامنشی و ایلیاتی به جان حریفان برهنهی یونانی افتادهاند و نیزه و شمشیر و خنجر هخامنشی را در پیش و پشت آنها دخول میدهند. بدینگونه هم از روز اول بنیانگذاری پادشاهی پارس جنگ شرق و غرب آغاز میشود.
این مضمون چه ربطی به کوروش دارد و این آدمکشیها چه جای ستودن دارند؟ این کدام فرهنگ و دانش و وجدان است که وقتی میخواهد از مهمترین چهرهی باستانی ما ستایش کند او را فردی مهاجم و کشندهی آدمیان میکند؟ بیگمان برای پژوهندهی اینگونه آثار بیش از هر چیز چگونگی اندیشه و انگیزه و روانشناسی آفریننده در مرکز توجه جای میگیرد و از این که کوروش مسخ شده را به نمایش میگذارند متاسف میشود. کوروش هم مثل هر انسان دیگری افکار و رفتار خوب و بد داشت. هم خرد داشت و هم خشونت. اما آنچه باعث زنده ماندن نام وی شد، به گواهی نویسندگان یونانی و کتاب تورات، رعایت نسبی حقوق مردمان بود. رعایت آزادی دین و عقیدهی دیگران. مدارای او با دینها و ملتها و مردمان دیگر. پرهیز از دشمنسازی و دشمنبازی و دشمن کشی. پرهیز از کافرکشی. بارزترین مثال برخورد کوروش با مهمترین دشمن آنزمان وی کرزوس پادشاه لیدیه بود. کوروش پس از فتح سارد پایتخت لیدی نه تنها کرزوس را نکشت، نه تنها او را ناچار به پذیرش دین ایرانیان نکرد، نه تنها به جرم دگردینی و دگراندیشی و قصد او برای حمله به ایران ویرا آزار نداد، بلکه او را در دربار خود جای داد و به مقام وزیر مشاور خویش گمارد، که این مقام پس از کوروش در دربار هخامنشی ادامه یافت. میتوان حدس زد کرزوس دوست صمیمی کوروش شد و طرح آرامگاه کوروش را که به سبک رایج در افسوس و لیدیه آن زمان است او طراحی کرد. کرزوس مشاور اعظم کمبوجیه هم بود. دربار هخامنشی با حضور کرزوس و همراهان وی احتمالاً متأثر از فرهنگ یونانی هم بود. شگفت نیست اگر همین امروز یونانیان و ایرانیان، این دو نماینده خاور و باختر آن روزگار، آنجا که آگاهی تاریخی دارند همدیگر را دوست میدارند و میستایند. پس، کار مثبت رفع حصر از کوروش نباید با تحریف تاریخ او صورت گیرد و تلاش شود تا از وی وسیلهی تبلیغی برای جنگ و غربستیزی بسازند.
***
پس از نگارهی کوروش و شماری از تندیسها و نگارههای باستانی دیگر میرسیم به نگارهی رستم و اژدها که موضوع اصلی این یادداشت است. در این نقاشی عظیم میدان انقلاب، رستم شمشیر کشیده و چهار کله از هفت کلهی اژدهای آمریکا را بریده و حالا برای بریدن سه کلهی دیگر آن در نبرد است. اژدهای افسونگرِ از نوع پُرکرشمه و فلسدار و مارگونه است و عینهو مثل شلنگِ آب ولو شده در باغچه پیچ و تاب خورده است. دهان اژدها برای بلعیدن رستم، بخوان حکومت، تا به آخر باز شده است و حالتی از مزاح را هم میتوان لای دندانهای تیز آن دید، چرا که رستم از فرط عجله برای سرکوب اژدها، برعکس معمول شمشیر را به دست چپ و سپر را به دست راست گرفته است. اما هرگز از کسی شنید نشد که پهلوان ما چپ دست بوده است. بسیار طبیعی است که رستم را راست دست در نظر بگیریم چون در این باره بحثی نبود. اگر به گفتهی فردوسی هم رجوع کنیم همین را میگوید، مثلا در جنگ رستم با اشکبوس، فردوسی در وصف تیراندازی رستم با کمان میگوید:
ستون کرد چپ را و خم کرد راست
غریو از خم چرخ چاچی بخاست
امروزه هم میتوان دید که در مسابقههای تیراندازی با کمان، دست چپ را ستون میکنند تا کمان را نگهدارد و با دست راست زه را میکشند، چرا که زور و دقت دست راست برای راست دستان بیشتر است. علت چپ دست شدن رستم در این دیوارنگاره، اگر به اصل نقاشی برگردد یک اشتباه و تحریف است. اما بدتر از آن، ممکن است علت آن وارونه کشیدن نقاشی، یعنی آینهای شدن تصویر یا mirror image باشد. مثل تصویر کوه در دریاچه. کمی آشنایی با عکس و نقاشی کافیست تا فرد بداند که آینهای شدن یا چرخاندن و پشت و رو کردن تصویر هم تحریف میکند و هم تغییر میدهد نقاشی را. برای امتحان، عکسی از تابلو رستم و اژدهای میدان انقلاب بگیرید و آن را در یک آینه تماشا کنید. می بینید که رستم راست دست و قابل پذیرشتر می شود.
در این نقاشی سیمای رستم پیر و از روح و طراوت تهی است و مثل ناردانهی خُشک شده استخوانهایش عیان و شربت شیرینش نهان است. پهلوان سالخورده در همان سنی برای جنگ با آمریکا به میدان انقلاب آمده است که در آن سن رفته بود دنبال شکار و بیخبر افتاد در چاه برادرش شغاد. و دریغا که ریش دو فاق معروف رستم، آن هم در کشوری که بر سر درازا و پهنای ریش مسابقه درگیر است، ریشی سپید و آشفته و کوتاه و نامرتب است که بیشتر به ریشک میماند تا ریش.
***
محتوا و غرض سیاسی در نگارهی نبرد رستم با اژدهای آمریکا را یک شعار خشن بیان میکند:
«چو پایان این خوان آخر خوش است
بخوان نام ایران که دشمن کُش است»
گویا حکومت رسیده است به خوان آخر در هفتخوان با آمریکا و این بار رستم دستان در میدان است و حریف غربی با «ایران دشمنکُش» روبرو است. پس، گفتگو بیگفتگو، چرا که احتمال جنگ زیاد است و برابر آخرین گفتهی آقای خامنهای درگیری با آمریکا یک درگیری بیپایان است. حاملان این شعار نه درک میکنند و نه در نظر میگیرند که اگر جنگ اعلام شود همهی مصیبتهای کنونی در سنجش با مصیبتهای ناشی از جنگ اعلام شده ناچیز خواهد بود.
در ادبیات کهن و همروزگار هرگز دیده نشد که ایران را «دشمنکُش» بنامند. به تاریخ که نگاه کنیم واقعیت ردکنندهی این اتهام متعصبان ستیزهجو است. بنیانگذاری دولت ـ کشور در ایران با رهبری کوروش بزرگ یکی از استثناء تاریخ جهان است از نگاه مدنیت رزم و نرمش رفتار. دولت ـ شهر یونانی و دولت ـ کشور ایرانی هیچکدام «دشمنکُش» نبودند. آن دو الگوی باستانی بیانگر آغاز یک رنسانس در مهار خشونت دینی و دولتی بودند. آن دو با همهی جنگهایی که با هم داشتند بیش از هر دوستی همدیگر را ستودند و از هم الهام گرفتند و امروز نیز ایرانی و یونانی «یادگاری از دوران فخر و عصمت» همدیگر هستند. هنگامی که فرماندهان سپاه ایران به بابل درآمدند دشمنکشی نکردند بلکه به احترام مردم بابل خدای آنان بَعَل را زیارت کردند، در شهر جلو کشتار و غارت را گرفتند و اسیران را آزاد و شهر را آبادتر کردند. شمشیر بیخ گلوی مردم ننهادند تا دینشان عوض کنند. در فتح لیدی، کرزوس پادشاه لیدی که بزرگترین دشمن آن زمان ایران بود کشته نشد بلکه مهمترین مشاور کوروش و دو پادشاه دیگر هخامنشی شد و ایران میهن دوم او گشت. نه این است آیا که تورات کافرکُش نیز ایرانیان غیر توراتی آن زمان را به آزادگی و انسانیت ستوده است و شاه ایرانی را مسیح نجات دهندهی بشر نامیده است. نه این است آیا که کسی چون هرودوت از همان سنگر نادوستانهای که داشت خشن و خرافاتی نبودن ایرانیان را ستوده است و آنان را بیش از هر ملت دیگری جویای چیزهای نو نزد مردمان دیگر و استقبال از کاربرد آنها معرفی کرده است. کمتر فرهنگی در جهان مانند فرهنگ باستانبنیاد مردم ایران که در شعر پرشکوه این سرزمین ثبت است شریک درد دیگر مردمان جهان بود و هست و برای ستمدیدگان غیر خودی دل میسوزاند و میل به یاری دارد. آیا مذهب شیعه که اسلام ایرانی درآمیخته با دین زرتشت است سرشتش ستایندهی فتوحات دشمنکُش؟ فرهنگ باستانی ایران مثل دشت باران دیده از تراوُش زندگی سرشار بوده است. فرهنگ مرگ و کشتن و خودکشی و شهادت و قربانی نبود. هرگز انسان را قربانی خدایان نکرد. فرهنگ زندگی بود این فرهنگ. فرهنگ جشنها بوده این فرهنگ. هر ماه نمادی و مناسبتی برای جشن و آمرزش و نیایش به درگاه طبیعت داشت و هر سال نیز همینسان. هر فرشته و نیروی فراطبیعی نمادی از یک نیروی طبیعت بود و عبادتگاه بزرگ این مردم دشت پربار طبیعت بود با چهار عنصر اصلی آب و آتش و باد و خاک. با خورشید و ماه و ستارگان آسمان نشسته بر ستیغهای آسمانسای کوههای ما. این فرهنگ خدا و طبیعت را در هم پیوسته بود و بزرگترین عیدش عید طبیعت بود. نوروز و آغاز بهار بود. ما زندگی می کردیم بی آن که بخواهیم زندگی را از دیگران بگیریم. پروردگار را آنچنان تنزل ندادیم و بر خاک نکوبیدیم و بیرحم و بی مروت نکردیم به خاطر روسری رنگین دختران نوشکفته آنها را با شکنجه بیجان کنیم. ایران هرگز دشمن کُش نبوده است.
***
این که نشریات عمدهی کشور و نیز رسانههایی چون بی بی سی شعار پای نگارهی رستم و اژدها را سرودهی فردوسی دانستند اشتباه بزرگی است که باید اصلاح شود. چنین شعر و شعاری از فردوسی نیست. فردوسی حتی شعری مثل این هم ندارد و معمولاً اگر کلام او حامل خشونتی باشد آن گفتهی کسی دیگر به نقل از اوست و برای قصدی دیگر. حتی اگر فردوسی چنین شعاری را در شعر خود گنجانده بود آن را باید خطای وی قلمداد میکردند نه این که شعرش را شعار کنند. فردوسی، آنجا که از زبان خود حرف میزند بدون تعصب و مبالغه دادخواهترین انسان قلمزن ایران بوده است. تا جایی که خداوند خیرخواهی در شعر پارسی، سعدی شیرازی، حداکثر دفاع خود از خشونتپرهیزی را بر شعر فردوسی متکی میکند و میسراید:
چنین گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
تماس گرفتن هوش و احساس و تخیل با محتوای شکوهمند این شعر، در یک مقیاس کیهانی اشک رحمت بر چشم خلقت میکشد و از بطن سرنوشت غمانگیز و محتوم زیست بر زمین، ابرانسان رحمان و رحیم را ترسیم میکند. رحم گوهر آن قانون زرینی است که میگوید، آنچه بر خود می پسندی بر کسان آن را پسند.
این که جماعتی فریاد مرگ بر یک کشور را سر بدهند پژواکش مرگ بر خود است. انسان هر حقی را از دیگران سلب کند کارش مجوزیست برای سلب آنگونه حق خود با دست دیگران. فردوسی به عکس شعار نقاشی میدان انقلاب می گوید:
گر از دشمنت بد رسد گر ز دوست
بد و نیک را داد دادن نکوست
رد جنگ و ستیزه و خشونت و ستودن تدبیر و صلح و مهر نزد اندیشمندان بزرگ ایران یک اصل بوده است. سعدی میگوید آن که دولت مدار است:
گزند کسانش نیاید پسند
که ترسد که در ملکش آید گزند
اگر در سرشت وی این خوی نیست
در آن کشور آسودگی بوی نیست
دقیقاً همین شد سرنوشت ما در جمهوری اسلامی. به عیان میبینیم که در این کشور از آسودگی بویی نیست. چرا که از گزند مردم بیمی نیست.
سعدی می گوید:
به تدبیر جنگ بداندیش کوش
مصالح بیندیش و نیت بپوش
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس هم کاسه دیدم بسی
خوب، این یک حرف مستقیم سعدی با این حکومت است که در درگیری با آمریکا به جای «مصالح بیندیش و نیت بپوش» «مصالح نیندیش و نیت بگو» را انجام میدهد. حتی پناهگاه ساده هم برای مردم نساخت که موقع حملهی نتانیاهو کودکان ما کشته نشوند. در درگیری با آمریکا با هزار وسیله میخواهد بیان نفرت کنند و همزمان بروند و مذاکره کنند و به توافق برسند. به کشور ما میگویند «دشمن کُش» و به آمریکا میگویند چرا دشمن کشی میکنید!
سعدی در یک پیام مستقیم دیگر به این حکومت و در رابطه با بحث مذاکرات این روزها میگوید:
چو نتوان عدو را به قوت شکست
به نعمت بباید در فتنه بست
گر اندیشه باشد ز خصمت گزند
به تعویذ احسان زبانش ببند
عدو را به جای خَسَک زر بریز
که احسان کند کُند، دندان تیز
از این روشنتر چه میتوان گفت. «چو نتوان عدو را به قوت شکست» یعنی وقتی نمیتوانید شر آمریکا و ایالت زر و زور خیز آن اسرائیل را با زور دفع کنید «به نعمت بباید در فتنه بست» یعنی از طریق تطمیع و تأمین منافع اقتصادی آن، از طریق رساندن نفع به آن؛ باید جلو فتنه را بگیرید. «عدو را به جای خسک زر بریز» یعنی، به جای زیان رساندن به او نفع برسان، چون «که احسان کند کُند، دندان تیز».
به کلمهی احسان توجه کنیم و به توصیهی احسان کردن به دشمن و مقایسه کنیم با شعار «ایران دشمن کُش» و ببینید که تضاد پندار و کردار تا به کجاست و کشور و مردم بیچاره شدهی ما در چنگ نادانی و عصبیت چگونه سرنوشتشان مثل کشتی بی ناخدا بر دریای طوفانی است.
***
ما در زمانی دچار نمایشهای مضحکی چون محاربهی رستم و اژدهای آمریکا هستیم که اکثر گردانندگان کشورهای پیشرفته خود نمی دانند که چه دورانی شروع شده است و این دوران به کجا میرود. پدیده ای در حال تکامل است که اطلاع ما از چگونگی تکامل آن هر روز کمتر میشود. دانش زمانه گواه حرکت جهان بسوی یک فاجعه محیط زیستی است. فاجعهای که کمبود آب و نابودی خاک و آلودگی هوا و گرمایش هولناک و تحولات نابود کننده زندگی را در مسیری بسیار ناپایدار قرار میدهد. جهان میتواند در مسیر تکامل هوش مصنوعی شاهد اوج گیری تضاد انسان و ماشین و امکان غلبهی هوش مصنوعی بر تمدن بشری باشد. ارزش و اخلاق و معیار و قانون در عصر هوش مصنوعی و ربات های آن در حال فروپاشی هستند. اصل همنوع دوستی به کلی برای ماشین جنگ دارد بیمعنی میشود. آنچه در غزه شاهد آن هستیم آزمایشی میتواند باشد برای آنچه بسیاری از کشورها ممکن است دچار آن شوند. خیالی خام است که دولتی فکر کند که کشور وی از این خطر مصون است. امنیت هر چه بیشتر گروگان زور میشود. زور هر چه بیشتر در خدمت گرفتن زور از کمزوران قرار میگیرد. در این مسیر چه بسا قانون تنازع بقا مسیر نجات محیط زیست را نیز تعیین کند و تمدن در توحش غرق شود. در چنین شرایطی مردم ایران چه باید بکنند، وقتی که سیاست و رفتار حکومت مستبد همان است که نباید باشد. ایران وقت زیادی ندارد، اگر که اصلاً وقتی داشته باشد. باید این وضع پایان یابد و ارادهی مشترک ملی و خرد مشترک مبنای ساماندهی مجدد به اوضاع گردد. برعکس شعاری که بر نگارهی رستم و اژدها آمده است، پایان یافتن ستیز با آمریکا و اسرائیل و غرب و رسیدن به یک توافق معطوف به سودآور کردن صلح برای حریفان مهمترین مسئله سیاست خارجی ایران است. مردم ایران فقیر و فرسوده شدهاند. سه نسل از خوشبختی و آرامش محروم شدند. مردم پاره میکنند این دیوارنویسیهای تهی از سیاست و سرشار از شرارت را. ایران گروگان ستیزهجویان نیست. مردم میخواهند ایران جایی برای زندگی در صلح و آرامش و رفاه باشد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
تاریخ ایران تا امروز، علیه پرنسیپهای فرهنگ ایرانیان بوده است.
بحث در باره استوانه کوروش، بحث در باره چند و چون رفتارهای پادشاهان نیست که ما هیچ چیزی در باره آنها و کردارهایشان نمیدانیم. آنچه که ما بفهمی نفهمی از مکتوبات و ویرانه ها و آثار و غیره و ذالک میدانیم، فقط نشانه ها هستند که به کمک تخیّل انسانها، بازسازی شده اند. اینکه تخیّلات پژوهندگان، مورّخان، استادان، چقدر با «رخدادها» همخوانی داشته باشند که محصول تصوّرات زاییده از تخیّلات آنها هستند، مبحثیست به شدّت مشاجره ای که میتواند تا قیام قیامت تداوم داشته باشد.
امّا در رویکرد به پژوهش و اندیشیدن در باره «تاریخ و فرهنگ ایران» باید همواره یک نکته کلیدی را مدام در پیش چشم داشت و آنهم اینکه «تاریخ ایرانیان در تضاد شدید با بُنمایه های فرهنگ ایرانیان» بوده است و همچنان با خصومتی هولناک و ویرانگر در دم و دستگاه ولایت گیوتینی الاهیون معمّم و مکلّا ادامه دارد. تمیز ندادن این دو معضل کلیدی [=تضاد تاریخ ایران با فرهنگ ایران] از یکدیگر باعث میشود که سراسر تاریخ ایران در محاق کامل بماند و فقط «تخیّلات رایج و شایع» به نام «تاریخ ایران» ورد زبانها باشد و در انواع و اقسام دانشگاههای خودی و بیگانه تدریس شود.
برای پی بردن به اصل رویدادهای تاریخی باید از دامنه ای دیگر به شناخت و سنجشگری رو آورد؛ آنهم از دامنه «فرهنگ مردم و تصاویر اساطیری و بُندهشها» تا بتوان در باره «رویدادهای تاریخی»، قضاوت بی غرض و مرض و انتقادی کرد. اروپائیان در رویکرد به جهان باستان «یونان» به هیچ وجه از لشگرکشیها و جنگهای پلوپونزی و غیره و ذالک در باره «تاریخ و فرهنگ مردم یونان» قضاوت نکردند؛ بلکه از «اندیشیدن در باره فرهنگ و اساطیر» یونانیان و رومیان توانستند راه را برای فهمیدن و علّتکاوی جنگهای حادث شده جستجو کنند. مغرب زمینیان وقتی که سراغ «یونان و رم باستان» رفتند، به جنگ و جدالها و کشتارگریهای خودشان را سرگرم نکردند؛ بلکه به جستجوی «اصل و بنیان و پرنسیپ فرهنگ مردم یونان و روم» همّت کردند و با شناخت و انگیخته شدن از بُنمایه های فرهنگی یونان و روم باستان توانستند راه خود بیافرینند.
بُنابر این آنانی که با گلاویز شدن به «استوانه کوروش» و لم بمهای سطحی در باره آن بدون هیچگونه قطعیّتهای مسلّم شده میخواهند در باره تاریخ و فرهنگ مردم ایران قضاوتهای مغرضانه بکنند و متعاقبش جنایتهای حکومت فقاهتی را توجیه و رتوشگری کنند، نیک است قبل از زر مفت زیادی زدن، کما فی السّابق به کمک «ویکی پدیا و چت جی بی تی» که قبله عالم بیسوادان شده اند، نگاهی سرسری به تاریخ تفکّر فلسفی بیندازند شاید بتوانند تفاوت »آ» را از «ب» تشخیص دهند. شاید.
«فرهنگ مردم ایران در جامعیّت وجودی» از عصر سیطره یابی دیانت میترایی در تضاد شدید با «تاریخ ایران» بوده است. در بطن «شاهنامه فردوسی طوسی»، میتوانیم ردّپاهای خود را به سوی «حقیقت اصالت ایرانی بودن» خود پیدا کنیم. «شاهنامه»، به حیث دریچه ای/پنجره ای/گذرگاهی/راهروی/باریکه راهی/پلی به سوی کشف و شناخت هویّت اصیل ایرانی ماست. اینکه بدانیم و بفهمیم ما ایرانیان به ذات خود چه بوده ایم [=نگاهبانان جان و زندگی، مهرورز، دادگزار، راستمنش] و در گستره تاریخ چه بر سر ما تا امروز رفته است.
در شاهنامه، سخن از «بیا تا جهان را به بد نسپریم» میشود و تاکید مبرم بر «شیرینی جان و نگاهبانی از جان و زندگی» که تداوم آن در دیوان شاعران ایرانی (حافظ: مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن ... که در شریعت ما، غیر از این گناهی نیست] از عهد کهن تا همین امروز در زبان «فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی» تداوم داشته اند.
در خاتمه بر یک نکته همچنان تاکید مبرم کنم. کسانی که شعور ندارند تا حدّاقل بفهمند و بدانند که نباید با ذهنیّت امروزی به سراغ بینش کیهانشناختی و مناسبات فرهنگی و اجتماعی نیاکان و مردم قرنهای قرن پیش رفت و مفاهیم امروزی را در باره چند و چون وضعیّت آنها به کار بست، کلّا آدمهای احمق بیسواد هستند؛ ولو مصدر کرسی مدرّسی عالیترین دانشگاههای جهان باشند. همین.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
تاریخ ایران تا امروز، علیه پرنسیپهای فرهنگ ایرانیان بوده است.
مجددا دروود بر آقای ممبینی گرامی،
اندکی اشاره ها در باره منشور کوروش.
همانطور که نوشتم، فاجعه سوخت و ساز قلمی آنانی که به تاریخ و فرهنگ ایران میپردازند، عدم تشخیص تفاوت «دوغ از دوشاب» است.
مهم نیست چه کسانی با چه اهداف و مقاصدی و نیّتهایی به بررسی تاریخ و فرهنگ ایران میپردازند، ولی مهم است بدانیم که مدّعیون تا چه اندازه ای توانمند و مستعد هستند؛ طوری که بتوانند تفاوت اساسی و کلیدی «دوغ را از دوشاب» بفهمند و بشناسند و با استدلالهای قویمایه و بُرهانهای ژرف اندیشیده، نکته های تفاوتی و تمایزی را توضیح دهند و دقیق تشریح کنند. «بیسوادی» به معنای توانا نبودن برای خواندن و نوشتن نیست؛ بلکه «بیسوادی»؛ یعنی شعور و فهم و نیروی تمییز و تشخیص نداشتن برای پی بردن به تفاوتها و تمایزهاست. استاد این دانشگاه و آن دانشگاه بودن و دارای فلان مدرک تحصیلی و آکادمیکی هرگز و هیچگاه نشانگر «با سواد» بودن نیست. در جامعه ایرانیان و جوامع جهانی بس بسیارگانی بودند و هنوزم هستند که دارای عالی ترین مدارک تحصیلی با درجه های ممتاز بودند و هستند، ولی شعور و فهم نداشتند و ندارند که حتّا فرق بین «خاگینه و نیمرو» را بدانند و بفهمند.
بحث در باره یک استوانه ساده و تمام قصّه ها و داستانها و صحبتهایی که در باره آن شده و میشود، هرگز به معنای اندیشیدن در باره «اصل و ریشه و پسزمینه های مُعضل قداست جان و زندگی در تجربیات مایه ای مردم ایران» نیست. اینکه شخصیّتی به نام «کوروش و داریوش و خشایارشاه و به دنبالشان سلوکیان و سپس اشکانیان و همچنین ساسانیان»، چه کسانی بوده اند، هیچ کس روی کره زمین، لام تا کام، چیزی در باره بیوگرافی و سلسله های منسوب به آنها نمیداند. این مسئله فقط به میهن ما مختوم نمی شود؛ بلکه تمام ملل باستان را در برمیگیرد از چین و هند گرفته تا بابل و یونان و مصر و مکزیک و غیره و ذالک. آنچه را که به اصطلاح رایج، «مورّخان و استادان دانشگاهی» در باره قرون درگذشته تلاش کرده اند به نام «تاریخ»، اتکیت بزنند و سپس به بحث و نظریّه پردازی در باره آن بپردازند، مقوله ای کاملا مدرن است. بنابر این اکثر نظریّه های تاریخی، فقط «فرضیه» هستند و به هیچ وجه من الوجوه با «پژوهش علمی» در معنایی که از علوم تجربی استنباط میشود، سنخیّتی ندارند. بحث پژوهش علمی در دم و دستگاه آکادمیکی علوم انسانی/فرهنگی به «منطق» خاصّ پژوهشی خودش مربوط میشود که قطعیّتهای آن کاملا ذهنی هستند و فراافکندن آنها به ماسوا؛ یعنی نفهمیدن تفاوت بین اندیشیدن در مفاهیم با هنر تمیز و تشخیص دادن شیئی فی نفسه. هیچکس نمیداند، گربه به ذات خودش چیست؟. کسی که کلمه گربه را با خود گربه، اینهمانی میدهد، تفاوت بین مفهوم و شیئی فی نفسه را اصلا نمیداند و سخت در توهّم مضحک غرق است. «امیر مُمبینی» نام و نام خانوادگی است و هیچ چیزی در باره «چیستی موجودی به این نام در ذات خودش» نمیگوید؛ سوای نامیده ای که آن را از دیگر نامیده ها متمایز میکند بدون آنکه بتوان از طریق آن به «اصل چیستی اش نه در جلوه های مادّی؛ بلکه در سپهر معنوی/روحانی/روانی اش» پی برد و دانش قطعی کسب کرد. انسان را فقط میتوان شناخت؛ نه اینکه «دانست». یونانیان وقتی میخواهند بگویند: «من میدانم»، میگویند: «اویدیا/οίδα» که معنایش میشود: «من دیده ام/من میشناسم».
(...... ادامه)
شازده اسدالله میرزااگر…
شازده اسدالله میرزا
اگر امروز مدنيت ما ابدآ قابل مقايسه با افغانستان.. کويت... عربستان و یمن نيست اينرا مديون استبداد پادشاهان پهلوی هستيم. روح الله خمينی وقتی گفت ...فرهنگ ما را آلوده کردند اينها.. اشاره به آن فرهنگ جاهليت داشت که پهلوی ها آنرا نه تنها آلوده بلکه در سطل زباله انداختند. نه آنکه چپ ها و به اصطلاح روشنفکران خيال کردند که منظور وی از فرهنگ لابد فرهنگ سوسياليستی و يا ليبرال دموکراسی است
دیدن خویشتن در گستره هنر پرسشگری و جویندگی
در باره صحبت آقای «طباطبائی» نیز نکات ذیل را هر چند اندکی تلخ هستند، گفتم؛ زیرا گفتنش ضرورت دارد.
من بیش از سی سال آزگار است که با صدایی به بلندای غرّش رعد نوشته ام و گفته ام که «تاریخ ایران» در محاق کامل است. آنچه را که اروپائیان نوشته اند و منتشر کرده اند و خودیها فقط از روی دست آنها مشق نویسی کرده اند، اصلا و ابدا «تاریخ ایران و مردمش» نیستند؛ سوای اطّلاعاتی جسته و گریخته که به همدیگر منگنه شده اند بدون آنکه سنجشگری و بررسی و بازشکافی شده باشند.
به عبارت دقیق تر .موادی خام بدون آنکه از آنها و بر روی آنها کار شده باشد. بنابر این، گوشه و کنایه های بی برهان و بی منطق شما، چیزی را به خواننده اثبات نمیکنند، سوای رسواکردن ذهنیّت اعتقاداتی شما را . فرا افکندن اعتقادات شخصی – خواه مذهبی/ایدئولوژیکی باشند، خواه نظریّه ای و آکادمیکی- به دامنه ای که هزاره هاست در محاق تاریکی گسترده اند، اگر از روی خلط مبحث و ناآگاهی شدید و غلیظ نباشد، صد در صد از روی غرض و کینه است؛ مخصوصا اگر انسان در زمینه «تاریخپژوهی»، هیچگونه صلاحیّت و تخصّصی نیز نداشته باشد. در باره رویدادهای تاریخی و تجربیات کهنسال نیاکان که ما امروزیان از چند و چونشان به دلیل ذهنیّت اماله ای امروزمان که هرگز پالیده و سنجیده و بررسی نشده است، چندان آگاهی عمیق نداریم و قرنهای قرن، قبل از ما معاصران رخ داده اند و تجربه شده اند، بایسته و شایسته است که با احتیاط کامل و احتمالدهیها و حدسها و گمانها فقط کورمالی کرد تا بتوان به خردلی شناخت صنّار سی شاهی دست پیدا کرد.
من تعجّب میکنم از رفتارها و واکنشهای ایرانیها در رویکرد خودشان – یا به دروغ یا به راست – در هر صورت، وقتی که به حرفهای «هرودت» میخواهند استناد کنند، اگر فرض کنیم هرودت در باره مردم ایتالیا ، هر نوع نظری داده باشد، آن را به حیث «حجّت و سند متّقن و صد در صد صحیح» محسوب میکنیم، امّا اگر هرودت در همان کتاب معروف «تاریخش»، در باره «ایرانیان»، کلمه ای، واژه ای، جمله ای گفته باشد، مبنی بر اینکه مردم ایران، فرض کنیم آراسته و خندان با دشمنانشان روبرو میشدند، بلافاصله حضرات مدّعو میگویند که، این حرفهای هرودت، شوخی هستند و تلقین و چرتیات رایج در عصر هرودوت!. آقای طباطبائی گرامی! «خوارخویشتنی»، شما را بزرگوار نمیکند نه در اعتقادات شخصیتان، نه در هویّت ایرانیتان. آقای طباطبائی، ما باید قبل از اینکه تنها به قاضی رویم، شایسته است یاد بگیریم، چگونه میتوان اعتقادات شخصی خود را در تاقچه خانه، جا گذاشت و برای بررسی هر چیزی به نیروی فهم و شعور و دانش و آگاهی و بیش از هر چیز دیگری به هنر جویندگی و پرسشگری و آرزومندی از بهر شناخت همّت کرد؛ ولو شناختهای به دست آمده در تقابل و انتقاد از اعتقادات شخصی ما باشند. اولویّت دادن فهم و شعور فردی بر اعتقادات است که انسانها را فرزانه و فرهنگیده بار می آورد؛ نه غالب کردن اعتقادات و مبانی ایدئولوژیکی و نصوص ایمانی بر نیروی فهم و شعور و درایت و آگاهی خویشتن. افراد جامعه ای که شعور و فهمشان را در پای اعتقاداتشان، تابع و تسلیم میکنند، جامعه را به جهنّم هولناک وامیگردانند، نه به باهمستانی خجسته و فرهنگیده؛ طوری که هر انسانی با تکیه به شعور و فهم و درایتش بتواند اعتقاداتش را بزیید. همین.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
دیدن خویشتن در گستره هنر پرسشگری و جویندگی
3- ما چیزی به نام «فرهنگ باستان» نداریم. ما «فرهنگ ایرانی» داریم که منشاء و ریشه اش در خاک باهمستان اقوام ایرانیست و در پروسه تاریخ هزاره ای تا امروز از فراز و نشیبهای مختلفی همچون رودخانه گذر کرده و همواره در اصالت خودش دوام آورده است.
عارضه ها و حادث شده ها بر پروسه پویایی فرهنگ را نباید با «اصالت فرهنگ» اینهمانی داد. نه تنها دیانت میترائی و دیانت زرتشتی و مانیگری و ادیان کتابی ابراهیمی و کثیری از نحله های گوناگون تا شیعه گری و بابیّت و بهائیّت و غیره و ذالک از زیر مجموعه های فرهنگ ایرانی محسوب میشوند؛ بلکه سراسر آنچه که بر رنگارنگی فرهنگ ایرانی بیفزاید، به حیث زیرمجموعه فرهنگی محسوب میشود. گلاویزی فرهنگ ایرانی با اسلامیّت بر سر این نیست که تافته ای جدا بافته از دیگر ادیان و مذاهب است؛ بلکه گلاویزی فرهنگ ایرانی با اسلامیّت و دیانت میترائی و دیانت زرتشتی بر سر «شمشیر خونریز» آنهاست که تاریخ اجتماعی و کشورداری ایران و مردمش را به کشتارگاه و ویرانگری تبدیل کرده اند. متولیان اسلامیّت تا امروز از دیر باز کوشش کرده اند که فرهنگ ایران را متعیّن کنند و در چارچوبهایی بتپانند که هرگز در ساحت تاریخ و فرهنگ ایرانیان نیست. ایران و مردمش، فراتر از اسلامیّت و عقاید و مذاهب و ادیان و ایدئولوژیها و غیره و ذالک هستند که زاییده خود تاریخ و فرهنگ ایرانیانند یا غالب شده بر آن هستند. اساسا ویژگی فرهنگ ایرانی، غربالگری آن است که آنچه را با گوهر لطیف و زیباپسند ایرانی میخواند؛ بلافاصله آن را میپذیرد و در خودش میگوارد و آنچه را که در تضاد با بُنمایه های فرهنگ ایرانیست، طرد و با آن گلاویز میشود. هر چیزی که بخواهد فرهنگ را متعیّن کند با واکنش شدید مردم ایران رویارو خواهد شد. فرهنگ، پروسه ای بسیار لطیف و ظریف و حلزونوار است که با هیچ قدرت و زور و اجباری متعیّن نمیشود و در چنگال فرقه ای و نحله ای و امثالهم نیز نمی افتد.. فعلا جزئیات بحث باشد برای فرصت مناسب.
در باره صحبت آقای «شهرام» نکته ذیل را تذکر دادم.
منظور شما را از ملی گرایی افراطی نمیفهمم. احتمالا هر کسی آمد و از ایران و فرهنگ ایران و شاهنامه و فردوسی و رویدادها و زمینه های پیش از سیطره یابی اسلامیّت، صحبتی کند، فورا به «ملی گرایی افراطی» متهم خواهد شد. چرایی این مسئله را هیچکس نیز نمیخواهد پاسخ منطقی و مستدل با برهان قویمایه بدهد. فقط اتکیتی چسبیده میشود و والسّلام. مسئله یونان باستان را نیز متوجه نشدم که آقای شهرام چه میخواسته بگوید.
(..... ادامه)
دیدن خویشتن در گستره هنر پرسشگری و جویندگی
دروود بر آقای ُممبینی گرامی،
اندگی صحبت نه چنان موجز برای ظریف و عمیق اندیشیدن
این مطلبی که اینجا انتشار میدهم، باید در حقیقت، دیروز در پای مطلب شما در سایت «ایران امروز» منتشر میشد. ولی گویا مدیر محترم سایت در حال و هوای دیگری سوای «واقعیّتهای ایران و جهان»، سیر و سیاحت میکند و از انتشار دیدگاهم خودداری کرد.
جای هیچ شکوه و شکایتی نیست. من به کنه قلب و مغز آدمها نفوذی ندارم. برای همینم ترجیح میدهم سکوت کنم به جای اینکه بخواهم از در شکوه و شکایت بر آیم. روزگار و رویدادها، بزرگترین آموزگار آدمیان هستند؛ بویژه برای آنانی که نمیخواهند چیزی بیاموزند. فعلا بگذریم.
من به کلّ مطلب شما نمیپردازم؛ زیرا دارای اشکالهای اساسی است که اگر بخواهم آنها را توضیح و تشریح و بازشکافی کنم، آنگاه مثنوی هفتاد من میشود. فقط اشاره ای گذرا میکنم .از اینکه میبینم به شاهنامه و تاریخ و فرهنگ مردم سرزمین خودت، تمایلات کنجکاوانه دارید، خوشحالم و بر شما آفرینها میگویم. من معلّم و استاد شما یا دیگران نیستم؛ بلکه صحبتهایم و به طور کلّی انتقادهایم، صحبتهایم، سنجشگریهای بی رحمانه و به شدّت رادیکالم برای انگیزاندن دیگران در جهت تلاش بری عمیق و ظریف و چند بُعدی دیدن و تامّلات ریشه ای در باره مطالبیست که مطالعه میکنند یا علاقمند به شناخت اساسی هستند. در باره فردوسی و شاهنامه، من قبلا بحثهای مختلفی کرده ام و لزومی به تکرار آنها نیست؛ مگر اینکه ضرورت بازگویی آنها برای کسانی که هنوز نمیدانند «شاهنامه»، محتویاتش در باره چه تجربیاتی سخن میگویند، ضروررت داشته باشد. و اماّ نکات اشاره ای:
1- شاهنامه فردوسی به هیچ وجه، یکدست نیست؛ بلکه سه دوره متفاوت را در بطن خودش انعکاس داده است. الف) دوران اساطیری و شکلگیری بُنمایه های فرهنگ ایرانیان پیش از سیطره یابی دیانت میترائی، ب) دوران گسترش دیانت میترائی، پ) دوران استیلای دیانت زرتشتی. خواندن شاهنامه بدون تلاش برای کسب شناخت کلیدی و اساسی از بینش کیهانشناختی و اسطوره ای و بُندهشی ایرانیان در پیش از سیطره یابی دیانتهای میترائی و زرتشتی ناممکن است. اینکه چه ابیاتی به شاهنامه الحاق شده اند، بحث ثانویست و میتوان با توجه به سبک و سیاق سرایش شاهنامه و مقایسه نسخه های متعدّدی که وجود دارند، به ابیات الحاقی راحت پی برد. ولی بود و نبود ابیات الحاقی، هیچ تاثیری و نقشی در سه دوره ای که گفتم ندارند.
2- ذوالقرنین برغم اینهمه یابس و طوبا بافیهایی که تا کنون از طرف کثیری از مدّعیون نوشته و شایع و رایج شده است، در حقیقت، یکی از «نامهای سیمرغ گسترده پر» است. اینکه کوروش را ذوالقرنین نامیده اند، دلیلش این بوده است که شاهان ایرانی از سلسله هخامنشیان و اشکانیان تا حتّا سلسله ساسانیان برای آنکه «لژیتیماتسیون فرمانروایی و قدرت و اقتدار خود را» به مردم ایران اثبات کنند، کوشش میکردند تا نامهایی را برگزینند که با سیمرغ، اینهمانی داشته باشد؛ زیرا سرمنشاء حقّانیّت به قدرت و اقتدار باید از نیرویی گرفته میشد که ایده آل و عصّاره و خمیرمایه فرهنگ باهمستان مردم ایران بود و «تصویر سیمرغ» که گردآمد اقوام ایرانی هست، دقیقا اصل حقّانیّتدهی به قدرت و فرمانروایی بود و همچنان هست. شاهنشاهی در ایران به هیچ وجه من الوجوه، ارثی و تباری نبود؛ بلکه «گزینشی بود از طریق آزمونهای پهلوانی که فرّ و لیاقت شاه را به محک میزدند و آفرینگویی مردم را همپای با خود». از زمان به قدرت رسیدن سلسله ساسانیان با این پرنسیپ فرهنگ مردم ایران به شدّت تا امروز مبارزه خصمانه شده است. تفصیل این موضوع باشد برای فرصت مناسب.
(...... ادامه)