ادراک امروز ما از مفاهیمی چون نفرت، دوستی، تفاهم و ناسازگاری ، اخلاق ، تاریخ و جهان و ایده آل های زیباشناختی و بسیاری دیگر را نمیتوان از ادبیات ده قرن پیش انتظار داشت. این کار نه تنها نمیتواند خود را بر منطق آموزش نوین استوار سازد، بلکه گاه به ابزاری برای ستیزهای هویتی و فرهنگی بیهوده بدل میشوند.
مارکس در گروندریسه (همان اثری که روزا لوکزامبورگ بعدها آن را مهمترین مبنای شناخت اندیشهی بنیادین مارکس میدانست) ؛ هنگام بحث از اسطورههای یونانی نکتهی مهمی را یادآور میشود. او به ژوپیتر، خدای رعد و برق، اشاره میکند و میپرسد: آیا این خدا میتواند با نیروگاههای برق فرانسه رقابت کند؟ که طبعا قیاسی به طنز را پیش روی میکشاند تا ما را متوجه تمایز تخیل از حقیقت بنماید ، و بلافاصله تأکید میکند که این مبالغهها باید به چشم روایتهای اسطورهای و زاییدهی تخیل تاریخ کودکانهی بشری نگریسته شوند؛ تخیلهایی که در زمان خود سرچشمهی لذت و معنا بودهاند، اما نباید آنها را به واقعیتهای امروزین زندگی تعمیم داد. (نقل به مضمون و تفسیر معنایی)
از همین منظر، کشاندن فردوسی به میدان برداشتهای امروزی از مفاهیمی چون ملی گرایی و حتی ناسیونالیسم واکنشهای نابخردانه با خود پدید آورده است. اما این به معنای آن نیست که ما، به عنوان وارثان فرهنگ بشری امروز، میتوانیم مداخلهی خویش را در همان چارچوبهای گذشته معنا کنیم. ادراک امروز ما از مفاهیمی که زندگی واقعیمان را احاطه کردهاند، از دل نیازهای کنونی و دادههای نوین شکل میگیرند، نه از تخیل و فانتزیهای اسطورهای، و یا برداشتهای داده های منسوخ و الگوهای کهن تاریخی بشری .
شاید درستترین قیاس در اینباره همان چیزی باشد که ارنست مندل به آن اشاره کرده است (درک از مضمون سخنی از او ) : بازی کودکانه با عروسکها. ما امروز در بزرگسالی میدانیم که دیگر نیازی به آن بازیها و تخیلات نداریم، اما آنها را همچنان بخشی از مسیر رشد و بلوغ خود و کودکانمان میپذیریم .
و از آن واقعیت های زندگی کنونی خود را معناسازی نمیکنیم .
نگاه به اسطوره ها و روایتهای تخیلی داستانی کهن الگوها هم برای بشر امروز باید همان الگوی کودکانه را ایفا نمایند و نه آنکه بخواهیم حقایق کنونی خود را بر آن بنیاد نابوده قرار دهیم . آنها را به مثابه تخیلات کودکانه تاریخ انسانی خود پاس میداریم .
س.ملکوتی
----------
Mina Siegel
سیروس جان این یکی از بزرگترین مشکلات وکمبودهای اکادمیک ما بوده وهست که تا به امروز به ان نپرداخته ایم . من خودم یکی از مدارک تحصیلی ام کارشناسی ارشد در حوضه ادبیات قرون وسطا انگلیس بود. بعد ا ز یک قرن که تاریخ تاسسیس دانشگاه من میگذشت من اولین شاگرد این رشته بودم که زبان مادریش انگلیسی نبود، و باین دلیل بورسیه بسیار خوبی گرفتم . جالب ترین نکته امورشی این رشته این بود که برای اموختن و تحقیق متون حماسی ما باید به دانشکده کلاسیک مراجعه میکردیم نه دانشکده ادبیات ! یعنی من که شاگرد دانشکده ادبیات بودم باید حماسه بعنوان یک متن «کلاسیک » ونه یک متن «ادبی» مطالعه میکردم . نکته جالب دیگر هم تقسیم بندی دوره ها ی مختلف ادبیات که هر کدام دانشکده خود را داشتند . حال شما این را مقایسه کنید با سیستم اموزشی ما که شاعری مانند اقای شاملو نمیداند که فردوسی را چگونه باید مطالعه کرد و رستم را پسر کش خطاب میکند! خوشحالم که شما این بحث را مطرح کردید ، امیدوارم که این گفتگو ادامه پیدا کن
---------
Parivash Nael
نکته دیگری که در مورد شاهنامه و فردوسی باید در نظر داشت اینست که محتویات شاهنامه تخیلات و داستان سرائی خود فردوسی نبوده بلکه او این داستان ها را جمع آوری کرده و به نظم در آورده است. کوشش او زندگی بخشیدن به آن بخش از فرهنگ بوده است که بیم نابودی آن را داشته است.
Sirus Malakooty
همه روایتهای دینی و داستانی
دوران قدیم جمع آوری و کپی برداری از شنیده ها و روایت های پیشا زمان خود بودند . مثلاً بسیاری از اپیزودهای تورات را در گل گمیش می یابید که گویا قدمتی دیرینه تر دارد . ایلیا و اودیسه هومر هم به همچنین
-------------------
https://www.facebook.com/share/p/17Guqd92A1/
-----------------
فرامرز حیدریان
اسیر زندانهای رایج و شایع بودن
اساطیر، ربطی به تخیّلات و دنیای کودکی ندارند. مقایسه جهان کودکی با اساطیر، حکایت از ذهنیّت انسانهایی میکند که هنوز بالغ نشده اند؛ گیرم ریش و پشمشان سفید شده باشد. سراسر پروسه فلسفیدن و دانشپژوهی اروپائیان از گذشته تا همین ثانیه های جاری از بُنمایه های جهان اساطیر ریشه گرفته و در بستر اساطیر میزیید و به سوی آینده های تاریک در حال کورمالی است. اساطیر، آیینه تمام نمای «تجربیات عریان و بی واسطه» انسان با واقعیّتهای زندگی هستند و نقشی که در جهان و کیهان ایفا میکند. اساطیر اصلا در حوزه «زمان فیزیکی» نیستند و معنای زمان فیزیکی در باره آنها صدق نمیکند. اساطیر «اکنونبودگی» هستند و «حاضر» برای تمام دورانهای زندگی بشر و به هیچ وجه من اوجوه به گذشته های سپری شده در زمان فیزیکی تعلّق ندارند. اسطوره ها پا به پای بشر همچون سایه اش حیات دارند و موثر هستند وکارگشا. ذلالت ما ایرانیان در رویکردمان به اساطیر در این است که هنوز نمیتوانیم تفاوت دوغ را از دوشاب تمییز و تشخیص دهیم. اروپائیان چنین مشکلی ندارند. این مشکل فقط مختص ما ایرانیان است. علّتش نیز این است که ما هنوز نباموخته ایم که با مغز خودمان بیندیشیم. هر حرفی که میخواهیم بزنیم باید بگویم، مارکس اینا میگه. کانت اونا میگه، دریدا. اینا میگه، فوکو اونا میگه، هیوم اینا میگه. لاک اونا میگه و انواع و اقسام اینگونه خزعبلات مشابه. ما هنوز نمیتوانیم و شهامت آن را نداریم که بگوییم، من اینطور میفهمم و من اینطور می اندیشم. من اینجور تشخیص میدهم و برای صحبتهای خودمان، دلایل فردی و متّقن داشته باشیم. ما هنوز تفاوتها را نمیفهمیم. نمیدانیم تفاوت گاو و گوسفند و بز در چیست فقط میدونیم که شیر میدهند. نمیدانیم تفاوت قرمه سبزی با چلو کباب و فسنجون در چیست، فقط میدانیم لذیذند و خوردنی. ما نمیدانیم تفاوت امیر و حسین و شهلا و تقی و فاطمه در چیست فقط میدانیم که فرزندان بتول و علی هستند. ما نمیدانیم تفاوت الله با یهوا و الوهیم و پدر آسمانی و خدا و شیوا در چیست. برای ما همه اینها خرافاتند و مزخرفات. الی آخر. هر گاه ما ایرانیان یاد گرفتیم تفاوتها را از همدیگر تمییز و تشخیص بدهیم، آنگاه است که میتوان امیدوار بود که تحوّلاتی اساسی در جامعه و ساختار حکومت فقاهتی اتّفاق خواهد افتاد. همین
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
حضور همیشگی اساطیر در تاریخ
مجددا دروود بر آقای اسدی گرامی،
اشاری کوتاه.
نگاهبانی از جان و زندگی و به دور نیفکندن آن، معضل هویّتی ایرانیان بود از نخستین پرتوهای شکوفایی فرهنگ و تاریخ ایرانیان.
ما هر روز، شاهد «جانستانی» هستیم و آزدرن زندگی [=فاجعه وضعیّت ایرانیان تا مرحله حتّا نداشتن آب و برق و ضروریترین مایحتاج زیستن] و این یعنی «حضور اسطوره در اکنون». همداستانی ما با جانستانان و آزارندگان زندگی[= زمامداران و کارگزاران حکومت گیوتینی آخوندها]؛ یعنی «حضورر اسطوره» در اکنونی که مرا و شما را و دیگرانی که ذرّه ای هویّت ایرانی در وجود آنها وجود داشته باشد، بیانگیزاند تا در مقابل جانستانان و آزاردهندگان زندگی همچون کاوه آهنگر قیام کنیم و بایستیم و آنها را خلع و در بند کنیم.
نزدیک به نیم قرن آزگار است که ما هر روز شاهد به دور افکندن «زال» [= قتلهای حکومتی و سرکوبهای اجتماعی] هستیم و آزار دادن جان و زندگی و برغم هشدارهایی که اساطیر ایرانی به ما میدهند و ما را به هویّت اصیل خودمان که همانا «نگاهبانی از جان و زندگیست» می انگیزانند، ولی ما با تمام ساده لوحیها و جهالتهای خود همچنان به اساطیر ایرانی که «تجربیات مایه ای و عمیق نیاکانمان» در آنها واتابیده و ذخیره شده اند، میخندیم و میخندیم و میخندیم و میخندیم و آنها را قصّه های تخیّلی مینامیم و خبر نداریم که جنایتی را در حقّ خودمان و دیگران میکنیم. نمیدانیم که سکوت ما؛ یعنی «همدست شدن با جنایتکاران حاکم.». اسطوره ها همه جا با ما همپا هستند؛ نه برای لالایی گفتن جهت خواب کردن بچّه ها؛ بلکه برای هوشیار و بیدار و مسئول بودن ما. تمام شاهکارهای ادبیات و سینما و تئاتر و موسیقی و فلسفه و هنر و معمار و پیکرتراشی و رقص و غیره و ذالک از بطن اساطیر انگیخته و ریشه گرفته اند و همچنان بزرگترین منبع برای زایشهای نو به نو هستند. امّا دریغا که «خوبترین خوبان جامعه ایرانی» در این خصوص، هیچ چیزی نمیدانند و ما نیم قرن است که در برابر جانستانان حکومتی صم بکم مانده ایم و هنوز نمیتوانیم گامی به سوی همبستگی برداریم برای کاری کارستان کردن؛ برغم اینهمه بانگ گوشخراش عربده جویانی که مدّعی عرصه مزخرف و بی مقدار سیاست وطنی هستند. همین.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
اسیر زندانهای رایج و شایع بودن
دروود بر آقای اسدی گرامی،
مختصر و موجز.
این صحبتهایی که آقای ملکوتی و دیگران کرده اند، هیچی سنخیّتی با اساطیر ندارند و بی ربطند. «مارکس»، خلاف آنچه تا امروز، حواریون و مومنانش نوشته و گفته اند، ذهنیّتش به شدّت آغشته به تلمود بابلی و مملوّ از تاثیرات اساطیر یونانی بود. سراسر «کاپیتال» مارکس در جوف اعتقادات تلمود یهودیان و اساطیر یونانی عبارتبندی شده است. کلّا انسانها در جهان اسطوره ای زندگی میکنند. حتّا همان علوم دقیقه نیز در جهان اسطوره ای زاده شده اند و می زییند؛ چه رسد به علوم انسانی/فرهنگی.
اساطیر، ربطی به تخیّلات و دنیای کودکی ندارند. مقایسه جهان کودکی با اساطیر، حکایت از ذهنیّت انسانهایی میکند که هنوز بالغ نشده اند؛ گیرم ریش و پشمشان سفید شده باشد. سراسر پروسه فلسفیدن و دانشپژوهی اروپائیان از گذشته تا همین ثانیه های جاری از بُنمایه های جهان اساطیر ریشه گرفته و در بستر اساطیر میزیید و به سوی آینده های تاریک در حال کورمالی است. اساطیر، آیینه تمام نمای «تجربیات عریان و بی واسطه» انسان با واقعیّتهای زندگی هستند و نقشی که در جهان و کیهان ایفا میکند. اساطیر اصلا در حوزه «زمان فیزیکی» نیستند و معنای زمان فیزیکی در باره آنها صدق نمیکند. اساطیر «اکنونبودگی» هستند و «حاضر» برای تمام دورانهای زندگی بشر و به هیچ وجه من اوجوه به گذشته های سپری شده در زمان فیزیکی تعلّق ندارند. اسطوره ها پا به پای بشر همچون سایه اش حیات دارند و موثر هستند وکارگشا. ذلالت ما ایرانیان در رویکردمان به اساطیر در این است که هنوز نمیتوانیم تفاوت دوغ را از دوشاب تمییز و تشخیص دهیم. اروپائیان چنین مشکلی ندارند. این مشکل فقط مختص ما ایرانیان است. علّتش نیز این است که ما هنوز نباموخته ایم که با مغز خودمان بیندیشیم. هر حرفی که میخواهیم بزنیم باید بگویم، مارکس اینا میگه. کانت اونا میگه، دریدا. اینا میگه، فوکو اونا میگه، هیوم اینا میگه. لاک اونا میگه و انواع و اقسام اینگونه خزعبلات مشابه. ما هنوز نمیتوانیم و شهامت آن را نداریم که بگوییم، من اینطور میفهمم و من اینطور می اندیشم. من اینجور تشخیص میدهم و برای صحبتهای خودمان، دلایل فردی و متّقن داشته باشیم. ما هنوز تفاوتها را نمیفهمیم. نمیدانیم تفاوت گاو و گوسفند و بز در چیست فقط میدونیم که شیر میدهند. نمیدانیم تفاوت قرمه سبزی با چلو کباب و فسنجون در چیست، فقط میدانیم لذیذند و خوردنی. ما نمیدانیم تفاوت امیر و حسین و شهلا و تقی و فاطمه در چیست فقط میدانیم که فرزندان بتول و علی هستند. ما نمیدانیم تفاوت الله با یهوا و الوهیم و پدر آسمانی و خدا و شیوا در چیست. برای ما همه اینها خرافاتند و مزخرفات. الی آخر. هر گاه ما ایرانیان یاد گرفتیم تفاوتها را از همدیگر تمییز و تشخیص بدهیم، آنگاه است که میتوان امیدوار بود که تحوّلاتی اساسی در جامعه و ساختار حکومت فقاهتی اتّفاق خواهد افتاد. همین
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
دروود بر آقای اسدی گرامی،
مختصر و موجز.
این صحبتهایی که آقای ملکوتی و دیگران کرده اند، هیچی سنخیّتی با اساطیر ندارند و بی ربطند. «مارکس»، خلاف آنچه تا امروز، حواریون و مومنانش نوشته و گفته اند، ذهنیّتش به شدّت آغشته به تلمود بابلی و مملوّ از تاثیرات اساطیر یونانی بود. سراسر «کاپیتال» مارکس در جوف اعتقادات تلمود یهودیان و اساطیر یونانی عبارتبندی شده است. کلّا انسانها در جهان اسطوره ای زندگی میکنند. حتّا همان علوم دقیقه نیز در جهان اسطوره ای زاده شده اند و می زییند؛ چه رسد به علوم انسانی/فرهنگی.