نقدی بر نوشتههای ف.م. سخن
ف.م. سخن در نوشتههایش همواره نقشی را بازی میکند که بیشتر از آنکه نقدی سازنده باشد، تضعیفکنندهی امید و اتحاد است. او بارها نشان داده که در جایگاه «تماشاگر همیشهمعترض» نشسته است؛ کسی که خود هیچگاه مسئولیتی نمیپذیرد، اما از دور مدام حکم صادر میکند که این کارها «بیفایده» است و آن حرکتها «باد هوا».
این روش بارها در نوشتههایش دربارهی شاهزاده رضا پهلوی تکرار شده است. یک روز تأکید میکند شاهزاده تنها گزینهی قابل اعتماد است، به رأی مردم و تمامیت ارضی پایبند است و باید بهکار گرفته شود؛ روز دیگر همان تلاشها را «آب در هاون کوبیدن» میخواند. تناقضی آشکار: ستایش فرد، اما تخریب مسیر. اگر شاهزاده واقعاً گزینهی معقول است، چرا باید هر کوششی در اطراف او را بیارزش و پوچ جلوه داد؟
نمونهی روشن این تناقض، حملهی او به مشاوران شاهزاده است. ف.م. سخن همهی مشاوران کنونی را رد میکند، اما در همان متن دو نفر دیگر را معرفی میکند و خطاب به شاهزاده مینویسد: «با امیر طاهری و دکتر تقیزاده صحبت کن.» این دقیقاً همان نقطهای است که دوگانگی او برملا میشود. اگر مشکل «اصلِ مشاوره» است، پس چرا دو نفر دیگر ناگهان معجزهگر میشوند؟ اگر همهی اطرافیان بیاثرند، با چه منطقی معرفی دو نفر جایگزین میتواند مشکل را حل کند؟ این تضاد نشان میدهد مسئله در نوشتههای او نه راهحلجویی، بلکه نسخهنویسی بیپشتوانه است.
ف.م. سخن در جایی دیگر میگوید باید بدانیم بعد از سقوط خامنهای چه کنیم، اما همان نشستها و سندهایی را که دقیقاً برای همین منظور تدوین شدهاند، مسخره میکند و «آفتابهلگن» مینامد. این تناقض جدیتر از آن است که بتوان نادیده گرفت. هیچ برنامهی روز بعد از سقوط بدون تمرین امروز ساخته نمیشود. نهاد گذار نه از آسمان میافتد و نه در لحظهی بحران پدیدار میشود؛ باید در دل همین تلاشهای جمعی ساخته شود. رد کردن همهی این تمرینها، در عمل یعنی پذیرش بیبرنامگی.
از یک سو شاهزاده را به دلیل پایبندیاش به رأی مردم میستاید، از سوی دیگر نسخهی «مبارزهی جنگی بدون دموکراسیبازی» تجویز میکند. این تناقض بنیادین است. نمیتوان هم به رأی مردم و قواعد دموکراتیک ایمان داشت و هم در عمل نسخهای ضد دموکراتیک پیشنهاد داد. این دو مسیر در تضاد کاملاند و جمعشدنشان تنها به سردرگمی منجر میشود.
روش ف.م. سخن در نهایت یک نتیجه دارد: تضعیف امید. او بهجای آنکه ضعفها را مشخص و پیشنهادهای اصلاحی ارائه کند، کل پروژهی اتحاد را از ریشه زیر سؤال میبرد. این کار نه تنها هیچ راهی به پیش نمیگذارد، بلکه همان چیزی است که رژیم از آن سود میبرد: پراکندگی و ناامیدی.
مردم ایران اما به چنین نقدهای ناامیدکنندهای نیاز ندارند. آنها به نقدی سازنده نیاز دارند که ضعفها را نشان دهد، اما همزمان راهی برای اصلاح و تقویت پیشنهاد کند. نقدی که مسئولیت بپذیرد، نه اینکه صرفاً از دور تماشا کند. ف.م. سخن اگر واقعاً دلسوز است، باید به جای تکرار این تناقضها، بهروشنی بگوید راهحل عملیاش چیست، با چه معیارهایی میخواهد آن را پیش ببرد و خودش حاضر است چه مسئولیتی را به عهده بگیرد.
نوشتههای او تاکنون نه چنین راهحلی داشتهاند و نه چنین مسئولیتی را پذیرفتهاند. تنها کاری که کردهاند، بیاعتبار ساختن تلاشها و مأیوس کردن کسانی بوده که به اتحاد امید بستهاند. اینجاست که میتوان گفت ف.م. سخن، آگاهانه یا ناآگاهانه، در نقش «دشمن پنهان اتحاد» ظاهر میشود؛ کسی که در لباس نقد، خروجی کارش چیزی جز پراکندگی و انفعال نیست.
ایران امروز بیش از هر زمان دیگر به نقد صریح و تند نیاز دارد، اما نقدی که به جای تخریب، به ساختن کمک کند. آینده با تمسخر و تناقض ساخته نمیشود، با اعتماد و کار مشترک ساخته میشود. اگر ف.م. سخن و امثال او دست از این تناقضها برندارند، نسل جوان حق دارد بپرسد: شما دقیقاً در صف چه کسی ایستادهاید؟
ارشان اذری
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
درود و احترام به جناب…
درود و احترام به جناب حیدریان گرامی،
از کامنت دقیق و روشنگر شما صمیمانه سپاسگزارم. بیتردید آنچه نوشتهاید ریشه در تجربهی تاریخی ملت ما دارد. من کاملاً با شما همنظر هستم که مشکل ایران تنها در شخص شاهزاده یا تیم مشاورانش خلاصه نمیشود، بلکه مسئلهای بسیار عمیقتر و تاریخی است: فرهنگ سیاسی ایرانیان که در آن کار جمعی و پذیرش رهبری بسیار دشوار بوده است.
نمونههای امروز این مشکل را هم میبینیم. کسانی که سالها مشروطهخواه بودند، مثل آقای تقیزاده یا آقای امیر طاهری، امروز به جای تقویت امید، تندترین حملات را متوجه خود شاهزاده کردهاند. حتی رسانههایی مانند کانال یک که بخش بزرگی از درآمدشان از مشروطهخواهان بود، امروز عملاً به تریبون حمله به شاهزاده تبدیل شدهاند و آقای شهرام همایون آشکارا به تخریب او میپردازد. اینها همه تأییدی است بر همان نکتهای که شما گفتید: در ایران، حتی بر سر سادهترین وجه مشترکها نیز اختلاف و حسادت مجال کار جمعی را میگیرد.
در این میان، افرادی هم هستند که سالها ادعای حمایت از شاهزاده دارند، اما نوشتههایشان عملاً نقشی جز تضعیف امید ندارد. نمونهی روشن آن ف.م. سخن است که ابتدا با تعریف و تمجید، مردم را امیدوار میکند اما بلافاصله همان تلاشها را بیارزش میخواند و کل پروژهٔ اتحاد را مسخره میکند. این روش، بهجای ساختن اعتماد، ذهن مخاطب را دچار سردرگمی میکند و همان چیزی است که حکومت از آن سود میبرد: پراکندگی و انفعال.
با این حال، باور دارم که راهی جز ادامهٔ همین تمرین همکاری وجود ندارد. اگر قرار باشد منتظر شرایط بینقص بمانیم، این چرخهٔ تفرقه و حسادت هیچگاه شکسته نخواهد شد. شاهزاده بهرغم همهٔ ضعفها تنها آلترناتیو جدی و ملی است که امروز مردم ایران به او اعتماد دارند. حتی اگر کار جمعی پر از خطا و اختلاف باشد، باز هم بهتر از بیبرنامگی و رها کردن میدان است.
گفتوگوهای شما و همهٔ دوستانی که دغدغهٔ ایران دارند، میتواند ما را به این آگاهی برساند که نقد، اگر سازنده باشد، خود نخستین گام در ساختن فرهنگ همکاری است. امید دارم که روزی برسد که به جای تضعیف یکدیگر، انرژیمان را صرف ساختن نهادهای مشترک و مسیرهای عملی برای رهایی ایران کنیم.
با احترام و سپاس،
ارشان آذری
قرن قحط الرّجال
درود بر آقای آذری گرامی،
اندکی حرفهای گفتنی.
مسئله اصلا و ابدا، شخص شاهزاده رضا پهلوی نیست. حتّا اگر نابغه ترین، کارکشته ترین، باهوشترین، بی نظیرترین، علّامه ترین، استخواندارترین، معروفترین مشاوران را نیز میداشت، بازم داستان مخالفتها و نق زنیها و هرگز همکاری نکردنها و صدها نوع بهانه تراشیها وجود داشت برای هرگز و هیچگاه گامی بر نداشتن و همکاری و همپایی نکردن.
اگر فرض کنیم، شاهزاده رضا پهلوی تصمیم بگیرد که همین فردا از زیر کرسی بیرون نیاید و به همسرش بگوید یک گونی تخمه گل آفتابگردان بریز توی مجمعه تا من بشینم آنها را بشکنم و به باغچه خونه نگاه کنم و عمرا نیز پایم را از خونه تا مرگروزم بیرون نگذارم، بازم حضرات مخالفین ول کن نیستند. آگر به آنها بگویید که حضرات مدّعو، الان هیچ ردّ پایی از شاهزاده و مدّعیان «پادشاهی خواهی/سلطنت طلبی/پادشاهی خواهی پارلمانی/سلطنتخواهی مطلقه» در هیچ نقطه ای از کره زمین پیدا نمیشود و میدان کاملا خالی خالی است، باز همچنان حضرات کنشگران از در مخالفت در خواهند آمد. اسلامیون، جمهوری خواه هستند از نوع اسلامی اش. ایدئولوژیگرایان، جمهوریخواه هستند از نوع سوسیالیستی اش. لیبرالها، جمهوریخواه هستند از نوع سالاد مخلوطش. سوسیال دمکراتها، جمهوریخواه هستند از نوع سوسیالیستی و دمکراتیکش. مجاهدین، جمهوریخواه هستند از نوع دمکراتیک اسلامی اش. ملّیون، جمهوریخواه هستند از نوع مصدّقی اش. ملّی-مذهبیها، جمهوریخواه هستند از نوع اسلامی-التقاتی اش. دیگر تشکیلات ایدولوژیکی، جمهوریخواه هستند از نوع کمونیستی و پرولتاریائی اش. همه این حضرات مدّعو در یک چیز وجه مشترک دارند، آنهم در «جمهوریخواهی». برغم این وجه مشترک، هیچکدامشان یک نفر را ندارند که سرش به تنش بیارزد تا آن را معرفی کنند و برای رایزنی از بهر برنامه ای مشترک در جایی/میزگردی به دور همدیگر بنشینند و فقط در باره برنامه های خودشان صحبت کنند برای ملّـت. اینکه حالا ملّت یا به عبارت دیگر جامعیّت مردم بالغ، چه چیزی آرزو میکنند، اصلا مطرح نیست.
مشکل تاریخ معاصر ایران، مشکلیست که در صدر مشروطه، ورد زبان همه بود. مشکل «قحط الرّجال». علّتش نیز این است که حضرات کنشگر، همانطور که خودشان را مینامند فقط «کنشگر» هستند؛ امّا «شخصیّت سیاسی/رجل سیاستمدار» نیستند و هیچگونه شناختی نیز از الفبای سیاست ندارند. این را در فاصله نیم قرن اخیر با تمام بلاهت و صداقتی که دارند، بارها و بارها در حرف و عمل، اثبات کرده اند تا همین الان. از فلاکتهای دیگر حضرات، «زوال شدید عقل» است و کهولت عارض شده. بنابر این، امید بستن به اینگونه حضراتی که حتّا برای وجه مشترک خودشان نیز، پشیزی ارزش قائل نیستند؛ یعنی خشت بر آب زدن.
مردم ایران، راه خود را پیدا خواهند کرد؛ زیرا ذات زندگی، جستجوست و در بوران و بحران تاریکیها، «غریزه» نیز به فریاد انسان میرسد، حتّا اگر فرصتی برای عقلانی اندیشیدن، وجود نداشته باشد. تاریخ یکصد سال گذشته ظهور و صعود و اضمحلال احزاب و تشکیلات گوناگون نشان داد و اثبات کرد که ایرانیان نمیتوانند «کار جمعی» کنند؛ مگر اینکه «همعقیده و هم مسلک و هم مذهب و هم مرام» باشند که تازه همینم نمیتوانند. گردآمدی که مجموعه ای از دیگراندیشان و گرایشهای دیگر باشد، اصلا در جامعه ایرانی ناممکن اگر نباشد، ناممکن بودنش را همه مدّعیان کنشگری تضمین و تامین خواهند کرد با این شعار که یا فقط من، یا هیچکس. تاریخ کشورداری ایران را همواره مهاجمان و غارتگران و متجاوزین رقم زده اند. هر گاه ایرانیان خودشان خواستند اقدامی کنند، فرزندان ناخلف میهن به دلیل حسادت خانمانسوز نسبت به همدیگر، وضعیّت ایران را برای چپاولگران و خونریزان و سرکوبگران مهیّا کردند؛ طبق همان یا فقط من، یا هیچکس. [تراژدی ایرج و برادرانش].
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان