چای نپتون شولم شولم
دروود بر آقای کردی گرامی!
چند کلامی مختصر و دم دست.
تقریبا چهار قرن و نیم پیش، متفکّری به نام «رنه دکارت» در قاره اروپا، کتابی را منتشر کرد که مایه های فکری آن، از دهها زلزله بیست ریشتری نیز موثرتر و متلاشی کننده تر بودند. همان کتاب در تقریبا یک قرن پیش در زبان و قلم یکی از «فرزانه ترین ایرانیان» به نام «محمّد علی فروغی» به ایران آمد و چاپ و توزیع شد؛ امّا نه تنها مسبّب هیچ زلزله یک میلیونیوم ریشتری هم نشد؛ بلکه حتّا به ذهن احدی از مدّعیان نرسید که برود و بررسی کند و مطمئن شد که آیا «فروغی»، اصلا زبان فرانسوی بلد بود یا نه!. اگر انسان به اندازه یک ارزن، شعور داشته باشد، باید از خودش بپرسد: «چرا کتابی که تفکّر و بینش مردم قاره اروپا را زیر و رو کرد، وقتی که به ایران آمد – آنهم یک قرن پیش- ، کوچکترین تلنگری به هیچ احدی نزد؟. چرا؟». اشخاص مجهول الهویه که عقاید بنجل و فرقه ای خود را با نام «روشنگری» میفروشند، به این توهم خانمانسوز مبتلایند که با کپیه برداری و غرغره کردن محصولات فکری دیگران آنهم از طریق زبان الکن ترجمه جاتی میتوان یک شبه به همان نتایجی رسید که جوامع باختری رسیدند. حکایت حال این اشخاص، داستان «شولم شولم گفتن دزد» در کتاب «کلیله و دمنه» است.
حضرات هنوز نیاموخته اند که شیوه های انگیخته شدن مردم ایران و نگرش و تفکّر ایرانی، سوای نه تنها جوامع باختری؛ بلکه تمام جوامع بشری است. حضرات اگر پشیزی برای روشن اندیشی قائل بودند و سر سوزن ارزنی از افکار و ایده های فیلسوفان و متفکّران باختری و دیگر نقاط جهان را میفهمیدند، هیچگاه به دمب احدّی آویزان نمیشدند؛ بلکه می آموختند که با مغز خودشان بیندیشند و همچون چراغهایی تابان بر فراز راه خودشان و مردمشان بدرخشند. حتّا حضراتی که آمدند حزب توده را پی ریختند و سازمانها و تشکیلات مشابه آنها که به دنبالشان به وجود آمدند، هیچکدامشان، ارزنی درک و فهم صحیح از مسائل و مقولات و انسان و تاریخ و فرهنگ ایران وجهان، ابدا و اصلا نداشتند؛ وگر نه به جای اینکه به خزغبلات احزاب کمونیست جهانی آویزان شوند با انگیخته شدن از همان کتاب « گفتار در روش به کار بردن ....» «ترجمه فروغی» به زایش استقلال اندیشیدن و قائم به ذات شدن خودشان کامیاب میشدند. اما آنها هیچکدامشان اهل اندیشیدن نبودند؛ بلکه سفت و سخت، حریص قدرت و اقتدار و سیطره مطلق برای استیلا یافتن بر دار و ندار و هستی و نیستی مردم ایران بودند و هنوزم هستند. حضرات از «خواندن کتاب دکارت»، وحشت داشتند و هنوزم دارند؛ زیرا فقط فهمیدن یک جمله از کتاب «دکارت»، سراسر اعتقادات مزخرف ایدئولوژیکی را در هم فرومیپاشد. آنها دنبال سمنت و آجر بودند برای برپاکردن زرّادخانه عقیدتی و جنگ از بهر تسخیر قدرت و اقتدار. به همین دلیل، «دکارت» به درد هسته های مطالعاتی نمیخورد؛ بلکه باید نشخوارجات احزاب برادر را به خورد مشتاقان سرگردان میدادند تا بتوانند «سانترالیسم دمکراتیک را که تراز بر منافع و اراده آقابالاسری احزاب برادر به سرکردگی روسها» بود، در جامعه ایرانی نیز، واقغیّت پذیر کنند. به همین دلیل نیز با هر چیزی که در سمت و سوی عقاید آنها نبود از در خصومت و کینه توزی در آمدند، درست عین آخوندها؛ زیرا در دیگ مذاب شریعت اسلامیّت، از قبل، حسابی استخوانشان نیز ذوب شده بود. مارکسیسم و تشیّع در ایران، دوقلوهایی هستند که با تمام نشانه ها و چهره های تاریخ و فرهنگ ایران، دست در دست هم، میجنگند و نام تبهکاری خودشان را میگذارند، «روشنگری»!. روشنگری در زبان حضرات به معنای این است که ژاک درایدا، میشل فوکو، ژیژک، آدورنو، مارکس، هابرماس، هورکهایمر، رورتی و صدها نفر دیگر بیندیشند تا حضرات با کاسه ها و قابلمه های گدایی به ردیف با تبختر و افتخار صف بکشند و اندیشه های دیگران را لاجرعه سر کشند و به بلغور کردن آنها در مجامع و شبکه های مختلف، سگدوهای شبانه روزی بزنند. اما یک جمله ای که خودشان آن را اندیشیده باشند، تا امروز در اینهمه سیاه مشق نویسهای خط خطی که نشر داده اند و بر زبان رانده اند، هرگز پیدا نخواهی کرد. آن شازده «ایرج اسکندری» که مثلا کتاب کاپیتال مارکس را ترجمه کرد، در تمام عمرش نتوانست یک جزوه ده صفحه ای در باره «اقتصاد» بنویسد؛ زیرا همانطور که «مارکس»، هیج سر رشته ای از «اقتصاد» نداشت، مترجم اثر مارکس نیز، لام تا کام نمیدانست «اقتصاد» یعنی چه؟.
فاجعه جامعه ایرانی از زمانی آغاز شد که «عدّه ای متوهم» بر آن شدند که نقش «روشنگر» را ایفا کنند به جای آنکه یاد بگیرند خودشان انسانهای اندیشنده شوند تا از پرتو اندیشیدنهای فردی آنها، شعله هایی برافروخته شود. خطا در درک و فهم علل کلیدی تحوّلات باخترزمینی تا امروز باعث شده است که جامعه ایرانی همچنان محکوم و حقیر و ذلیل طیف اخانید بماند و تا زمانی که حضرات نیاموزند که «بنمایه های تاریخ و فرهنگ مردم» خود چیستند و گنجهای نهفته در آنها کدامینند و چگونه میتوان راه خود را با تکیه به مایه های تجربی نیاکان خود آفرید، وضعیّت فلاکتبار جامعه ایرانی به حالت کما فی السّابق دوام خواهد آورد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان