جهالت ترکیب شده از حماقت اندر حماقت
درووود!
زمزمه هایی در امتداد جستجو در تاریکیها.
سالها پیش، یکی از استادان من در درسگفتارهایش که دانشجویان معدودی حضور داشتند، پرسید که به نظر شما، «دشوارترین کلمات» کدامند و حدّاقل سه نمونه از آنها را ذکر کنید. من جواب دادم: «دشوارترین و سخت فهمترین و بغرنج زاترین کلمات به نظر من عبارتند از: «خوبی. بدی. شرّ». یک دفعه، همه زدند زیر خنده!. استاد، سه کلمه مرا به همراه نامم ر روی تخته سیاه نوشت و سپس رو به بقیه کرد و گفت، دیگران هم نظرشان را بفرمایند: یکی گفت: امپریالیسم و بورژوازی. دیگری گفت مدرنیته و مدرن. یکی دیگه گفت، خلقت و تکامل. همینطور الی آخر. استاد برگشت و خطاب به دیگران گفت که اتّفاقا تمام این کلمات و مفاهیمی که شما میگویید، ساده ترین و گویاترین و شفّاف ترین پاسخها و تعاریف را دارند. امّا آن سه کلمه ای که آقای حیدریان گفتند از پیچیده ترین مُعضلات فلسفی و فکری بشری هستند که تا امروز هیچکس نتوانسته است، معنای دقیق و بدون مشاجره آنها را توضیح دهد. سپس بحثها و شرحهایی را در زمینه چرایی پیچیدگی آنها بر زبان راند. از فردای آن روز، دانشجویان از من فاصله میگرفتند و گرد و بال من نمی آمدند. نه برای اینکه من به ریش آنها میخندیدم یا نگاههای تحقیری به آنها میافکندم. اصلا و ابدا؛ بلکه به این دلیل که پی برده بودند که در باره هیچ چیزی به صورت اساسی و ریشه ای و کلیدی نیندیشیده بودند و از خودشان خجالت میکشیدند.
فرق دانشجوی باختری با بدل نوع ایرانی اش در این است که دانشجوی باختری، شرم را میفهمد و بهره ای از آن دارد و بلافاصله در موقعیّتهای خطیر آزمونی که قرار میگیرد، به نادانی خودش پی میبرد و سعی میکند که به جستجو بپردازد و چیزی بیاموزد. امّا بدل ایرانی آن، نه تنها از شرم، هیچ نشانه ای در وجودش نیست؛ بلکه بر بلاهت و جهالت و حماقت و ذلالت و حقارت وجودی خودش نیز، سر تق و جنگجو و کینه توز نیز میشود و ترجیح میدهد که تمام عمرش در حماقتهای صخره شده در مغز و قلب و روح و روانش، محکم بچسب و اثراق کند.
اندیشیدن در باره «تاریخ و فرهنگ ایرانیان»؛ بویژه از «عصر اساطیری و بُندهشی» به مغزی بسیار نیرومند از لحاظ فلسفیدن محتاج و منوط است و به آسانی نیز نمیتوان به استعداد فلسفی دست یافت؛ مگر اینکه سالها با پشتکار و تلاشهای جویندگی و پرسندگی و سنجشگریهای قیراطی که با دقّت و تیزبینی ژرف همپا شوند، بتوان هنر قائم به ذات شدن و استقلال فکر را در خویشتن پروریید و آبدیده کرد تا سپس بتوان به اندیشیدن در باره «تصاویر اسطوره ای و بُنمایه های فرهنگ مردم خود» رو آورد و با کورمالیهای محتاطانه و کاوشگریهای خردلی، نم نم به کشف و آفرینش «تجربیات مایه ای» نیاکان خود کامیاب شد و متعاقبش به عبارتبندی فکری و تئوریک آنها از بهر گلاویز شدن با مشکلات و مسائل و مُعضلات دوران، همّت کرد.
آنچه که تا امروز در باره تاریخ و فرهنگ ایرانیان، چه از طرف بیگانگان، چه از طرف خودیها که به شدّت وامدار بیگانگان هستند و هرگز نتوانسته اند تا امروز یک جمله از خودشان بر نظرات آنها بیفزایند، فقط به حیث «ملاط برای تحقیق و فراکاویدن و اندیشیدن» محسوب میشوند؛ نه به حیث «قطعیّتهای آکبندی و آجری و هرگز چون و چرا ناپذیر» به منظور تصدیق و تایید و آمینگویی و غرغره کردن و تکرار مکرّرات هزار بار جویده و تُف شده و دوباره نشخوار گری.
مسئله اندیشیدن در باره تصاویر اسطوره ای و بُندهشی، بحث «بابا، آب داد»، «بابا، نان داد» نیست؛ بلکه بحث خودییدایی و آفرینش و شکوفا کردن اصالت خود است. هنوز در میان اینهمه مدّعیان که در عرصه های مختلف، ایرانشناسی، اسلامشناسی، شرقشناسی و امثالهم قلمفرسایی میکنند، یک نفر تا کنون نتوانسته است بفهمد و دریابد تا حدّاقل از خودش بپرسد که تمام اینهمه جنبشهای مختلف که در تاریخ ایران، به وجود آمدند و سرکوب و لت و پار شدند؛ ولی در جلوه ها و نامها و شیوه های دیگر، مجدّدا سرر برآوردند و عرض وجود کردند و همچنان در چهره های دیگر، پدیدار میشود، آبشخور و ریشه خود را از کجا میگیرند؟. هنوز یک نفر آن شعور و فهم را از خودش بروز نداده است که بپرسد، «اعلامیه جهانی حقوق بشر کوروش کبیر» از بُنمایه ها و ریشه های کدام «فرهنگ باهمستان ایرانیان» برخاسته و در کلمات «کوروش کبیر» عبارتبندی شده است؟.
هنوز اینهمه مدّعیان تاریخپژوهی نتوانسته اند تمییز و تشخیص دهند که تمام جنبشها و ادیان و نحله ها و گرایشها و غیره و ذالک مثل: «مانی، مزدک، بابک، شعوبیه، عرفان، رندی، صوفیه، شیخیّه، بابیّه، بهائیّه و دهها و صدها فرقه متنوّع که در بستر اسلامیّت، ایجاد شدند»، ریشه های کنشها و واکنشهای خود را از بستر کدامین بُنمایه های فرهنگ باهمستان ایرانیان»، اکتساب میکرده اند و هنوزم میکنند.
اعراب، هیچوقت، عصری به نام «جاهلیّت» نداشتند. چنین برچسبی از ساخته های قدرتپرستان بی فرّ و متولیّان عقیدتی اسلامیّت شمشیر اقتلویی و چپاولگر نشات گرفته است تا بتوانند علیه فرهنگ و تاریخ نه تنها مردم ایران؛ بلکه تمام اقوامی که در گستره امپراطوری ایرانی میزیستند و هنوزم وجود دارند، خصومت و کینه توزی خود را از دوران کهن تا همین امروز، عملی کنند. کینه توزی قدرتپرستان رنگارنگ که در عمل و رفتار، سر و ته یک کرباسند، دُرُست عین مروّجان و مبلّغان و آژیتاتورهای ایدئولوژی مارکسیسم هستند که هر چیزی را بیرون از اصول عقیدتی خودشان، باطل میشمارند و فقط عقیده مزخرف خودشان را، عین «حقیقت محض و هرگز خدشه ناپذیر» میدانند و در هر کوی و برزنی با بوق و کرّناهای تقلیدی و متابعتی و مقلّدی، حقیقت مزخرف و پوچ خودشان را جار میزند. مارکسیسم، ایدولوژیست و خیلی نیز آلوده به خشونت شنیع و نفرت کمپلکسی است عین ادیان نوری؛ زیرا مارکسیسم از دل اصول و نصوص ادیان نوری؛ بویژه یهودیّت برآمده است و به خشونتهای همان ادیان نوری نیز مبتلاست. کسی که ارزنی شعور و فهم داشته باشد، خودش را به ایدئولوژی آویزان متابعتی و آلت دست نمیکند؛ بلکه باید یاد بگیرد با مغز خودش بیندیشد و کند و کاو کند و سرشار از پرسشهای فردی شود و پاسخ سئوالاتش را در توبره دیگران نجوید؛ بلکه در مغز اندیشنده خودش و در زبان فردی خودش.
ختم کلام فقط یک نکته را همچنان تاکید کنم: زنده یاد «منوچهر جمالی»، یکی از نوابغ و فیلسوفان بسیار برجسته و ژرف اندیش ایران و جهان است. همانطور که قبلا نیز گفته ام، نحستین کسانی که وی را کشف خواهند کرد، بیگانگان خواهند بود. خودیها هنوز سالهای سال باید بکوشند و تلاش کنند تا ذهنیّت خود را از چرندیاتی که در طول هزاره ها به انواع و اقسام روشها به وجودشان از طرف متقدّمان و به دنبالش باخترزمینان به طور کلّی زورچپان شده اند، لایروبی کنند و متعاقبش صداقت و صمیمیّت فردی خود را کشف کنند و آنگاه به اندیشیدن با مغز خود در باره «چیستی ایرانی بودن خود» همّت کنند. شاید در انتهای اندیشدنهای خودشان بتوانند به آن قلّه با شکوه و بلندی جویها و رادمنشیها و اصالتهایی راه یابند و سیمرغ شوند که زنده یاد «منوچهر جمالی»، به «قاف» اندیشیدنها و کاوشها و سختکوشیهای سنجشگرانه خودش دست یافت. شاید!
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان