حقیقتهای گیوتین به دست
تقلید و مقلّد
آوازهایی نصف و نیمه ای در تاریکیهای جستجو
انسانی که به اندیشیدن توانمند نیست یا تلاش نمیکند که با مغز خودش بیندیشد، راحت ترین کار را در این میبیند که حاضری خور باشد و انواع و اقسام اغذیه دم دست را که خیلی قشنگ و تیتیش مامانی، بسته بندی شده و در سوپرمارکتهای مختلف دانشگاهها و موسسات و غیره و ذالک عرضه میشوند، خریداری کند و یخچال مغز منجمد خودش را تا جا دارد، تلنبار کند و هر از گاهی که احتیاجی داشته باشد، یکی یا چندین محتویات تلنبار شده در یخچال وجودش را بیرون بیاورد و در مایکرووی گرم کند و با ولع و اشتها و به به و چهچه زدن، بخورد و دیگران را نیز به خوردن همان چیزهایی دعوت کند که عمریست بلغور میکند و میلپاند. امّا انسانی که اهل اندیشیدن و جستجو و کاوشگری باشد در هر آشپزخانه ای که از نقاط مختلف جهان برافراشته شود، تلاش میکند که نه تنها با مخلّفات آشپزی دیگران آشنا شود؛ بلکه با چشیدن آنها میتواند نم نم، مطابق مزاج و سبک و سیاق «فرهنگ و آداب غذاپزی » مردم خودش انگیخته شود. در هیچ نقطه ای از ایران – مهم نیست ایرانیان در کدام نقطه جهان، مقیم باشند – هیچکس مثلا برنج و اسپاگتی را به آن شیوه ای که در کشورهای چین و ژاپن و هند و آمریکا و ایتالیا و آلمان و فرانسه و کشورهای اسکاندیناوی و غیره و ذالک، پخت و پز میشود، اصلا و ابدا نمیپزد و مایل به خوردنش نیز نیست.
آموختن و انگیخته شدن از دیگران به معنای متابعت کردن و تقلید میمونوار و شبیه دیگران شدن نیست؛ بلکه به معنای کشف و وفاداری به اصالتهای خود است از بهر همتراز و همپا شدن با اصالتهای دیگران. کسانی که تصوّر میکنند اگر شبانه روز در بوق و دهل و بلندگوهای تبلیغاتی در رسای «سکولاریسم، دمکراتیسم، لائیسیته، حقوق بشر و امثالهم که حتّا معنایشان را اصلا و ابدا حسب نوشته جات و گفته های شفاهیشان نمیدانند» بدمند و از راه تبلیغات مضحک خودشان مثلا بتوانند در ایران، یک شبه به همان نتایج دلخواهی برسند که اروپائیان در پروسه دو هزار ساله رسیده اند، باید عرض کنم که سخت ساده لوح معصوم و بی خبرانی شایان نکوهش ممتد هستند؛ زیرا هنوز تفاوت بین «رودخانه و دریا» را و همچنین «صحرا و سبزه زار» را اصلا و ابدا نمیدانند. هرگاه حضرات پر مدّعا توانستند فقط توضیح دهند که «ایرانی بودن» یعنی چه و تفاوتش با دیگران که خود را «روسی، آلمانی، ایتالیایی، انگلیسی، اسپانیایی، فرانسوی، چینی، ژاپنی، هندی، ترکی، عربی و امثالهم» میدانند در چیست، آنگاه میتوان گفت که حضرات معنای «پرسیدن» را تازه آموخته اند؛ در غیر این صورت تمام عمر «مقلّدند و تابع و توسریخور و دنباله رو و حقیر و ذلیل انواع و اقسام قدرتها و سازمانها و تشکیلات قدرتپرست».
در خانه اگر تنابنده ای وجود داشته باشد، گفتن یک کلمه نیز بس است.
برگردم به یک نکته ای: کسی که برای تبلیغ ایدئولوژی خودش همچون همپالکیهای مذهبی-اسلامی اش در مواقع عجز و فقدان استدلال و منطق به «فروزه های فرهنگ باهمستان ایرانیان» متوسّل میشود، باید قبل از هر چیز اگر ذرّه ای آگاهی بچّه دبستانیها را از «جوانمردی» داشته باشد از خودش بپرسد که 1- «جوانمردی یعنی چه؟ و معنای آن بر کدام تجربه کلیدی و مایه ای فرهنگ مردم ایران» استوار است ؟. 2- چرا مبلّغ و مروّجی که در شیفتگیهای خودش به غرب و محصولات فکری آنها، سفت و سخت دلباخته است، به هیچ «فروزه و صفت اخلاقی» در باختر زمین نمیتواند استناد کند و داد خواه باشد؟. چرا؟. ریشه این مسئله در کجاست؟.چرا «تولرانس» هرگز کوچکترین سنخیّتی با جوانمردی و مدارایی ایرانیان اصلا و ابدا ندارد؟. چرا ما یاد نگرفته ایم که اول از همه، خودمان را در آیینه برانداز کنیم، بعد به قیافه و شکل و شمایل دیگران نگاه کنیم؟. چرا؟.
فقر و ذلالت «تقلیدی متابعتی» تا چند قرن دیگر باید دوام آورد و کاست آخوندها مصدر گیوتین بمانند تا حضرات بتوانند روزی روزگاری تفاوت «دوغ را از دوشاب» بفهمند و بدانند و تمییز و تشخیص دهند؟. چند هزار سال دیگر باید خون خورد و عذابها و فلاکتها کشید و عواقب قهقرائیها را تاب آورد؟. تا حضرات بالخره به هوش آیند و خود را پیدا کنند؟. چند قرن؟.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان