سترونی که به نازایی خودش افتخار میکند
دروووود!
مختصری حرفهای دم دست!
دانش/علم/ویسنشافت/ساینس و نامهای دیگر، هرگز «اصول آکبندی/آجری/ماسیده/سمنتی/صخره ای» نیستند و چنین برداشتی به معنای عدم آگاهی و بیخبری از «اصل پژوهیدن و کاویدن و اندیشیدن» میدهد. معمولا کسانی که به ایدئولوژیهایی مثل «مارکسیسم» و نصوص و اصول ادیان نوری ایمان میآورند، هر چیزی را که بیرون از «اصول و نصوص اعتقاداتی آنها» باشد با بدترین زشتنامیها سعی میکنند که بکوبند و بی اعتبار جلوه دهند تا میدان را برای توسعه اراده قدرتپرستی و سیطره پیدا کردن بر ذهنیّت و قلب و روح و روان انسانها را به تملّک انحصاری خود در آورند تا بتوانند تا قیام قیامت بر انسانها حاکم صاحبقرانی بمانند.
اندیشیدن و تحقیق کردن همواره، تلاش سختسرانه و قیراطی و کورمالی در تارکیهاست بدون هیچ ابزار ایدئولوژیکی و نصوصی و امثالهم. اصل و پایه برای هر نوع پژوهشی که صنّار سی شاهی اعتبار داشته باشد، بر استقلال اندیشیدن و هنر کاوشگری شخص جوینده و متفکّر و متدهای فردی اش منوط و وابسته است. کسانی که به ابزار ایدئولوژیکی و نصوص ادیان نوری مجهّز هستند، اصلا و ابدا، هیچ سر رشته ای از «پژوهیدن و کاویدن» ندارند و به هیچ وجه من الوجوه نیز «خردلی بر دانشها و شناختهای» بشری اصلا و ابدا نمی افزایند؛ بلکه فقط و فقط بر «حقیقت کذّایی» خوودشان مدام شهادت میدهند و رجز خوانی میکنند.
«تمام فیلسوفان نامدار جهان از افلاطون، ارسطو، دکارت، هیوم، لاک، اسپینوزا، شوپنهائوور، نیچه، شلینگ، کانت و دیگران» در سراسر عمرشان، با کتابهایی که نوشتند و منتشر کردند، نمیتوان اصلا و ابدا در آثارشان، کوچکترین ردّپایی از »علم/ساینس/ویسنشافت» پیدا کرد؛ زیرا آنها «فیلسوف بودند و می فلسفیدند». همچنین در این سمت و سو باید تاکید کنم که «هیچ » کدام از آثار زنده یاد «منوچهر جمالی» با «دانش/علم/ویسنشافت/ساینس»، کوچکترین سنخیّتی ندارند؛ بلکه فلسفیدن هستند همچون فلسفیدنهای نامدارترین فیلسوفان جهان که در زبان مادری خودشان اندیشیده اند. «زنده یاد منوچهر جمالی» از آغاز نویسندگی اش تا روزی که سر بر بالین خاک گذاشت، فقط فلسفید»، زیرا فیلسوف بود؛ نه دانشمند اهل ساینس/ویسنشافت/علم و امثالهم. کسی که «تفاوت فلسفیدن و علم/دانش/ساینس/ویسنشافت» را هنوز نمیداند، نیک است از زر مفت زیادی زدن و شبانه روز با پرسه زدن در سایتهای دایرة المعارفی برای تایید و تصدیق ایدئولوژیی خودش در صدد ملاط جور باشد، دست بردارد و با گرفتن بیل و کلنگ به آباد کردن کویرهای میهن یا حدّاق همکاری کردن با شهردار محلّ سکونتش جهت آبیاری درختان همّت کنند؛ زیرا از این راه، نه تنها به خودش خدمت بزرگی خواهد کرد؛ بلکه به دیگر ابناء بشر و محیط زیست نیز، بهره ای خواهد رساند.
آدمی که هنوز نمیتواند تشخیص دهد که «دانش» از پیامدهای فلسفیدن است، آگاهی در سطح کودکان پیش دبستانی نیز ندارد. . زهدان دانش، نامش «فلسفیدن» است و بنیان فلسفیدن نیز، اندیشیدن در باره مایه های تصاویر اسطوره و تجربیات بنیانی انسانهاست. کسی که شعور درک این مسئله را نداشته باشد، اگر استادترین استادان نامدارترین دانشگاهای جهان نیز باشد، یک احمق تمام عیار است؛ زیرا هنوز «تفاوت بین دوغ را از دوشاب» نمیداند. هیچ فیلسوفی که «فیلسوف» باشد تا امروزـ اثری «علمی/ساینسی/ویسنشافتی» ننوشته و منتشر نکرده است. هیچ فیلسوفی به تایید و تصدیق شدن از طرف آئوتوریته های قدرتپرست و جاه طلب و مدّعیان مثلا »ساینی» محتاج و ملزوم نیست؛ زیرا آفتاب آمد، دلیل آفتاب. انسانی که خودش می اندیشد به هیچ، آمینگویی محتاج و وابسته نیست. درختی که خودش ریشه میزند و شکوفا میشود و بار و بر میدهد به هیچ باغبانی محتاج نیست. فیلسوف، اندیشنده قائم به ذات است که با مغز خودش می اندیشد. دانشمند علوم ساینسی به «ملاطهایی» محتاج و وابسته است که از محصولات اندیشیدن فیلسوفان نشات گرفته باشد؛ وگرنه تحقیقش پشیزی ارزش نخواهد داشت و راه به هیچ مقصد و دهکوره ای نخواهد برد.
در خانه اگر تنابنده ای وجود داشته باشد که «آ» را از «ب»، تشخیص دهد، یک کلام بس است.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان