هنر پژوهیدن توام با سنجشگری
درووود!
اندکی گپهای اشاره ای.
معمولا انسان به هر چیزی که ایمان بیاورد [دین کتابی/مذهب/ایدئولوژی/نظریّه آکبندی و کذا و کذا]، سعی میکند که تمام پدیده ها را از چشم اندار و چارچوب و قالب همان چیزی برانداز و تجزیه و تحلیل کند که به آن ایمان آورده است. مسئله «سلاح تئوری» در ایدئولوژی مارکسیسم و «اصول و فروع» در ادیان کتابی و«نظریّه علمی» در پژوهشهای آکادمیکی دقیقا به حول محور قالب و چارچوب و شابلون میچرخد که در تمام قلمفرسائیها و کشمکشهای عقیدتی و زیر و بمهای گفتاری و شفاهی تلاش میشود که به «حقیقت محض بودن» موضوع ایمان صحه گذاشته و برایش فقط وجهه تراشیده شود. آمّا بحث فلسفیدن و تفکّر سنجشگر بر این گرداگرد میچرخد که متفکّر/فیلسوف/پژوهنده تشنه شناخت کوشش میکند که در ابتدا، هر «پدیده و مفهم و کلمه ای» را از تمام البسه هایی آزاد کند که در طول تاریخ زیر و بمهای اجتماعی و فرهنگی و کشوری و غیره و ذالک به کلمه و مفهوم و رویداد و پدیده، آویخته شده اند تا بتواند از این طریق، یکراست و بیمیانجی با اصل «کلمه و پدیده در حالت عریانی آن» رویارو شود و سپس در باره مُعضل/مسئله/پرسش بیندیشد.
شما وقتی می خواهید «وزن خالص» هر چیزی را پیدا کنید، سعی میکنید که تمام ناخالصیها را از آن چیز دور کنید. وزن خالص انسان را هیچگاه با زیرپوشها و کفش و کراوات و کت و شلوار و پالتو و کیف سامسونت و پیپ و دهها آلات و ابزاری که به خودش آویخته، محاسبه نمی کنند و اگر هم محاسبه کنند، مجدّدا از وزن خالص او، هر چیز آویختنی را به نام ناخالصیها کم خواهند کرد. بنابر این، شبانه روز در بوق و کرّنای اصول و نصوص و مبانی اعتقادات ایمانی خود دمیدن با «فلسفیدن و اندیشیدن سنجشگرانه» اصلا، هیچ سنخیّتی ندارد. فرض کنید من بخواهم در باره موضوعی به نام «کاپیتال»، بحث و جستجو کنم و شناخت به دست آوردم و یکراست بروم سراغ کتاب «کاپیتال»، اثر «مارکس». نخستین کار این است که در مطالعه کتاب کاپیتال باید تمام چیزهایی را که در «ذهنیّت تلمودی/متشرّع/یهودیّتی» و «مفاهیم اخلاقی و ارزشهای فرهنگی و همچنین آرمانخواهیهای» نظرات مارکس، آمیخته و آلوده است از سراسر اثرش بزدایم و با ژرفبینی و حواسجمعی تمام فقط مقولاتی را استخراج کنم که در باره «نقش کاپیتال در اقتصاد» بحث کرده است. کسی که توانمند به چنین کاری نباشد، هیچگاه یک کلمه از «کتاب کاپیتال» را نخواهد فهمید. همینطور کثیری از متون اساسی مثل «اوستا و شاهنامه و عهد عتیق و عهد جدید و قرآن و کذا و کذا» که ابعاد گوناگون کشمشکها و تحوّلات و گلاویزیهای مردم را با طیف حاکمان و دبیران خادم آنها انعکاس میدهند، مستلزم سنجشگری مشابه هستند. تفکّر سنجشگر و فلسفیدن، به هیچ نحله و دین کتابی و ایدئولوژی و نظریّه آکبندی و تئوری قالبی، نه تنها حقّانیّت نمیدهد؛ بلکه هر گونه ادّعای حقّانیّت و حقیقت داشتن را نیز ابطال میکند تا پروسه تفکّر و سنجشگری هرگز به چیزی بازنماند و نماسد و منجمد نشود و سپس به حیث «سلاح حقیقت محض»، در جنگ و جدال با هر کسی بر نیاید که بسان و شبیه مومنان به حقیقت کذّایی نیست و در نمی آید. سراسر آنچه که در «یزدانشناسی زرتشتی» یا به عبارت دیگر در «دیانت زرتشتی» گردآمده و به حیث «دین کتابی» به شمار می آید، از محصولات دستکاریها و تحریفات و تقلیبها و تبهکاریهای موبدان زرتشتی در «بُنمایه های فرهنگ باهمستان» ایرانی در جامعیّت وجودیست که به نفع و در سمت و سوی «دیانت زرتشتی» مونتاژ شده اند و پیامد تبهکاریهای ایران، تمام فجایع ایران و جهان را تا امروز رقم زده است. به همین دلیل، سنجشگری «یزدانشناسی زرتشتی» میتواند هر جوینده تشنه شناخت را به سوی «اصل تصاویر و تجربیات مایه ای نیاکان مردم ایران» راهنمایی کند. بحث امروز ما نباید این باشد که کدام «دین کتابی/ایدئولوژی/نظریّه آکبندی و امثالهم»، بر رقیبان خودش ارجحیّت دارد و دارای چه امتیازهایی است؛ بلکه بحث امروز ما باید این باشد که تلاش کنیم از تمام موانعی برگذریم که «امکانهای تفاهم و باهمزیستی ما را» ناممکن و مختل کرده اند. بنابر این، منظور از فلسفیدن و تفکّر سنجشگرانه به معنای توجیه تراشی برای «ادیان کتابی مثل: زرتشتیگری، یهودیّت، مسیحیّت، اسلامیّت، بابیّت، بهائیّت، مارکسیسم، ساینتولوژی، بودیسم و غیره و ذالک» نیست؛ بلکه بحث در این است که باید فراسوی تمام این چارچوبهای عقیدتی رفت و «پرنسیپهای کلیدی و شالوده ای فرهنگ باهمستان انسانها» را ارجگزاری کرد و به آنها وفادار ماند در رفتار و گفتار و کردار.
مسئله پژوهش سنجشگرانه که تا امروز در جامعه ایرانی به ندرت میتوان انگشت شمار اشخاصی را پیدا کرد که معنای آن را فهمیده باشند، در این است که موضوعات «فرهنگی و تاریخی ایران»، مسائلی به قدمت هزاره ای هستند که سنجشگری آنها به ذهنیّت فرهیخته و فلسفی و آزاد از هرگونه علایق فرقه ای و سازمانی و تشکیلاتی و امثالهم منوط و مشروط است. تفکّر فلسفی نیز با «پژوهش آکادمیکی که پدیده ها را از سطح» بازکاوی میکند، هیچ سنحیّتی ندارد. معمولا تا امروز «پژوهش علمی» را به شدّت کژ فهمیده اند و برداشت و تعبیر غلط اندر غلط از آن میکنند. کلّ پروسه «شناخت و دانشجویی» در یک دایره/مجموعه/گستره ای از «تصاویر، تاویلات، مفاهیم» مدام در حال گردشگری است از بهر ژرفکاوی در باره «تجربیات آدمیان در محیط زیستبوم و فرازیستبوم». بنابر این باید درک و فهم این را داشت که تفاوت اندیشیدن فیلسوف در باره تصاویر و تجربیات را با پژوهشهای استادان دانشگاهی و آکادمیکرها از یکدیگر تمییز و تشخیص داد. این به معنای این نیست که فیلسوفان، تافته های جدا بافته هستند و آکادمیکرها، تحفه های نطنز!، بلکه بحث به گرداگرد این مقوله میچرخد که دامنه های اندیشیدن و سنجشگری برغم آنکه در «گستره ای واحد» هستند از یکدیگر متفاوتند. برای مثال:
«مجموعه آثار مارتین هایدگر» نزدیک به «یکصد و دو جلد» میشوند که هر کتابش، بالغ بر تقریبا چهارصد صفحه است. یعنی جمعا نزدیک به چهل و یک هزار صقحه مطلب نوشته است. در سراسر این آثار نمیتوان به هیچ وجه من الوجوه، کوچکترین «ردّپایی از متدهای دانشگرایی آکادمیکی یا نشانه ای از علم» را پیدا کرد؛ زیرا تفکّر فلسفی با «متدهای شناخته شده آکادمیکی/ساینسگرایی» از یکدیگر متفاوت هستند و تفاوت آنها به معنای ضدّیّت آنها با یکدیگر نیست؛ بلکه مسئله «شناخت و دانشجویی» است که «روشها و شیوه های پرداخت به موضوعات مشترک» را رقم میزند.«سراسر آثار افلاطون»، اندیشیدن در باره مایه های تصاویری مردم یونان است و با «ساینسگرایی و پژوهش علمی»، هیچ سنخیّتی ندارند. اساسا علم از برآیندهای فلسفیدن است یا یه به عبارت دیگر ، فلسفیدن، مادر علوم است و همانطور که «وایتهد» گفته است: »تمام تاریخ فلسفه غرب، گونه ایپاورقی نویسی» بر آثار «افلاطون» است. [حرف وایتهد را اشتباها به برتراند راسل نسبت میدهند!].
وقتی که ما قرار است به پژوهیدن در باره تاریخ و فرهنگ میهن خود همّت کنیم، باید در گام نخست، ذهنیّت خود را از تمام آنچه که تا کنون در ذهنمان چپانده اند آزاد کنیم و ذهنیّت اماله ای خود را با رادمنشی و مسئولیّت فردی و آگاهی فرهیحته لایروبی کنیم تا بتوانیم با روشهای فردی و اندیشیدن به کمک مغز خود به کاوشگری رو آوریم. بحث تحقیق نباید این باشد که به رتوشگری و تبرئه و تقدیس و تعریف و تمجید و بال و پر دادن و دفاع و تعصّب و یسل کشی کردن برای اصول و فروع موضوعات ایمانی فرقه و تشکیلات و سازمان و غیره و ذالک خود بود. جستجو از بهر «شناخت و دانش»، فراسوی چارچوبها و قالبها و شابلونها امکانپذیر است و از تمام موانع برمیگذرد تا سیّالیّت اندیشیدن و سنجشگری از پویایی و بهره آوری هرگز وانماند و آلت دست قدرتمداران و خاصمان جان و زندگی نیز نشود. «پژوهش در دامنه تاریخ و فرهنگ ایرانیان»، کاویدن در دریای تحریفات و دستکاریها و تقلیبها و تحذیفها و اضافه کردنها و زشتنامیها و دروغها و بدنامیها و منفورشده هاست که ارزش کار پژوهنده و متفکّر سنجشگر را به رقم میزنند؛ نه اینکه تکرار هزار بار جویده شده «شرقشناسان و اسلامشناسان و ایرانشناسان» را مدام قنطور و دوره کردن و بازخوری مستدام کردن. تکرارگویی محصولات نظری خاورشناسان با «تحقیق و کاوشگری»، هیچ سنخیّتی ندارند و علنا خردلی بر شناخت و دانشجویی و سنجشگری ما نمی افزایند.
فعلا تا همین جا بسه.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان