آیا یکی از دلایل پیشرفت غرب…
آیا یکی از دلایل پیشرفت غرب که پناهنده قبول میکند و به غالب آنان کمک هزینه زندگی و آموزش زبان میدهد، اینست که آنان بتوانند با خیال راحت از آزادی استفاده کنند، و حتی به غرب ستیزی ابلهانه خود ادامه دهند؛ و مشوق دین و فرقه گرایی و اسطوره پرستی دوران جاهلیت و عهد حجر خود باشند ؟
دلیل دوم آنست که بجای دین خویی؛ بقول جناب آرامش دوستدار، و فرقه سازی، به مطالعه تاریخ فلسفه غرب و شرق بپردازند و در فلسفه نظری و فلسفه عملی، با فلسفه سیاسی و فلسفه انقلاب و فلسفه اخلاق و فلسفه زیباشناسی و فلسفه منطق و با علم دیالکتیک آشنا شوند؛ تا خرافی و نارسیست و خود شیفته و غرب ستیز نشوند.
فلسفه چه میگوید،چه میخواهد،چه میتواند ؟یکی از جذابیت های مطالعه و تحصیل فلسفه در دانشگاههای غرب،ادعای" توضیح معنا و تفسیر متون" است. از جمله انگیزههای تفکر فلسفی، میتواند کنجکاوری، علائق و منافع شخصی، ویا دسترسی به پروسه و مقوله شناخت باشد. رشته فلسفه را از زمان کانت به دو بخش فلسفه نظری و فلسفه عملی تقسیم نموده اند. فلسفه نظری شامل رشته های متافیزیک، علم منطق، و تئوری شاخت است. و حوزههای فلسفه عملی شامل- علم اخلاق، فلسفه سیاسی، فلسفه حقوق، فلسفه تاریخ، انسانشناسی فلسفی، و رشته استتیک و زیبایی شناسی است.
از حمله مکاتب و شاخه های تفکرفلسفی در دانشگاههای غرب، ایده آلیسم، پدیده شناسی، ترانسندنس(یعنی ایده آلیسم کانتی) یا تعالی گرایی، هرمنوتیک یا تفسیرگرایی، تئوری انتقادی، پسامدرنیسم، عقلگرایی انتقادی،و تجزیه و تحلیل زبانی، است.
در بحث فلسفه و تاریخ آن، فلسفه سیستماتیک و فلسفه تاریخی، روشهای تاریخ فلسفه، و برخورد و مطالعه متون فلسفی، معرفی میشوند.
در مبحث تفکر و پرسش، به فرهنگ پرسش و سئوالات فلسفی کانت اشاره میگردد.
در مبحث فلسفه وعلوم، جدایی علوم از فلسفه، و به معرفی فلسفه بعنوان یک علم ساختاری، پرداخته میگردد.
در مبحث رابطه فلسفه با هنر و دین، به انواع اشکال هنری فلسفه، و در بحث فلسفه و دین، به متفکرانی مانند هایدگر، نیچه، و ویتگنشتاین، اشاره میگردد.
و در مبحث تحول فلسفه در هزاره سوم میلادی، به دورههای تاریخ اندیشه در غرب، و به موضوع تقدم عقل عملی اشاره میگردد.
برای خیلی از علاقمندان، فلسفه نوعی شناخت است که ورای دانش معمولی قرار دادرد. هومانیست ها میگفتد فلسفه باید نقد واقعیات اجتماعی باشد.در حالیکه تنها موضوع و مشکل فلسفه لیبرال و بورژوایی، خود فلسفه و ادامه بحث های صوری و سفسطه گری های زبانی است. در کتاب راهنمای تحصیل فلسفه در دانشگاههای غرب، آمده که پیش از شروع، باید به محتوا،متد و روشهای رشته فلسفه آشنا بود.
یک قرن پیش استوارت میل میگفت در عصر بوروکراتی،مغزشویی، دستکاری، و دیکتاتوری، فرهنگ عمومی نیاز به فیلسوفانی معترض و شورشی و خیابانی دارد. فلسفه گری غیرازشغل میتواند یک رسالت و مسئولیت و پیام آوری باشد یا نوعی "فرم زندگی" است که در آن عمل و تئوری فیلسوف را نمی توان از هم جدا کرد. جذابیت و جالبی فلسفه آنست که میکوشد به توضیح و شرح معنی و معنا و هدف بپردازد. خیلی ها از فلسفه انتقاد دارند که به پرسش "از کجا به کجا ؟" پاسخ نمیدهد. هاملت در یکی از نمایشنامه های شکسپیر میگفت چیزهای زیادی در آسمان و زمین است که آموزش دبیرستانی به آنان پاسخ نمیدهد. لیبرالها میک.یند فلسفه برای اینکه نشان دهد چه میخواهد و چه میتواند، باید به بحث "مفهوم معنی و معنا" بپردازد. معنی یعنی تصاویری که انسان با کمک انان جهت یابی کند. ویتگنشتاین میگفت هدف فلسفه، توضیح منطقی افکار و توصیف معنی است.
در میانه قرن 19 که نیچه مرک خدا را اعلان نمود، نیهلیست ها به بحث "معنی" روی آوردند. دلتای نیز بعد از نیچه یکی از اینکونه فیلسوفان بود. روبرت موسیل، ادیب اتریشی مانند آلبر کامو میگفت برای واقعیت یاید یک معنی یافت و نه اینکه در جستجوی یک معنی برای آن بود. سیسیفوس کامو در غلطاندن سنگ میکوشد برای آن جادثه تراژدیک یک معنا بیابد.
فلسفه میتواند چه چیزی باشد که الهیات میخواهد آن باشد ؟ گوته میگفت مقوله معنی مهمتر از موضوع سعادت است چون انسان با خود در افکار و اندیشه اش ملاقات میکند. در مورد تعریف انسان در یئنان باستان گفته شد که انسان موحودی است اندیشمند. در قرن 20 یاسپارس گفت انسان موجودیست سنبلیک و نمادین. دکارت؛ پدر فلسفه عصر جدید، میگفت من می اندیشم، پس هستم. هایدگر هم یکی از کتابهایش را "معنا و هستی" نام نهاد. گادامر،شاگرد هایدگر میگفت تفسیر و هرمنوتیک در فلسفه باید نوعی شناخت جهانی گردد. کانت میگفت چراغ راهنمای زندگی انسان مجموعه ای از آسمان پرستاره بالای سر و قانون اخلاقی درون او باشد.
در یونان باستان تعجت و پرسش عامل فلسفه گری انسان شد. آنها میگفتن تئوری یعنی نگاه و نظر و توجه به ایدهها، و تئوری و نظریه پردازی یک وظیفه و خواسته اخلاقی است. کانت بعدها این تعریف را ادامه داد و تکمیل نمود. امروزه ولی اندیشه و افکار انسان اسیر محدوده ساختارهای اقتصادی و سیاسی است که خود ساخته انسانهای دیگر اند.
فلسفه آکادمیک و دانشگاهی امروزه خود را رهرو سقراط میداند که منتقد دولت آنزمان بود. داستان طنز به چاه افتادن تالس هنگام توجه به ستارگان و تمسخر او از طرف یک دختر رهگذر جوان نشان میدهد که متفکر نباید فقط متمرکز و اسیر تمرکز روی تئوری در آسمان باشد بلکه به چاه جلو پایش یعنی به واقعیت نیز توجه کند.
در قرون وسطی جردانو برونو بدلیل دفاع از فلسفه طبیعی و مخالفت با فلسفه اسکولاستیک ارسطویی اعدام گردید. سرانجام در دوره روشنگری،فلسفه از الهیات استقلال یافت. نمونه روشنفکر انتقادی آن،ولتیر بود که افتخار فلسفه فرانسوی نیز است. نیچه نمونه تراژدیک میان فلسفه دانشگاهی و فلسفه خیابانی، و تضاد میان شغل و رسالت فلسفی و پیام آوری است. او با پشت نمودن به شعل دانشگاهی، مبلغ فلسفه میدانی شد. اینگونه فیلسوف دیگر نمی خواست فقط جهان را تفسیرکند بلکه میخواست خود را تغییر دهد. در ادامه آن، سارتر در فرانسه فیلسوف مسئول نام گرفت. نیچه، سارتر، ارسطو را میتوان فیلسوفان خیابانی و متفکران میدانی و عامیانه و مخالف فلسفه آکادمیک و دانشگاهی نامید. افلاتون و ارسطو فلسفه میدانی سقراط را بشکل دانشگاهی نیز وارد مجامع آموزشی نمودند. کانت و هگل کرچه برای دانشگاههای دولت پروس کارمیکردند ولی اندیشه هایشان وارد مجامع مردمی و حتی کارگری شدند. با این وجود بدون فلسفه دانشگاهی و آکادمیک تولد فیلسوف میدانی و خیابانی غیرممکن بود. مثلا هوسرل گرچه فیلسوفی دانشگاهی است ولی موجب رشد فلسفه خیابانی و کافه ای گردید.
گوته میگفت فقط خود فلسفه است که میتواند گمراهی های فلسفه گرایی را بی خطر کند. شیلی مدعی بود که اگر زنان در دوره پیش از عصر جدید مذکر بودند محبور نبودند تمام گمراهی های متافیزیک و خرافات را دنبال کنند. امروزه ولی یکی از نشانه های معمولی و نرمال شدن رشته فلسفه اینست که زنان هم بندریج وارد آموزش و تحصیل رشته فلسفه در دانشگاه و مدارس شده اند.گروهی هم توصیه میکنند رشته فلسفه بعنوان یک ارزش فکری باید امروزه در شلوغی جهان طبقاتی گلوبال مبلغ آهستگی و صبر و آرامش باشد.
در دانشگاهها فلسفه میکوشد متکی به علم ئ تحقیق باشد بدون اینکه حوزههای مضر آن نادیده و فراموش شوند و زیر عنوان کنجکاوی تئوریک در مقابل ممنوعیت های فکری الهیات قد علم کند. فلسفه و علوم زمان حال به انسانهای کنجکاو استناد میکند. هابرماس در سال 1968 پیرامون راهنمایی تحصیل فلسفه از نیاز به "شناخت و منافع" در رابطه با انگیزه دانشجویان میکفت.
فلسفه را از زمان کانت به دو شاخه نظری و عملی تقسیم نموده اند. فلسفه نظری شامل سه زشته بزرگ و مهم- منطق، متافیزیک، و تئوری شناخت، است. از جمله وظایف منطق، توضیح مفاهیم پیچیده و مشکل و آزمایش اعتبار دلایل و علل است. در یونان باستان ، منطق به سخن و اندیشه سنجیده و علم قوائد درست اندیشیدن و درست سخن گفتن بود.
مطالعه فلسفه متافیزیک در دانشگاههای غرب خلاف رشته منطق،اکنون غالبا بر اساس تفسیر متون تاریخی است و خیچ نوآوری در نظریه پردازی آن دیده نمیشود. ارسطو متافیزیک را فلسفه اولی نامید که معمولا آنرا متافیزیک ذات و ماهیت هم مینامند. با اینهمه متافیزیک او مترقی تر از متافیزیک افلاتون بود. ارسطو خلاف افلاتون ایده را دوباره به واقعیت برگرداند و بعنوان وحدتی از فرم و ماهیت تعریف نمود.متافیزیک مفهومی آبستراکت و صوری است. به این دلیل ارسطو را در قرون وسطا بعنوان یک ر.حانی و خداشناس معرفی کردند. فلسفه قرون وسطای مسیحی که همزمان الهیات نیز بود میکوشید غالبا به متافیزیک ارسطو و تعریف و تفسیر آن باشد.متافیزیک مسیحی غیرازارسطو متکی به نظرات افلاتون و نوافلاتونی نیز بود.به ادعای چپها ،پیروان فلسفه متافیزیک دهها سال مدعی بودند که نظام سرمایه داری سیستمی ابدی،طبیعی، و خدا خواسته است.
در فلسفه نظری غیر از موضوع متافیزیک و هستی شناسی، تئوری شناخت اهمیت خاصی دارد. پروسه شناخت میان واقعیت،آگاهی، و هستی است. در نظریه شناخت، نئوکانتیسم نقش مهمی دارد چون آن ادامه و تکامل نظرات کانت است. علم هرمنوتیک یعنی تفسیرگرایی گادامر ادامه این مکتب است که میگوید جهان از واقعیات تشکیل نشده بلکه از تفسیر و تاویل واقعیات؛ که خود را "فلسفه اندیشه و روان" نیز مینامید. پرسشهای تئوری شناخت شامل رشته های منطق و فلسفه زبان هم میشود.
رشد و صعود تئوری شناخت در قرن 19 میلادی همراه بود با فرود و نزول فلسفه متافیزیک. گرچه نظریه شناخت از زمان افلاتون وارد بحثهای فلسفی گردید.
تقسیم فلسفه به نظری و عملی از زمان کانت مطرح شد. در این مورد ادعا شد که تنها عمل فلسفه،نظریه پردازی آنست. مهمترین لنتقادی که امروزه به فلسفه میشود اینست که تئوری هایش قابل عمل نیستند.
در مرکز فلسفه عملی، امروزه علم اخلاق یا اتیک قرار دارد که خلاف کتب عامیانه و شبه علمی،"هنر زندگی کردن" نیست بلکه ارزشهای رفتار و عمل را معرفی میکند. علم اخلاق در چهار دوره به اشکال گوناگون وجود داشته- در زمان باستان، در طول سدههای میانه، در دوره فرمالیسم کانتی، و در دوره اخلاق ارزشی ماتریالیستی مدرن؛ که شامل "اخلاق کفتمانی" کانت بود و اکنون در دانشگاههای غرب بازار داغی دارد.نگاه به فلسفه اخلاق در اینگونه دانشگاهها بیشتر با عینک کانتی است.
فلسفه سیاسی نیز یکی از رشته های فلسفه عملی است.با گلوبال شدن و انحلال دولتهای ملی،فلسفه سیاسی خود را غالبا با پرسشهای ساختاری مشغول کرده. کتاب قراردادهای اجتماعی روسو در دمکراتیک نمودن روابط سیاسی نقش مهمی داشت. کانت و هگل زیر تاثیر اندیشه های روسو به طرح افکار سیاسی خود پرداختند. ارنست بلوخ مارکسیسم را بشکل غیردمکراتیک آن معرفی نمود. در حال حاضر فلسفه سیاسی در دانشگاههای غرب میدان جدل میان لیبرالها و کمون گرایان است.
فلسفه حقوق نیز یکی از شاخه های فلسفه عملی است. در فلسفه تاریخ اشاره میشود که انسان خالق "جهان تاریخی" است و نه خدا. علت ضعف و به حاشیه رفتن بحث فلسفه تاریخ در دانشگاهها غیر از شکست استالینیسم؛متکی به فلسفه تاریخ،تئوریهای کلوبالیسم است که تاریخ را به پایان رسیده می پندارد.
انسانشناسی فلسفی؛بخش پایانی فلسفه عملی است که جانشینی برای فلسفه تاریخ شده. در بجث استتیک و زیباشناسی، چپها از "استتیک کالا" میگفتند تا انتقادی از سودگرایی هنر در جوامع سرمایه داری را نشان دهند. پسامدرنها امروزه فرقی میان هنر مبتذل و هنر متعالی و مسئول نمی گذارند. شیلر از تربیت استتیک انسان میکفت که امروزه در استتیک کالا دیده میشود و فاکتور مهم آن مد است. تاریخ استتیک در قرن 18 میلادی شروع شد و هنر را نوعی شناخت معنوی میدانست. یکی از نظریه پردازان مهم آن "باومگارتن" نام داشت. کانت میگفت زیبایی صفت عینی واقعیات نیست بلکه کیفیت و قضاوت تماشاگر است..