خوارخویشتنی و افتخار به مقلّدی
بسیاری از آن مفاهیمی را که ما به کار می بریم، نه تنها تا امروز در باره معنای نهفته در آنها نمی اندیشیم؛ بلکه گیجسری خود را تا بدانجا وسعت می دهیم که « مفهوم » را با واقعیّت، اینهمانی نیز می دهیم!. بحث مفاهیم به گرداگرد این محور نمی چرخد که « محتویاتی نامتغیّر و آکبند و هرگز تحوّل ناپذیر» را در بطن خود می گنجانند و واتاب می دهند. اگر چنین تصوّری از مفاهیم در دامنه ی « علوم دقیقه / انفورماتیکی / ریاضی / هندسی / و امثالهم » صحت داشته باشند، در دامنه های «روان و ذهنیّت و روح آدمی » هرگز مصداق ندارند و اعتقاد داشتن به چنین تصوّری، خطایی فاحش است. در گستره روان و ذهنیّت آدمی، هیچ مفهومی، مصداق قیراطی با واقعیّتها و رویدادها ندارد و همواره به تیره گیها و لایه های رنگارنگ و سایه روشنها و درهمگداخته گیهای اسرار آمیز، عجین است. مفاهیم، واتاب دهنده تصوّرات ما نیستند. همچنین تصاویر واقعی از رویدادهای روانی و روحی و درونی آدمی نیز نیستند. اساسا مفاهیم، هیچ واقعیّتی ندارند؛ بلکه فقط «ظروف اندیشیده ای» هستند که ما تلاش می کنیم تصوّرات خودمان را از تجربیّاتمان با خصوصیّات معیّن و مشخصّی در کرانمندی ظروف، رده بندی و جاسازی کنیم تا بتوانیم در باره محتوای تجربیاتمان بیندیشیم.
با تعریف هر چیزی می خواهیم به آن چیزی برسیم که در واقعیّت پیرامون خودمان، نشانه ای از آن را نمی بینیم. با تعریف مثلا « روشنگری » می خواهیم سخن از چیزی بگوییم که در اجتماع خود، فقدان آن را احساس می کنیم و می بینیم. ما با کاربست « مفهوم روشنگری » می خواهیم در دامنه « اندیشیدنهای فلسفی و پژوهشهای دانشورزی » به متعیّن و مشخّص کردن محتویّات چیزی مصمّم شویم که ضرورت شناخت و واقعیّت پذیری آن را در روبرو شدن با مُعضلات و مسائل باهمستان، وظیفه عاجل خود می دانیم. تعریف هر چیزی به ما با « نامی عام » از همان چیز، همراه است که ما، خصوصیّات آن را شناخته و نمادگذاری و اتیکت می زنیم. هر تعریفی نیز، توضیحی نامگذارنده برای اشیاء و چیزهاست. متعاقبا هر چیزی که موضوع تفکّر باشد از اشیاء و چیزهای ماتریالیستی گرفته تا رویدادها و تحوّلات و دگرگشتهای رفتاری و روحی و روانی و خیالبافیها و فانتزیها و رویاها و امثالهم را میتوان در مفاهیم اندیشید و عبارت بندی کرد. در این زمینه، هر « مفهومی » در دامنه مسائل روحی و روانی انسان باید بتواند چیزی واقعی را نماینده گی کند و واتاب دهد که با اندیشیدن زنده و پویای آدمی، همخوان و همتراز باشد. امّا واقعیّت تاریخ تحوّلات فکری و نظری ابناء بشر در سراسر کره زمین از کهنترین ایّام تا امروز نشان داده و اثبات کرده است که مفاهیم ما با واقعیّتها، هرگز همخوان و همتراز نیستند و به کژیها و ناخالصیهای گوناگون و مسئله آور، آغشته نیز هستند. اعتقاد داشتن به اینکه « مفاهیم » با تصوّرات ما می توانند اینهمانی داشته باشند از کلیدی ترین خطاهائیست که تا کنون، بسیاری از فلاسفه را به دام خود، فرو کشیده و به اندیشه ها و ایده های آنها، آسیبهای شدیدی زده است.
انسان اندیشنده تلاش میکند که « تجربیّاتی » را از راه مفاهیم، پا به پای پروسه اندیشیدن در ذهنیّت ( = آگاهبود ) خودش با کلمات فردی بیاراید و باز آفرینی کند. به همین دلیل می توان گفت که کرد و کار مفاهیم بر این محور می چرخند که چیزهای « واقعی » را عبارت بندی تفهیمی کنند؛ نه اینکه مفاهیم با واقعیّت، اینهمانی گوهری داشته باشند. واقعیّت، چیز دیگریست که لباس مفهوم، بر وجود تجربیاتی از آن واقعیّت، فقط پوشیده می شود. در نتیجه، در گستره آگاهبود آدمیست که مفاهیم می توانند جایگزینهای پیوندی با واقعیّتهای تجربی داشته باشند. بنابر این، تصوّری احمقانه است که بخواهیم بپذیریم، مفاهیم می توانند مستقل از آگاهبود آدمی، واقعیّت ملموس و عینی نیز داشته باشند. دقیقا نفهمیدن همین درس کلیدی، باعث شد که « کارل مارکس ( 1818 - 1883 م. ) »، تمام آرشیتکت مفاهیم فلسفه استادش، « گئورگ ویلهلم هگل ( 1770 - 1831 م. ) » را واژگون کند و مفاهیم راسیونالیستی استاد را به واقعیّتهای اجتماعی و باهمستان انسانها، تزریق و تجاوز و تحمیل کند. عواقب و محصول نفهمیهای شاگرد جاهل و آژیتاتور نیز به « حکومت مخوف لنینی / استالینی » مختوم شد و فاجعه تفکّر را برای بیش از یک قرن تمام در سراسر جهان به منجلابی از کشمکشها و خونریزیها و تلف شدن استعدادها و نیروهای انسانی؛ بویژه در « ایران وامانده خودمان » وسعت انهدامی داد و همچنان با لاطائلات نویسیهای صحابه مارکس و موضعگیریهای مومنانه و پراکتیکی آنها به صورت کژ دار و مریز، استمرار می دهد. همانطور که اشیاء را نمی توان از نامهای آنها منفک کرد و چیزی علیحده از آنها ساخت، از مفاهیم ناب و یکدست نیز نمی توان هرگز اشیاء و چیزهایی را اختراع کرد یا آفرید. مفاهیم به طور کلّی، هیچ چیز دیگری نیستند سوای پرده نمایش دهنده افکار ما که برآنند تصوّری تقریبا دقیق و گویا و شفّاف از موضوعات به منظور « شناخت و کسب دانش » در مغز و ذهن ما ایجاد کنند.
من این چند کلام را آوردم تا نتیجه گیری زیر را بکنم. « طیف خوبترین خوبان = مدّعیان روشنگری و کنشگری و عرصه هل من یزیدی » اجتماع وامانده ایرانی در طول بیش از هشتاد سال تمام تا همین ثانیه های گذرا هنوز نمی توانند تفاوت « جزء را از کلّ » بدانند؛ آنگاه ادّعای کائناتسوزی نیز دارند. آنان متوجّه نیستند که « دادگزاری / عدالت اجتماعی / مدرنیته / پِست مدرنیسم / جامعه ی مدنی! /سکولاریسم، لائیسیته و قوانین و ضوابط و امثالهم » فقط « آسپکتهایی / جنبه هایی / بخشهایی » از مجموعه « فلسفه زندگی باهمستان انسانها » هستند؛ نه تمامیّت آن مجموعه. خوبترین خوبان ما با آویزان شدنهای گاه گداری به آسپکتهای هرگز نفهمیده و نگواریده و فقط با رونوشت برداریهای تقلیدی از « محصولات آزادی در سرزمینهای باختری » می کوشند تمام انرژی و دار و ندار خود را برای واقعیّت پذیری آن آسپکتها در ایران به کار اندازند و با انتشار و پخش پرت و پلاگوییهای خودشان در وبسایتها و وبلاگها و رادیوها و دانشگاهها و موسسات و شبکه های اجتماعی و غیره و ذالک، سر تا پای همدیگر را در رسای چنان آسپکتها به شدّت، « فضل مالیهای علمی / آکادمیکی / مبارزه ای » کنند. شگفتا که از شکستهای ریشخند آمیز در مصاف با واقعیّتهای زندگی نیز هیچ درسی نمی آموزند؛ برغم آنکه هر « آسپکتی » را که آنها عَلَم می کنند، بلافاصله، آموزگار واقعیّتها به آنها، شکستی توام با ذلالت و خواری می دهد. آنها متوجّه نیستند که « تک آسپکتی دیدن مسائل باهمستان »، هرگز دیدن « اجتماع در تمامیّت مسائل و مُعضلاتش » نیست. مثلا قدرت، یک آسپکت است و تمام دامنه ی « سیاست / کشور داری » نیست. به عبارت دقیقتر و گویاتر؛ چشم، بخشی از انسان است و تمامیّت انسان نیست. گوشها همینطور. دهان و بینی و دندان و پاها و دستها و قلب و غیره و ذالک، هر کدام، بخشهایی از وجود آدم هستند؛ نه تمامیّت آدم.
شعور و فهم پخته و فرهیخته و جانسوخته می خواهد تا بتواند تمییز و تشخیص دهد که آنچه انسانها بدان نیاز مبرم دارند، « استقلال اندیشیدن و دلاوری برای آزمودن» است. بیش از هفتاد سال آزگار است که « خوبترین خوبان ایرانزمین » در بوق و کرّنای آسپکتهای تحفه ای / وارداتی مثل: « سوسیالیسم / کمونیسم / مدرنیته / جامعه ی مدنی! / پست مدرنیسم / فمینیسم / دمکراتیسم /سکولاریسم/ لائیسیته و خزعبلاتی از این دست » می دمند و می توپند بدون آنکه در باره ی « چیستی محتویّات این مفاهیم وارداتی »، ذرّه ای با مغز خودشان و در بستر تجربیّات مایه ای و چشم اندازهای فرهنگ باهمستان ایرانیان بیندیشند. اینان هنوز متوجّه نیستند که چنین « آسپکتهایی » از « فروزه های پیدایشی و زایشی آزادی » می باشند و تاکید و پایورزی بر فقط یکی از آنها، واقعیّت « آزادی » را در اجتماعات بشری، هیچگاه پدیدار نخواهد کرد که نخواهد کرد. آسپکتها هر کدام به تنهایی، گرایش روحی و روانی ابناء بشر را در زندگی باهمستانشان تبلور می دهند؛ زیرا از محصولات « آزادی و گستره ی امکانهای آزمودنی اش » هستند. علّت شکست ممتد و تمام عیار پدافندگران و یسل کشان اینگونه « آسپکتهای ایدئولوژیکی / وارداتی / تقلیدی » در اجتماعات خاور میانه و مشابه اش؛ آنهم در مقابل شمشیر کشان « مذاهب نوری و ابراهیمی »، دقیقا از همین تک بعدی گرایی محلّلچیهاست که دونده گیهای قلمسوخته شان و فعالیّتهای بی مغز و پایه شان را در واقعیّت ایرانزمین بی ثمر می کند و آنان نمی توانند با تمام ادّعای « خیرخواهی خودشان » راه به جایی ببرند.
این طیف، متوجّه نیستند که تمام آن « آسپکتهای آرزویی » در سرزمینهای باختری از پیامدهای « آزادی و فضای بار آور » آن می باشند که از نیروگاههای « فلسفیدن و اندیشیدن سنجشگرانه ی متفکّران و فیلسوفان و هنرمندان و ایده آفرینان رادمنش با تکیه به تار – و – پود بُنمایه های فرهنگ و تاریخ باهمستان اجتماعات مغرب زمینی » آبشخور خود را دارند. بنابر این، تا زمانی که تلاشها و جانفشانیهای گسترده برای « آزادی » در اجتماعات بشری، نفوذ و تاثیر نداشته باشند، محال است که شریانهای قلب آزادیهای فردی و اجتماعی به طپش افتد و محصولات آرزویی خویش را برای همگان بدون هیچ تبعیضی به بار آورد. محال است. هیچکس نمی تواند فقط با کباده کشیهای شبانه روزی برای تلقین و جا انداختن « یکی از آسپکتهای آزموده شده آزادی » به واقعیّت پذیر شدن « آزادی »، امیدوار و مطمئن باشد. « خوبترین خوبان ما »، ادّعای کهکشانسوز فهمیدن مسائل ایران و جهان را؛ آنهم با زبانی الکن در حوضچه مسائل ترجمه جاتی و بی ربط با واقعیّت ایران و ایرانی، مدام جار می زنند؛ ولی هنوز نمی خواهند بپذیرند که « آزادی و کوششهای مسئولانه به پای درخت پُر بار آن »، تنها میدان بسیار فراخ دامنه ای است که انسانهای هر سرزمینی می توانند چند – و – چون آرمانها و آرزوها و خیالات و رویاها و خواستها و نیازها و غیره و ذالک خود را بیازمایند و از نتایج آزمونهای خود، تجربه کسب کنند تا بتوانند برای چگونه زیستن در جهان و در کنار یکدیگر از بهر فراتر کاویدن و فراتر اندیشیدن و آزمودن مجهولات دیگر ، گشوده فکر و کاونده بمانند.
متاسفانه افتخار و هنر و استعداد خوبترین خوبان دنباله رو و تابع مجتهدان باختری تا امروز این بوده است که « محصولات آزادی در سرزمینهای باختری » را با « اصل و پرنسیپ و گوهر آزادی »، اشتباه گرفته اند و به جای آنکه بیایند در باره « آزادی و موانع مخرّب و ستیزنده با آن در اجتماع ایرانی » بیندیشند و سخن بگویند و با رادمنشی و دلاوری و گستاخی و سختسری به سنجشگری موانع آزادی رو آورند، آمده اند با عَلَم و کُتَل گردانیهای مضحک در باره « آسپکتهای آزادی در باختر زمین » به « سقط شدن آزادی در ایران » و دوام حاکمیّت کانیبالیستهای فقاهتی به شکل مستقیم و نامستقیم، « امدادهای غیبی ! » می کنند. طیف خوبترین خوبان ما در طول تاریخچه ی مملوّ از خطاهای هولناک، هیچوقت گامی ارزشمند و شایان آفرینها برای « آزادی بر شالوده ی بُنمایه های فرهنگ باهمستان ایرانیان » برنداشتند که برنداشتند و تمام سعی بلیغ و فاضل نماییهای خود را در این راه هدر دادند و هنوز می دهند که « آسپکتهای آرزویی » را به جای « آزادی » به خورد مردم بدهند و همچنان بر « جنون بلاهتها و خود فریبیهای دهه به دهه خودشان » میخکوب بمانند و لذّتهای روشنفکری!؟ ببرند از عواقب دوند گیهایشان برای حُکّام بی لیاقت و فرّ در جهت سرکوب و قتل عام مردم و غارت میهن.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان