مدعی العمومها و قاضی القضاتهای خودنامیده
درووود!
موجز و مختصر.
بلاهت بعضی از آدمها را نمیتوان با هیچ استدلال و منطقی به شعور و فهم و درک و آگاهی واگرداند؛ مگر اینکه آدم ابله به ذات خودش، مایه هایی برای کنجکاوی و کند و کاو و پرسش داشته باشد. آدمی که سلول به سلولش سوخته و در ایدئولوژی منحط و ادیان نوری ذوب شده باشد، اگر میلیونها سال نوری نیز استدلال و برهان قاطع نیز برایش ردیف کنی، آخرش همان ابلهی میماند که به ذات خودش و به تقصیر صغارت خودش بوده است. اینجور آدمها با چرتگوییها و مزخرنویسیهای نخ نما شده خودشان مدام اثبات میکنند که جدا شعور ندارند «دوغ را از دوشاب» تمییز و تشخیص دهند. آنقدر ابله هستند که نمیدانند «سیمرغ همان انسان به ذات خودش است» و به این توهم مالیخولیایی مبتلایند که سیمرغ، همچون ماکیانیست که هر روز تخم از بهر خاگینه و نیمرو و املت میگذارد و احتمالا در یک بیابونی و دشتی یا صحرایی نیز لانه دارد!!. بلاهت ذاتی کثیری از آدمها، جدا خنده دار است و باعث تاسف عمیق. اینجور آدمها مرا یاد داستان «معاویه و عرب بدوی» می اندازند.
معاویه، بر خلاف تمام تبلیغات و کینه توزیهایی که از دم و دستگاه تشیع نشات گرفته و شیوع پیدا کرده اند، یکی از با شعورترین و فهمیده ترین و مداراترین و مهربانترین و مدرمدارترین و چهره ای بسیار دوست داشتنی در تاریخ اسلامیّت است که جا دارد چهره این انسان بسیار فهمیده از تمام لجنپراکنیهایی که مومنان به تشیّع علیه او و فرزندش یزید تا امروز تبلیغ کرده اند، هر چه زودتر زدوده و پاک شود و از نام ارجمند او با خجستگی و درودها، یاد شود.
داستانش با آن عرب بدوی از این قرار است که در گیر و دار جنگ و گریزهای علی ابن ابی طالب و معاویه، در نبردی که پیش آمده بوده است، شمشیرکشان معاویه، شترهای قوم مغلوب را مصادره میکنند. البته در صدر اسلام، جنگهای اقوام عرب به این سبک و سیاق بود که هر قومی که فاتح میشد، تمام دار و ندار قوم دیگر را مالک میشد از زن و بچه و مال و منال گرفته الی آخر. عرب بدوی به نزد معاویه می آید و به او میگوید که: «من با اختلافات تو و علی ابن طالب، هیچ سر و سرّی ندارم و زندگی ساده خودم را دارم. تمام دار و ندار من، یک شتر بود که شمشیبر کشان تو، آن را از من غارت کرده اند و من آمده ام که شترم را بازپس بگیرم». «معاویه» از او میپرسد که«شترت، نر بود یا ماده؟». عرب بدوی جواب میدهد که:«شترم نر بود». دوباره میپرسد که: « آیا شترت را میشناسی؟». عرب بدوی جواب میدهد: «البته که میشناسم!». سپس معاویه به او میگوید که:«شترها را دردر فلانجا نگهداری میکنند، برو و شترت را پیدا کن و بیا پیش من.» عرب بدوی میرود و یک «شتر ماده شیر ده و خیلی خوب و قشنگ» را پیدا میکنه و می آید پیش معاویه و به او میگوید که» « یا امیر المومنین! من شترم را پیدا کردم». سپس معاویه به او میگوید:«بسیار خب. فقط لطف کن و این پیغام را از جانب من برای علی ابن ابی طالب ببر. به او بگو. یا با من از در صلح در میایی و مثل بچّه آدم، اهل مصالحه و گفت و گو و مدارایی میشی، یا اینکه من با همین عربهایی که فرق بین شتر نر و ماده را از همدیگر نمیدانند، می آیم سراغت و دودمانت را به همانجایی میفرستم که عرب نی اش را انداخت!».
داستان امروز ما با ابلهان به تقصیر که هنوز شعور ندارند بدانند و بفهمند که «سیمرغ» همان «انسان به ذات و ارجمندی شاهنشاهی و خدایی خودش» است، دقیقا داستان معاویه و عرب بدوی است!. وای بر ما که چنین ابلهانی، نه تنها مدعی العموم خودنامیده؛ بلکه قاضی القضات خودنامیده نیز هستند و شمشیر را از رو بسته اند. صد رحمت به قاضی صلواتی که حدّاقل اصول شرایع اسلامیّت را رعایت میکنه!. این ابله به تقصیر، حسب زر مفتی که زده است، اثبات کرده که بالقوه، دست کمی از «بریا و لاجوردی» ندارد، فقط فرصت و امکانش را هنوز به دست نیاورده است.وای بر ما و وای بر ملّت اسیر!
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان