نگهبان زندگی بودن؛ نه دار بر پا کردن برای جانستانی و خونریزی
دروود بر آقای یوسفی گرامی!
اندکی صحبت برای در فکر فرو رفتن از بهر به خود آمدن.
عرض شود که مسئله گنجینه های تاریخ مکتوب و شفاهی و قصّه ها و داستانها واسطوره ها و در یک کلام «تجربیات نیاکان ایرانیان»، مبحثیست که سالها ذهن مرا به خودش مشغول کرده اند. وقتی که جامعه ای به بُن بستهای هولناک و پرتگاههای فاجعه بار تا حدّ نابودی و محو شدن درمیغلتد، عاجل ترین راه و روش برای پیشگیری از نیستی و نابودی در این است که به «اصلها و سرچشمه ها و ریشه ها» بازگردیم؛ زیرا هیچ جامعه ای به بُن بستهای مهلکه آور میخکوب نمیشود؛ مگر اینکه گذشته های آن جامعه در تمام ابعادش با خُسرانها و صدمات و لت و پارهای عجیب و غریب آغشته نبوده باشد.
ما با اندیشیدن در باره میراث کتبی و شفاهی و بازمانده های مادّی تاریخ و فرهنگ مردم ایران در جامعیّت «فرهنگی/امپراطوری» و واقعیّت جغرافیایی/سیاسی عصر امروز میتوانیم از پس پاسخ به چرایی کشف دلایل وضعیّت و بُن بست هولناک سیاسی و کشورداری و مناسبات اسف انگیز اجتماعی پی ببریم و مهمتر از همه، راهگشاییهای زیرساختی و کلیدی و شالوده ای را از بُنمایه های تجربی نیاکانمان برای زایش و آفرینش جامعه ای درخور ارجمندی و شرافت و لیاقت انسانها به کمک خودشان پایه ریزی کنیم. بر خلاف اروپاییان که در رویکردشان به میراث «مکتوب و شفاهی» مردم جوامع خودشان و اندیشیدن در باره مغزه و مایه و پیام بزرگان و شاعران و نویسندگان و متفکّرانشان از دوران «رنسانس» تا امروز به کشف و شناخت و آفرینشهای ستودنی در تمام عرصه های شناخته شده توانمند و کامیاب بوده اند، جامعه ما متاسفانه و بدبختاه و خوار و زارانه، «میراث مکتوب و شفاهی» اش به دست کسانی افتاد که در تمام دیوان و آثار شاعران و نویسندگان نامدار و برجسته ایرانی در معنای وسیع فرهنگی/امپراطوری اش فقط و فقط «نکات دستور زبان» را تا امروز کشف کرده اند و اگر هم برخی از اساتید مدّعو توانسته اند اندکی دقیق تر به متون بنگرند، سوای توصیه ها و اندرزها و پندهای حکیمانه که در قالب شرایع و حدیثها و روایتهای اسلامی عبارت بندی شده اند، دیگر هیچ چیزی را در مغزه و بنمایه میراث مکتوب و شفاهی، اصلا و ابد تمییز و تشخیص نداده اند. چنین کاری در حقّ «میراث مکتوب و شفاهی مردم ایران» عین خیانت و جنایت در حقّ مردم ایران و پایمالی شعور و فهم و درک و تجربه و درایت و بینشمندی نیاکان خودمان است. در این حیث و بیص حماقت و ذلالت رسم و آدابی شده، اگر احیانا کسانی پیدا شده اند که به اصل مطلب و پیام و مغزه چنان آثاری اشاره کرده باشند، با آنچنان شانتاژها و بی مهریها و تهمتها و بدپوزیها واپس رانیها سرکوبیده شده اند که آدم میماند چه بگوید و چه بنویسد؟.
اینکه بیگانگان در رویکردشان به آثار بزرگان ایرانی تا کدام کرانه ها را پژوهیده اند و از محصول پژوهشهای خودشان به کدامین راهگشاییها برای معضلات و مسائل مردم خودشان انگیخته شده اند، مبحثیست ثانوی و شایسته اهمیّت دادن و مطلّع شدن. امّا اینکه ایرانی جماعت در معنای وسیع آن؛ بویژه تحصیل کردگان و آکادمیکرها و کنشگران عرصه های مختلف اجتماعی از میراث مکتوب و شفاهی و مخصوصا تاریخ تحوّلات فکری و فرهنگی جامعه ایرانی به کدامین «پرنسیپها و اصول و شالوده ریزیهای بُنمایه ای» برای رتق و فتق کردن مسائل اجتماعی و کشوری تلاش کرده اند یا مایل به تلاش و کوشش هستند، باید بگویم که واقعیّت تلخ وضعیّت فعلی آنها، باعث تاسف و غمی عمیق و رنجی جانسوز است.
بزرگترین مایه های فکری و ایده های کشورداری در «میراث مکتوب و شفاهی» ایرانیان؛ بویژه «شاهنامه فردوسی» و «آثار عطار نیشابوری» و «غزلیّات مولوی بلخی» و دیوانهای «حافظ و خاقانی و نظامی و فخرالدّین اسعد گرگانی و عبید زاکانی و کثیری زیاد از شاعران و متفکّران ایرانی» همچون معادن طلا و الماس و زمّرد نهفته مانده اند و هیچکس متوجّه اینهمه ثروت بی نظیر نیست. من بارها گفته ام و تاکید کرده ام که بزرگترین فقرها، هیچ نداشتن نیست؛ بلکه فقر واقعی در زمانی و جایی پدیدار میشود که انسانها ندانند، چه چیزهایی دارند و با داشته های خودشان، چه کارهای بی همتایی را میتوانند اجرا کنند و با داشته های کاربندی خودشان میتوانند به چه نتایج عمیق و ارزشمندی برای جامعه خود و جامعه جهانی دست یابند.
تمام تاسّف من در این است که ما برغم اینهمه فلاکتهای شدیدی که در این یکصد سال اخیر در حوزه مسائل اجتماعی و کشورداری و همسایه داری و مناسبات بین المللی دیده ایم و چشیده ایم، هنوز نمیخواهیم بپذیریم که اندیشه و «ایده [=سراندیشه] کشور داری و حاکمیّت مردم در همان شاهنامه فردوسی و منطق الطّیر عطّار نیشابوری» عبارت بندی شده است. فقط برای زایش چنین ایده ای باید مغزی فلسفی و دلاوری پهلوانی داشت تا بتوان کودکی را از زهدان تجربیات بی نظیر و شایان ستودنی نیاکان خود زایاند که وجودش درمانگر تمام دردها و مصیبتهای نه تنها جامعه ایرانی؛ بلکه مرهمی بر دردهای شیوع یافته در دیگر جوامع بشری است.
اندیشه حاکمیّت ملّی که در تصویر بسیار خجسته و شگفت انگیز و فوق العاده ارزشمند «سیمرغ گسترده پر» تبلور پیدا کرده است، هنوز که هنوز است [از زنده یاد «منوچهر جمالی» به حیث تنها استثناء فعلا میگذرم] هیچ تحصیل کرده ای، دلاوری آن را نداشته است که بتواند چنین «تصویری را در مفاهیم فلسفی بیندیشد و نحوه پیوند زدن آن را با ایده های کشورداری در تفکّرات فیلسوفان باختر زمینی از یونان باستان تا عصر مدرن» گره بزند.
تا زمانی که طیف به اصطلاح «اپوزیسیون» که مجموعه گرایشهای مختلفند و یادآور «طیور» در داستان «منطق الطیر» عطّار نیشابوری هستند، به این مرحله از درک و فهم نرسند که در جستجوی با همدیگر و همآزمایی و باهماندیشی و مرد میدان عمل شدن میتوانند به آفرینش «سیمرغ گسترده پر = ایده حاکمیّت ملّت» کامیاب شوند، مطمئن باشید که درب فلاکتهای وطنی کمافی السّابق بر همین پاشنه ای خواهد چرخید که تا کنون چرخیده است.
در خاتمه بگویم که معلّم من برای جسور بودن، «کاوه آهنگر/ ایرج شاه اسطوره ای و آرتور شوپنهائور» هستند که به هنگام، لب به سخن میگشایند، جایی که همه سکوت میکنند. شوپنهائور در همان ابتدا و مقدمه شاهکارش با زبانی رسا گفته است که: «زندگی، کوتاه است و حقیقت، جاودانه. پس بیایید رادمنش باشیم و حقیقت را بگوییم؛ زیرا زندگی، کوتاه است و ارزش ذلالت کشیدن و حقارت را تحمّل کردن و تسلیم بلاهتها شدن را ندارد».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان