هنر سرندکاری و تفکیک کردن.
درووود بر شخص ناشناس!
اشاره ای کوتاه و موجز.
مسئله تجربه و نظریّه برخاسته از اندیشیدن در باره تجربه، دو مقوله علیحده؛ ولی مرتبط با همدیگر هستند. من نمیخواهم بحث را به دامنه تجربیات مردم اروپا یا مردم دیگر اقصاء نقاط جهان گسترش دهم؛ چونکه هم دشوار است و همچنین از اصل مطلب دور می افتیم. بهتر است که به ایران و مردمش در گستره فرهنگی و جغرافیایی اکتفا کنیم. اینکه چه شد یا چه اتّفاقاتی در روح و روان ایرانیان از اعصار کهن - تا جایی که ردّپاها و اسناد و مدارک و عینیّات مادّی و روایتها دست میدهند - تا وضعیّت فعلی پیش آمد که ما با پدیده ای به نام «ایرانی» در حالتی کاملا «پیچیده و مملو از دالانهای عجیب و غریب کارکتری» روبرو هستیم، همش برمیگردد به اینکه مای ایرانی در کجا، خلاف «تجربیات بیواسطه خودمان» تا امروز رفتار و عمل کرده ایم. دلایلش را میتوان به آسانی پیدا کرد و به گونه متّقن و مستدل در باره شان توضیح شفّاف و روشنگر داد. امّا نکته کلیدی این است که مای ایرانی به دنبال واقعیّت پذیر کردن چیزی که بی واسطه از آن تجربه داشتیم، نرفتیم؛ بلکه خلاف آن را زیستیم و پیامدهایش را تحمّل کردیم و تاب آوردیم و حتّا توجیه کردیم.
یکی از تجربیات بنیانی و بسیار ستودنی و مایه ای ایرانیان که »استخوانبندی هویّتی آنها» را میسازد، مسئله «نگاهبانی از جان و زندگی» بود و این موضوع در «اسطوره زال» واتاب پیدا کرده است. حالا معمّا این است که چرا مردمی که بی واسطه به «قداست جان و زندگی» پی برده بودند و هویّت و رسالت و هنر خود را «نگاهبانی از جان و زندگی» میدانستند در واقعیت زیستی و تاریخی، مخصوصا از تقریبا نیم قرن پیش با به قدرت رسیدن خلفای الله، هر سال بدون هیچ استثنائی به «نایب قهرمان جهان» در خونریزی و جانستانی و اعدام تبدیل شده اند؟. چرا؟. دقیقا با اندیشیدن در باره یافتن پاسخ به این پرسش میتوان علل اجرا و دوام جانستانی و همچنین گریز و پشت پا زدن به «تجربه اصیل و بی همتای نیاکان ایرانیان» را کشف و بررسی و سنجشگری کرد. وقتی که بکوشیم در صدد پاسخ چرایی و علّتیابی مسئله باشیم، آنوقت میتوانیم مناسبات اجتماعی انسانها و نقش حکومتها و سلسله ها و هجومها و خیزشها و طغیانها و کشمکشها و غیره و ذالک را در تاریخ ایران و سپس تاثیر آنها را بر روح و روان و در یک کلام «اخلاق و منش ایرانی» برآورد کرد. میتوان تمییز و تشخیص داد که چرا روح ایرانی از «تضادها و تناقضات» انباشته است و دلایل این انباشتگی معضل ساز در چیست؟. مثلا کلمه ای به نام «توبه»، معنای خاصّ خودش را در چارچوب اعتقادات اسلامی دارد. امّا همین کلمه «توبه» در ذهن و زبان «حافظ» برای سنجشگری اسلامیّت و تیغ خونریز آن به «معنایی» به کار برده میشود که سیصد و شصت درجه، خلاف معنای اسلامی آنست. یا مثلا آنچه را شما یا دیگران در باره جنبش صوفیه گفته اند و اینکه «عقل» را مدام کوبیده اند و تحقیر کرده اند. مسئله این است که «صوفیها و عارفان»، در حقیقت، عقلی را کوبیده اند که «ابزاری و در خدمت بردگی و ذلالت و حقارت و مطیع بودگی» بوده است؛ یعنی همان «عقل اسلامی». صوفیها و عارفان به دلیل جوّ حاکم بر جامعه مجبور بوده اند در کلامی سخن بگویند که رایج و مقبول و جا افتاده بوده است؛ ولی با این ترفند که معنای آن را در سمت و سوی تفکّرات و نگرشها و تجربیات فردی خودشان، به حرکت انداخته اند. و دقیقا از همین دست اندازهای پیچ در پیچ است که روح و روان ایرانی، بسیار پیچیده و مسئله ساز شده است.
مشکل دست و پا گیر ایرانی در این بوده است که به دلیل ظرافتهای روحی و لطافتهای رفتاری که به ذات خودش دارد برای «جان آزاری نکردن و مرتکب بیدادگری نشدن و در صدد حونریزی و جانستانی بر نیامدن» مجبور بوده است که در زبان و قلم و راه و طریقه و مذهب و دین و ایدئولوژی حاکمان ناحقّ و مستبد و خونریز، سخن بگوید و خودش را از لابلای اینهمه چاله و چوله های مفاهیم و اصطلاحات مزخرف اعتقادات حاکمین شمشیر به دست با هزاران ایما و اشاره نشان دهد به این امید که فرصتی فراچنگ آورد برای زندگی شادخوارانه و شادیهای روحنواز و دلباختگیهای سرشار از لذّتهای شادی بخش.
وقتی که در جامعه ای نتوان بدانسان سخن گفت و نوشت که انسان می اندیشد و تمییز و تشخیص میدهد، خواه ناخواه انسانها مجبور میشوند که برای حفظ جان و زندگی خود و همچنین آزار ندیدن به البسه و تجهیزاتی مجهّز شوند که شک و ظن احدی از مقتدران و ذینفوذان را جلب نکنند تا بتوانند نه تنها زنده بمانند؛ بلکه شاید غیرمستقیم بر تحولاتی در جامعه موثّر شوند. هنر پژوهشگری در دامنه های مختلف تاریخ و فرهنگ ایرانی به این است که پژوهشگر بتواند «اصالتهای ایرانی» را از البسه های عاریتی و آویخته به وجود ایرانی از یکدیگر تمییز و تشخیص دهد و با دلاوری توام با مسئولیّت و رادمنشی به آشکار کردن تفاوتها و تمایزها اقدام کند؛ ولو در هنر پژوهشگری اش، ریشه اعتقادات تحمیلی و تلقینی و تقدّس جعلی حُکما و عُلما و اهرام مقتدرین وقت یا درگذشتگان از هم فروپاشد و متلاشی شود.
تاریخ مردم ایران و فرهنگ ایرانی از عصر میترائیسم تا همین ثانیه های گذرا، تاریخ کشمشهای دلهره آمیز و فلاکتبار مابین «واقعیّت پذیر کردن تجربیات بی واسطه ایرانی» با گلاویز شدن قدرتها و حکومتهای غالبی در دامنه واقعیّتهای تاریخی و مناسبات برخاسته از آنها در مام وطن بوده است. به همین دلیل، اندیشیدن در باره پیچیدگی روح و روان ایرانی باید بتواند ما را به مسیرها و شاهراههایی رهنمون کند که ایرانی امروز بتواند «اصالت خودش» را بدانسان که بی واسطه «تجربه» کرده است، بدون هیچ هراسی بزیید تا بتوان امید داشت که مناسبات اجتماعی و کشوری بالاخره به صراط واقعی و اساسی و ارزشمند خودش گرایش و تمایل پیدا کند. تا زمانی که ایرانیان همچنان در خلاف «تجربیات مایه ای و اصیل خودشان» گام برمیدارند و همچون سربازان جنگی در البسه استتاری- خواه از سر ریاکاری باشد، خواه از سر اجبار و ناگزیری- میسوزند و میسازند، دوام معضلات و مصیبتهای کشوری و اجتماعی در چهره های مختلف، بروز خواهند داشت بدون آنکه تحوّلی اساسی و کلیدی در مناسبات کشوری و اجتماعی ایجاد شود.
مسئله ما در مقام «ایرانی بودن» فقط یک چیز است؛ آنهم «پیکار برای ایرانی ماندن و ایرانی زیستن بدانسان که در ذات تجربیات مایه ای نیاکانمان پروریده شده ایم؛ نه بدانسان که ما را با زلم زیمبوهای عاریتی در انظار جهانیان و آیینه های زنگارگرفته اعتقادات تلقینی و اماله ای؛ نمایش میدهند». تلاش برای به خود آمدن و اصالت خود را زیستن، گشایشراهیست به سوی معاصر شدن و آزاد زیستن از تمام غُل و زنجیرهایی که در طول تاریخ هزاره ای به دست و پای روح و روان و مغز و هستی و نیستی ما آویخته اند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان