رفتن به محتوای اصلی

افزودن دیدگاه جدید

محسن کردی

عنوان مقاله
اسیران تفکر نوجوانی

ب

آقای محققی عزیز. اجازه بدید با یک مقدمه شروع کنم.

مورگان فریمن، یکی از بازیگران سرشناس هالیوود فیلمی بازی کرده است بنام « رستگاری در شاوشنک The shawshank redemption». شاید شما یا بسیاری دوستان دیده باشند. در یک نظرسنجی دیدم که این فیلم بهترین فیلم دوران سینما لقب گرفته. فیلم را دو سه بار نگاه کردم. به لحاظ هیجان و گیرایی متوسط است و طولانی. اما پیام های نهفته در فیلم میتواند بر نگاهی بسیاری بر زندگی تاثیر بگذارد. فیلم داستان زندانیان در یک زندان است که زندگی بسیار سخت میگذرد و دلخوشی های کوچکی به اندازه یک نخ سیگار اضافه به اندازه یک تعطلات غنیمت است و نوشیدن یک بطر آبجو پس از سالها رسیدن به بهشت. زندانیان حبس های طولانی را هر ده سال یک بار بررسی می کنند ببینند که اگر اصلاح شده او را به جامعه باز گردانند که بسیار کم رخ میدهد اما با هربار نزدیک شدن تاریخ مراجعه به هیات بررسی کننده برای زندانی روزهایی پر از دلهره است. اگرچه میداند به احتمال 90 درصد درخواستش رد میشود اما.. هنوز امید دارد.
یکی از زندانیان (مورگان فریمن) که در بیست سالگی مرتکب قتل شده بود را سه بار.. به دیدار هیات برده بودند و این بار چهارم بود که میرفت. یعنی 40 سال را در زندان گذرانده بود و به سن 60 سالگی رسیده بود. وقتی هیات از او پرسید که آیا به مرحله ای رسیده است که نادم شده باشد و شایسته بازگشت به جامعه باشد.. پاسخی بس تامل برانگیز داد. او گفت:
در این 40 سال روزی نشده است که از خواب برخیزم و به آن جوان ابله و نادان فکر نکنم که دست به آن جنایت ابلهانه زد. اما واقعیتش این است که من دیگر آن جوان 20 ساله را نمی شناسم. او یک جوان ناپخته و ابله و من در سن 60 سالگی 40 سال از عمرم را در این زندان گذرانده ام و هیچ سنخیتی با آن جوان ندارم و راستش دیگه برام اهمیت نداره که آزاد بشم یا نه و برام اهمیت نداره که شماها چه تصمیمی امروز میگیرید. این را گفت و از در بیرون رفت.. و البته هیات تصمیم به آزادی او گرفت.
ما ایرانیان در 57 از سر نادانی مرتکب یک جنایت در حق خودمان شدیم. اکثریت مان بتدریج در این سالها با «آن جوان نادان» فاصله گرفتیم. امروز دیگر در سنی نیستیم که یک جوان نادان و ناپخته دیگر بتواند ما را با دوتا جزوه قانع کند که سیانور زیر زبان بگذاریم. نمیخواهم بگویم اکثریت .. به باور من همه مردم ایران امروز پشیمانند و شعار میدهند که «چه اشتباهی کردیم که انقلاب کردیم». اما در میان گروهی که شما از آنها یاد کردید.. آنها هنوز با آن جوان بیست ساله شان خداحافظی نکرده اند. هنوز با چشمهای همان جوان بیست ساله به جهان اطراف شان مینگرند. هنوز در نشست ها یکدیگر را رفیق رفیق خطاب می کنند. کاری که حتا در احزاب چپ کشورهای آزاد هم انجام نمیشود. این اسارت فکری، این تارعنکبوت ذهنی 40ـ50 ساله دست از اینها بر نمیدارد.
در آن فیلم.. در زندان شاوشنگ.. یکی از زندانیان که او نیز در جوانی به زندان رفته بود و حال عمرش به هفتاد نزدیک میشد را عفو کردند. آن زندانی حیران مانده بود که بیرون از زندان چه کند و میترسید که قدم به آزادی بگذارد. در زندان او برای خودش کسی بود.. شخصیتی بود و از احترام سایر زندانیان برخوردار بود. کارش پخش کتاب برای زندانی ها بود و به بحث های فلسفی علاقه داشت. وقتی از زندان بناچار و بر خلاف میل قلبی اش آزاد شد.. چون کار و حرفه ای بلد نبود با توجه به سنش شغلی به او در یک فروشگاه دادند. شغل او این بود که مواد خریداری شده توسط خریداران را در پاکت و زنبیل بگذارد و به آنها بدهد. یک ماه بعد او در آپارتمانی که شهرداری به او داده بود خود را دار زد.
اما زندانی دیگر، (مورگان فریمن) اما پس از آزادی از زندان به زندگی پرداخت. دلیلش این بود که به تغییر امیدوار بود و در طی این چهل سال اجازه نداده بود که تارهای عنکبوت دوران جوانی و نادانی اش امید به زندگی را از او بگیرند.
اینجاست که ماهایی که با دوران جوانی و ناپختگی مان خدا حافظی کرده ایم - برخی زودتر برخی دیرتر- نگاه واقع بینانه ای به زندگی داریم و آن «رفقا» ندارند. از این روست که به گفته شما گفتمان سیاسی آن رفقا با گفتمان الله کرم و بسیجیان یکی میشود. اینها مشی مسلحانه را کنار گذاشتند اما به آرمان های انسانی آن جوان هم پایبند نماندند و خود را در حد بسیجی و عاشقان شیخ حسن نصرالله پایین آوردند تا حدی که برایش گریستند و ارزشی به اندازه مادرشان قائل شدند. آرمان های آن جوان مگر چه بود؟ نان، مسکن، آزادی، شغل، درمان و رفاه. آنها آنچه خود داشتند را ز بیگانه طلب میکردند چون نادان بودند. آیا این آمال امروز همچنان دست نیافتنی است؟ اگر رضاپهلوی شاه بشود قحطی میشود؟ مشکل این پیرمردهای زندانی ذهن این است که به زندان شان خو گرفته اند و اگر از آن بیرون بیایند برای شان خودکشی است. در زندان ذهن شان تنها به یک امید زنده اند و آن هم سرنگونی رژیم پهلوی و شاه آن رضاپهلوی است. چه اسف انگیز و چه ترحم برانگیزند اینان.

ش., 30.11.2024 - 08:31 پیوند ثابت

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید