رفتن به محتوای اصلی

افزودن دیدگاه جدید

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
وحشت از آزادی

دروود بر آقای کردی گرامی!
اندکی پچپچ کردن در هوای مسموم

«استفن کینگ»، یکی از نامدارترین جنائی نویسان معاصر است که تمام آثارش در نوع خود، بی نظیر و شاهکارهایی از بازکاوی و رخنه عمیق در تاریکگاههای روح و روان آدمیان محسوب میشوند؛ بویژه سیر و نفوذ تکاندهنده پسزمینه های میتولوژیکی و اسرار آمیز تجربیات بشری در آثار او، فوق العاده اند. از اکثر آثار او، فیلمهایی با بازیگری درخشان هنرمندان سینما ساخته شده اند که خود او نیز همچون «هیچکاک در فیلمهایش»، نقش گذرا ایفا کرده است. تنها نویسنده جنائی نویس آمریکائیست که ناشرانش، «چک سفید» به او میدادند!. داستان فیلم ذکر شده از رمانهایی انگیخته شده که برخی از آنها واقعیّت داشته اند مثل رمانهای: «کنت مونت کریستو، پرواز بر فراز آشیانه فاخته، پرنده باز آلکاتراز و مهمتر از همه، پاپیون». این فیلم را من شاید هفت هشت بار دیده ام. همانطور که دقیق اشاره کرده اید، تفاوت «مورگان فریمن» که در فکر «آزادی و زندگی نو» بود با همبندش که به «بُن بست زندگی» رسیده و هیچ چشم اندازی برای آینده نداشت و بالاخره خودش را دار زد، در این است که انسانها از راه «اندیشیدن در باره تجربیات خودشان به کدامین نتایج خردمندانه میرسند»، نه برای اینکه فقط آگاه شوند؛ بلکه برای اینکه آگاهی خود را پتانسیلی برای آفرینش زندگی نو در چهره ای دیگر به کار بندند.

مسئله چپهای ایدئولوژیکی دقیقا همانطور که خودتان نوشته اید، بحث نیاموختن از تجربیات برای زایشی دیگر است. از انگشت شمار کسانی که خودشان را «چپ» مینامیدند [صرف نظر از ذهنیّت ایدئولوژیکی و به شدت آغشته آنها به شرایع اسلامیّت] و بعد از فروپاشی شوروی سابق و بلوک کمونیستی، به خود آمدند، باید عرض کنم که ذهنیّت غالب به دلیل ناپُرسایی و فقدان اندیشیدن و استقلال فکر فردی همچنان به بقای خودش تا امروز در یسل کشان ایدئولوژی منحط و مزخرّف و پوسیده مارکسیسم ادامه داده و نقش به غایّت مخرّبی را در فجایع میهنی تا امروز ایفا کرده است . این طیف به دلیل آنکه ساختمایه عقیدتی اش بر «جزمیّتهای خشک و بی منطق و به شدّت خالی از روح و سیّالیّت» پی ریخته شده بود، آنچنان روح و روان و مغز مومنانش را در قبضه خود گرفته بود که اگر کسانی توانسته اند تا امروز از تاثیرات مخرّب آن، جان سالم به در ببرند، واقعا اراده و مقاومت و همانا امیدهای فردی آنان بوده است؛ وگرنه اکثر قریب به اتّفاق حضرات را باید جزو اموال سوخته و بر باد رفته ملّت ایران دانست که قربانی بلاهتها و حماقتها و نیندیشیدنها و جهالتها و بدتر از همه «فریب خوردنها» محسوب کرد. مشکل آنانی که هنوز در ذهنیّات ثابت و منجمد خود، اسیر مانده اند و هیچگونه تمایلی به تغییر و تحوّل در وجود خودشان نمیبینند، مرا یاد فیلمی می اندازد که متاسفانه نامش را فراموش کرده ام. داستانش ولی اینطور است که مُجرمی را به چندین سال حبس انفرادی محکوم میکنند و او فقط سالیان سال در یک اتاق چهار در چهار متری دوران محکومیّتش را سپری میکرده است. وی برای آنکه از پا در نیاید، عادت کرده بود که مسافت چهار متری سلول را روز و شب طی میکرد تا خودش را به این نحو سرگرم کند. بالاخره میزنه و دوران محکومیّتش تمام میشود، ولی وقتی او را آزاد میکنند، بعد از اینکه چهار متر را طی میکند، در قدم پنجم می افتد و بلافاصله جان میسپارد.
حکایت حضرات با ذهنیتهای منجمد، دقیقا حکایت همین زندانیست که تا زمانی زنده است که محبوس عقاید گندیده اش و محدود به چارچوب اعتقاداش باشد. به محض اینکه بخواهند از عقایدشان بگسلند، مرگ خودشان را حتمی میدانند. به همین دلیل، ترجیح میدهند که در زندان عقاید خودشان، محکوم ابدالدّهر بمانند به جای آنکه با گسستن از عقاید بی مایه به «آزادیهای فردی و جمعی» دست یابند و به فضای مردمدوستی و ایراندوستی بپیوندند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

ش., 30.11.2024 - 15:50 پیوند ثابت

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید