بخش سوم ادامەی بحث پرفسور
جمال
عنوان مقاله:
نظر
بخش سوم ادامەی بحث پرفسور عباس ولی
در مورد کردستان ایران، من شرایط پذیرش گفتمان و این ایدهی سیاسی را منوط به شرایط موجود کردستان میدانم. زیرا همانطور که میدانیم در کردستان نیز همانند سایر بخشهای ایران ویژگیهای گفتمانی طی سالهای اخیر تغییر کرده است که من میخواهم آن را اینطور تشریح کنم: در حال حاضر فضای گفتمانی کردستان ایران در دو بخش مجزا در حال تکوین است، یک بخش در تبعید که حیطهی تسلط احزاب سیاسی کرد است و بخش دیگر در داخل ایران در دست نسل جوان روشنفکر که اساساً یک میدان گفتمانی جدید است. قرائن نشان میدهد که قابلیتهای تحول گفتمانی در این بخش بسیار مساعدتر از بخش خارج است و خواهد بود. حالا به بخشی که در حیطهی تسلط احزاب است بپردازیم؛ در چند دههی گذشته و با تغییرات اساسی بهویژه افول مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی مسلط در جهان که کردها نیز از آن متأثر بودند، فضای گفتمانی تغییرات چشمگیری داشت. در مورد ایران بعد از انقلاب،اسلام سیاسی جای مارکسیسم را میگیرد اما چون ایدئولوژی حکومت است طبیعتاً برای اپوزیسیون کرد مقبول نیست و مشروعیت ندارد لذا فضایی که برای فعالین کرد در خارج و بهویژه احزاب کرد ایجاد میشود عمدتاً فضاییست متأثر از دموکراسی لیبرال یا بعضاً ایدئولوژیها و گفتمانهای رادیکالتر است که متأثر از نوعی سوسیالیسم دموکراتیک است، اگرچه مارکسیسم سنتی نیز به شیوهی نسبتاً حاشیهای ادامه دارد. اما حالا باید به بررسی سوی دیگر این جریان بپردازیم. جامعهی کرد در ایران چه سازمانی و چه غیر سازمانی چه در داخل و چه خارج از ایران همیشه با یک «دیگری» دوگانه مواجه بوده است. برای آنها حاکمیت یک دیگریِ سرکوبگر است که در مواجهه با آن عملکرد احزاب سیاسی جنگ مسلحانه و عملکرد نیروهای سیاسی در داخل، اعتراضات مدنی بوده است. اما نمود دیگری از این دیگری اپوزیسیون سکولار دموکراتیک غیر کرد ایران است که آنها نیز به دلیل رد و انکار تقاضاهای کردها به نحو دیگری در مقابلشان ایستادهاند. لذا این دوگانگی گفتمان شرایط ویژهای برای سیاست کرد در ایران در حال حاضر به وجود آورده است که به نظر من تا حدودی هم میتواند خطرناک باشد یعنی اگر فضا برای یک گفتمان مشترک از طرف اپوزیسیون دموکرات غیر کرد فراهم نشود و خواسته های کردها را در برنامههای سیاسی خود جای ندهند، چشمانداز امیدوارکنندهای برای حل این مسأله وجود نخواهد داشت.
در جایی از کتاب عنوان شده که «اصلاح قانون اساسی و دموکراتیزه کردن مفهوم شهروندی نمیتواند به خودی خود بازنمایی سیاسی برابر برای کردها را تضمین کند و پیشنیاز آن دموکراتیک شدن هویت قدرت سیاسی، آن هم به شیوهای رادیکال است». گنجاندن یک مفهوم دموکراتیک در قانون اساسی راهحلیست که بسیاری از سوسیالیستهای کرد و حتی ملیگراهای لیبرال ایرانی و ترک نیز آن را راه حل مسألهی کرد میدانند، شما فکر میکنید که این راهحل تا چه اندازه با توجه به موقعیت حال حاضر منطقه مناسب است؟
اجازه بدهید من در این مورد یک نکته را اضافه کنم آنچه که من در باب این مسأله تئوریزه کردهام متفاوت از گفتهی دیگران است یعنی هم دموکراتهای ایرانی و هم کسانی که اعتقاد دارند که اگر دموکراسی در ایران، ترکیه و سوریه برقرار شود و بعد قانون اساسی با تکیه بر مسائل حقوقی مدنی به جای مسائل مذهبی و نژادی مفهوم شهروندی را اصلاح کند، در نتیجه مسألهی ملی یا بهتعبیری مسألهی قومیتها حل میشود. نظر من در این باره کاملاً مخالف آنهاست، من میگویم که اساساً نباید در قانون اساسی هیچ فرقی بین تعریف شرایط ملیت و شرایط شهروندی وجود داشته باشد. وقتی که در قانون اساسی شرایط ملیت ایرانی مذهب شیعه اثنیعشری، زبان فارسی، تاریخ مشترک و فرهنگ فارسی در نظر گرفته شده است و از طرف دیگر هویت شهروند ایرانی، یعنی کسی که باید خود را شهروند قانونی ایران بداند، بدون توجه به هویت، نژاد، فرهنگ و زبان تعریف میشود، یک تضاد گفتمانی آشکار بهوجود میآید و معلوم نیست تکلیف کسی که در این بین خود را شهروند رسمی ایران میداند اما با توجه به شرایطی که قانون اساسی برای ملیت ایرانی تعریف کرده مذهب و زبان او متفاوت است، این تفاوتها از نظر حقوقی وسیاسی را چطور باید تبیین کرد، مقصود تفاوتهای هویت مذهبی، زبانی و فرهنگی شهروند با هویت ملی است که قانون حاکم و فرهنگ حاکم تعریف کرده است. این تضاد آشکار را چگونه باید معنی کرد؟ با در نظر گرفتن این تفاوتها آیا شخصی که در خانوادهای با مذهب تسنن به دنیا آمده و زبان مادری او فارسی نیست و تاریخ و فرهنگ
در جایی از کتاب عنوان شده که «اصلاح قانون اساسی و دموکراتیزه کردن مفهوم شهروندی نمیتواند به خودی خود بازنمایی سیاسی برابر برای کردها را تضمین کند و پیشنیاز آن دموکراتیک شدن هویت قدرت سیاسی، آن هم به شیوهای رادیکال است». گنجاندن یک مفهوم دموکراتیک در قانون اساسی راهحلیست که بسیاری از سوسیالیستهای کرد و حتی ملیگراهای لیبرال ایرانی و ترک نیز آن را راه حل مسألهی کرد میدانند، شما فکر میکنید که این راهحل تا چه اندازه با توجه به موقعیت حال حاضر منطقه مناسب است؟
اجازه بدهید من در این مورد یک نکته را اضافه کنم آنچه که من در باب این مسأله تئوریزه کردهام متفاوت از گفتهی دیگران است یعنی هم دموکراتهای ایرانی و هم کسانی که اعتقاد دارند که اگر دموکراسی در ایران، ترکیه و سوریه برقرار شود و بعد قانون اساسی با تکیه بر مسائل حقوقی مدنی به جای مسائل مذهبی و نژادی مفهوم شهروندی را اصلاح کند، در نتیجه مسألهی ملی یا بهتعبیری مسألهی قومیتها حل میشود. نظر من در این باره کاملاً مخالف آنهاست، من میگویم که اساساً نباید در قانون اساسی هیچ فرقی بین تعریف شرایط ملیت و شرایط شهروندی وجود داشته باشد. وقتی که در قانون اساسی شرایط ملیت ایرانی مذهب شیعه اثنیعشری، زبان فارسی، تاریخ مشترک و فرهنگ فارسی در نظر گرفته شده است و از طرف دیگر هویت شهروند ایرانی، یعنی کسی که باید خود را شهروند قانونی ایران بداند، بدون توجه به هویت، نژاد، فرهنگ و زبان تعریف میشود، یک تضاد گفتمانی آشکار بهوجود میآید و معلوم نیست تکلیف کسی که در این بین خود را شهروند رسمی ایران میداند اما با توجه به شرایطی که قانون اساسی برای ملیت ایرانی تعریف کرده مذهب و زبان او متفاوت است، این تفاوتها از نظر حقوقی وسیاسی را چطور باید تبیین کرد، مقصود تفاوتهای هویت مذهبی، زبانی و فرهنگی شهروند با هویت ملی است که قانون حاکم و فرهنگ حاکم تعریف کرده است. این تضاد آشکار را چگونه باید معنی کرد؟ با در نظر گرفتن این تفاوتها آیا شخصی که در خانوادهای با مذهب تسنن به دنیا آمده و زبان مادری او فارسی نیست و تاریخ و فرهنگ