بخش پنجم بحث پرفسور عباس ولی
جمال
عنوان مقاله:
نظر
بخش پنجم بحث پرفسور عباس ولی
متفاوتی نیز دارد با در نظر داشتن تعریف قانون اساسی از ملیت ایرانی آیا این فرد ایرانی است یا نه؟ پس میبینیم مسألهی اساسی این است که شما هرچند هم تعاریف شهروندی را دموکراتیزه کنید و آن را از تعریف مفهوم ملیت که گویای هویت ملیت منشاء حاکمیت سیاسی است که در دولت متجلی است بدانید مشکل حل نخواهد شد. زمانی که زبان، مذهب و فرهنگ و تاریخ متمایز از زبان و مذهب و فرهنگ ملی باشد یعنی اگر قانون اساسی هویت قدرت سیاسی را که همان آحاد ملت است بر اساس مذهب و زبان و تاریخ معین دیگری تعریف کرده باشد باز هم یک تناقض آشکار به وجود میآید. اگر به دنبال راهحلی واقعی برای این معضل باشیم میبایست تعریف هویت شهروندی را به طور دقیق با هویت قدرت حاکم یعنی هویت ملت، یکسان کنیم در غیر اینصورت یک شهروند کرد با مذهب سنی با زبان کردی و با تاریخ و فرهنگ کردی در همان ابتدا خارج از حیطهی مشروع سیاست قرار خواهد گرفت، چرا که این تعریفِ هویت قدرت سیاسی یا همان هویت مسلط ملی است که حدود و مرزهای قانونی سیاست مشروع را تعیین میکند پس اگر خارج از این حدود و ثغور وارد سیاست شود عملاً خلاف قانون عمل کرده و به صورت قانونی میتواند هدف خشونت سیاسی و سرکوب قرار بگیرد و قانوناً مجازات شود. در نتیجه تنها با دموکراسی و دموکراتیزه کردن مفهوم شهروندی در قانون اساسی نمیتوان مشکل ملیتها یا اقوام را در ایران حل کرد.
پس مسألهی دموکراتیزه کردن رادیکال را چطور تفسیر میکنید؟
فرض کنید فردا قرار است مجلس مؤسسان برای نوشتن قانون اساسی جدید تشکیل شود در این زمان هر کسی که خود را دموکرات میداند جدای از مسألهی قومیت یعنی هر فرد کرد، ترک، فارس، بلوچ و یا… که به دموکراسی اعتقاد دارد میبایست از تعریف زبان رسمی، مذهب رسمی، فرهنگ رسمی و هر چیز رسمی در قانون اساسی جلوگیری کند زیرا هر کجا حرف از زبان رسمی باشد این یعنی زبانِ قدرت سیاسی، مذهب رسمی همان مذهب قدرت سیاسی است. پس کسی که زباناش یا مذهباش رسمی نیست، خواهناخواه یا در مقابل قدرت قرار میگیرد و یا شهروند درجه دو میشود. میدانیم که مفهوم شهروندی درجهدو هم از همینجا میآید شهروندان درجهدو کسانی هستند که هویتشان با هویت مطرح شده در قانون اساسی یکی نیست.
اجازه بدهید کمی در مورد جنبشهای کردی و نقش آنها در برساخت ناسیونالیسم کرد نیز صحبت کنیم همانطور که شما در جایی از کتاب اشاره میکنید دو عامل اصلی در بررسی تبارشناسی کرد و نوشتههای تاریخی آنها نقش تعیینکننده دارد؛ اول خشونت هویت حاکم که دولتهای سرزمینی مدرن در ایران، ترکیه، سوریه و عراق آن را اعمال کردهاند و دوم توسعهی سیاسی و ایدئولوژیک جنبشهای کردی،حال شما نقش جنبشهای کردی در مورد کردستان ایران در صد سال اخیر را چطور بررسی میکنید؟
به نظر من جنبشهای کردی در ایران نقش بسیار عمدهای در برساخت ناسیونالیسم کرد داشتهاند اما آنچه که قابلتوجه است عدم موفقیت این جنبشها در احقاق حقوق مورد نظر ناسیونالیسم کرد است مثلاً اگر بخواهیم آنها را با جنبشهای کردی در ترکیه مقایسه کنیم یک فرق اساسی مشهود است. میبینیم که در جنبشهای کردی ترکیه بهرغم مشکل اساسی حاکمیت که به جنگ مسلحانه منجر شده، و بدون در نظر داشتن تبعات سیاسی و نظامی مسألهی کرد در شرایط فعلی، توانستهاند در جامعه حضور داشته باشند و این جنبهی اجتماعی بسیار قوی در واقع آنها را به یک حرکت اجتماعی تبدیل کرده و همین تا حد زیادی در ماندگار بودن آنها در داخل خاک ترکیه مؤثر بوده، یعنی با وجود آنکه نیروهای نظامی و رهبری سیاسی در خارج از ترکیه است خود جنبش در جامعه حضور دارد و تأثیرگذار است. و ما میدانیم که سرکوب یک حرکت نظامی و یا محدود کردن یک حرکت سیاسی بهمراتب آسانتر از از بین بردن یک حرکت اجتماعی است. از این منظر به اعتقاد من احزاب سیاسی کرد ایرانی اهمال عمدهای کردهاند زیرا از نظر اجتماعی و فرهنگی میدان را خالی کردهاند و در تمام این سالها نتوانستهاند حضور اجتماعی و فرهنگی پررنگی در جامعه داشته باشند. بهنظر میرسد به فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی اهمیت ندادهاند و به همین دلیل است که از فضای گفتمان سیاسی – فرهنگی که در حال حاضر در داخل کردستان ایران در جریان است عقب ماندهاند. این فضای داخلی در سطح بسیار بالاتری از فضای گفتمان سیاسی فرهنگی احزاب کرد ایرانی در خارج از ایران است، زیرا این احزاب در طول زمان نتوانستهاند از نظر گفتمان فرهنگی بهطور مداوم خود را بازبینی و بازسازی کنند. بهنظر من این نقص
پس مسألهی دموکراتیزه کردن رادیکال را چطور تفسیر میکنید؟
فرض کنید فردا قرار است مجلس مؤسسان برای نوشتن قانون اساسی جدید تشکیل شود در این زمان هر کسی که خود را دموکرات میداند جدای از مسألهی قومیت یعنی هر فرد کرد، ترک، فارس، بلوچ و یا… که به دموکراسی اعتقاد دارد میبایست از تعریف زبان رسمی، مذهب رسمی، فرهنگ رسمی و هر چیز رسمی در قانون اساسی جلوگیری کند زیرا هر کجا حرف از زبان رسمی باشد این یعنی زبانِ قدرت سیاسی، مذهب رسمی همان مذهب قدرت سیاسی است. پس کسی که زباناش یا مذهباش رسمی نیست، خواهناخواه یا در مقابل قدرت قرار میگیرد و یا شهروند درجه دو میشود. میدانیم که مفهوم شهروندی درجهدو هم از همینجا میآید شهروندان درجهدو کسانی هستند که هویتشان با هویت مطرح شده در قانون اساسی یکی نیست.
اجازه بدهید کمی در مورد جنبشهای کردی و نقش آنها در برساخت ناسیونالیسم کرد نیز صحبت کنیم همانطور که شما در جایی از کتاب اشاره میکنید دو عامل اصلی در بررسی تبارشناسی کرد و نوشتههای تاریخی آنها نقش تعیینکننده دارد؛ اول خشونت هویت حاکم که دولتهای سرزمینی مدرن در ایران، ترکیه، سوریه و عراق آن را اعمال کردهاند و دوم توسعهی سیاسی و ایدئولوژیک جنبشهای کردی،حال شما نقش جنبشهای کردی در مورد کردستان ایران در صد سال اخیر را چطور بررسی میکنید؟
به نظر من جنبشهای کردی در ایران نقش بسیار عمدهای در برساخت ناسیونالیسم کرد داشتهاند اما آنچه که قابلتوجه است عدم موفقیت این جنبشها در احقاق حقوق مورد نظر ناسیونالیسم کرد است مثلاً اگر بخواهیم آنها را با جنبشهای کردی در ترکیه مقایسه کنیم یک فرق اساسی مشهود است. میبینیم که در جنبشهای کردی ترکیه بهرغم مشکل اساسی حاکمیت که به جنگ مسلحانه منجر شده، و بدون در نظر داشتن تبعات سیاسی و نظامی مسألهی کرد در شرایط فعلی، توانستهاند در جامعه حضور داشته باشند و این جنبهی اجتماعی بسیار قوی در واقع آنها را به یک حرکت اجتماعی تبدیل کرده و همین تا حد زیادی در ماندگار بودن آنها در داخل خاک ترکیه مؤثر بوده، یعنی با وجود آنکه نیروهای نظامی و رهبری سیاسی در خارج از ترکیه است خود جنبش در جامعه حضور دارد و تأثیرگذار است. و ما میدانیم که سرکوب یک حرکت نظامی و یا محدود کردن یک حرکت سیاسی بهمراتب آسانتر از از بین بردن یک حرکت اجتماعی است. از این منظر به اعتقاد من احزاب سیاسی کرد ایرانی اهمال عمدهای کردهاند زیرا از نظر اجتماعی و فرهنگی میدان را خالی کردهاند و در تمام این سالها نتوانستهاند حضور اجتماعی و فرهنگی پررنگی در جامعه داشته باشند. بهنظر میرسد به فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی اهمیت ندادهاند و به همین دلیل است که از فضای گفتمان سیاسی – فرهنگی که در حال حاضر در داخل کردستان ایران در جریان است عقب ماندهاند. این فضای داخلی در سطح بسیار بالاتری از فضای گفتمان سیاسی فرهنگی احزاب کرد ایرانی در خارج از ایران است، زیرا این احزاب در طول زمان نتوانستهاند از نظر گفتمان فرهنگی بهطور مداوم خود را بازبینی و بازسازی کنند. بهنظر من این نقص