آقای ابوالفضل محققی مقاله ای آسیب شناسانه در مورد برخی بازمانده های نیروهای چپ سابق دارند که ریشه در گروههای مسلح قبل از انقلاب دارند. من کامنتی زیر مقاله ایشان گذشتم اما بنظرم رسید که این مقوله آنقدر مهم است که بازشکافی آن میتواند به پر شدن شکافهای نیروهای سیاسی ایران کمک کند. خوب است این بخش از مقاله آقای محققی را در اینجا بیاوریم و سپس بحث را ادامه دهیم.
آقای محققی بدرستی سهم تاریخی حکومت های قبل از انقلاب 57 در این کج فهمی ها از امر دمکراسی و آزادی را نیز یادآور شده اند که باید بیشتر شکافته شود. انتقاد از خود لازم است که در نیروهای سیاسی ایرانی تبدیل به فرهنگ شود. متاسفانه ایرانیان انتقاد از خود و دیگری - چه در مسائل خانوادگی و چه سیاسی یا فرهنگی- را بصورتی منصفانه و برای حل یک معضل و نزدیکی نگاه ها پیش نمیبرند بلکه بیشتر هدف از انتقاد آبکی از خود و زیر ضرب بردن مخالف برای حذف مخالف است و این امر در هر دو جنای مطرح جمهوریخواه و مشروطه خواه در جریان است. و این جای تأسف است که بجای آنکه اخلاف نظری بین سوسیال دمکرات و لیبرال دمکرات در وسط، و سویالیست و لیبرال در طرفین باشد، نگاهی بشدت انحرافی صرف شکل نظام که پادشاهی یا جمهوری باشد شده است و انرژی بسیار زیادی از هر دو طیف ماجرا در این سالها گرفته است.
ما ایرانیان حتا غیر سیاسی هایمان باید این پنبه را از گوش بدر کنیم که با اتکاء به عقاید خودمان به حقوق بشر و آزادی بیان (آیا کسی مخالف این دو رکن اساسی زندگی انسانی و کشور داری هست؟) ما نمیتوانیم مخالفان مان را از صحنه سیاسی حذف کنیم این کار نشدنی است، افراد را میتوان با ترور حذف کرد اما اندیشه را چه؟ مخالف را نمیتوان حذف کرد او وجود دارد. ما باید اسیب شناسی مان به همرایی بیانجامد نه به حذف. نگاه این نوشتار بطور خلاصه این است که همه ما از حکومتگران تا حکومت شوندگان تا دوران قبل از انقلاب برآمد و حاصل تاریخ مان بودیم. آن ایران قرن بیستم، آن شرایط، آن مردم، آن فرهنگ، آن سطح پایین مدرنیته، آن حکومتگران قاجار، نتیجه اولین تغییراتش در یک خط تکاملی صاف پیش نمیرفت بلکه بالا و پایین هایی داشت. از قبل و بعد از انقلاب مشروطه ایران در وضعیتی بود که امروز میفهمیم که جامعه ما آمادگی آن تغییرات انقلاب مشروطه را به لحاظ فرهنگی و ساختار دولت و اقتصاد نداشت. در چنین وضعیتی بناچار شاهد ظهور پدیدههایی مانند میرزارضای کرمانی، سید ضیاء، میرزاکوچک خان، شیخ خزعل، رضاشاه، حیدرخان عمواغلو، خیابانی، کنل پسیان، دکتر تقی ارانی، قاضی محمد، پیشه وری، محمدرضاشاه، محمدعلی فروغی و… شد. ذکر نام این افراد - که نامهای بیشتری را میتوان کنارشان نهاد- از این لحاظ در فرهنگ سیاسی امروز ایران مهم است که هرکدام در آن بلبشوی ایدئولوژیک از انقلاب مشروطه تا خروج رضاشاه از کشور تأثیر و سهم بسزایی در وضعیت امروز نیروهای سیاسی و فرهنگی ما دارند. محمدرضاشاه، حزب توده، جبهه ملی، چریک های فدایی و مجاهدین در آخرین ثانیه ها خمینی و تئوری حکومت ولایت فقیه حاصل دوران بعد از خروج رضاشاه بودند و ادامه آن شد وضعیت امروزی که ایران ما و نیروهای سیاسیاش به آن دچارند. بعبارت دیگر آنچه پس از خروج رضاشاه روی داد، همه حاصل سده های و بخصوص دهه های قبل از خود بودند. من در این مورد اصطلاح «قربانیان تاریخ» را بکار میگیرم. بعبارت دیگر میخواهم تأکید کنم که اگر مصدق و شاه آن راه را رفتند، اگر حزب توده آن راه و مسعود رجوی به آن راه رفت، اگر فرخ نگهدار به آن راه و بیژن جزنی و حمید اشرف به آن راه، هویدا و منصور به راهی دیگر، اینها همه و همه قبل از آنکه انتخاب آگاهانه این افراد باشد یک تحمیل بود که «روند تکامل تاریخی» این کشور به این افراد تحمیل کرد. دلیل این تحمیل چیزی نبود مگر آنکه هنوز در کشور ما یک اندیشه مشترک و تعریف مشخص از ایرانی بودن و لباس سیاست بریده و دوخته شده به تن ایران و ایرانیان هنوز از این دریای متلاطم برخورد افکار پس از انقلاب مشروطه از ذهن ایرانیان بیرون نیامده بود. بجرات میتوانم بگویم آنقدر که امروز ایرانیان در مورد آینده کشورشان و سیستم اداره کشور و اداره آن به یک همنظری روشن و نزدیک به هم رسیدهاند و پاسخی آماده در آستین دارند هرگز در تاریخ این کشور مشاهده نشده است. امروز هیچکدام از نیروهای سیاسی ایران خواهان حذف دیگری از طریق ترور نیستند و از آن مهمتر هیچکدام خواستار حذف مخالف از صحنه سیاسی کشور نمیتوانند باشند و این با توجه به ایدئولوژی این نیروهاست که همه به آزادی بیان، دمکراسی که در دادن حق انتخاب کردن و انتخاب شدن اعتقاد دارند است. امروز نه وارث پادشاهی خواستار دخالت نیروهای اطلاعاتی کشور در امور سیاسی کشور است – تازه اگر نیروی وزارت اطلاعات در اختیار او باشد - و نه نیروهای سابقاً مسلح در برنامه شان کشتن پاسبان سر چهار راه نهفته است. با این مقدمه بپردازیم به مقاله آسیب شناسی آقای محققی. ایشان در بخشی از مقاله شان خطاب به نیروهای چپ اشاره دارند:
««««ما هرگز از چرخه تاریخی خشونت ،نفرت آمیخته با منیت ،خودرائی فردی و گروهی فاصله نگرفته ایم. بشکل مبارزه بزرکترین گروه های سیاسی دهه پنجاه نگاه کنیم . به دوجریان چریک های فدائی و سازمان مجاهدین. دو جریان معتعقد به مبارزه مسلحانه که از آزادی سخن می گفتند چگونه می توانستند زمانی که سلاح بر کمر بسته و بخود اجازه می دادند. که زیر نام انقلابیگری و آزادی خواهی حق زندگی کردن دیگری راسلب کنند از عدم خشونت سخن گویند.
درکدام خانه تیمی استوار شده بر قوانین بسیار سخت ومن درآوردی که فکر و عمل دائما با سلاح و مبارزه مسلحانه برای سرنگون کردن حکومت عجین شده بودمی توانستی از آزادی سخن بگوئی ؟جائی که اظهارعشق وعاشقی مجازات مرگ با خود داشت چگونه می شداز نهال شاداب زندگی و عشق به منزله شیرین ترین میوه آن دفاع نمود؟
ما محصول یک نفرت وخشونت تاریخی شرطی شده هستیم که زیر نام انقلاب و انقلابیگری خشونت را تبلیغ وترویج می کند.
خود رائی ،خود محوری، عصیان خشن وعمل کردی خشن تر زیر عنوان مبارزه مسلحانه را توجیهه و ترویج می کرد.
هر کدام از مامبارزان معتقد به مبارزه مسلحانه را که تکان می دهی مستبدی کوچک در شمایل قاضی تام الاختیار از درونمان بیرون می زد ،قاضیانی خود رای دردادگاه های بدون هیئت منصفه ووکیل برای متهم . قاضیانی که در زیرلوای دادگاه خلق اعمال هرگونه خشونت را در قالب انقلابی گری ومبارزه با استبداد را توجیه کرده و می کند»»»».
آنچه که میخواهم به این نوشته واقعبینانه آقای محققی اضافه کنم این است که متأسفانه انتقاد از خود در میان نیروهای جمهوریخواه چپ و راست در حدی بوده است که گذشت و بخشیدن خود را ممکن میکند و دوباره به خود برای ورود به عرصه سیاست مشروعیت می بخشد. اما از طیف مقابل خواستار آنچنان «انتقاد از خود» است که با « توقع انتقاد از خود که به حذف خود بیانجامد» تفاوتی ندارد. با علمی که امروز از تاریخ و سیاست داریم بر کسی پوشیده نیست که اگر بجای رضاشاه و محمدرضاشاه یک جمهوری سوسیالیستی در ایران برقرار بود کارنامه حقوق بشری شان بسیار سیاه تر از دوران پهلوی ها می بود. حتماً نباید حکومت را دست آنها میدادیم تا زور بازویشان را در عدم رعایت حقوق بشر و شکنجه نشان بدهند. همانگونه که آقای محققی هم یادآور شدهاند نیروهایی که در دوران بی قدرتی برای پیشبرد هدف شان حقوق بشر و آزادی خصوصی انسانها را زیر پا میگذاشتند، نیازی نیست که حکومت را به دست شان بدهید که ماهیت شان را نشان بدهند. آخوندها هم سده ها میگفتند که حکومت را بدست ما بدهید تا بهشت بیاوریم.
میخواهم بگویم که «تکامل تاریخی جوامع» با توجه به خاستگاه افراد وظایفی خارج از اراده مردمان نهاده است که بخواهند یا نخواهند به آن راه میروند. نگاه انسانها به زندگی زاده خواستگاه شان است. مسحیان مسیحی میشوند و کمتر کشیش مسیحی به حوزه علمیه میرود که آخوند بشود. ترم جامعه شناسی «اجتماعی شدن انسان ها» ناظر بر خاستگاه خانوادگی و فرهنگی انسان هاست. انقلاب مشروطه شخصیت و هویت فرهنگی ایرانیان را به صور گوناگون شکل داد. به باور شما اگر نورالدین کیانوری یا تقی ارانی فرزندان رضاشاه بودند همین کیانوری میبود که دیدیم؟ اگر احمدشاه قاجار در سال 32 پادشاه ایران بود آیا مصدق کار را به جایی میرساند که کودتایی رخ بدهد؟ تاریخ تکامل ایران هویت سیاسی ما ایرانیان را شکل داده است و انقدر که این تاریخ بر سرنوشت ما تأثیر داشته آنچه امروز هستیم انتخاب خود ما نبوده. حال با این نگاه و این آگاهی که همه ما فرزندان زمانه خود یا بهتر بگویم چه با کارنامه مثبت و چه منفی قربانیان تاریخ خود هستیم سخنی به گزاف است؟ حتا اگر به گزاف باشد نمیتوان گفت که کیانوری از شکم مادرش سویالیست بدنیا آمد و مصدق فئودال – که صاحب ده و رعیت بود- لیبرالیست. ما قربانیان تاریخ امروز به اینجا رسیدهایم میخواهیم باهم چه کنیم؟ چه راهکار بناچاری در مقابل ما نهفته است؟
پیش شرط همکاری ها
شما نمیتوانید از نیروی مخالف تان بخواهید از خود انتقادی بکند که منجر به حذفش شود. البته در سالهای اخیر کمتر شنیده میشود اما تا 5 سال قبل هرگاه صحبت همکاری بین شاهزاده و سایر نیروها برای پیشبرد امری مشترک به میان میآمد رفقا قبل از هرچیز دادگاهی تشکیل میدادند که در آن شاهزاده را محاکمه کنند و او در این محکمه نظرش را در مورد پدرش و ساواک بگوید. و پس از آنکه شاهزاده چنین کرد به او بگویند که با این کارنامه در حقوق بشر در حکومت پدرت چه اجباری است که ریسک کنیم و تو را بیاندازیم جلو یا با تو همکاری کنیم؟ بعبارت دیگر اینگونه طرح مبحث از هر دو سو به حذف شاهزاده می انجامید. انتخاب دیگری اما وجود داشت. اینکه بجای اتخاذ سیاست حذفی، نیروها باهم متحد شوند و در یک چشم انداز برای آینده کشور نظامی مبتنی بر حقوق بشر، آزادی بیان و دمکراسی بخواهند. بدین گونه شاهزاده و نیروهایش در خدمت همان هدف نیروهای جمهوریخواه در میآمد حتا اگر ظاهراً اسمش این بود که او جلو افتاده است. امروز به جایی رسیدهایم که شاهزاده پس از 45 سال دیگر ناچار شده است رهبری خود را اعلام کند. امثال این نگارنده بارها جار زدیم، هشدار دادیم و مقاله هایم در همین ایران گلوبال هست که رفقا.. دوستان، اگر میخواهید با شاهزاده شریک باشید الان تا تنور داغ است نان تان را بچسبانید. در جریان «پیمان نوین» شاهزاده،، من و تعدادی دیگر از دلسوزان در طیف جمهوریخواه مثل دکتر جمشید اسدی این درخواست را مطرح کردیم. اما مخالفان هرچه از دست شان رسید تا یک ماه در بی بی سی و ایران اینترنشنال به رهبری مسعود بهنود، فرخ نگهدار، مهاجرانی و رضا علیجانی به مخالفت با آن طرح پرداختند و از همان راه «اول بیا جواب کارهای ساواک را بده»، به سنگ اندازی پرداختند. امروز بناچار شاهزاده اعلام رهبری کرده اند. آیا این عمل شاهزاده غیر دمکراتیک است؟ این سؤال اشتباه است. اعلام رهبری شاهزاده ربطی به امر برقراری دمکراسی در کشور ندارد. فردا روز اگر شاهزاده به تنهایی و با همراهانی توانست این رژیم را سرنگون کند و به تنهایی دمکراسی برقرار کند، مخالفان امروزینش نمیتوانند در ایران به دادگاه شکایت کنند که اعلام رهبری شاهزاده غیر دمکراتیک بود و باید محاکمه شود. حالا او این کار را کرده است و توپ در زمین مخالفان شاهزاده هم نیست. مخالفان شاهزاده پس از مخالفت با منشور مهسا دیگر از مرحله همبازی شدن با او رد شده اند. امروز شاهزاده میگوید رهبر است. فرمان یک اتوبوس را بدست دارد و اگر کسی میخواهد در این سفر او را یاری کند بفرماید. مسافران اتوبوس در چپ و راست بجای حذف یکدیگر که کمکی به رسیدن به مقصد نمی کند، عقل هایشان را روی هم بگذارند و راه را برگزینند و از شاهزاده بعنوان مهر تأیید استفاده کنند.
ذهنیت شرطی شده جمهوریخواهان و سلطنت طلبان افراطی
ابوالفضل محققی میگوید ذهنیت شرطی شده نیروهای جمهوریخواه به هنگام مواجهه با نیروهای مخالف شان آنها را از پیگیری راهی مؤثر در جهت گذار از وضعیت فعلی به وضعیت دمکراسی در کشور باز میدارد. و سؤال اینجاست که چرا این نیروها نمیتوانند خود را از این چنبره ذهنیت شرطی بیرون بکشند. این ذهنیت شرطی تنها در جمهوریخواهان نیست بلکه در طیف مقابل شان در میان نیروهای بسیار افراطی سلطنت طلب بسیار صدمه زننده تر و حتا به ضرر فعالیتهای شاهزاده است.
در اینجا کامنتی را که پای مقاله آقای محققی آوردم را برای پاسخ به چرایی این «شرطی شدن ذهن» این نیروها میآورم و امیدوارم دوستان دیگری نگاه موشکافانه ای به این معضل داشته باشند.
مورگان فریمن، یکی از بازیگران سرشناس هالیوود فیلمی بازی کرده است بنام « رستگاری در شاوشنک The shawshank redemption» که بخوبی میتواند جنبه شرطی شدن اذهان انسانها را به نمایش بگذارد. شاید شما یا بسیاری دوستان دیده باشند. در یک نظرسنجی دیدم که این فیلم بهترین فیلم دوران سینما لقب گرفته. فیلم را دو سه بار نگاه کردم. به لحاظ هیجان و گیرایی متوسط است و طولانی. اما پیام های نهفته در فیلم میتواند بر نگاهی بسیاری بر زندگی تاثیر بگذارد. فیلم داستان زندانیان در یک زندان است که زندگی بسیار سخت میگذرد و دلخوشی های کوچکی به اندازه یک نخ سیگار اضافه به اندازه یک تعطلات غنیمت است و نوشیدن یک بطر آبجو پس از سالها رسیدن به بهشت. زندانیان حبس های طولانی را هر ده سال یک بار بررسی می کنند ببینند که اگر اصلاح شده او را به جامعه باز گردانند که بسیار کم رخ میدهد اما با هربار نزدیک شدن تاریخ مراجعه به هیات بررسی کننده برای زندانی روزهایی پر از دلهره است. اگرچه میداند به احتمال 90 درصد درخواستش رد میشود اما.. هنوز امید دارد.
یکی از زندانیان (مورگان فریمن) که در بیست سالگی مرتکب قتل شده بود را سه بار.. به دیدار هیات برده بودند و این بار چهارم بود که میرفت. یعنی 40 سال را در زندان گذرانده بود و به سن 60 سالگی رسیده بود. وقتی هیات از او پرسید که آیا به مرحله ای رسیده است که نادم شده باشد و شایسته بازگشت به جامعه باشد.. پاسخی بس تامل برانگیز داد. او گفت:
در این 40 سال روزی نشده است که از خواب برخیزم و به آن جوان ابله و نادان فکر نکنم که دست به آن جنایت ابلهانه زد. اما واقعیتش این است که من دیگر آن جوان 20 ساله را نمی شناسم. او یک جوان ناپخته و ابله و من در سن 60 سالگی 40 سال از عمرم را در این زندان گذرانده ام و هیچ سنخیتی با آن جوان ندارم و راستش دیگه برام اهمیت نداره که آزاد بشم یا نه و برام اهمیت نداره که شماها چه تصمیمی امروز میگیرید. این را گفت و از در بیرون رفت.. و البته هیات تصمیم به آزادی او گرفت.
ما ایرانیان «قربانی تاریخ تکامل مان» در 57 از سر نادانی مرتکب یک جنایت در حق خودمان شدیم. اکثریت مان بتدریج در این سالها با «آن جوان نادان» فاصله گرفتیم. امروز دیگر در سنی نیستیم که یک جوان نادان و ناپخته دیگر بتواند ما را با دوتا جزوه قانع کند که سیانور زیر زبان بگذاریم. نمیخواهم بگویم اکثریت .. به باور من همه مردم ایران امروز به این باور رسیدهاند که آن انقلاب اشتباه بود و شعار میدهند که «چه اشتباهی کردیم که انقلاب کردیم». اما در میان گروهی که آقای محققی به آنها اشاره دارد، متاسفانه آنها هنوز با آن جوان بیست ساله شان خداحافظی نکرده اند. هنوز با چشمهای همان جوان بیست ساله به جهان اطراف شان مینگرند. هنوز در نشست ها یکدیگر را رفیق رفیق خطاب می کنند. کاری که حتا در احزاب چپ کشورهای آزاد هم انجام نمیشود. این اسارت فکری، این تارعنکبوت ذهنی 40ـ50 ساله دست از اینها بر نمیدارد.
در آن فیلم.. در زندان شاوشنگ.. یکی از زندانیان که او نیز در جوانی به زندان رفته بود و حال عمرش به هفتاد نزدیک میشد را عفو کردند. آن زندانی حیران مانده بود که بیرون از زندان چه کند و میترسید که قدم به آزادی بگذارد. در زندان او برای خودش کسی بود.. شخصیتی بود و از احترام سایر زندانیان برخوردار بود. کارش پخش کتاب برای زندانی ها بود و به بحث های فلسفی علاقه داشت. وقتی از زندان بناچار و بر خلاف میل قلبی اش آزاد شد.. چون کار و حرفه ای بلد نبود با توجه به سنش شغلی به او در یک فروشگاه دادند. شغل او این بود که مواد خریداری شده توسط خریداران را در پاکت و زنبیل بگذارد و به آنها بدهد. یک ماه بعد او در آپارتمانی که شهرداری به او داده بود خود را دار زد.
اما زندانی دیگر، (مورگان فریمن) اما پس از آزادی از زندان به زندگی پرداخت. دلیلش این بود که به تغییر امیدوار بود و در طی این چهل سال اجازه نداده بود که تارهای عنکبوت دوران جوانی و نادانی اش امید به زندگی را از او بگیرند.
اینجاست که ماهایی که با دوران جوانی و ناپختگی مان خدا حافظی کرده ایم - برخی زودتر برخی دیرتر- نگاه واقع بینانه ای به زندگی داریم و آن «رفقا» ندارند. از این روست که به گفته آقای محققی، گفتمان سیاسی آن رفقا با گفتمان الله کرم و بسیجیان یکی میشود. اینها مشی مسلحانه را کنار گذاشتند اما به آرمان های انسانی آن جوان هم پایبند نماندند و خود را در حد بسیجی و عاشقان شیخ حسن نصرالله پایین آوردند تا حدی که برایش گریستند و ارزشی به اندازه مادرشان قائل شدند. آرمان های آن جوان مگر چه بود؟ نان، مسکن، آزادی، شغل، درمان و رفاه. آنها آنچه خود داشتند را ز بیگانه طلب میکردند چون نا آگاه بودند. آیا این آمال امروز همچنان دست نیافتنی است؟ اگر رضاپهلوی شاه بشود قحطی میشود و نان و مسکن و آزادی و شغل و بهداشت گیر کسی نمی آید؟ مشکل این پیرمردهای زندانی ذهن این است که به زندان شان خو گرفته اند و اگر از آن بیرون بیایند برای شان خودکشی است. در زندان ذهن شان تنها به یک امید زنده اند و آن هم سرنگونی رژیم پهلوی و شاه آن رضاپهلوی است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
استنطاق بلحن تهدید آمیز ساواک
با سلام، شخصا نمی خواستم وارد این بحث شوم. با اجازه از جناب جم، که احتمالا خود او نیز به نوبه خود به محملات پانفارسهای شاه الهی خواهد پرداخت، جهت اطلاع به کسانیکه هنوز از نظر شعور اجتماعی در حد محدودی سیر کرده همانند پسرک سپید موی، مویشان به سپیدی گرائیده است، چیزیکه قبل از همه نظر خوانند را جلب میکند، لحن تجسس گونه آقا پسرک سپید موی است. لحنش با تاسف به لحن ماموران ساواک میماند.
آقا پسرک سپید موی بخوبی میداند، هر خلقی به تباری منتسب است. خود را در پشت کلمه ایران پنهان کردن؛ مشکل را حل نمی کند. ایران نه اسم زبان است، نه اسم تبار. ایران اسم یک جغرافیاست. در آن ملیتهای مختلفی ساکنند. که در آنجا زبان ترکی، زبان عربی، زبان بلوچی، زبان فارسی، زبان ترکمنی .. وامثالهم مرسوم است. در ضمن کسی که اندکی آگاهی سیاسی داشته باشد، بخوبی میداند، ایرانی بودن بمعنای فارس بودن نیست. من شخصا جائی نخوانده ام، آقای جم، ترکها، عربها و یا امثالهم را هندی تبار بنامد. و اگر کسی ترک و عرب، گیل و مازندرانی را هندی تبار بنامد، این به معنای نا آگاهی سیاسی است. چون اینان با تبار هندی ارتباطی ندارند.
تبار فارس و امثالهم اگر خود را آریائی و هندی تبار مینامند، دیگر چرا آقا پسرک سپید موی از واقعیت گریزان است؟
وقتی به منشا تبار فارسها اشاره میشود، چرا ایشان یکهو از کوره در می روند؟
مگر خود آقای امید دانا از سلطنت طلبان قهار، دراین خصوص به تفصیل سخن نگفته است؟ طیق گفته وی؛ وقتی او خمینی و فارسها را با افتخار از مهاجران هندی تبار مینامند، دیگران چه کنند؟
از نظر من، هندوستان جای خیلی بهتراز ایران است. ایکاش ایران نیز هندوستان میشد. آقا پسرک موی سپید، در این میان از ازدواج دختران تورک آزربایجان
با فارسها صحبت کرده مشوق ازدواج آنان میشود. کسی مخالف ازدواج تورک و فارس نیست. من تا بحال چنین چیزی از قلم آقای جم نخوانده ام. همانطور که همه میدانیم، موضوع عشق و عاشقی واقعا چیز خیلی پیچیده ای است. اما آقای پسرک موی سپید، اگر واقعا موافق وصلت بیشتر تورک و فارس است، لطف کند در این راه مشوق شود تا دختران فارس نیز به شهرهای آزربایجان رجوع کرده با جوانان تورک آزربایجان ازدواج نمایند تا از آنان صاجب فرزند شده، زبان تورکی را نیز یاد بگیزند، در آیند بدردشان میخورد.
در اینجا لازم است بمحضر آقای پسرک موی سپید برسد کمی مطالعه خود را توصعه دهد، تبار تورک با مغول تفاوت اساسی دارند. ایشان طوری صحبت میکند، انگار بگوید، ژاپنی همان چینی است. در صورتیکه تبار ژاپی، با تبار چینی، از زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت دارد.
در خاتمه آقا پسرک موی سپید، آمرانه میخواهد مردم تورک آزربایجان را به مغولستان تبعید کند. در صورتیکه اگر کوچکترین اطلاعی از تاریخ داشته باشد، ملفت میشود که سلسله پادشاهان تورک از سلطان محمود غزنوی گرفته تا نادرشاه افشار، از سلسله پادشان امپراتوری صفوی گرفته تا سلسله پادشان قاجار بیش از 1300 سال بر جغرافیای موسوم بر ایران حکمرانی کرده اند.
سئوالی که اکنون ذهن هر خواننده را بخود مشغول میدارد، این است که در طول این مدت فارسها کجا تشریف داشتند؟ در شکاف کدام صخره غایب شده بودند؟ نکند امام زمانند، که میخواهند دوباره ظهور کنند؟ حالا از امپراطوی 600 ساله مغولها؛ از امپراطوری 500 ساله عربهای مسلمان، از کشور گشائی 200 ساله اسکند مقدونی که در مجموع 2600 سال بر جغرافیای موسوم به ایران حکمرانی داشته اند، حرفی بمیان نمی آوریم. در خاتمه بجاست خدمت پسرک سپید موی عرض شود، کمی زحمت مطالعه بخود دهد، بدون مطالعه به مباحث تاریخی نپردازد. چنین بحثی نه تنها کسی را مجاب نمی کند، بلکه مایه سبکی خود شخص میشود. لازم به ذکر است طبق آمار در ایران 60 درصد مدارج دکترای دانشگاهی به دختران تعلق دارد.، و بخش مهم آن نیز به بانوان آزربایجانی. کسی که امروز فکر میکند بدودن سواد و تحصیلات درست و حسابی به مباحث تاریخی پرداخته در این میان خواهان ازدواج دختران تورک با فلان و بهمان میشود، نه تنها حرفهایش روی خوانندگان تاثیری نخواهد داشت، بلکه همان قشر آگاه و تحصیلکرده جامعه را به خود میخنداند. ایران مثل 46 سال پیش نیست که برای نوشتن یک عرضحال حقوقی مردم دنبال میرزا میگشتند. در ایران امروز کمتر کسی است که تلفن موبایل نداشته باشد. و از اوضاع و احوال جهان بیخبر باشد. در واقع بی خبر کسی است که بدون مطالعه و آگاهی علمی در مورد چیزی وعظ میفرماید. وجهه خود را خراب میکند.
یافتم.یافتم.ارشمیدس.
جناب جم.
چه خوب شد که خودت را لو دادی .
پس آنکه در زمان آ.ئلیار و یوگسلاوی کردن ایران، توسط پان ترک ،تهدید میکرد، و ایرانیان را مهاجر و کولی از هند می شمرد، تو بودی ؟ !
--لابد همانکسی که میگفت دخترهای آذری نیز نباید با فارسها ازدواج کنند و زنان ترک از فارسها جدا شوند، باز هم جنابعالی بودی ؟ !
-- پس حق امثال تو است که اینجا ترا: راسیست و نژادپرست و فارس ستیز و ایران ستیز و شبه فاشیست و سخنگوی گوناز تی وی بشمار آورند.
-- لابد تو هم خودت را اکثریتی سابق و مهاجر از شوروی میدانی که مانند چند نفر دیگر به هویت ترکی/مغولی ات پی بردی و حالا ضد: فارس و عرب و هندی و کرد و ارمنی و ایران شده ای!
-- شما مدعی ترک بودن: یا ایرانیانی هستید که زبانتان ترکی شده است/ و یا از ریشه و تبار، ترکهای مغول و ترک آسیای میانه هستید ؛که وارد :فلات ایران و قفقاز و آسیای صغیر ترکیه، شده اید ،و در آینده یکروز باید برگردید به همسایگی چین و ماچین! یا اتوریته و آسیمیلاسیون و حل شدن، در فرهنگ و زبان کشور میزبان را بپذیرید.
نمیتوان هم از آخ... خورد و هم از تر.....!
--لابد مثل بابک آزاد پرچم ترکیه و اردغان برایتان مقدس تر از پرچم ایران است.
بیچاره فداییان اکثریت که امثال شما خود را به آن وصل میکنید و یا چپ سابق مینامید. باز هم مظلومیت و فرصت طلبی.
اشاعه راسیسم در قالب لمپنیسم
با سلام خدمت دوستان، همانطور که هر از گاهی در این تارنما مشاهده میشود، بعضی از نطفه سیکهای هندی که تا دیروز در بیابانهای کویر لوت با شعبده بازی و رمالی روزگار میگذراندند، اینک گوئی خود را مالک ایران بشمار می آورند، با تاسف هنوز که هنوز است گوئی عقده های دیرینه روزگار عطالت آمیز و در بدری و کولی وارشان التیام نیافته است، برای خالی کردن عقده های مزمن و عفونت زده خود، حرفهای چرند گونه، رفتار یک لمپن ساواکی شاه الهی را، به مردم آزربایجان نسبت داده، عقده های مزمن ضد تورکی خود را در این سایت به نمایش میگذارند که چنین افکار مریض گونه، بجای اشاعه صلح و دوستی و هم زیستی مسالمت آمیز میان مردم ایران، انزجار و نفرت پراکنی را میان آنان دامن زده، جهنم ایران را به سوی درگیرهای خونین، و یوگوسلاوی شدن سوق میدهند،
که در این خصوص لازم است مسئول کامنتها جناب آقای توکلی اجازه ندهند که چنین عناصری با افکار مرض گونه به نفرت پراکنی و تبلیغ راسیسم در این سایت پرداخته موجودیت سایت ایرانگلوبال را به عفونت راسیسم آغشته سازند. با تشکر.
کهنسالان قاتی پاتی.
به شازده اسدالله میرزا !
از فارسی نویسی ات معلوم است که هم بند فرخ نگهدار و ملیحه محمدی نبودی، بلکه یک ترک هوادار قاجار هستی. وحالا شرمگین از حمایت رضا پهلوی.
لابد امثال تو با این سواد و تحلیل و زبان و شعور موجب تجزیه فدایی ها شدند، یعنی یک ترک تجزیه طلب از زمان جنبش جنگل.
سواد سیاسی ات از فرح پهلوی هم اسفل تر است چون او میگفت فدایی های اکثریت و اقلیت و مجاهدین شاه را سرنگون کردند !
همه این احتمالات تا زمانی اعتبار دارند که ثابت نشده شما مشکل روحی-روانی داردید، و مانند سایر تجزیه طلبان سابق آذری، قصدتان: فضاحت و تخریب و بدنام کردن ، ولوث و لوس نمودن کمنت نویسی و اظهار نظر در این سایت است.
مومنت مومنت
من فرخ نگهدارم من ملیحه محمدی من شازده اسدالله میرزا هستم تو چطوری ۵۷ تی؟
سریال چریک های فدایی خلق تمام شد من با مبارزه مسلحانه مخالف بودم چون سه سال قبل از رستاخیز سیاهکل و ۷۵ سال بعد از حملهٔ حماس ( طوفان الاقصی) و نابودی رفقای حماس و حزب الله...توسط آقای بزرگ جناب ثابتی تنها جنتلمن سازمان ساواک... دستگیر شدم... چقدر این فرخ نگهدار آشناست و چقدر فامیلی هوشمندانهای دارد: نگهدار..نگهدار او یک کاراکتر خاص نیست معدل و میانگین جامعه اپوزیسیون خارج از محدوده ماست...خدایا خدایا تا انقلاب بعدی نگهدار برای ما نگهدار... به نقاط شباهت فرخ و رقیه و قلی و مریم به میانگین اپوزیسیون خارج از کشور دقت کنید:
فرخ مهدی مریم ملیحه راجع به همه چیز اظهار نظر میکند. تا حالا چنین دیالوگی از آنها نشنیدهاید: من نمیدانم باید فکر کنم.... ملیحه محمدی... جهان کوچکی دارد یعنی وقتی پشت سر آخوندها در ۵۷ نماز جماعت میخواند طوری رفتار میکند که در آینده نماینده پارلمان برای شکوفایی جمهوری اسلامی خواهد شود که نشد و شاید کیانوش توکلی نماینده پارلمان در جمهوری مازندران...میشود و مسلح کردن سازمان جوانان پیشگام به کلاشینکف و ... روی پرچم سرخش با آرم داس و چکش قسم میخورد مانند روسای جمهور سوسیالیست کوبا کلت و هفت تیر به کمر ببندد...ولی در تولید برق حتی از ادیسون عقب تر باشند
فرخ نگهدار اعتماد بنفس دارد در سطح لالیگا.... پارتی بازی میکند...پسرش آقازاده است از همسرش میخواهد که خبر بازگشت وی را از تاشکن به لندن در اخبار بگوید... حالا اگر نمیتواند در اخبار روز دست کم در خلاصه اخبار ایران گلوبال
فرخ کوچولو میخواهد همیشه بالا باشد : از اصرار بر مخالفت با مبارزه مسلحانه در دوران پهلوی تا بازگشت به
رهبری در اتحاد جمهوری اسلامی خواهان تمرین قبل از رفتن به میز عدالت
فرخ راحت دروغ میگوید.. حتی برای زمانی که ازسرکوچه مدالهای حلبی نشان لنین نشان را برای کمیته مرکزی سازمان
خرید .. فرخ نگهدار تلویزیون من و تو را نمیبیند ... همین... خیلی ساده
البته فرخ نگهدار ويژگیهای مثبت نیز دارد:
خانواده دوست است..(دختر دایی)
به بزرگترها مثل نوه شیخ فضل الله نوری (رفیق کیانوری) احترام میگذارد.
گاهی اوقات رفتار اخلاقی و جوانمردانه دارد.
زحمتکش و جنگنده است برای خانوادهاش میجنگد.
روی حمید اشرف تعصب خاصی دارد...و از اشرف دهقان متنفر است
فرخ نگهدار نماد اپوزيسيون خارج از کشور است ... معدل و میانگین جامعه ماست. بسیار شبیه به من و تو...شازده اسدالله میرزا ست
لینک جلسه بحث پورمندی در زیر…
لینک جلسه بحث پورمندی در زیر :
https://www.youtube.com/watch?v=wiqsYgYTqHo
ب
ب
آقای حیدریان گرامی، امروز شما، آقای محققی و من و کلاشی و مهدی نصیری (آدم میترسه اسم بیاره از این وزارت اطلاعات هرچی بگید بر میاد.. ولی بنا را بر حسن نیت بگذاریم که به منظور برسیم) کیانوش توکلی، جمشید اسدی، هوشنگ اسدی و دهها هزار اکثریتی سابق امروز تغییر کرده اند و چه بسا از شاهزاده حمایت می کنند با مردم ایران همزبان شده ایم که .. همان را بگوییم که تنگ شیائوپینگ گفت: مهم این است که گربه موش بگیرد سیاه و سفیدش مهم نیست. حالا من از این سخن شیائوپینگ استفاده نکنم که سوسیالیست بود؟ این تعداد باقیمانده های فداییان سابق دیگر فدایی اکثریت هم نیستند. صرف فدایی سابق بودن و دست به اسلحه داشتن که به شما هویت فدایی خلق نمیدهد! حمید اشرف را اگر در ماشین زمان به امروز منتقل کنید و کارنامه فرخ نگهدار را بدهید دستش که این آقا تغییر مرام داده و از آخوند اصلاح طلب هم به خامنه ای وفادار تر است بهش مهلت نمیداد! اینها حق ندارند نام چپ یا فدایی روی خود بگذارند بهشون نمیاد. معلوم نیست چی هستند! اما همچنان در یک عقیده به حمید اشرف و جزنی وفادار مانده اند و آن ادامه راه پهلوی ستیزی شان است. اما میتوان روان اینها را بیشتر کاوید که چرا میترسند قدم پنجم را بردارند و از آن زندان که شما یادش را کردید قدم بیرون بگذارند. اجداد اینها احتمالا در جریان تکامل انسانها جزو آخرین انسانهایی بوده اند که تغییرات ژنتیک کرده اند. محافظه کاری میتواند جنبه انقلابی به ظاهر مثبت داشته باشد و صاحب این عقیده را در انقلابات از تکه تکه شدن نجات بدهد. پس از بهم ریختن کامل وضعیت پیشین اینها قدرت تطابق خود را نظام جدید را بسرعت پیدا می کنند.
در جریان انقلاب اسلامی 57 گروهی بزرگی از گروهبان ها و درجه داران نیروی هوایی بر خلاف همافران و افسران هرگز از انقلاب 57 حمایت نکردند. این نه به دلیل آگاهی سیاسی آنها یا این که حدس بزنند نتیجه چه خواهد شد بلکه از همان سندروم «قدم پنجم زندانی» که شما یاد کردید رنج می بردند. اینها حتا در برخی پایگاهها با همافران مخالف شاه درگیر هم میشدند. بلافاصله پس از سقوط شاه اینها مدتی حیران ماندند. سپس یک به یک کم کم یک ته ریشی گذاشتند و به مساجد پایگاه راه شان باز شد. و همین ها بودند که اولین پاکسازی افسران و همافران نیروی هوایی را به انجام رساندند. یعنی کسانی که تا اخر به شاه وفادار بودند حالا شده بودند کاسه داغ تر از آش و بر علیه هم لباسهای شان اقدام میکردند. آن عده از فعالین چپ که در دهه هفتاد عمر بسر میبرند و هنوز هم جای کپسول سیانور زیر زبان به یادگار مانده کندن آن سیانور از ذهن شان فاجعه و مرگ است. جواب دیگران و در و همسایه را چه بدهند؟ هر روز که بیشتر بگذرد تاول های کف پایشان بیشتر میشود و نمیتوانند به پاهایشان بگویند که همه 50 سال را اشتباه آمده اند. خوشبختانه نسل زد و نسلهای بعدی حتا زحمت مطالعه تاریخ بی ثمر اینها را نیز به خود نخواهند داد. این که از زندگی درس بگیری و قدرت عوض کردن خود را داشته باشی هنری بس بزرگ است که اینها از آن بی بهره اند.
کار کار انگلیساست
آن مرد اشتباه نکرد. او نه تنها ترسو نبود که شجاعانه قدرت را به مردمی که مرگش را میخواستند واگذار نمود. میتوانست مانند بشار اسد با کمک خارجی حمام خون راه بیندازد و چند صباحی به قیمت نابودی هر چه ساخته بود در قدرت بماند.
اما آخرش چه میشد؟
رژیمی داشت... از نظر اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی پیشرو... از منظر سیاسی اتفاقا با توجه به دایناسورهای (مچم*)مخالفش درجه یک. حکومت آمرانه مصلحانه اش برای حفظ آزادی های ایران بود تا ارتجاع سرخ و سیاه خاک بر سر ملت ایران نپاشند.
که بعدا پاشیدند.
بگذریم...
اسد نیم میلون نفر را کشت و ده برابرش را آواره کرد و به نفرینیان تاریخ پیوست اما شاهنشاه آریامهر برای هر وجدان بیداری امروز جزو قدیسان است.
نابغه ایی بود که پیچش مو را میدید و ایران را میپرستید. در ۲۶ دیماه به خواست مردم... کشور را ترک کرد اما نهاد پادشاهی را برای ملت آن زمان جن زده و امروز آگاه ایران... خوشنام نگه داشت و نابود نکرد.
نمیدانم عاقبت سوریه چه خواهد شد. یک طرف قصاب دمشق است و آنور آدمهایی که اگر اسلامگرا باشند واویلا. امیدوارم که نباشند. تهش هم به قول شازده اسدلله میرزا به عضو(شریف) چپ دوستعلی خره
...ولی شاهنشاه فقید حتی ترک ایرانش هم شکوهمند و شاهانه بود و امروز حسرت آور و برای یک عقل سلیم تحسین برانگیز.
ما کماکان به ایران میگوییم که غمین نباشد چون این دوران هم خواهد گذشت و حتما نسلهای بعدی با او بهتر رفتار خواهند کرد...پاینده ایران زنده باد پادشاه...* (ملا چپی مجاهد)
پارازیت های مزاحم !
…….. بود، که اینگونه سلطنت طلبان مدافع ساواک و ثابتی را جدی گرفتند و با این اشخاص وارد بحث شدند،و بقول شامل باید به این عرزشی های سلطنت طلب گفت : دشمن ات نیم، منکر تو ام !
اگر مردم ایران یکبار دیگر سراغ تهوع و اسفراغ بالا آورده خود بروند و نظام گپدشاهی راانتخاب کنند تا ابدالدهر آبرو و حیثت خود را در جهان برباد داده اند.
رضا پهلوی با یک شرط میتواند از ایران دیدن کند که تمام ثروتهایی را که او و مادرش و پدر تاحدار و پدر بزرگ رکابدار سفارت هلند و انگلیس اش، به ایالات نامتحد و بلاد دیگر انتقال داده اند، به ایران برگرداند تا در راه آبادانی مصرف شود ،و یا خونبهای هزاران قربانی و اعدام توسط ساواک، حبران خسارت شوند.
نه شاه و نه شیخ !
بر پدر و مادرش لعنت که اینجا شاشد و شا شد!
پیش بسوی جمهوری دمکرات سکولار سوسیال فدرال منوگام !
In reply to پارازیت های مزاحم ! by تهماسب جهانبخش
اتفاقا جبر تاریخ وادارتان…
اتفاقا جبر تاریخ وادارتان میکندکه آنچه راکه از پایین خارج کردید٬ با دهنتان به درونتان بازگردانید ! ی کم حوصله کنی ٬ شوکه میشی 😩
اتفاقا جبر تاریخ وادارتان میکندکه آنچه راکه از پایین خارج کردید٬ با دهنتان به درونتان بازگردانید ! ی کم حوصله کنی ٬ شوکه میشی 😩
سلطان مطلق در زندان اعتقادات
دروود بر آقای کردی گرامی!
اندکی پچپچ کردن در هوای مسموم
«استفن کینگ»، یکی از نامدارترین جنائی نویسان معاصر است که تمام آثارش در نوع خود، بی نظیر و شاهکارهایی از بازکاوی و رخنه عمیق در تاریکگاههای روح و روان آدمیان محسوب میشوند؛ بویژه سیر و نفوذ تکاندهنده پسزمینه های میتولوژیکی و اسرار آمیز تجربیات بشری در آثار او، فوق العاده اند. از اکثر آثار او، فیلمهایی با بازیگری درخشان هنرمندان سینما ساخته شده اند که خود او نیز همچون «هیچکاک در فیلمهایش»، نقش گذرا ایفا کرده است. تنها نویسنده جنائی نویس آمریکائیست که ناشرانش، «چک سفید» به او میدادند!. داستان فیلم ذکر شده از رمانهایی انگیخته شده که برخی از آنها واقعیّت داشته اند مثل رمانهای: «کنت مونت کریستو، پرواز بر فراز آشیانه فاخته، پرنده باز آلکاتراز و مهمتر از همه، پاپیون». این فیلم را من شاید هفت هشت بار دیده ام. همانطور که دقیق اشاره کرده اید، تفاوت «مورگان فریمن» که در فکر «آزادی و زندگی نو» بود با همبندش که به «بُن بست زندگی» رسیده و هیچ چشم اندازی برای آینده نداشت و بالاخره خودش را دار زد، در این است که انسانها از راه «اندیشیدن در باره تجربیات خودشان به کدامین نتایج خردمندانه میرسند»، نه برای اینکه فقط آگاه شوند؛ بلکه برای اینکه آگاهی خود را پتانسیلی برای آفرینش زندگی نو در چهره ای دیگر به کار بندند.
مسئله چپهای ایدئولوژیکی دقیقا همانطور که خودتان نوشته اید، بحث نیاموختن از تجربیات برای زایشی دیگر است. از انگشت شمار کسانی که خودشان را «چپ» مینامیدند [صرف نظر از ذهنیّت ایدئولوژیکی و به شدت آغشته آنها به شرایع اسلامیّت] و بعد از فروپاشی شوروی سابق و بلوک کمونیستی، به خود آمدند، باید عرض کنم که ذهنیّت غالب به دلیل ناپُرسایی و فقدان اندیشیدن و استقلال فکر فردی همچنان به بقای خودش تا امروز در یسل کشان ایدئولوژی منحط و مزخرّف و پوسیده مارکسیسم ادامه داده و نقش به غایّت مخرّبی را در فجایع میهنی تا امروز ایفا کرده است . این طیف به دلیل آنکه ساختمایه عقیدتی اش بر «جزمیّتهای خشک و بی منطق و به شدّت خالی از روح و سیّالیّت» پی ریخته شده بود، آنچنان روح و روان و مغز مومنانش را در قبضه خود گرفته بود که اگر کسانی توانسته اند تا امروز از تاثیرات مخرّب آن، جان سالم به در ببرند، واقعا اراده و مقاومت و همانا امیدهای فردی آنان بوده است؛ وگرنه اکثر قریب به اتّفاق حضرات را باید جزو اموال سوخته و بر باد رفته ملّت ایران دانست که قربانی بلاهتها و حماقتها و نیندیشیدنها و جهالتها و بدتر از همه «فریب خوردنها» محسوب کرد. مشکل آنانی که هنوز در ذهنیّات ثابت و منجمد خود، اسیر مانده اند و هیچگونه تمایلی به تغییر و تحوّل در وجود خودشان نمیبینند، مرا یاد فیلمی می اندازد که متاسفانه نامش را فراموش کرده ام. داستانش ولی اینطور است که مُجرمی را به چندین سال حبس انفرادی محکوم میکنند و او فقط سالیان سال در یک اتاق چهار در چهار متری دوران محکومیّتش را سپری میکرده است. وی برای آنکه از پا در نیاید، عادت کرده بود که مسافت چهار متری سلول را روز و شب طی میکرد تا خودش را به این نحو سرگرم کند. بالاخره میزنه و دوران محکومیّتش تمام میشود، ولی وقتی او را آزاد میکنند، بعد از اینکه چهار متر را طی میکند، در قدم پنجم می افتد و بلافاصله جان میسپارد.
حکایت حضرات با ذهنیتهای منجمد، دقیقا حکایت همین زندانیست که تا زمانی زنده است که محبوس عقاید گندیده اش و محدود به چارچوب اعتقاداش باشد. به محض اینکه بخواهند از عقایدشان بگسلند، مرگ خودشان را حتمی میدانند. به همین دلیل، ترجیح میدهند که در زندان عقاید خودشان، محکوم ابدالدّهر بمانند به جای آنکه با گسستن از عقاید بی مایه به «آزادیهای فردی و جمعی» دست یابند و به فضای مردمدوستی و ایراندوستی بپیوندند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
ب
ب
خوانندگان کرامی را برای آگاهی از اکانتهای ناشناس و اوغلو ها لاچین ها خیابانی ها به مقالات قبلی خودم و آقای محققی رجعت میدهم و از آقایان تقاضا میکنم اینجا ننویسند. من مشتاق شنیدن نظر شما نیستم. در کودکی در محله مجیدیه تهران خانه ها تازه داشت ساخته میشد و مردم آشغال هایشان را پشت خانه یکدیگر خالی میکردند و صاحبخانه گاه ناچار میشد پشت خانه اش با رنگ بنویسد «لعنت بر پدر و مادر کسی که اینجا آشغال بریزد». از نامبردگان تقاضا میشود اینجا آشغال نریزند .. ضمنا سطل آشغال تان را دست یک نام مستعار جدید ندهید. اگر پاسبان محل مسئولیت بیشتری سرش میشد شماها را بلاک میکرد که کاری بجز آشغال ریختن ندارید بلکه یک بحث سازنده برای گذار از این رژیم منحوس برقرار شود.
افزودن دیدگاه جدید