
در آستانه!
سال نو میلادی در استرالیا آغاز شد و تا ساعاتی دیگر اروپا هم وارد سال میلادی ۲۰۲۵ می شود. ما از همه مزایای دو تابعیتی بودن استفاده می کنیم و از جمله دو بار در سال عید نوروز داریم!
مثل هر سال در ساعات پایانی سال میلادی ، در هوای سرد اروپا، با تناقضات یک تبعیدی ، دستم به کار نمی رود. هیچ کار!
باید برای دوستانم، عزیزانم، کشور و مردم ایران، برای اروپای ناشاد، برای دنیا ، برای همه، چیزی آرزو کنم. چیزی که بوی امید بدهد، بوی شادی، بوی نان، بوی آزادی، بوی احترام، بوی کرامت، بوی... اما، دستم به کار نمی رود، هیچ کار!
۲۰۲۴ سال نحسی بود. سال تداوم بوی گس خون کودکان در غزه، سال تحقیر انسانیت در قتلگاه بی پناهان، سال رقص شیطانی بنیادگرایان، به نام دین، به نام محمد، به نام موسی!
۲۰۲۴ سال نحسی بود. سال ادامه تهاجم سرمایه های کلان، ترامپ، شی و ماسک به سفره های کوچک شونده مردمانی که در گرداب بی پناهی، به اژدهای بازگشت پناه می برند. بازگشت به بهشتی که عوام فریبان وعده می دهند و سراب است، سراب !
۲۰۲۴ سال نحسی بود. برای ایران نحس ترین سال بود. بدتر از سال وبا، سال طاعون، سال ملخ ! در این سال نحس، کمر ده ها میلیون نفر دیگر، زیر بار فقر خم شد و کمر های بسیاری در سکوت و ماتم شکست. سقف آرزو ها کوتاه و کوتاه تر شدند، تا چند تار مو در نسیم باد!
کمر ایران خم شده است. در سرمای سوزان ناشی از باد های مسموم، خون در رگ های فلات به سختی می چرخد : آستانه سرمازدگی!
میخواهم هواری بکشم. بر میهنم چه رفته است!؟ دهانم باز نمی شود. یخ زده است. دستم به کاری نمی رود، هیچ کار ! باید اما کاری بکنم. سال ۲۰۲۵ در آستانه است! تصویرش وحشتناک است! تنم می لرزد، یخ زده ام.سیاه تر از سال وباست. هیچ پیامی به انگشتانم نمی رسد. پیش از رسیدن یخ می زند و فقط پژواک درهم و گنگی می شود! سگ تیپا خورده رنجور! تو دروغی، دروغ!
صدای « دینگ» مرا به خود می آورد و پیامی روی صفحه ظاهر می شود. فرستنده مردی همیشه امیدوار است. دیگران داوود صدایش می کنند، ما « آقداش نصر الله» خطابش می کنیم. بجای پیام شادباش ، نوشته ای از زهرا عبدی را فرستاده است. با بی میلی و چشمانی یخ زده، روی صفحه سور می خورم. در کرختگی یخزدگی، دلم نمی خواهد تکان بخورم. گرما برایم دروغ است. اما گرمایی از میان خطوط در رگ هایم می دود. گیجم. آیا این همان آخرین خلسه پیش از پایان نیست که کوهنوردان حکایت می کنند؟ اما نه! دستانم دارند جان می گیرند! خلسه مرگ نیست. بر صورتم سیلی می زنم. نه ! دروغ نیست. دستم جان دارد. صورتم درد را می فهمد. درد می شم، پس هستم!
به آخر قصه زهرا می رسم و با خودم می گویم. طناب های مردانه ما، دیریست که پوک و پوسیده اند، با طنابی از گیسوان زنان، به درون چاه یخ می رویم، شاید توانستیم رگ های فلات را از چنگ دیو سرما رها کنیم. شاید! این طناب گرم و جاندار است!
احمد پورمندی
=============================================
جواب زهرا عبدی به دخترقاسم سلیمانی که پرسیده بود فردای براندازی بجز لخت شدن ، مشروبخوردن ورقصیدن چه برنامه دیگه ای دارید ؟:
دوست عزیز برای فردا، برای همه جا هست. این خرد جمعی در تلاش است تا حذفی که خردجمعی را حذف کرده، حذف کند.
برای همه جا وجود دارد. تو هم برنامهات را بده.
خردجمعی میداند نباید وعدههای پوشالی بدهد. برای همین نمیگوید هم دنیای تان را میسازیم و هم آخرتتان را. خانه نخرید به همه خانه می دهیم با آب و برق مجانی....
نه دوست عزیز.
فردا روز کار و تلاش است.
کار بسیار است از دریاچهی ارومیه تا جلوگیری از صید بیرویهی کوسههای خلیجفارس و ویرانی اکوسیستم.
باید آب زنیم راه را، هین که نخبگان برمیگردند و با خود اعتبار جهانی برای ایرانمان میآورند.
حتا فلامینگوهای صورتی دریاچهی ارومیه برمیگردند.
مراکز بیمصرف تبلیغات ایدئولوژیک، به مراکز آموزشی تبدیل میشوند.
اقتصاد دیگر مال خر نخواهد بود و آن استادان برجستهی اقتصاد که چهل نامه نوشتند و ترتیباثر داده نشد، به میدان برنامهریزی میآیند.
کودکان کار از خیابانها به خانهها باید برگردند. مفهوم آرزوکردن را به کودکان برمیگردانیم.
کتابها را از ادارهی کتاب رها میسازیم.
دوستی نوشته بود« فقط در بند ۲۰۹ اوین، یک مملکت آدم حسابی آمادهی خدمت به ایراناند....»
پولهای بلوکه شده، رها میشوند و زیرساختهای اقتصادی را پیخواهندافکنند.
توریسم جای نفت را در اقتصاد میگیرد.
برای فردا حتا یوز پنجماههی زیبای ایران، «پیروز» برنامه برای آبادی ایران دارد. پسرکمان قصد دارد خطر انقراضش را مرتفع کند.
همراه شو عزیز من. خیلی کار داریم. برای تحقق اینهمه زیبایی در ایران باید جان در میان بگذاریم.
کار و تلاش مهمترین برنامهی فرداست.
البته برنامه برای استراحت و اوقات فراغت هم هست که هرکسی، هرطور دلش خواست میگذراندش. عیسا به شیوه ی خودش و موسا هم به شیوهی خودش.
حرفهای همکارتان یامینپور را فراموش کن که گفته بود اگر سر حجاب کوتاه بیاییم فردا شورتشان را سر چوب میکنند. این یاوهها را ما فراموش کردیم، تو هم فراموش کن.
ایران به همهی ما نیاز دارد.
تاریخ ایران به ما نشان داده که راه ادامهی حیات این سرزمین همواره از جنس نوزایی بوده است.
هرگاه گرفتار شده و غارت، ققنوسوار خود را از خود افریده است. میدانی چگونه؟
چون جسمِ سختِ ایران در تنِ نازک و روحِ لطیفِ مردمانش است.
وقتِ نوزایی است.
ققنوس را در آسمان ببین
و در کنار ما
رو به آبی آسمان ایرانزمین، لبخند بزن.
« زهرا عبدی»
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید