
سالی دیگر برعمرمهاجرتمان افزوده شد .چهل واندی سال قبل چمدانهای خود را بستيم و بعنوان اپوزيسيون از ايران خارج شديم. چمدانی که مرا ياد يکی از نوشتههای گارسيا مارکز می اندازد. داستان پدری که جنازه دختر خردسالش را که بعداز گذشت سالها از مرگش هنوز پوسيده نمی شد و طراوت کودکانه خود را حفظ کرده بود، داخل چمدانی نهاد و روانه واتيکان شد. چمدان را از اين مراسم به آن مراسم، نزد اين اسقف به آن اسقف می برد و بنمايش می گذاشت. تا بلکه از پاپ لقب قديس برای او بگيرد. سالها رفت و آمد و در فقر و تنگدستی و تنهائی زندگی کرد. نه گذشت زمان ديد و نه به چيزی جز آن جنازه و گرفتن لقب قديس فکر کرد. و نهايتاً نيز لقبی نصيباش نشد..
ما نيز بگونهای اين چمدانهای فکری خود را برداشته و خارج شدهايم و فکر می کنيم جنازه درون این چمدان همان طراوت جوانی و قديسيتی که خود فکر می کند دارد.همراه اين چمدان يک آينه جادو نيز داريم! که هر وقت در آن نگاه می کنيم خود را جوان و زيبا می بينيم مانند " تصوير دوريان گری ". آينهای که عيبهای ما را مخفی می کند. خودخواهی فردی، گروهی، کمبضاعتی، پربهادادن به نقش خود و نديدن واقعيتها را و پیر شدنمان را !آینیه ای که آن را با گذر زمان کاری نيست.
از اين روست که پيرشدن " جنتی و خامنه ای " را می بينيم، اما پيرشدن خود و زوال تدريجی خود را نه!
آینه ای که مانع از دیدن نسل جديدی که می شود که بازیگران اصلی میدانند. جامعه ديگرگون شده راعمیقا حس نمی کنيم.
همه چيز در حال فروريختن است. گوئی همه در حال اسبابکشی هستند. هيچ کس بر جای خود آرام، قرار و راحتی ندارد. ماننده مغازه حراجشدهای است در شب آخر سال. سنگ بر سنگ بند نيست. جمهوری اسلامی در این نیم قرن حضور بختک وار خود با جای گزین کردن طایفه ای از کوتوله های تاریخی ،افراد بی چهره که مهم ترین کارشان یورش بردن به تمام زیر ساخت های اجتماعی ورواج نوعی لومپنیسم و زور گوئی همراه با طلبکاریست را بالا کشیده وحاکم بر سرنوشت ملت کرده است. بسیاری از
ارزشهای پایه ای فرو ریخته وهيچ ارزش جديدی جايگزين نگرديده. فاجعه تلخ يک ملت ! که هرروز به فرو پاشی خود نزدیک تر و نزدیک تر می شود.تلخ ودرد آور!
تلخ تر سیمای اپوزیسیونی متوهم و گرفتاردر رويا های خوداست . اپوزیسیونی که هرکدام فکر می کنند نمايندگی بخش و گروهی از مردم را دارند. بخشی نماينده کارگران و دهقانان، بخشی طبقه متوسط، بخشی سلطنتطلب، مشروطهخواه، جمهوريخواه، جمهوریخواه لائيک، فمينيست، بخشی مدعی خلقها، خلق ترک، کرد، بلوچ؛ بخشی دنبال سرنگونی، بخشی تحولطلب، بخشی دنبال لابیکردن، بخشی اميدوار به حمله آمريکا و اسرائيل! عجيب بازاری است!اپوزيسيونی از نوع ايرانی! نسبت به همه چيز، همه کس، همه امور داخلی و خارجی تحليل دارد. خود را يکی از آگاهترين و جدیترين اپوزيسيونهای جهان ميداند. اما وقتی به کارنامه تاریخی آن نگاه می کنی، همان در می آيد که در مورد ما ايرانیها می گويند:" در کار فردی بینظير و در کار گروهی صفر."
براستی چه زمانی اين بحثهای عريض و طويل تئوريک و ذهنی تمام خواهد شد؟ چه وقت ما خواهيم توانست حداقل سر يک موضوع عملی بر عليه جمهوری اسلامی با هم وحدت نظر داشته باشيم؟ اصولاً خواستههای عمومی ما که همگی بر آن اشتراک نظر داريم، چيست؟ آيا مبارزه برای دمکراسی يک خواست عمومی است؟ آيا مبارزه برای برگزاری يک انتخابات آزاد يک خواست عمومی است؟ اصولاً وجه اشتراک ما به عنوان اپوزيسيون با همديگر چيست؟ آيا بعد از همه سال وجوه اشتراک خود را می دانيم؟ آيا بعد ازاین همه جدلهای لفظی و قلمی حاضريم سر حتی یک خواسته کوچک با هم وحدت نظر و عمل داشته باشيم؟ اما دریغ که کاسه سرمان آنقدر زمخت است که متأسفانه سنگ لحد نيز ما را از مردنمان آگاه نمی کند! چرا که مرگ يک اپوزيسيون نداشتن رابطه اوست با مردمش، نديدن واقعيتهای زندگی مردمی است که روزانه بسختی در گیر آن هستند ! چشم انتظار تغیر وتحول .
متاسفانه اپوزیسیون قادر به ایفای نقشی تأثيرگذار در این تغیر و تحول و در مبارزات داخلی کشورنیست.آنچه که نقش يک اپوزيسيون را تضمين می کند.
نهايت اينکه تمام اين گفتهها چيز تازهای نيست !می تواند برای برخی که خود را برحقتر، آگاهتر و تطهيرشده تر می دانند، خندهدار و سادهلوحانه جلوه نمايد. عيب ندارد؛ ميتوان اگر عمر کفاف دهد سال ها نشريه خود را بيرون داد. مانند مجاهدين در کمپی بزرگتر در اروپا و آمريکا رژه رفت. در جمع های کوچک ومنفرد تظاهرات راه انداخت . جلو صف با مدال های اهدائی بخود راه رفت . هر کدام رهبری شد با تاجهای کاغذینی بر سر. اما بايد يک روز جواب داد. اين همه اما و اگرها تاکنون چه دستآوردی داشته ؟ چه نتیجه عملی بار آورده است؟
ضعفی که نا خواسته باعث می شود ته دل بسياری از اپوزيسيون لک بزند که آمريکا و اسرائيل دخالت کرده بساط جرثومه فساد جمهوری اسلامی را در هم شکند و مار سرش بدست آنها له گردد.
در اين بازی ما چه نقشی خواهيم داشت؟آیا چیزی جز بچه مرشدی به اپوزیسیون خواهد رسید ؟ که پشتک و وارو بزند و جای دوست و دشمن نشان دهد؟
اين سرنوشت محتوم تمام نيروهائی است که پراکندگی آنها، عدم يکپارچگی آنها برای حداقل شعارهای مرحلهایشان آنها را بی رمق، بی قدر و بی تأثير کرده است.
نيروهائی که شهامت آنرا ندارند وارد کارزاری شوند که لشکر آن از تمامی احزاب و سازمانهای اپوزيسيونی تشکيل شده که با تمام تنوع فکری و ديدگاهی خود حاضر به همراهی در اين مرحله از جنبش دمکراسیخواهی و آزادیخواهی هستند. بگذار در اين لشکر هر کس که توان فرماندهی بهتر و ابتکار عمل و جسارت بيشتر دارد، سهم بيشتری بگيرد. اين قانون تمام مبارزات است از چنگيز گرفته در متحدکردن قبائل مغول تا خمينی که بهتر از هر اپوزيسيونی اين قانون را دريافت و بکار بست و ولايت فقيه خود را برقرار کرد.
اين اساس يک مبارزه است بدون خيسشدن نمی توان داخل آب شد.
روشنفکری بد دردی است بخصوص اگر در خارج از کشور باشی و روياهای خود را به جای واقعيت بنشانی. " روياهائی که اگر از واقعيت بيشتر از چند قدم فاصله داشته باشند به پشيزی نمی ارزند.
تلخک " دلقک سلطان محمود" روزی از خانه بیرون آمد. غربالی پشت در بود پای بر غربال نهاد .غربال بر جست بر زانویش خورد.خشمگین شد !ضربتی محکم تر زد .غربال بر جست بر پیشانیش خورد .خشمگین تر شد ! محکم تر زد ومحکم تر خورد .نهایت زخمی وخونین بر زمین نشست و فریاد کشید:" بدادم برسید که غربال مرا کشت ." این داستان جمهوری اسلامی و اپوزیسیون جمهوری اسلامیست که هر دو سال هاست بر غربال نهاده شده در پشت در لگد می زنند و ضربه می خورند .فریاد می کشند که" غربال مرا کشت!" ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
تغییر
سالام
ابولی جان،
تفکرت تاریخ مصرفش حدود صدساله سپری شده است،
سال که سهله ،قرن هم بگذرد
تفکرشماپوچ و ارزشی ندارد،
شما آب در هاون میکوبی،
شما ازآن افرادی هستید،که متاسفانه بجای جلو رفتن،
به عقب برگشتید،
اگر درتفکرچپ قبلی خودبودی،لاقل صدسال عقب
بودی،
با تفکر باستانگرایی به ۲۵۰۰
سال عقب رفته ایی،
این تفکرت دربطن خود بدترین دیگرستیزی و بخصوص زن ستیزی دارد،
که خودت هم نمی بینی و نمی دانی.
متاسفم برای تو یکی.
که ره گم کرده خطرناکی هستی.
آقای محققی گرامی. بی جهت آب…
آقای محققی گرامی. بی جهت آب در هاون نکوبید. این جمع اگر نیرویی داشتند از جوانی با سالمندی و بازنشستگی صرف سرنگونی پهلوی کردند و روی سنگ قبرشان هم یک فحش به پهلوی خواهند نوشت. آنها را رها کنید. پهلوی ها مرده اند و این دعوا سر لحاف ملاست و جدی نیست. امروز بر اساس نظریه ساموئل هانتینگتون نبرد تمدن ها شروع شده و پس از یوگوسلاوی و لیبی و سوریه و عراق نوبت ایران رسیده است و چاره ای بجز تجزیه ایران و استقلال ملیت های ساکن فلات ایران نیست. بخصوص که دولت نیز میخواهد پایتخت را به مکران در سیستان و بلوچستان ببرد و بطور کلی از مهاباد و تبریز دور باشد تا از گزند استقلال خواهی مردم این نواحی در امان باشد. چه بسا صحبت ایران شمالی و جنوبی، طرحی که در زمان جنگ جهانی اول روسها و انگلیسی ها ریختند دوباره جان بگیرد. اگر ایران چند پاره شد شما تمایل دارید در کدام بخش از ایران زندگی کنید؟ در سرزمین مادری یا در ایران جنوبی؟ مایلم نظرتان را در این مورد بدانم. با تشکر
افزودن دیدگاه جدید