رفتن به محتوای اصلی

گورسپاری مسائل اجتماعی در باتلاق غرائز و سوائق

گورسپاری مسائل اجتماعی در باتلاق غرائز و سوائق

تاریخ نگارش:08.01.2025

گورسپاری مسائل اجتماعی در باتلاق غرائز و سوائق

زین همرهان سُست عناصر دلم گرفت  .......... شیر خدا و رُستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او  .......... آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پُرشکایت، گریان شدم ملول .......... آن ‌های هوی و نعره مستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر .......... کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما .......... گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست 
[مولوی بلخی]

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست .......... رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی
آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست .......... عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
[حافظ شیرازی]

چه شد که ایرانیان از تمام قلّه های سرفرازی و بالندگی و بزرگواری و راستمنشی و پهلوانی و دلاوریهای با شکوه و آفرینشهای هنرمندانه و مهربانیهای ستودنی فرو افتادند و در قعر ذلالت و حقارت و خصومت و کینه توزیهای هولناک نسبت به یکدیگر درغلتیدند و دژخیم جان و زندگی یکدیگر شدند؟. چه شد که شیرازه انسجام اقوام ایرانی از هم گسیخت و درّه های عمیق نفرت و گریز بر مناسباتشان چیره شد؟. چه شد که نسل اندر نسل همچون شتر عصّارخانه به گرداگرد فلاکتها و مشکلات و مُعضلاتی اسیر و دربندیم که قرنهاست طوق لعنت آنها بر گردنمان آویخته و محکم چسبیده است؟. چه شد که ایرانیان «سوگوار» شدند؟. چرا سوگواری ایرانی با غمگین بودن و عزادار شدن و گریه و زاری، هیچ سنخیّتی ندارد؟. سوگواری به معنای درک عمیق و تکاندهنده از پیامد ناکامیاب شدن برای پیوند زدن تضادها و دگرسانیها و ناهمگونیهاست که برغم دشواریهای واقعیّت پذیری اش، هنوز که هنوز است ایرانیان برای واقعیّت پذیر شدنش، جانفشانیها میکنند و امیدها در دل دارند. چه شد که تراژدی اولویّتهای شیرازه فرهنگ باهمستان ایرانی به میدان جنگهای خونریزی و کشتار و قتل عام و غارتگری و تجاوز و ویرانگری تبدیل شدند؟. چه شد که ما نتوانسته ایم تا امروز در باره «مسائل و مُعضلات میهنی و اجتماعی» بیندیشیم و راهگشاینده باشیم؟. 
وقتی که ما نمیتوانیم «مسئله ای» را ریشه ای و اصولی «طرح» کنیم، خواه ناخواه به هر چیزی می آویزیم تا دلایلی برای توجیه مشاجرات سخیف و بی مایه و نفرت آلود و خشم و پرخاش در حقّ یکدیگر داشته باشیم و قرنهای قرن فقط کارمان و رسالتمان و اهداف و مقاصدمان این باشد که در «گورسپاری مسائل اجتماعی و میهنی» با تمام توش و توان و استعدادها و امکانهایی که داریم، شبانه روز تقلّاهای عرقریزانی کنیم؛ امّا اندیشیدن در باره مسائل و مُعضلات را هرگز و هیچوقت نه تنها موضوع گفت و شنودهای انگیزشی از بهر راهگشایی و برنامه ریزیهای بهره آور مطرح نکنیم؛ بلکه تا میتوانیم از مطرح شدن آنها نیز ممانعت کنیم؛ آنهم به نام «آزادی و دادگزاری و مناسبات دمکراتیک و پیشرفت و آبادانی و میهندوستی و چنین و چنان». 
«دلاوری و شهامت داشتن» به ایجاد هیچ معجزه ای همگانشمول نمی انجامد؛ بلکه فقط گستره بشردوستی و آدمیگری را زیبا می آراید. هر چقدر انسانها به دلاوریهای فردی و شهامت رادمنشی تکیه کنند به همان میزان میتوان به وسعت فضای آزادی و مناسبات دمکرات مآب در جامعه وسعت داد. انسان دلاور و با شهامت میتواند با مسئولیّتهای فردی در شالوده ریزی قصر با شکوه جامعه فرهنگیده و مناسبات فرزانه ای انسانها، نقش کلیدی ایفا کند؛ ولو گمنام باشد. دلاوری و شهامت افراد میتواند جنبشها و حرکتهای نسیم گونه تغییر و دگرگشتهای اجتماعی را امکانپذیر کنند و پرنسیپهای باهمزیستی و وظایف و مسئولیّتهای انسانها را در حقّ یکدیگر در اجتماع تضمین و تامین کنند. دلاوریها و شهامتهای فردی به نُدرت اتّفاق میافتند؛ ولی اگر نیز رخ دادند و واقعیّت پیدا کردند، بلافاصله «اقتدار مطلق زمامداران ناحقّ و مستبد» را متزلزل و درهم میریزند. متاسفانه کثیری از انسانها ترجیح میدهند که با تسلیم شدن به اراده مقتدرین در خفا به نیات و مقاصد خودشان دست یابند، خواه از طریق همکاری و همسویی با مقتدران باشد، خواه بیرون از دایره کنترلی و مافیایی مقتدران و ارگانهای آنها. در هر صورت، انتخاب انسانها میتواند در دوام و فروپاشی سیستم مقتدران جبّار و ناحقّ، نقش کلیدی داشته باشد. 
کسانی که شعار بی مزه و بی جای «من بی طرف هستم» را در موقعیّتهای بسیار خطیر و سرنوشت ساز جمعی بر زبان و قلم میرانند و از پذیرش مسئولیّت میگریزند، بی شک در حمایت از اقتدار و قدرت استبدادی حاکمان نالایق، همدستی و همآوازی میکنند و بر دوام شرارتهای اجتماعی می افزایند. وقتی که اراده استبدادی زمامداران بتواند هر انسانی را تسلیم و ذلیل و خوار و حقیر کند، آنگاه هیچ چیزی در جامعه، تغییر نخواهد کرد؛ بلکه به همان سانی میماند که مقتدرین جبّار اراده کرده اند بماند و دوام ابدی داشته باشد. تغییر در جایی و زمانی صورت پذیر میشود که «دلاوریهای فردی و شهامت داشتن» برای مسئولیّت پذیری از طرف تک تک انسانهای دلاور و فهیم و رادمنش، حمایت و پشتیبانی و با همصدایی در صف آرایی با مقتدرین خونریز و جبّار و ناحقّ گلاویز شوند.  
در جامعه ای که «خوبترین خوبانش» - مهم نیست به چه نوع عقایدی و مذاهبی و ایدئولوژیها و مرام و مسلکها و نظریّه ها ملبّس باشند و در چه موقعیّتها و پُست و مقامها و رده ها و غیره و ذالک صاحبقرانی کنند- هنوز نمیتوانند در باره «طرح مسائل»، میلیمتری گام بردارند، اگر دهها سال نیز به کشمکشهای قلمی و گلاویزیهای لفظی و بگو مگوهای اتّهامزنی- خود حقّمداری چنگ بیاویزند، آخرش در اثبات کردن یک چیز«سنگ تمام» میگذارند؛ آنهم «حماقت و بلاهت وجودی». وقتی که مسائل اجتماعی و میهنی به موضوعاتی برای اندیشیدن و فکر و ایده آفرینی مختوم نشوند و سبب سازی کنشها و واکنشهای منطقی و استدلالی و برهانی را موجب نشوند، پیداست که عواقب «جهالت و بلاهت فردی و جمعی» فقط میتوانند خصومتها و قهقرائیها و بر باد دادن ثروتهای مادّی و معنوی را برای جامعه رقم بزنند. بردارید صمیمانه و با وجدانی که آلوده به اغراض فردی و جمعی نباشد، فقط لحظه ای تعمّق پُرسشی کنید و ببینید که آیا تا امروز، تشکیلاتی، سازمانی، حزبی، گروهی، فرقه ای، انجمنی، دار و دسته ای را سراغ دارید که توانسته باشد «مسئله ای» را طرح کند و با گشوده فکری و اشتیاق جستجو برای پاسخ به مسئله اقدام کرده باشد؟. 
وقتی هیچکس نمیتواند «مسئله ای» را طرح کند تا خودش و دیگران را به جستجو بیانگیزاند و پاسخهای مستدل و متّقن را با همدیگر پیدا کنند، چگونه میتوان توقّع داشت که مصیبتهای اجتماعی و میهنی در «اینجا و اکنون» حلّ و فصل شوند و بر روی یکدیگر تلنبار نشوند؟. بردارید اگر وقت و حوصله دارید، نگاهی سرسری و سه دقیقه ای به برنامه هایی بیندازید که در باره «ایران و مسائلش» در تمام شبکه های اجتماعی، پخش و منتشر شده اند و هر روز تکرار میشوند، آیا سوای کشمکشهای نفرت آلود و پرخاشگریهای تاسّف بار که آلوده به خروارها دشنامگویی و لیچاربافی و تعفّن دهنی و بیسوادی محض و امثالهم هستند، چیز دندانگیر و شایان آفرینها تجربه و کشف نیز میکنید؟. هنوز که هنوز است بعد از تقریبا نیم قرن از سپری شدن حکومت خلفای الله که عزم جزم کرده اند «قرنهای قرن تا مرز هزار سالگی» دوام آورند و حاکم مطلق بر ایران و مردمش باشند، هیچکس از میان اینهمه مدّعیان رنگارنگ با بیرق نخ نما شده و چل تیکه ای بی مسمّا به نام «اپوزیسیون» نتوانسته است تمییز و تشخیص دهد که «مسئله» را چگونه میتوان «طرح» کرد و هنر پاسخدهی به مسئله به چه پرنسیپها و متدها و اصول بُرهانی منوط و ملزم است؟. بر ما چه رفته است که حتّا «حساب دوره دبستان» را نیز تا امروز ثابت کرده ایم که بلد نیستیم؛ ولی میخواهیم تا بزرگترین سیّاره منظومه شمسی؛ یعنی مُشتری، «سفینه های قدرت و اقتدار و حقانیّت بی چون و چرا وهرگز رقیب ناپذیر خود را»  روانه کنیم؟. بر ما چه رفته است؟.  

1-    بُغرنج رشک و حسادت در مناسبات بشری

از لحظه ای که انسان به «خودفریبی» آلوده میشود و با آگاهی و خودخواسته بر سر خویشتن، کلاهی گشاد میگذارد، از همان لحظه نیز در فریب دادن دیگران، بازیگری بسیار ماهر و چیره دست از آب در میاید. هیچکس نمیتواند ما را بدون کمک و نقش خودمان، فریب دهد. فریب دادن خویشتن و دیگران در زمانها و مکانهایی امکانپذیر میشوند که هر کسی بتواند «کلاه گشاه دیگری» را به عیان ببیند. وقتی که مای ایرانی در رقابت با دیگر هموطنانمان نمیتوانیم به هنرها و فروزه ها و استعدادها و توانمندیها و آگاهیها و تخصّصها و مهارتهایمان یقین و امید و اتّکا داشته باشیم، آنگاه در وجود و چهره یکدیگر فقط خاصمان نالایقی را شناسایی میکنیم که شایستگی هیچ چیزی را نداریم؛ چه رسد به رقابت با یکدیگر. مهم نیست که میدان رقابتها در کجا و بر سر چه مقاصد و اهدافی باشند، مهم این است که مای ایرانی تا چه اندازه به «خودمان و هنرهایمان» یقین و اعتقاد داریم و به خودمان در مقام انسان، اعتماد داریم. 
در جامعه ای که ارگانهای مختلف و کارگزار و متصدّیان کشوری و اداره ای در رویکرد به مناسبات انسانی به جای ترضیه سالم و صحیح «سوائق و غرائز» به سرکوب و کتمان و استتار غرایز و سوائق بشری تلاشهای توبیخی و مذمومی و تحقیری از راههای مختلف اقدام میکنند، بی هیچ شک و تردیدی، مستقیم و بی واسطه،  زمینه های رشد و توسعه سرطانی «رشک و حسادت» را در وجود افراد جامعه شدّت میدهند و تنشهای اجتماعی را به سوی حالتهای بسیار وخیمی که مملوّ از فعالیتهای تخریبی روح و روان و شخصیّت و ارجمندی و عزّت و حرمت آدمیان در حقّ یکدیگر باشند، سوق خواهند داد.  بُغرنج رشک و حسادت را زمانی میتوان کاهش داد و جلوه های صدمه ای و مخرّب آنها را خنثا کرد که هر انسانی در آغاز بیاموزد و بداند که چگونه میتوان «خود را فریب نداد و کلاهی گشاد را بر سر خویشتن نگذاشت»؛ بلکه بدانسان پدیدار شد و زیست که به ذات و گوهر خویشتن هستیم.

2-    سطح و ژرفای انسانها

ژرفای هر انسانی را از سطح پدیدار شده اش میتوان شناخت. تشخیص اینکه سطح انسانها و عمق وجودشان در کجا آشکار میشود، به «موقعیّتها» منوط است.  بسیاری از انسانها هستند که در تحت شرایط عادی و روزمره، سطوحی دلربا و جذّاب و پر زرق و برق دارند، بدون آنکه بتوان رخنه ای/شکافی/دریچه ای را در سطحوحشان به سوی اعماقشان پیدا کرد. کشف عمق اینگونه انسانها بسیار دشوار است؛ زیرا در شرایط عادی، هیچکس خلاف آنچه رسم و آداب و عُرف اجتماعیست رفتار نمیکند تا در کردارها و رفتارها و گفتارهایی که از خودش بروز میدهد، فوری رخنه ای در سطوحش ایجاد شود و انسان بتواند نگاهی برق آسا به عمق او بیفکند. آدمیان میتوانند از راه سطحی سازیهای ماهرانه و پر زلم زیمبویی و تصنّعی به طور دلخواه و همگانپسند جلوه گری کنند و حتّا محبوب و مشهور و نامدار شوند. امّا شناخت انسانها را زمانی میتوان معتبر دانست و اساسی به دست آورد که هر انسانی را در «موقعیّتهای بدیع و کلیدی» آزمود و شخصیّت وجودی اش را به محک زد؛ زیرا در موقعیّتها و پُست و مقامهاست که ماهیّت حقیقی تک تک انسانها هویدا و رسوا میشوند و سطوح آراستگی-تصنّعی آنها همچون کاغذ دیواری فرو میریزند و ماهیّت آنها را به نمایش میگذارند. به همین سبب، در باره «چیستی و کیستی» هر انسانی نباید بر شالوده «سطوح ظاهری اش» قضاوت کرد؛ بلکه باید بر اساس و پایه «آنچه که به ذات خودش» هست و در موقعیّتهای اکتسابی و انتصابی بروز میدهد به داوری متّقن و توام با بُرهان اثباتی تکیّه کرد. شناخت انسان فقط در «اعماق گوهر پدیدار شده اش» امکانپذیر است؛ نه در ظواهر تصنّعی و آرایشگریهای مردمفریب.    
     
3-    شیرینیهای دروغ و تلخیهای حقیقت

دروغی که ضدّ صدق کلام  باشد به سان گریزراهیست برای آنانی که نمیخواهند ریشه ای برای کشف و شناخت حقیقت مجهول به سهم خودشان کوششها و جویشگریها و پرسشها کنند. حلاوتی و شیطنتی که از راه دروغگویی در وجود آدمی جرقه میزند، امکانهای دیدن هر پدیده ای را در ابعاد و چشم اندازهای مختلف و متناظر و متنافر از یکدیگر، ثقیل و تاریک میکند. دیدن هر پدیده ای در کریستال تنوع ابعادش بهتر میتواند ما را به شناخت پدیده راهنمون شود تا مثلا آویختن به فقط یک بُعد پُر طمطراق و رایج و شایع. صدق و کذب گفتارها را زمانی میتوان فهمید که تلاش برای کشف حقیقت مجهول به حیث پیش شرط اندیشیدن در باره «گفتارهای صادق و کاذب دیگران» در نظر گرفته شود. ولی پرسش این است که چرا برغم مذموم بودن کلام کاذب، انسانها در زندگی خصوصی و جمعی ترجیح میدهند که دروغگویی را در مناسبات با یکدیگر رواج دهند؟.  آیا سائقه شیطنت و بدجنسی و سفاهت بشریست که دروغ را در وجود دیگران به شیرینی لذّت بخش استحاله میدهد؟ یا اینکه انسانها از پدیدار شدن چهره حقیقت مجهول میهراسند و احتمال چشیدن تلخیهای ناگوار را در مدّ نظر دارند؟. کدامیک؟. انسانها میتوانند در مناسبات اجتماعی افرادی صادق و دُرُستکار به نظر آیند؛ ولی در بسیاری از موقعیّتها، محقّ و حقمدار نباشند. همینطور انسانها میتوانند صادق و دُرُستکار باشند و حتّا حقمدار؛ امّا احمق و جاهل به نظر آیند. چه چیزی باعث میشود که دروغگویی برغم مذموم بودنش در مناسبات بشری شیوع داشته باشد و بخشی از رفتارها و گفتارهای انسانها را رقم بزند؟. چرا عطش برای اخذ هر نوع شیرینی میتواند به تلخی استحاله پیدا کند و زهری مهلک از آب در آید؟. آیا اشتیاق و له له زدن از بهر شیرینیخواهی مطلق و خالص در تمام مناسبات اجتماعی و کشوری نبود و نیست که کنشگران و تحصیل کردگان و آکادمیکرهای ایرانی را به نوشیدن و سرکشیدن لاجرعه حقیقت بسیار تلخ «حکومت ولایت فقیه» محکوم و مجبور کرد؟.      
  
4-    مُختصری از احکام «کنسله و کنکله» در چالش جنسیّتها

پرده اول:
جوانی تقریبا بیست و هفت ساله با ته ریشی و لبخندی بر لبان و میکروفونی کوچولو در دست در یکی از خیابانهای تهران با دختر خانمی روبرو میشود و به او میگوید که: «خانم معذرت میخواهم. میتونم چند لحظه از وقتتون را بگیرم؟. من گزارشگر یک برنامه تلویزیونی هستم. لطف کنید خودتان را معرفی کنید و بگویید که چند ساله اید؟ و همچنین توضیح دهید که به نظر شما کدام پسر در رابطه، کنسله؟» 
« .... اسم من «فرشته آفتاب مهتاب ندیده» است و بیست و چهار سالمه. به نظر من، پسری که درآمد ماهیانه اش کمتر از دویست میلیونه، کنسله. لامبورغینی و پورشه و رولز رویس و مرسدس و فراری نداشته باشه، کنسله. خوشتیپ و  قد بلند و خوش آواز و گیتاریست و ورزیده نباشه، کنسله. هر سال شش مرتبه به مسافرت خارج  از کشور نبرد مرا، کنسله. پدر و مادر و خواهر و برادر و اقوام مرا بر خودیهایش ترجیح ندهد و برتر ندونه، کنسله. لارج نباشه و برای آرایش و پوشاکم، میلیون میلیون خرج نکنه، کنسله. هر روز تحت فرمان و تایم من نباشه، کنسله. وقتی من در هر موردی بگم نه، حوصلشا ندارم و اون هی اصرار کنه، کنسله. اگه با دخترا و زنها و خانومای فامیلش رفت و اومد داشته باشه، کنسله. مدرک تحصیلیش کمتر از فوق دکترا باشه، کنسله. سه چهار تا زبان خارجی بلد نباشه، کنسله. عمارت و یا قصر شیک و پیک در بهترین نقطه تهران نداشته باشد و همینطور سه چهار تا ویلا در سراسر دریای مازندران، قطعا کنسله. شغلش باید حتما پولساز باشه و اگه شرکت مستقل داره، اصلا کارمند زن نباید داشته باشه؛ وگر نه کنسله. بدون من اگه بخواد به تنهایی جایی بره، کنسله. تمام کارهای خونه داری را نکنه، کنسله. تمام املاک و دار و ندارش را باید به اسم من در محضر ثبت کنه، وگر نه کنسله. برای هر موقعیّت و جشن و مراسمی که پیش میاد، اگه یک سرویس طلا به من هدیه نده، کنسله. یک شب در میون باید منا ببره در بهترین رستورانهای شهر که موزیک زنده دارند، و گرنه کنسله. اگه اینستاگرام و فیسبوک و تیک تاک و امثالهم داشته باشه، کنسله. گیر دادن به پوشش و آرایش من و زنان و دختران شهر، کنسله. با رفیقاش و دوستانش حشر و نشر کنه، کنسله. دیرتر از ساعت پنج عصر بیاد خونه، کنسله. شبها بخواد جایی دیگه بخوابه، کنسله. مریض بشه و مراقبت بخواد، کنسله. اگه روابطمون عمیق شد و به ازدواج منجر شد، حقّ بچه دار شدن و حضانت از بچه و طلاق با منه؛ و گرنه کنسله. انتخاب مناسبات و معاشرت با آدمها اگه با من نباشه، کنسله. برف و بارون اگه بیاد، باید چتر من باشه، وگر نه کنسله. خلاصه سرتون را درد نیارم. هر پسری که جیک و بُکش بر وفق مراد دل من نباشه،  کنسله».
پرده دوم:
دختر خانمی زیبا و تقریبا بیست و سه ساله با لباسهایی شیک و لبخندی ملیح و توام با حرکاتی لوند و میکروفونی کوچولو در دست در یکی از خیابانهای تهران با آقا پسری روبرو میشود و با طنّازی به او میگوید که: «آقا معذرت میخواهم. میتونم چند لحظه از وقتتون را بگیرم؟. من گزارشگر یک برنامه تلویزیونی هستم. لطف کنید خودتان را معرفی کنید و بگویید که چند ساله اید؟ و همچنین توضیح دهید که به نظر شما کدام دختر در رابطه، کنسله؟»
«.... اسم من «شجاع الدّین قلّه های صعب العبور» است و بیست و هفت سالمه. به نظر من، دختری که پراید سوار نشه، کنکله. خونه داری و روفت و شوب بلد نباشه، کنکله. آشپزی و گاو و بز و میش دوشی از عهده اش بر نیاد، کنکله. خمیر کردن و نون پختن را از پسش بر نیاد، کنکله. بچه دار شدن و بچّه داری ازش نیاد، کنکله. انواع و اقسام حرکات سکسی و آکروباتی را ندونه، عمرا کنکله. بدون اجازه من بخواد آب بخوره، کنکله. از خونه بره بیرون با همسایه ها لاق بزنه و با هر کس و ناکس لاس بزنه، کنکله. ناشتایی و ناهار و شام مرا با عشق و لبخند پذیرایی و سرویس نکنه، کنکله. قد کوتاه و باسن پهن و پستون خیکچه ای و گردن چسبیده باشه، کنکله. اگه اندامش مثل ساعت شنی نباشه و گیسوانش تا پایین باسنش بلند نباشن، کنکله. اگه اهل آرایش غلیظ و جرّاحی دماغ و بوتوکس و غیره و ذالک باشه، قطعا کنکله. اگه سیگاری و قلیون کش و مشروبی باشه، کنکله. اگه مادر و پدر و خواهرا و برادرا و اقوام منا با خوشرویی پذیرایی نکنه و احترام بشون نذاره، کنکله. اگه قالیبافی و گلدوزی و خیّاطی و دیگر کارهای درآمد زا نکنه، کنکله. اگه ارث و میراث پدریشا به حساب بانکی من نریزه، کنکله. اگه خور و پُف و مالاچ ملوچ کردن منا تحمّل نکنه، کنکله. اگه خواهراش و برادراش به من کمک نکنن در زنداری، قطعا کنکله. اگه بخواد در رفت و آمدهای من با رفیقام و غریبه ها، لم و بم کنه، کنکله. اگه دیر اومدم یا اصلا نیومدم خونه، عر و تیز و قهر کنه، کنکله. اگه بخواد زیارت عتبات و مسافرت و دیسکو و باشگاه ورزشی بره، کنکله. اگه توقع داشته باشه که من به هر بهونه ای براش یه جنس طلا بخرم، کنکله. اگه در سولدونی و مطبخ نخواد با من زیر یک لحاف زندگی کنه، کنکله. اگه نخواد با پاهای خودش راه بره تا به مقصدی برسه، کنکله. اگه بیخود و بی جهت، لباس بخواد و شبانه روز پوشاک عوض کنه و کفش این مدلی و اون مدلی و برندی بخواد، کنکله. اگه قرار باشه روی حرف من که حجّت محض است، اعتراضی کنه، کنکله. اگه بعد از اینهمه مختصر مفیداتی که عرض کردم، کار به ازدواج کشید، حقّ طلاق بدون هیچ مهریه ای با منه و اگه بچّه نیز داشتیم، حقّ حضانت با منه؛ وگر نه کنکله. اگه من خواستم چند تا زنها و دخترای صیغه ای یا زاپاسی داشته باشم، حقّ دخالت نداره، وگر نه کنکله. اگه من تریاکی، هروئینی، شیشه ای، شرابی، قمارباز و الدنگ شدم، حقّ شکایت و ناله نداره؛ وگر نه کنکله. خلاصه رک و پوست کنده بگم خانم عزیز. هر چیزی که بخواد خلاف اراده این چاکر همیشه خدمتگزار باشه، کنکله به مولا». 
پرده آخر:
بیرون از فضای هیاهو و جنجالهای روزمره، انسانی با موهایی سفید و چهره ای غمگین در امتداد تاریخ و فرهنگ جامعه ای کهنسال با طمانینه و سخت فرو رفته در اعماق افکار خود در حال گامنوردی است. از خودش میپرسد که ما کی بودیم و چی بودیم و چه شد که به باتلاق ابتذال فرو چلیدیم؟. چه کسانی مقصّر بودند؟. خودمان؟. بیگانگان؟. همسایگان؟. روزگار بی مروّت؟. چه چیزهایی باعث شدند که ما «گوهر انسان بودن خودمان و صلابت و خجستگی زندگی نامکرّر همدیگر» را آلوده  «غرایز و سوائق افسار گسیخته» کردیم و در منجلابی از توهمات و توقّعات و تصوّرات مالیخولیایی گرفتار شدیم؟. چه شد که ما از یاد بریم، کی هستیم و چی شده ایم و چگونه میتوانیم خویشتن را بازیابیم و حفظ کرامت انسانی خود را در گرو تملّک تصنّعات ریایی و تظاهری و دروغین مدفون نکنیم؟.          

5-    شرمنده از ایرانی بودن؛ ولی متکبّر در تقلید حقارتی و متابعتی

ایرانی بودن و ایرانی زیستن، دشوار نیست، اگر از خود بپرسیم که «ایرانی بودن یعنی چه؟». و چگونه میتوان ایرانی زیست و ایرانی مُرد. وقتی که پُرسش «چیستی ایرانی» در وجود من فردی نیفتد و گوهر مرا تخمیر و به تکاپو نیندازد، خواهی نخواهی از تلاش برای یافتن پاسخ نیز واپس خواهم نشست؛ زیرا تلنگری به وجود من نخورده است تا حسّ کنجکاوی و عطش شناخت را حسّ کنم و به جُنب و جوش بیفتم. وقتی که من خودم به تن خویش در جستجوی پاسخ به پرسشهای فردی ام بر نیایم، دیگران هستند که برای من ایرانی، «تاریخ خواهند نوشت». دیگرانی که یا بیگانه اند یا خودیهایی که در تقلید و متابعت از بیگانگان به تکرار حرفها و دیدگاهها و نظرات آنها  کوشیده اند با این توهّم احمقانه و به شدّت شایان نکوهش که مثلا «تحقیق و تفحّص علمی!؟» کرده اند. وقتی که فقر فکری بر چارچوب ذهنیّت من ایرانی، اتراق میکند و نیروی اندیشیدن و پرسیدن و استدلال و کنکاوی را در وجودم فلج و از کار می اندازند، آنگاه عطش گردآوری و بلعیدن و تلنبار کردن یافته ها و دیدگاهها و عقاید و مواضع دیگران برایم جاذبه های گردشگری پیدا میکنند و مرا به جمع آوری و انبار کردن انواع و اقسام رنگارنگ نظرات دیگران در باره «تاریخ و فرهنگم» ترغیب میکنند. اگر جزوه ای، کتابی، مطلبی از ایرانیان مدّعو را پیدا کنید که در باره موضوعی مطلب نوشته باشند، خواهید دید که صدی نود و نه درصد ارجاعات حرفهایشان به نظرات دیگران آغشته است و خودشان هیچ نظری در باره موضوع تحقیق ندارند.  پنداری که مدّعو، هیچ مغزی برای اندیشیدن و پرسیدن ندارد و فقط نقش لوله انتقالی و تونل گذار و بلندگوی پخش را ایفا کرده است.  در پروسه گردآوریست که من ایرانی، روز به روز، حقیرتر و فقیرتر و هیچی ندارتر میشوم؛ برغم اینکه صدها و چه بسا هزاران خروار حرفها و نظرات را از توشه دیگران در پیرامونم ذخیره و انبار کرده ام و مغرورم که ثروتمندترین مالک چیزهایی هستم که خودم هرگز نداشته و هیچگونه نقشی نیز در تولیدشان نداشته ام. در اینگونه لحظه هاست که اگر کسی از من ایرانی بپرسد که شمای ایرانی، کدام چیز را دارید که رنگ و بوی خودتان را داشته باشد، بلافاصله شرمگین میشویم و سرافکنده؛ زیرا هیچگاه به «کاوشگری در معادن تاریخ و فرهنگ مردم میهنمان» تلاش نکردیم تا چیزی را به دست آورده باشیم که محصول تفکّرات و سختکاویها و سنجشگریهای خودمان باشیم؛ بلکه تمام استعداد و هنرمان فقط رونویسی و کپیه برداری و اقتباس و تقلّب و کش رفتن و تکرار هزار بار جویده شده دیگران بوده است. اینگونه است که دست خالی بودن به شرمنده بودن از خویشتن و در بدترین حالت ممکنش به «انکار و نفی و تمسخر تاریخ و فرهنگ مردم خود» می انجامد و نسل اندر نسل جامعه ما فقط «مقلّد و تابع» بار می آیند و در تقلید نیز مهم نیست که مجتهد اعظم از میان خودیها برخاسته باشد یا در دانشگاهها و آموزشکده های ینگه دنیا پا گرفته و مصدر آئوتوریته نظری - پراکتیکی شده باشد.
انسانی که از ایرانی بودن خودش شرمنده باشد، هیچگاه در عمرش نگاهی پرسشی – سنجشی به تاریخ و فرهنگ مردم میهن خودش نیفکنده است؛ بلکه مقهور و مغلوب و مطیع نظرات و سخنان دیگران مانده و در چنگال حقارت فردی یا جمعی به تکرار حرفهای دیگران مفتخر و متکبّر است. بر ما چه رفته است که اینقدر حقیر و ذلیل شده ایم؟. 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
مومن متّقی

دروود به کیانوش عزیز!
اندکی تته پته گویی برای راه افتادن زبان تلخیصی!

یک نفر می آید و فقط در باره «ناخن انگشت کوچک دست راست»، مطلبی را مینویسد. خواه مطالبش از پایه بی ربط باشند، خواه به ربط و دقیق و گویا و مهم. دیگران، اگر حرفی برای گفتن داشته باشند، باید آنقدر شعور و فهم و آگاهی و دلاوری و رادمنشی داشته باشند که فقط در باره همان موضوع «ناخن انگشت کوچک دست راست»، حرف بزنند و انتقاد بکنن؛ آنهم مستدل و با برهانهای شخصی؛ نه عاریتی، اقتباسی و رونویسی و آویزونی. حال اگر چنین حضراتی آمدند و نه تنها در باره ناخن انگشت کوچک، صحبتی نکردند؛ بلکه به یابس و طوبا بافیهای مزخرف پرداختند که روشنگر هیچ چیزی نیستند، سوای تکبر و علّامه نمایی و زر مفت زیادی و بیش از ظرفیت معده خود زدن، آنگاه ضروریست و مهم که پسگردنیهای آبدار به آنان زد؛ زیرا هنوز نمیتوانند فرق دوق و دوشاب را از همدیگر بدانند. این تا اینجا.

یه خاخام یهودی با ذهنیّتی کپک زده در بستر شرایع یهودیّت به نام «کارل هاینریش مارکس» که اصلا شعور نداشت تفاوت بین «اقتصاد» و «اخلاق» را از همدیگر، تمییز و تشخیص بدهد و فقط با رونویسیها و کپیه برداریهای خودش از روی آثار متفکّران علوم اقتصادی آمد و آنچه را که در یک جمله میخواست بگوید و هرگز نتوانست بگوید در بیش از «چهل و چهار جلد» کتاب قطور که هر کدامش تقریبا پانصد صفحه ای دارند و قفسه کتابخانه من دارد زیر بارشان میشکند، زر زر تکراری و زیادی کرد و حدودا سی هزار صفحه کاغذ را سیاه کرد و تا امروز هیچکس نگفته که حضرت آقا چرا اینقدر سیاهکاری کرده و زر مفت زده است.
یه متفکّری نیز به نام «مارتین هایدگر» آمد و فقط در باره یک جمله که میخواست بگوید و به تته پته افتاده بود، در حدود یکصد و دو جلد کتاب، حرفش را مکرّر اندر مکرّر بازگویی و تته تته کرد و حدودا چهل هزار صفحه کاغذ را سیاه کرد و تا امروز، نه تنها هیچکس نگفته است که هایدگر چرا اینقدر سیاهکاری کرده است؛ بلکه در حوزه دانشگاهها و آموزشکده های کشورهای اروپایی و ینگه دنیا نیز هزاران کتاب و رساله در باره «همان یک جمله تته پته ای هایدگر» نوشته و منتشر کرده و هنوز مینویسند و منتشر میکنند. همینطور متفکّران و فیلسوفان دیگر.
حالا اگر من بیایم و در باره کلمه ای دو خطّ توضیح بدهم، حرفهایم، «خاردار» هستند و به تریج ایدئولوژی و اعتقادات مزخرف شابلونی دیگران برمیخورد و در نظر «از ما بهتران بیسواد علّامه نما»، زمین از مدارش خارج میشود و قیامت کبرا حادث میشود. طرف نمیتواند استدلالی سخن بگوید و حرف به زبان و کلام خودش بزند، آمده با آویزون شدن به کشکولهای عجیب و غریب که نمیداند چیستند و کاربردشان چیست، ادّعای «همه فنّ حریفی» میکند.
در هر صورت. موجود بی پرنسیپ و هوچیگری که در انواع و اقسام نقابها به فضل فروشی مشغوله، لیاقت آن را ندارد که کسانی بخواهند در مقابلش در بیایند. خودش خودش را با پرت و پلاگوییهایش رسوا میکنه، کافیه.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

س., 14.01.2025 - 17:04 پیوند ثابت
کیانوش توکلی

پاسح به<فاتحه و صلوات>:
وقتی جنابعلی با نام های مستعار تنها در یک کامنت 7000 کلمه ای می حواهی پاسح یک شخص حقیقی را بدهی و انهم مطالبی عمدتا تکراری و تحت عناوین نام های مستعار و..... بنده باید کار روزانه خود را رها کنم و مطالب شما را چک کنم که آری از توهین و اتهامات و....باشد. لطفا شهامت بخرج بده و با نام واقعی خود بیا و مثل اقای فرامرز حیدری اکانت بگیر و هر چه دلت حواست بنویس

س., 14.01.2025 - 16:05 پیوند ثابت
فاتحه و صلوات

از اینکه مسئول، تعداد کلمات کمنت نویسی را محدود نموده باید یک فاتحه و صلوات برای امواتش زمزمه نمود.
- من از ابتدا اینرا یک بیماری روانی و روشنفکر بازی باقیمانده از زمان فرهنگ شاه و شیخ میدیدم که کسی پرحرفی و حرافی و زیاد گویی کند در این عصر وقت طلاست و وجودموضوعات زیاد.
-- دوم اینکه کسی نخستین کمنت گذار و بیشترین تعدادکمنت ها را زیر نوشته خود بگذارد. این نشانه تولرانس نبودن و حق دیگران را ضایع کردن و کمنت کاربران را به پایین پوش دادن بود. یعنی رفتاری سلطه جویانه و خودسرانه و سکتاریستی و نارسیست و خودشیفتگی.
-- چون ایشان گاهی اینجا خاطرات و داستانهای .....
یک دانشجویی که قرار بود یک مقاله 2 صفحه ای در باره موضوعی بنویسد، او آنرا در 7 صفحه نوشت و استاد به او نمره رد یا صفر داد. دانشجو از استاد در کمیته آموزشی دانشکده شکایت کرد و شکایت را باخت و استاد برنده شد! چون در قرن 21 و در عصر کونکورد فرانسوی، باید در زمان و مکان صرفه جویی نمود و نه اینکه با زیاده نویسی خود را درمان نمود یا عقده ها را ماساژ

س., 14.01.2025 - 12:26 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
شیپورچی و اذانگو

درووود!
بدون شرح!
اون غرب ایده آلی و نقاره زن «هومانیسم» جنابعالی و ذوب شدگان آکادمیکر و تحصیل کرده و اساتید از خود متشکر ایرانی که در دیگ مذاب متابعتی و دنباله روی و هر چی آقا گفت، سفت و سخت تعمید داده شده و حل شده اند، در فاصله پنج قرن و بست و چهار سال [1500-2024 میلادی]، نزدیک به صدها جنگ و کشتار و کشمش و خونریزی راه انداختند که تلفات انسانی اش به تقریبا نیم میلیارد قربانی تا امروز مختوم شده ند. میزان قتل و کشتارها و خونریزیها را خود همان متخصّصان «فرهنگی!!» تا امروز در صدها دایرةالمعارفی که جنابعالی حتّا لای هیچکدامشان را باز نکرده اید، ثبت کرده اند. فقط جنگ جهانی دوم، بالغ بر هفتاد تا هشتاد و پنج میلیون قربانی به جا گذاشت و چنین جنگی در ماقبل تاریخ وقوع نداشت که کسانی بخواهند بگویند، آدمهای اولیه، وحشی بودند و مرتکب جنایت شدند؛ بلکه جنگ جهانی دوم در اوج دوران «روشن اندیشی و رنسانس و تمدن و علم و تخصّص و تکنیک و اختراعات و اکتشافات و غیره و ذالک ادّعایی و راسیونالیسم و دیگر خزعبلات مشابه» به وقوع پیوست.

قبلا هم گفتم، بازم تاکید و تکرار میکنم. وقت کردید یه سری بروید به ترکیه و در حمامهای ترکی، حتما از صبح تا شب بنشینید و بگذارید تا کبره هایی را که به خودتان بسته اید، خوب خیس بشوند و بعدش یک دلاک بیچاره ای رغبت کند، آنها را با سنگ پای قزوین بسابد و دور بریزد، شاید یه نفسی توانستید بکشید و به خود آیید.
شاد و خوشکام باشید.
فرامرز حیدریان

س., 14.01.2025 - 12:02 پیوند ثابت
جنبش داترت المعارفی

چرا غرب کائنات را تسخیر کرد، و راهنمای حقوق بشر ، دمکراسی، و نجات محیط زیست شد؟ و ایران هنوز گرفتار: قانون صیغه و تنبیه لواط و ظهور امام زمان و اشاعه دین و خرافات در جهان است؟
کارشناسان فرهنگی و اجتماعی از 3 ستون رشد و ترقی انسانیت، قانون، و فرهنگ در غرب نام میبرند:
- استفاده مدرن از 2800 سال فرهنگ یونان باستان،
- استفاده سکولار، مدرن، و انسانی از دین مسیحیت.
-- خلق ارزشها و دست آوردهای مکاتب: رنسانس، وهومانیسم،
جمعبندی: ایران و سایر کشورهای شرق الاوسط اکنون در قرن 21 میلادی باید پارالل هایی مانند سه ستون پیشرفت در غرب را بیابند، از آنان بگذرند و آنان را عملی سازند تا شاید راه نجات و سعادتی برایشان پیش آید. اکنون اشاره ای به ستون و عامل انسان مداری میشود:
هومانیسم جنبشی است فکری اجتماعی که ریشه در فرهنگ یونان باستان دارد و کوششی بود برای نوزایی ایدههای انسانی. اغلب آن با مقوله رنسانس تعویض میشود گرچه بخش و زیرمجموعه ای از آنست. رنسانس جنبشی عمومی و هومانیسم، حرکتی فکری علمی بود. خصوصیت آن مبارزه و مخالفت با سلطه کلیسا و مخالفت با امتیازات شاه و شیخ و نظام فئودالی بود، 6-4 قرن سابقه دا

س., 14.01.2025 - 08:46 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
بختک سنگین قرون

درووود بر داور گرامی!
اندکی حرفهای زیگزالی برای فکر کردن!

وقتی که سطل آب یخ باختر زمینیان به سر و کولمان ریخت و ناگهان از خواب غفلتها جاپریدیم، فقط چشمامون باز شدند و تا همین امروز به توهم «بیداری» مبتلا شدیم. خیال کردیم که با چشمهای باز، همه چیز را میبینیم و وضعیّت داغان و نتایج بیفکریهای پیشینیان و خودمان را به عیان مشاهده میکنیم، ولی خبر نداشتیم که «خوابنماییم» و هنوز بیدار و هوشیار نشده ایم. فقر فکر و نیندیشیدن و نپرسیدن در باره اینکه ما کی بودیم و چه بودیم و چه هستیم و چه میتوانیم باشیم، آنقدر در تار و پود وجودمان تنیده و جا خوش کرده بود که حتّا «پادشاه دوران عصر مشروطه خواهی؛ یعنی مظفرالدّین شاه» نیز نمیدانست که «پیشینیان این آب و خاک کیستند و چه بودند [بالام جان! او کورش کیم دی؟]»؛ ولی بیگانگانی مثل «ناپلئون» میدانست و آگاه بود که کورش کی بود و چی بود.

فقر فکری آنقدر حلقوممان را فشار میداد که خیال میکردیم در تاسی جستن و دنباله روی و متابعت و کپیه برداری و شبیه دیگران شدن میتوانیم یک شبه، ره صد ساله را با سرعت تیرتخش طی کنیم و حریفان خود را پشت سر بگذاریم. دیگه خبر نداشتیم که خونه خشت و کلنگی آبا و اجدادمون را باید اول، لایروبی کنیم و شخم بزنیم تا بتوانیم به سطحی محکم و استوار و صخره سان برای شالوده ریزی جامعه و انسانهایی نو کوشش کنیم؛ آنهم به اعتبار و هنر و مایه های خود؛ ولو ابزار و ادوات و امکانهای سوخت و ساز از دستساز همسایه ها باشند. خیال میکردیم که با آویزان شدن به این عقیده و مذهب و دین کتابی و آن ایدئولوژی و نظریّه آکادمیکی و این مرام و آن مسلک میتوان تمام دردها و مسائل و معضلات جامعه را در یک چشم بر هم زدن، علاج کرد و به ایده آلترین جامعه روزگار و انسانهایی مسئول و بسیار فرهیخته دست یافت. خبر نداشتیم که برای ساختن و رسیدن به هر چیزی که صنّار سی شاهی ارزش داشته باشد، باید در آغاز یاد گرفت که از تمام غُل و زنجیرهای اسارتی و متابعتی و ذلّتی و قهقرایی با دلاوری و رادمنشی گسست و تمام البسه عاریتی و زلم زیمبوهای آویخته به وجودمان را به دور اندازیم و خویشتن را در آیینه صمیمیت و رادمنشی ببینیم و بشناسیم و یاد بگیریم که با مغز خودمان بیندیشیم. هر کس نیز از میان ما برخاست و از خوابنمایی به در آمد و به خود آمد و خواست که دیگران را هوشیار کند، تنها خدمتی که در حقّش کردیم، یا کُشتیم او را یا بلایی بر سرش آوردیم که خودش را کُشت. امیر کبیر را تاب نیاوردیم، زیرا مثل وزرا و حُکمای قبلش، رشوه خوار نبود و کاری کردیم که شاهرگش را در حمام فین کاشان بزنند. انتقادها و گوشزدهای احمد کسروی را تاب نیاوردیم و در روز روشن، او را تیکه تیکه کردیم. همینطور دهها انسان بیدار و هوشیار را با قصد و هدفمند به خاک سیاه نشاندیم تا در خواب گرانی که فروخفته بودیم، خوشبختیها و رویای شیرین زیستنهای خود را ببینیم و لذّت ببریم. واقعیّت زندگی برایمان در وضعیّت هولناک بیفکریها، دلهره آور بود و وحشتناک.
خوبترین خوبانمان که توهم بیداریشان به مرض «روشنفکری» تبدیل شده بود، خیال میکردند که با تبلیغ و ترویج ایدئولوژیها و نظریّه های باختر زمینیان به حقیقت زندگی هرگز ناکاویده و ناپرسیده و نایافته دست خواهند یافت و با ساختن انواع و اقسام احزاب و سازمانها و گروهها و تشکیلات بی ارج و مایه تقلّاها و سگدویها زدند و خودشان را در تار عنکبوتی غُل و زنجیرهای نونوار اسیر و در بند کردند و شدند شیپورچی و موذّن و مبلّغ و مروّج کالاهایی عقیدتی که هیچ نقشی در تولید آنها نداشتند سوای حمّالیگری و تلنبار کردن آنها در مغز نداشته خودشان. تمام هستی و نیستی خود را بر پای عقیده و ایدئولوژی گذاشتند حتّا جان خود را و با ذهنیّتی کاملا التقاتی که هیچگاه شخم زده و سنجشگری و بررسی نشده بود با شعار « إنَّ الحیاةَ عقیدةٌ و جهادٌ» دونکیشوتوار به جنگ واقعیّتهایی رفتند که اصلا نه میشناختند آنها را نه در بطن انها میزیستند. آنها در خوابهای قرن به قرن به دنبال ناکجا آبادهایی دوان دوان بودند که همه را با خفّت و حقارت به «مجمع الجزایر گولاک» رهنمون شد.
ما هنوز که هنوز است، «خوابنماییم» و سفت و سخت به این توهم هولناک درغلتیده ام که واقعا بیداریم و مدرن و پیشرفته و گل سر سبد دنیای معاصر. خبر نداریم که ما همان «تصویر دوریان گرای» هستیم که درونمان پوسیده است و ظواهرمان فوق العاده مدرن نما و مدرنیته نما. خبر نداریم آن «شاعر سینه سوخته و متفکّر ژرفبین به نام ابوالقاسم فردوسی»، وقتی از «پهلوانیها و جستجوها» سخن میگفت، هدفش تدریس و تبلیغ «زبان فارسی» نبود؛ بلکه انگیزاندن ملّت به زایشهای نو به از زهدان «تجربیات مایه ای و سرشار از مغزه و معنای نیاکان» ایرانیان بودند برای آفرینش باهمستانی که درخور ارجمندی و کرامت و عزّت و شرف و آبروی تک تک ایرانیان باشد بدون هیچ تبعیض و تمایزی.
نه! ای داور گرامی!. ما هنوز خوابنماییم و بیدار و هوشیار نشده ایم؛ هرچند در استخر سردسیر و یخ وار سرزمینهای باختری و ینگه دنیا، شبانه روز غوطه وریم. ولی فقر فکری و بدون ایده بودن و بیگانه بودن با اندیشیدن و نداشتن هنر جویندگی و پرسندگی خوبترین خوبان جامعه ما را، سیطره تقریبا پنجاه ساله حکومت فقاهتی با خشونت و سبعیّت و سفّاکی توصیف ناپذیر تا همین ثانیه های گذرا بارها و بارها اثبات کرده است.
من هیچ شکایتی و شکوه ای از آنانی ندارم که شهامت ندارند خودشان باشند و به زبان خودشان سخن بگویند و استدلالی حرف بزنند. جامعه ای که خوبانش یک قرن تمام است از تخم و ترکه همان «مظفرالدّین شاه» هستند، انتظار معجره نمیتوان داشت. باید صبور بود و به سهم خویش تلاش کرد، شاید نم نم از خواب سنگین قرون به در آییم و با چشمان بیدار شده مغز و هوش و شعور و فهم خودمان، راهمان را بیافرینیم. حتّا اگر به جایی نیز نرسیم، دست کمک میدانیم که در آوارگی و دربدری، حدّاقل بیداریم و خوابنما نیستیم. ایدون باد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

س., 14.01.2025 - 07:50 پیوند ثابت
داور

عنوان مقاله
مزاحم تلفنی

آقای حیدریان، اینهایی که با شما بحث می کنند مشخص است که از کدام نحله ها هستند. فقط دو سه خط اول نوشته شان از خودشان است بقیه را اینطرف و آنطرف از این مقاله و آن مقاله سرهم بندی می کنند برای همین است که کلام شان انسجام ندارد و گودرز و شقایق در کنار فاطمه و زینب و سامانتا را کنار هم می نشانند. اینها برای تحریک می آیند و سرسری مطالب شما را نگاه می کنند و بعد از کشوی خاک گرفته سالیان شان چند مطلب را اینجا کپیه پیست می کنند.
تندرست باشید

د., 13.01.2025 - 18:33 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
حکایت روباه و شتر

دروووود!
تحشیه ای بر پوچنگاری!

در دنیای امروز با تمام امکانهای دیجیتالی اش هیچکس مجبور نیست که به سخنهای دیگران گوش کند یا حرفها و مقالات و کتابها و برنامه ها و غیره و ذالک دیگران را نگاهی حتّا سرسری بیندازد. هر کسی حسب علاقه شخصی و مسائل و معضلات و تصوّرات و خیالاتی که در سر میپروراند، میتواند به هر کجا که عشقش کشید، سر بزنه و برود. دنیای امروز، عین سینماها میماند که انواع و اقسام فیلمها را بر روی آکران نمایش میدهند. هر کسی میتواند به تماشای همان فیلمی برود که دوست میدارد.

اگر کسانی به این توهم مبتلایند که مثلا فوق العاده مستعدند و مقالاتی سرشار از علوم بدیع و تازه یافته برای عرضه کردن دارند و برای هر کلمه ای که مینویسند هزاران هزار رفرنس و مرجع و غیره و ذالک قطار میکنند، راه برایشان باز است و جاده نیز دراز. میتوانند به مدیران نشریات شدیدا علمی و دانشگاهها و مراکز آموزشی نخبگان بی همتا مراجعه کنند یا حتّا سایت شخصی دُرست کنند و مقالات خود را انتشار دهند. هیچکس نیز جلودار آنها نخواهد بود؛ زیرا اگر کسی حرفی برای گفتن داشته باشد؛ مخصوصا اگر هر کلمه ای و جمله ای را که مینویسد، مدام بگوید: «فلانی اینا میگه. بمانی اونا میگه، این یکی اونا گفته. فلان شخص، اینجوری گفته و الی آخر».، مطمئنا مدیران نشریات به شدّت علمی و دانشگاههای نامدار و نخبه پرور از چنین اشخاص نابغه ای استقبال خواهند کرد.
من متاسفانه یا شایدم خوشبختانه از اول عمرم تا همین امروز، آدم تکرو و بیراهه رو بودم و برای خودم زیر لبی آواز میخواندم. سعی میکردم نیز هر حرفی که میزنم، در حد میزان فهم و شعور و تجربه و نیروی تمییز و تشخیص خودم باشه و اگر قرار بود و هست، مرجعی و سندی و مدرکی ارائه بدهم به قوه فهم و شعور و تجربه و استدلال خودم استناد میکنم و مثل از ما بهتران و حکایت آن روباه حقیر، خودم را به دمب شتر نمیبندم و بی شرم نیستم تا با خزیدن زیر چادر و چاقچور در انظار دیگران، ادّعای بزرگی کنم. (داستان روباه و شتر، حکایت کنشگران و آکادمیکرها و تحصیل کردگان اخته ایرانیست که حتما داستانش را همگان میدانند و به تکرارش احتیاجی نیست).
میزان قویمایه بودن مقالات و حرفی برای گفتن داشتن به انواع و اقسام زیور آلات «رفرنسی و کتابنامه ای و امثالهم» منوط و ملزم نیست؛ بلکه به عمق و تیزبینی استدلال و بُرهان خویشاندیشیده وابسته و ملزم است. بالطّبع آنانی که مقالات و دیدگاههای مرا و دیگران را میخوانند، میتوانند به آسانی تمییز و تشخیص دهند که کی، کجا ایستاده و چقدر به قول معروف لولهنگش آب برمیداره.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

ی., 12.01.2025 - 18:04 پیوند ثابت
آینده گرا

MRR مارسل رایش ؛ منتقد مشهور آلمانی-لهستانی ،میگفت :بعضی از مقاله ها چنان سست و بی اساس هستند که او فقط 3کلمه-تا3جمله از اینگونه مقاله ها را می خواند.!
خوشبختانه در این سایت هم این آزادی و این امکان وجود دارد؛ که علاقمندان به دانش لازم امروز، مجبور نیستند تمام اراجیف و لاطالات بافته شده ادعایی توهمی افراد آزمایش نشده و گمنام و غرض ورز را بخوانند. گاهی تنها عنوان مقاله کافیست که کا ربران بدانند بحث و موضوع مقاله چیست!

ی., 12.01.2025 - 14:45 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
ذلالت و حقارت وجودی

درووود!
موجز و مختصر و تعجیلی!
همچنان تاکید میکنم که جواب ابلهان، خاموشیست. به پرسش من، پاسخ ندادید، زیرا عمرا نمیدانید اندیشیدن چیست؟. این غربی که جنابعالی و کثیری امثال جنابعالی در سطحیات همچنان ناگواریده اش به شدّت ذوب شده اید؛ چه رسد به عمقش که عمرا دست نخواهید یافت، به این دلیل به اینجا رسید، چونکه در باره همان «پرسشی که من از جنابعالی کردم» با مغز و نیروی فهم و شعور و خودشان اندیشیدند. مای ایرانی حتّا زمانی که دارالفنون را پایه ریختیم و تمام دانشگاههای کشورهایی اروپایی را تا امروز به تسخیر خودمان در آوردیم، فقط و فقط نشان دادیم و اثبات کردیم که از اندیشیدن هیچ، بویی نبرده ایم؛ زیرا در دیگ مذاب شرایع متابعتی و مقلّدی و هر چی آقا گفت، ذوب شده ایم تا همین الان.

اندیشیدن با پرسیدن از خود، آغاز میشود. سئوال باید در وجود خود من بیفتد و من ایرانی باید آنقدر تشنه و دلباخته شناخت باشم تا سئوال بتواند، تمام وجودم را تخمیر و به کاویدن و سنجشگری و جستجو، تقلآها کنم و خودم به پاسخهایی دست یابم که محصول کوششهای خودم باشد. (خدایی نکرده «گفتار در باره روش»، اثر دکارت را به ترجمه فروغی نخونی. میترسم که بیسواد شوی و از علّامگی بیفتی).
اگر ایران در طول فراز و نشیب تاریخ فاجعه بارش نتوانست فرصت برای اندیشیدن در باره تجربیات مایه دار و بسیار تکانده اش داشته باشد، علّتش حضور بی خاصیّتهایی امثال جنابعالی و خونریزانی همچون خمینیها در تاریخ بود که هیچگاه ایران و مردمش را دوست نداشتند و فقط برای غارت و چپاول و ویرانگری و قتل عام به تاخت و تاز علیه ایران پرداختند و هنوز با ولعی هولناک به غارت و کشتار مشغولند و علّامگانی امثال جنابعالی، هیزم بیار معرکه آنها تا همین امروز. یونانیان، متفکّرانی را همچون ایرانیان که متفکّران کثیری را به فرهنگ جهانی هدیه دادند، به دلیل نیندیشیدن در باره معضلات میهنی و کشوری خودشان، واپس ماندند و به قهقرایی و نکبت امروزین رسیدند. امّا اروپائیان تشنه شناخت و جستجو، آنقدر شعور و فهمیده بودند که بلافاصله به گنجینه های بسیار غنی «ایرانیان و یونانیان و دیگر فرهنگهای کهنسال» دست یافتند و با دلاوری به اندیشیدن در باره گنجهای اخذ شده در زبان و روان و مناسبات اجتماعی خودشان با مغز خودشان و به همّت خودشان اندیشیدند و تا امروز نیز بهره برداری از نتایج اندیشیدنهای خودشان میکنند و همچون جنابعالی و بس بسیار اختگان ایرانی که اکثرا تیتلهای دانشگاهی نیز دارند، هرگز مقلّد و متابع و توسری خور و غرغره کن و خوارمایه نبودند و هنوزم نیستند. دلیل فلاکت ایران و کشورهای کهنسالی همچون ایران، بیمایگانی امثال جنابعالی و بس بسیار ابلهان آکادمیکر و کنشگر ایرانی هستند که عمرا نیاموخته اند با مغز خودشان و با دلاوری و راستمنشی بیندیشند و زاینده افکار و ایده های کارگشا باشند. بله. یه متف:ر یا فیلسوف اروپایی باید در جایی برینه، تا حضرات کنشگر و آکادمیکر ایرانی با کمال میل به سرکشیدن عن و گه اروپایی با افتخار و باد به غبغب انداختن، اظهار لحیه های آنچنانی کنه و اروپائیان نیز با تمسخر و تحقیر بگویند که بله دیگ؛ گه خوری رسم و رسوم شما بوده از اول. نوش جانتان. حضرت محترم! زیاد حرص و جوشهای خوار و زاری نزن که همینطوری نیز نزدیک به نیم قرن است از همّت و کوششها و توشه های بسییار عرق ریزانه پُرمدعیّان عرصه سیاست بی مقدار در اقصاء نقاط جهان، به نکبت و خفّت و توسری خوری و بی اصل و نسبی، یکه تاز تاریخ بشر هستیم. زیاد حرص نزن ای بشری که هنوز شهامت نداری حتّا خودت را به مردم ملّتت معرفی کنی تا ببینند که چه علّامه بی همتایی را دارند و به وجودت افتخار کنند!. خاک عالم عالم تو سرت که حقارت از سر و کولت میباره. دیگه لازم نیست دادش را بزنی. برو خودت را به شهرداری معرفی کن برا آبپاشی خیابونا و درختکاری تا روزی که بزرگ و بالغ و دلاور بشی.
خوشکام باشی.
فرامرز حیدریان

ی., 12.01.2025 - 14:31 پیوند ثابت
دانش نامه نویس

ناسیونالیست های توهمی ایران برای فریب حاکمان و کسب درآمد مدام هم در زمان شاه و هم در زمان شیخ؛ بدون سند و مدرک و شاهد و اثر ودلیل و منطق، مدعی شده اند که تمام فرهنگ غرب ریشه در ایران فلک زده خشک برهوت دارد. ب
رای یافتن صرات مستقیم باید نخست دست از این خودفریبی و مردم فریبی برداشت و اعتراف نمود که 2 قرن است که در تمام امور ایران مانند سایر ملل شرق الاوسط، مقلد کشفیات غرب است و برای خود تنها دست آوردش: گریه و زاری و ماتم و شکست و التماس و دعا و خرافات و باور به هپروت و عرفان گوشه عزلت ،و امید واهی به پردیس و فردوش و بهشت و جنت و مدینه فاضله آسمانی است.
به این دلیل با وجود در آمد نفت در طول 2 قرن گذشته، هنوز نصف مردم در فقر و فرار و انتظار و ظهور بسر میبرند و دانشمندان و متفکران و مدیران و مخترعان و هنرمندان و زیبا رویان آن اکثرا پناهده دول بیگانه شده اند ،و حتا از بیان ملیت خود شرم دارند؛
چون دولت ها و حاکمانشان مشهور و معروف به خشونت و دیکتاتوری و حماقت و جنگ افروزی و انسان ستیزی و دزدی و دورویی هستند.
-قدم اول نجات، باید کوشش در راه یک جنبش روشنگری و دائرت المعارفی است تا مردم و نسل جوان با الفبای اندیشه در مقابل دین و خرافات و فرقه بازی و شونیسم گذشته گرایی و اسطوره و افسانه پرستی، مسلح گردند :
-- گیرم پدر تو بود فاضل ! الان چه پوخی هستی؟ غیر از بیان منیت های بیمارگونه و فریبکارانه!
آشنایی با تاریخ نجات کشورها و مناطق و قارههای موفق شاید تکانی به جسم و جان ایرانی تراژدیک؛ در حال زوال ،و منتطر ظهور بدهد !
پایان شبه سیه، بارانی و ریز باد است.

کوشش و همت 3 قرن فعالیت روشنگری درغرب .چرا در ایران عصر روشنگری آغاز نشد و ایران از 2 قرن پیش مجبور شده در تمام علوم انسانی حدید از غرب امانت بگیرد و تقلید کند و دزدی کپی رایت انجام دهد و کشفیات ذهنی و مادی غرب را برای خودش جعب و تحریف کند ؟ .فلسفه روشنگری غرب آغاز حاکمیت عقلگرایی بود. جنبش ادبی-اجتماعی روشنگری دارای فلسفه ای خاص خودبود. روشنگری نه تنها فلسفه عمل بلکه فلسفه ای ساده وعامیانه بود. واژه روشنگری ازمیانه قرن 18درغرب مرسوم شد.ازنظر سیرتاریخ اندیشه،فلسفه روشنگری متکی به هومانیسم،رنسانس،عقل گرایی و اصلاح خواهی قرن 17 علیه فئودالیسم ودگم های دین مسیح بود. این جنبش زمینه فکری انقلابات قرون 17 و18 دراروپا شد. روشنگری درقرن 17درانگلیس شروع شد وازطریق فرانسه و آلمان به سایرنقاط اروپا اشاعه یافت. درانگلیس درسال 1697 این گونه مبارزان اجتماعی خودرا آزاد اندیش نامیدند. درتاریخ سیراندیشه همیشه فیلسوفانی یافت شدند که علیه فلسفه رسمی حاکم دست به اعتراض زدند؛ مثلا سوفسطائیان درزمان باستان، نومینالیستها(استقرایی ها) درقرون وسطا،مثبت گرایان درقرن 19 و تحلیلگرایان درزمان حال . گرچه گروهی عصرروشنگری راغیرتاریخی میدانند ، آنها ولی مانند رواقیون رویای انسان ایده آل جهانی داشتند؛ انسانی که باکمک عقل وطبیعت موجودی متعالی گردد.حقوق بشر،انسانگرایی،آزادی خواهی،علم دوستی،عقلگرایی و طبیعت گرایی،مفاهیم جدید و شعارگونه آنان،جوابی منفی به قدرتهای حاکم مانند شاه،خان و روحانیون مسیحی بود. نظام های سیاسی درغرب از مشروطه سلطنتی انگلیس تا سوسیالیسم استالینیستی روسی کوشیدند تا پاره ای از ایده آلهای این جنبش را عملی سازند.
ازطریق جنبش روشنگری هردوانقلاب انگلیس درقرن 17 موجب حاکمیت نظام مشروطه سلطنتی وحذف حکومت مطلقه شد.جنبش روشنگری انگلیس آشکارا سیاسی،اخلاقی وضددین بود. ازجمله متفکران آن : باکون،هابس،لاک،تولاند و ماندویل بودند. آنان میخواستند باکمک بورژوازی جامعه رااز اجبارهایی مانند حکومت مطلقه،دگم های کلیسایی و ارتجاع فئودالیسم آزادنمایند. آنها میگفتند که با توجه به طبیعت،انسان آزاداست وهیچ قدرتی روی زمین حق ربودن حقوق انسانی رازاوندارد. این جنبش درفرانسه نه تنها ضدکلیسا وضدفئودال بود بلکه مقدمات جنبش و ایدههای سوسیالیسم تخیلی را فراهم نمود. ازجمله اندیشمندان آن : ولتیر،منتسکیو،هولباخ،و مارات بودند. درآلمان این جنبش گرچه سیاسی ولی بسیارمتنوع و تئوریک(نظری) بود، که منتهی به فلسفه کلاسیک آلمان گردید. ازجمله نظریه پردازان آن : لایبنیتز،لسینگ،کانت، ویلاند وغیره بودند. درآمریکا نمایندگان این جنبش برای استقلال آمریکا ازانگلیس، دست به مبارزه زدند؛ از آنجمله : فرانکلین،پاین، و جفرسون. جنبش روشنگری که در قرن 18 درروسیه شروع شده بود،درقرن 19 موجب یک انقلاب دمکراتیک گردید. ازجمله مبارزان آن: لومونوسف،رادیشف،هرتسن،بلینسکی،چرنیشفسکی،پیزارف و دوبرولویف بودند. مورخین چپ مدعی هستند که امپریالیسم و بورژوازی زمان حال به ایدههای روشنگری خیانت نموده است. اندیشمندان چپ درحالیکه ازخیانت امپریالیسم وسرمایه داری به ایدههای روشنگری سخن میرانند خودرا تنها وارث ایدههای عصرروشنگری میدانند.آنها مدعی هستند که ارثیه سنت ترقی خواهانه روشنگری درمارکسیسم تایید شد و ایدههای روشنگری درآینده نه چندان دور درسوسیالیسم و کمونیسم عملی خواهند گردید. بایداشاره کرد که نویسندگان دائرت المعارفی درانقلاب فرانسه نقش مهمی داشتند.
آنان درآن مجموعه آثارنوشتند که دوره دین وفلسفه پایان یافته و عصر علم وعقل فرارسیده است. انقلاب فرانسه درسال 1789 رامیتوان نتیجه تاثیرکتاب دائرت المعارف درمیان روشنفکران دانست.
روشنگری فرانسه رادیکال ترازروشنگری انگلیس بود. انقلابی بودن آنرا میتوان مدیون آته ایسم و ماتریالیسم بودنش دانست.آنان میگفتند که دین را نباید اصلاح کردبلکه آنراباید بکنارزد ودرسیاست منظور تحول نیست بلکه برای انقلاب بایدکوشید. آنان درجواب متافیزیک مذهبیون میگفتند که عقل ودین باهم سرسازش ندارند.درحالیکه دیدرو به یک آته ایسم آشکاراعتراف نمود، دالامبر میگفت که آته ایسم عده ای،اورا به خنده می اندازد. دوایده مهم روشنگری انگلیس یعنی لیبرالیسم و دئیسم بودند. دئیست ها خدارا سازنده ماشین جهانی میدانستند که نیازی به پیامبر و مقدسین ندارد. لیبرالیسم فردگرایانه روشنگری انگلیس خواهان تقسیم قوا درحاکمیت بود. سرانجام خواسته های روشنگری اروپا به آمریکا رسید؛ جائیکه دهها سال لیبرالیسم لاک ادعای مطلق آزادی فردی دارد. متفکران روشنگری همچون دوره رنسانس میگفتند که انسان مهمترازجهان و کائنات است، و روانشناسی مهمتر از علم مافیزیک میباشد. خصوصیات مشترک روشنگری فرانسه ترکیبی از: عقلگرایی،تجربه گرایی، وکوشش برای رفاه اجتماعی بود.
امروزه میتوان تصورنمود که تمام شعارهای دوره روشنگری برای رسیدن به عقلگرایی،آزادیخواهی، وترقی خواهی بی مرز بوده اند. آته ایسم رادیکال غالب آنان متکی به قدرت عقل و افکارعلمی بود. ولتیر و هولباخ درفرانسه به انتقادشدید ازافکار اتوریته مانند دین و کلیسا پرداختند. دوحقیقت مهم دیگر جهانبینی آنان اعتقادی خوشبینانه به پیشرفت اجتماعی نامحدود و قابل تربیت بودن انسان هستند. آنان با تکیه برقوانین طبیعی خواهان برابری میان انسانها بودند. ازنظرطبیعی آنان دارای ایمانی به منطقی بودن،عقلگرایی و نیکوصفتی و خوش قلب بودن انسان شدند. آنان غیرازآزادی وبرابری انسان درمقابل قانون خواهان سعادت و خوشبختی او و تحمل و مدارای دگراندیشان بودند. روشنگران مخالف خرافات دینی و طرفدار آته ایسم،فردگرایی و جهانوطنی بودند. ازجمله دیگرخواسته های آنان: حق اعتراض،حق مالکیت و حق امنیت بودند. ماتریالیستهای عصرروشنگری طرفداربرابری حقوق زن و مرد شدند. شفافیت فکری،تیزی انتقادی و وسعت تجربی ازجمله دیگرخصوصیات آنان بود.
ادیبان و ادبیات نیزدرجنبش فکری روشنگری نقش مهمی داشت. پاره ای ازآنان ازجمله معروفترین نویسندگان اروپا درسه قرن گذشته بوده اند. لسینگ آلمانی بانمایشنامه "ناتان دانا" خواهان دوستی و مدارای مذهبی بین ادیان گردید. منقدین درآغازاین دوره به کشف آثارشکسپیرازدیدی اجتماعی،انسانی و انتقادی گردیدند. روسو غیرازعقلگرایی اشاره ای به لزوم احساسات وغرایز طبیعی انسان می نمود. اهمیت به نقش احساسات موجب شد که هنروادبیات روشنگری بسوی هنر روکوکو تمایل یابد. آثار آموزشی،گزارشی و سفرنامه ای نویسندگانی مانند: سویفت،دفو، و روسو خوانندگان بیشماری یافت و کوشش شد تابرای قوانین عام ادبی و مرزهای ژانرهای گوناگون آن،دانشنامه ای تهیه گردد.
بعضی از مهمترین نمایندگان فکری جنبش روشنگری آنزمان ازکشورخودفرارکرده و به خارج رفتند؛ دیدرو مدتی مهمان کاترین کبیر ملکه روسیه شد، و ولتیر چندسالی نزد پادشاه پروس درآلمان بود. همدمی بااینگون روشنگران باعث شد که شاه مطلقه ای مانند فریدریش اعتراف نماید که حاکم باید نخستین خدمتکار دولت خودباشد. ولتیردررابطه با مسیحیت میگفت که " خرافات رذیل را درمیان مردم ریشه کن کنید!" دالامبر مینویسد که مسیحیت براثر یک فریب کبیر بوجود آمده،چون بعدازربودن جنازه عیسی شایعه نمودند که او به ملکوت درآسمانها پیوسته است. دیگری میگفت که دین حقیقی،دین عقلگرا است چون عقاید دیگر فقط خرافات هستند. در رابطه با روشنگری، کانت میگفت که شهامت استفاده از عقل خودرا داشته باشید، " روشنگری یعنی رهایی انسان ازوضع خودخواسته حقارت و تصمیم وجسارت برای بکارگیری فهم خود بدون کمک دیگران " (ترجمه نقل قول از سیما راد در فرهنگ اصطلاحات ادبی). آنان میخواستند که کوششهای فردی سعادت آمیز پایه وحدت میان خلقها نیز گردد.

ی., 12.01.2025 - 11:15 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
دانشجویی که تمام عمرش نمیدانست، دانش چیست؛ زیرا جوینده نبود!

درووود!
اندکی غُرغُر کردن زیر لبی!

همانطور که گفتم و نوشتم، با بچّه ها و اشباح، دهن به دهن نمیشوم و اینجا نیز کوچه مردها نیست که هر مدّعی و لات و لوتی با کلاه مخملی و دستمال یزدی و سینه چاک کردن و سبیل پاچه بزی و کفشهای قیصری و پاشنه خوابونده به پا کردن به همراه نوچه های الدنگش بخواهد عرض وجود و سلطان صاحبقرانی کند. مهم نیست در کجای این جهان پهناور ساکن و مصدر چه پُست و مقامی باشند، هر ایرانی که بحث از یونان و یونانیّت میکند، در آغاز باید ثابت کند که زبان قدیم و جدید یونانی را به همان اندازه مسلّط است که زبان فارسی را. بعدش برای عر و تیزهایی که در باره یکی از شاعران یا متفکّران یونانی میکند باید با استدلال و منطقی متّقن ثابت کند که هر حرفی را آنها زده اند، دقیقا همان نیز منظور نظر شاعر و فیلسوف بوده است. این تا اینجا.

عزیز من! اینقدر خود باحته نباش. اول خودت را بشناس، بعد ادّعای شناخت دیگران را بکن. شما و دیگرانی که هیچ سر رشته ای از تاریخ و فرهنگ مردم خودتان ندارید، اینقدر شیپورچی و موذّن جیک و بُک دیگران نباشید؛ زیرا با اینهمه دمیدن در شیپورها و بر مناره رفتن و اذان گفتن در باره دیگران، شمای ایرانی را «متفکّر و فیلسوف و شخصیّت کشوردار» بار نمی آورد و نمیپرورد. خیلی هنرمندی، یاد بگیر بر پاهای اندیشنده خودت بایستی و راه خودت را پیدا کنی و بالغ بشوی و فردیّت مستقل اندیش خودت را با منطق و استدلال در زبان فردی خودت به محک بزنی تا دیگران رغبت کنند اگر حرفی برای گفتن داشته باشی، با شما همسخن شوند. فهمیدید یا هزار بار بیایم و تکرار کنم استدلالم را؟.
- آن افلاطونی که جنابعالی اصلا نمیدانید چه گفته و نوشته، «مُثُل غارش» را از تصاویر کیهانشاختی «میترائیان» اقتباس کرده است که سراسر تفکر فلسفی یونان و اروپائیان بر شالوده آن استوار شده است و فجایع هولناک جهانی را تا امروز به به وجود آورده است. همینطور ایده اینهمانی داشتن فرمانروایی و کشورداری با مهرورزی.
- بحث «انتلشی» در تفکّرات ارسطو دقیقا از گاتهای زرتشت اقتباس شده است که ارسطو فقط یک بُعد تفکّر زرتشت را دیده است؛ آنهم « اشم وهو» را.
- سراسر کره زمین را که بگردی، هیچ تئولوژ و مفسِر و شارح و مورّخ مسیحیّت را نمیتوانی پیدا کنی که بتواند ثابت کند، «ترینیتی= سه تا یکتا = تثلیت» در مسیحیّت وجود دارد. اصلا و ابدا و به هیچ وجه من الوجوه. در هیچ کدام از اناجیل، ردّ پایی از تثلیت نیست. اصل و منشاء و ریشه «تثلیت» در تاریخ اساطیری ایران است که همان «سه زنخدای آفرینش» هستند.
- کلّ مراسم کریسمس از بابانوئل گرفته تا سال تحویل و غیره و ذالک، مستقیما از آیینها و جشنها و مراسم ایرانی اقتباس و رونویسی و برداشت شده اند. این مسئله را همه اروپائیان میدانند و فقط جنابعالی و امثال شما خودباختگان هستید که هیچ اطّلاعی از آن ندارید.
- نود و پنج درصد کاتشیسم کلیسای کاتولیک از اصول و فروع و نصوص یزدانشناسیک میترائیسم و دیانت زرتشتی اخذ شده اند حتّا نوع البسه پاپ و کاردینالها و اسقفها، دقیقا با الوان اساطیر و خدایان ایرانی اینهمانی دارند.
- منشاء حقوق بشر از بُنمایه های فرهنگ ایرانی اخذ شده اند که در اعلامیه جهانی کورش کبیر عبارتبندی شد و به اروپا راه پیدا کرد.
- ریشه و خاستگاه ایده «سوسیالیسم»، دقیقا از بُنمایه های فرهنگ ایرانی هستند و حتّا پرچم سرخ نیز، کپیه برداری از دادخواهی مردم بوده است که با پوشیدن لباس سرخ در پای عَلَم داد می ایستادند.
- من حوصله قطار کردن اقتباسها و تاثیرات و غیره و ذالک مردم فرهنگهای دیگر را از بُنمایه های فرهنگ ایرانیان ندارم. اگر انسانی اهل «دانشجویی» بودی که هرگز در تمام عمرت نبودی و هنوزم نیستی، آنگاه به جای شیپورچی شدن حرفها و مطالبی که اصلا نگواریده ای، تلاش میکردی که راه خودت و استقلال فکر خودت و قائم به ذات بودن خودت را پیدا کنی تا بفهمی که چه چیزایی داشته ای و از دست داده ای و اینقدر به حقارت و بدبختی در غلتیده ای!.
- شما و امثال شمایی که اینقدر «علّامه» تشریف دارید، «فردوسی توسی»، شاهنامه را به زبان بیگانه نسروده است؛ بلکه به زبان فارسی. آیا شما و امثال شما که اینقدر متبحر و متخصّص و کارشناس انواع و اقسام تواریخ و فرهنگها و زبانها و غیره و ذالک جهانی هستید، میتوانید برای من توضیح دهید که منظور فردوسی چیست وقتی که از زبان ایرج شاه اسطوره ای میگوید: «نباشد به جُز مردُمی دین من». «دین مردمی» یعنی چه و تفاوت و تضادش با ادیان کتابی در چیست؟. و برای من ایرانی که والدین و جدّ اعلا جدم از دو طرف، فارس زبان بوده اند و تا دوران بلوغ فقط به فارسی خوانده ام و نوشته ام و صحبت کرده ام و از فهم این مصرع شعر فردوسی، واقعا عاجز و درمانده ام، لطفا دقیق توضیح دهید که منظورش چیست؟. بقیه تاریخ و فرهنگ هپلی هپو و خرافاتی و جنّ و پری و چرتیات ایرانیان، پیشکش شما و امثال شما از ما بهتران باد. بالاخره شما و امثال شما، متخصّص همه فنّ حریف هستید. لطفا پاسخ دهید به پرسش من. این گوی و این میدان. بسم الله.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

ی., 12.01.2025 - 10:28 پیوند ثابت
دانشجوی اخراجی

عنوان مقاله
.فیلسوف آینده.

افتادگی آموز اگر طالب فیضی ، هر گز نخورد آب ، زمینی که بلند است !
در سیر تاریخ اندیشه در علوم اجتماعی یا علوم انسانی ، یونانیان و رومیان بر ایرانیان برتری تکثری دارند.
یکی از دلایل آن ممکن است بجا ماندن اسناد و مدارک گوناگون باشد. ایرانیان میتوانند ادعا کنند که اسناد و مدارگشان بدلیل بدی آب و هوا و مهاجمات دشمن از بین رفته ؛ولی ما میدانیم که غرب راه ماتریالیسم و منطق را در پیش گرفت ،و شرق راه عرفان و صواب و ذخیره اندوزی برای جنت و پردیس و بهشت را فرا روی خود قرار داد.
این ها میتوانند یکی از دلایل عقب افتادگی مملکت امام زمان باشد که هنوز به اراده محمود احمدی نژاد،روی سفره و میز غذا برای مهدی قائم بشقاب خالی می گذارند تا اگر آمد گشنه و گرسنه نماند. یونانیها حتا برای لذت و خوشی فیلسوف و فلسفه دارند :

مقایسه خود با دیگران و رقیبان یکی از اصول شناخت است. اپیکور در فلسفه یونان چه گفت؟ اپیکور،فیلسوف یونانی میان سالهای 271-341 پیش از میلاد زندگی نمود.فلسفه اخلاقی او حدود پنج قرن یعنی تا دو قرن بعد از میلاد مورد توجه اهل نظربود، ولی با آمدن مسیحیت از قرن سوم میلادی به بعد، در غرب تابو و ممنوع گردید و در قرن 17 میلادی با آمدن دوره باروک، فلسفه اومجددا میان روشنفکران هوادارانی یافت.او در سال 306پیش از میلاد در شهر آتن مدرسه "فیلسوفان باغی" را بنا نهاد.
فلسفه اپیکور را میتوان فلسفه سعادت و خوشبختی فردگرایانه نامید چون به نظراو فقط در حالت لذت میتوان احساس سعادت نمود.اپیکور ادامه دهنده ماتریالیسم و اتم گرایی دمکریت؛ فیلسوف یونانی پیش از خود بود گرچه او علوم منطق و فیزیک را به زیر سلطه علم اخلاق درآورد.اومیگفت بالاترین هدف انسان، زندگی رضایت بخش و شاد است و بر اثر آرامش و رها از ترس مذهبی و ترس از مرگ، انسان احساس خوشبختی میکند.
تئوری شناخت اپیکور یک نظریه عینی و تصویری ماتریالیستی است. امروزه اشاره میشود که روسو کتاب "قرارداد اجتماعی" خود را با الهام از نظرات اپیکور نوشت و مارکس پایاننامه دکترای خود یعنی "اختلاف میان فلسفه طبیعی دمکریت و اپیکور" را به او اختصاص داد.شعارفلسفه اپیکور نیل به اموری مانند لذت، رفاقت، آرامش،و شادی بود،گرچه فلسفه اش اخلاقی است. در نظر او هدف فلسفه سعادت فرد است چون فلسفه داروی درمان روح و روان میباشد و انسان ایده آل، انسان آگاه و عالم است و فلسفه باید بتواند از شک و یاس و اغتشاش فکری؛ که موجب درد و رنج و غم میشوند،جلوگیری کند.فلسفه باید نقش مددکار اجتماعی را به عهده بگیرد.
فلسفه لذت،بشاشیت، و زیبایی اپیکور عکس العملی بود در مقابل درونگرایی و عرفانی شدن فرهنگ آنزمان.فلسفه وی مخالف نیروهای مافوق طبیعی، آن جهانی، و خدایان کینه خو، انتقام گیر و تنبیه کننده بود. در زمان اپیکور بجای بحث شناخت جهان، به وضعیت آزادی،آینده و زندگی روزمره انسان اهمیت داده شد.فلسفه او شامل نظرات و نکاتی بود پیرامون منطق،اخلاق،طبیعت و اصول شناخت.تمرکز بحث های وی بجای شناخت نظری و فلسفه گری، بررسی وضعیت انسان در جامعه بود.اوبجای اتحاد در حزب و سازمان،محافل دوستی و رفاقت را توصیه میکرد چون در نظر او طبیعت،انسان را برای دوستی،رفاقت و همیاری به وجود آورده.
از نظر اپیکور آرامش و رضایت واقعی زمانی بوجود می آید که انسان خود را از نیازهای غیرلازم و غلط رها کند چون کوشش برای رسیدن به خواسته ها،ثروت،قدرت،مشهوریت و پدیدههای ظاهری انسان را به اضطراب می اندازند.اپیکور اصطلاح جسم و روح و روان را گویا پیش از ادیان ابراهیمی بکار برد. به نظر او گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما موجب رنجهای جسمی، ترس و وحشت و خفقان باعث رنجهای روحی میشوند.
زنون و رواقیون آنزمان؛که خویشاوندان فکری مسیحیت هستند،در رابطه با افکار اپیکور میگفتند بجای خوشبختی بدون مسئولیت،باید به مسئولیت بدون خوشبختی،اهمیت داد.بعضی از مفسران نظرات اپیکور مدعی هستند که لذت واقعی، لذت فکری،روشنفکری،روحی و فلسفی است و ازجمله وظایف دولت آنست که آرامش فکری و روانی را در جامعه تضمین کند و مزاحم ها و مزاحمت ها را کناربزند.انسان باید خود را از زندان سیاست بازی و سودجویی مادی رها کند و به تفکر و فلسفه بپردازد.انسان تا جایی آزاد است که قانون را زیر پا نگذارد.بدون عقلگرایی، لذت و سعادت غیرممکن است.
اپیکور انزمان حتی زنان و بردهها را هم به جلسات درسی خود دعوت می نمود و میگفت فقط با دوستان و رفقا و در محفل همفکران و در یک فضای آزاد و دوستانه، انسان به آرامش میرسد. از جمله آثار او- در باره طبیعت، چنین گفت اپیکور، و نامه های رمانتیک عشقی به کنیزان جلسات فرهنگی، هستند.

ش., 11.01.2025 - 21:22 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
بالغ و با شخصیّت شدن

درووود!
اندکی روضه خرافاتی برای مومنان و مبلّغان علم مترقی!!

من کلا اهل جوک گویی و اراجیف بافی برای خنداندن دیگران هیچوقت نبودم و نیستم. هر حکایتی را که نقل میکنم، اتّفاق افتاده است و من از وقوعش مطّلع شده ام. این قضیه که حکایت میکنم، داستانیه که یکی از دوستانم برایم حکایت کرد و من هنوزم که هنوزه وقتی یاد حکایتش می افتم، خنده ام میگیره شدید. داستان از این قراره که پدر دوست من، خیاط بوده و در یک روز پنجشنبه، چند تا از هم صنفیهای خودش را برای صرف ناهار و پاسور بازی به منزل دعوت میکنه. دوست من حکایت کرد که بعد از ناهار، دوستان بابام نشستند دور همدیگه برای پاسور بازی و منم با یه دست ورق پاسور، خودم را سرگرم میکردم و اگر آنها چایی یا چیزی میخواستند در خدمتشان بودم. گویا همسر یکی از طرفهای بازی، خیلی زشت و ایکبیری بوده است. دوست من حکایت کرد که در حیص و بیص پاسور بازی، یکی از حضرات، خطاب به دیگری که زنش زشت بوده، گفت که: «کربلایی حسین، آخه اینم زنه که تو رفته ای گرفته ای، آدم جرات نمیکنه به قیافه اش نگاه کنه!؟». طرف نیز خطاب به مدّعو جواب میدهد که: «حدّاقل میدونم که زن خودمه و مال خودمه!».

من از دوستم پرسیدم که واکنش طرف و بقیه حضرات چی بود؟. دوستم گفت که: «هیچکس حتّا سرش را بلند نکرد و انگار نه انگار که اتّفاقی افتاده. همینطور به بازی مشغول بودند». امّا بعد از اینکه بازی تموم شد و حضرات رفتند خونه هاشون، از فردای آن روز، هر جا در بازار میرفتی، این ماجرا برای خنده و تحقیر و توبیخ، نَقل و نُقل زبان نه تنها بابای من؛ بلکه مردم شده بود.
حالا حکایت من است و پرداختن به تاریخ و فرهنگ مردم میهنم. آقای محترم!. افکار و حرفهای من، هر چقدرم زشت و ایکبیری باشند، حدّاقل از زبان و مغز و قلم خودم جاری میشوند و آویزون دیگرون یا به عبارت بهتر و گویاتر، «از ما بهترون» نیستم. افکارم و دیدگاهایم، هر چقدر نیز زشت باشند، مال خودم هستند. گرفتی پیام حکایت دوستم را یا واضحتر برایت توضیح دهم؟.
شما در نظر من، هنوز بچّه اید و بزرگ و بالغ نشده اید که من بخواهم پاسخی به شما بدهم. همانطور که بچّه ها در مجالس بزرگترها، شیطونی میکنن و هیچکس چیزی به آنها نمیگوید؛ چونکه بچّه اند، من نیز به شما و دیگرانی همچون شما که هنوز بزرگ و بالغ نشده اید و با انواع و اقسام اسمهای استعاری به شیطنت کودکانه خودتان مشغولید، اهمیّتی نمیدهم. اصلا من، کسر شان خودم میدانم که به بچّه ها چیزی بگویم. هر وقت احساس کردید که بزرگ شده اید و بالغ و دارای شخصیّت فردی هستید و اعتماد به نفس دارید، آنگاه با نام واقعی و تصویر خودتان، چنانچه حرفی برای گفتن داشته باشید، وارد میدان بحث و مغالطه و غیره و ذالک با دیگران شوید. فقط خیلی دوستانه به شما توصیه میکنم، اگر با هیچکس صادق و رو راست نیستید، حدّاقل با خودتان صمیمی و رو راست باشید. قبل از اینکه دست به قلم ببرید و بخواهید چیزی بنویسید یا بگویید، یک آیینه در مقابل خودتان بگذارید و از خودتان بپرسید که آیا این جمله، مال خود من است یا اینکه مال دیگرانه که من دارم تکرارش میکنم و متوهم شده ام که مال خودمه؟.
هر کسی که به حرفهای شما، نگاهی سرسری بیندازد، از همون کلمه اول میفهمد که جنابعالی به شدت در دامچاله ایدئولوژی مارکسیسم اسیرید و دربند. اینها عقاید شخصی شماست و عادتهای اعتقادی شما و هیچ بنی بشری در هیچ نقطه ای از کره زمین، سوای همان دایره همعقیدگان خودتان، تره گندیده نیز برای اینگونه اعتقادات خورد نمیکنه. بنابر این وقت خودتان را با تکرار چیزهایی که محصول زحمات و تامّلات فردی خودتان نیستند، تلف نکنید. همینکه بکوشید از دامچاله مارکسسیم به همّت خودتان بیرون بیایید و راه خودتان را پیدا کنید، مطمئن باشید که خدمت بزرگی به خودتان و دیگر ابناء بشر کرده اید. کسی که نمیتواند «دختر همسایه» را دوست بدارد و به او ابراز عشق و دوستی کند، اگر تمام عمرش عربده بزند که من زنان و دختران جهان را دوست دارم، همه به تمام وجودش خواهند خندید. کسی که نمیتواند وطنش و مردم وطنش را دوست بداره و در صدد شناخت تاریخ و فرهنگ آنها بر آید و برای خوشزیستی و سرفرازی آنها همّت کند، هر گونه ادّعای «جهانوطنی کردنش»، حرف مفت و دروغ محض و کلاه گشاد گذاشتن بر سر خودش و دیگران است.
در هر صورت خودتان دانید. من هرگز با بچّه ها، دهن به دهن نمیشوم. هر وقت بزرگ و بالغ شدید و رادمنش و رو راست و صمیمی، آنگاه تشریف بیارید اینجا تا به تک تک حرفهایی که با صدها نام عاریه ای «تکرار و قنطور میکنید» و هرگز یک کلمه آنها از مغز و دل خودتان سرچشمه نمیگیرند، پاسخ درخور و کلیدی بدهم. این گوی و این میدان.
شاد و خوشکام باشید!
فرامرز حیدریان

جمعه, 10.01.2025 - 17:36 پیوند ثابت
ساعد طالشی

زبان فارسی با وجود گرفتن کمک و امانت از زبان های عربی و لاتین غربی، در بیان مفاهیم و مقصود دارای ضعف و ناتوانی هایی است که اغلب باعث سوء تفاهم میان اهل نظر و مخاطب میشود مخصوصن در رشته های علوم انسانی و علوم اجتماعی. سوسیالیستها و دانشجویان تحصیل کرده ایرانی در اروپا توانستند تا حدودی ضعف لغوی و واژه ای زبان فارسی در علوم اجتماعی را جبران کنند وگرنه زبان فارسی مانند زبان زبان دری افغان و زبان تاجیک و زبان اردو یا کلمات مناسب را نمیداشت یا باید از مترادف های همزاد استفاده می نمود. در ادامه این موضوع به نظر و تئوری "فیلسوف ترس یعنی ویتگنشتاین "پیرامون ضعف زبان در بیان مفاهیم و مقوله های فلسفی اشاره میشود :

تاکنون دهها متفکر به ضعف زبانها در بیان مقصود اشاره نموده اند. سوء تفاهم و ناتوانی زبان در بیان اندیشه امروزی قابل توجه است. ویتگنشتاین (1951-1889 م)،فیلسوف اتریشی میگوید، هدف فلسفه، توضیح منطقی افکار است وتمام فلسفه، یک نقد و انتقاد زبانی است. فلسفه سنتی تاکنون به یک سوء استفاده منطقی زبان متکی بوده و نتایج فلسفی، جملات فلسفی نیستند بلکه روشن نمودن آنان هست. هر اثر فلسفی از توضیخات اندیشه تشکیل شده. فلسفه یک پروسه و عمل است و نه یک آموزش یا تئوری. فلسفه باید افکار تار و غیرروشن را واضح بیان کند.راسل میگفت فلسفه ویتگنشتاین نوعی "زبان درمانی" است. مشکل شناخت و ارتباط انسانی، نقص زبان و کمبود واژههاست.
در نظر ویتگنشتاین، مقوله متافیزیک بحثی است پوچ و بی معنی و فلسفه سرانجام خود را به نفع رشد علوم تجربی منحل خواهد کرد و به انکار هر نوع متافیزیک خواهد پرداخت. مقوله منطق نیز آموزش و تئوری نیست بلکه آینه تصویر جهان است. جهان مجموعه ای از واقعیات است و نه اشیاء. واقعیات در فضای منطقی، جهان را تشکیل میدهند. اخلاق را نیز نمی توان به زبان آورد و توضیح داد چون در ذات خود فاقد صفات خوب و بد است. انسان نمی تواند سعادتمند باشد چون او در جبر و ضرورت این جهان، محاط و اسیر است وحتی اگر تمام پرسشهای علمی ممکن جواب داده شوند، روی حل مشکلات زندگی انسان تاثیری نخواهند داشت. شخص فلسفی یک انسان نیست، او جسم و روح انسانی هم نیست،بلکه یک "ذهن متافیزیک" است ؛یعنی یک مرز از جهان است و نه بخشی از آن.
ویتگنشتاین پیرامون رابطه زبان و فلسفه مینویسد، مشکل فلسفه، ناتوانی و مشکل زبان در بیان مقصود است. زبان،لباس اندیشه است و فقط ظاهر آنرا نشان میدهد و نه ماهیت را. موضوعی مانند عرفان را که نتوان نشان داد، نمی توان هم بیان نمود. در باره اخلاق، استتیک، و معنی زندگی هم چیزی نمی توان گفت و باید سکوت کرد. در جهان عمدا چیزی قرار داده نشده بلکه وجود همه چیز اتفاقی است. احساس جهان به عنوان" کل محدود" را عرفان گویند.
اهمیت یک واژه در شکل استفاده از آنست. به این دلیل باید" منطق و گرامر" هر واژه ای را آموخت. زبان دارای مرز است. چیزی که ورای این مرز باشد پوچ و بی معنی است. باید چیزهایی را اندیشید که قابل اندیشیدن نباشند. مرز اندیشیدن را زبان تعیین میکند. چیزی را که نتوان اندیشید ،نمی توان بیان کرد. مرزهای زبان انسان، مرزهای اندیشه او هستند. طبق "تئوری تصویری" ،زبان و جهان از نظر ساختاری یکی هستند. زبان از جملات تشکیل شده،و جملات از کلمات و نامها تشکیل شده اند، جهان از واقعیات تشکیل شده و واقعیات از اشیاء تشکیل شده اند.
تفکر یک جمله معنی دار است، و زبان مجموعه جملات میباشد. جمله باید به واقعیت شباهت داشته باشد، به این دلیل توصیف فرم عمومی جمله یا فرم منطقی آن، مهم است. جمله منطقی ساختمان جهان را توصیف میکند. جمله نمیتواند فرم منطقی را نشان دهد بلکه انعکاس خود درآن را نشان میدهد. جمله فرم منطقی واقعیت را نشان میدهد.جملات معنی دار، تصاویر واقعیت در جهان هستند. زبان، حهان را تصویر میکند.عامیت یک جمله، یعنی بطور اتفاقی برای کل اشیاء درست و معتبر باشد.
عکس و تصویر، یک مدل از واقعیت است. جمله نیز تصویری از واقعیت است.تصویر منطقی واقعی، تفکر است.محموعه افکار حقیقی،تصویری از جهان است.تئوری"تصویر منطقی" از طریق زبان، معمولا نشان میدهد که آن جمله غلط یا صحیح است. حقیقت واسطه ایست میان جمله و وضعیت موضوع. اگرجمله حقیقی، واقعیتی را نشان دهد، با جهان رابطه دارد. اگر غلط باشد،جهان چیز دیگری است.
کتاب "مقاله طویل فلسفی منطقی"، مهمترین اثر ویتگنشتاین، اثری است ادبی-فلسفی. این کتاب 100 صفحه ای در سال 1921 میلادی با کمک راسل در انگلیس منتشر شد و بعدها یکی از مشهورترین کتب فرهنگ بورژوازی در قرن 20 بشمار آمد. به دلیل ساختار عجیب آن؛ غیر از راسل، ناشری حاضر نشد آنرا منتشر کند. بقول ویتگنشتاین مهمترین موضع این کتاب "سوء تفاهم منطق زبان انسان" است. او مدعی شد که جملات پراکنده این کتاب را حین جنگ جهانی اول بین سالهای 1914-1917 در سنگر جبهه جنگ جمع آوری نموده و فکر میکرد با طرح این کتاب به غالب مسائل فلسفی تاریخ اندیشه بشر پاسخ داده است.
این کتاب یکی از کلاسیکهای فلسفه زبان مدرن است که در آن زبان مهمترین موضوع فلسفه قرن 20 شد. در این کتاب نباید از نویسنده انتظار طرح یک تئوری جامع زبان داشت. ویتگنشتاین در آنجا اشتباهات فلسفی و اغتشاشات تفکر را در تجزیه و تحلیل غلط زبان می داند. این کتاب کوششی در باره منطق و زبان نیست بلکه در باره پرسش های هستی شناسی است.موضوع کتاب تجربه "مرزها" است؛ از جمله مرزهای جهان،مرز های اندیشه، و مرزهای زبان. ویتگنشتاین به طنز میگفت این کتاب از دو قسمت تشکیل شده, قسمتی که اینجا نوشته شده و قسمتی که اینجا نوشته نشد، ولی قسمت دوم برای خواننده مهم است.
منتقدین، سبک نوشتن این کتاب را به سبک کتاب انجیل و یا سبک نوشتن" قانون اساسی" یک کشور تشبیه کرده اند, یعنی جزمی و غیرمدلل. هر جمله آن میتواند عنوان یک کتاب جدید باشد. این کتاب یک پروسه است و نه یک محصول تولیدی میان دو جلد کتاب. راسل میگفت او خیلی نکات غیرقابل بیان را در این کتاب به زبان آورده. این کتاب را "مانیفست فلسفه پوزیویتیسم" هم نامیده اند که قهرمانانش دو راهنمای ویتگنشتاین؛ یعنی فرگه و راسل هستند. از جمله دیگر موضوعات این کتاب؛ غیر از زبان و جمله، تفکر و جهان شناسی است.
در این کتاب ویتگنشتاین از موضوع "اصول منطق" به بحث "ماهیت جهان" ارتقاء پیدا کرد. او میگفت ذهن متعلق به جهان نیست بلکه یکی از مرزهای آنست. غالب جملات و پرسشهایی که موضوعات فلسفی را توصیف میکنند غلط نیستند بلکه پوچ ، بی معنی و مزخرف هستند. علم منطق، نظم را به نمایش میگذارد؛ از جمله نظم جهان،نظم اندیشه، و نظم امکانات را. دلیل قضاوت و حکم خوب و بد دادن، ذهن است، ولی ذهن متعلق به این جهان نیست بلکه یک "مرز" آن است.
سبک نوشتن این کتاب را عرفانی دانسته اند، گرچه تئوری نوشتن آنرا "اتم گرایی منطقی " نامیدند. این کتاب برای بیان اندیشه مرزها تعیین میکند و درس اخلاق آن، سکوت است، چون ویتگنشتاین در آنجا میگوید " در باره چیزی که نتوان حرف زد،باید سکوت نمود" .در این کتاب زبان بشکل "تصویرمنطقی جهان" فهمیده میشود. این کتاب تاثیرمهمی روی هنر و ادبیات قرن 20 گذاشت. نویسندگانی مانند خانم باخمن،و آقایانی چون برنهارد و هندکه در کشور اتریش،و در زبان آلمانی، زیر تاثیر آن، آثاری آفریدند و بجای شرح و توصیف و گفتن، به نشان دادن و تصویرنمودن موضوع پرداختند. نظرات ویتگنشتاین در این کتاب روی محفل وین و دانشمندان علوم تحربی دراروپا نیز اثر گذاشت. او میکوشد در آنجا مرز بین گفتن و نگفتن، معنی دار و بی معنی، را تعیین کند.
کتاب مشهور دوم ویتگنشتاین یعنی "تحقیقات فلسفی" نشان داد که نویسنده در موضوع کتاب اولش تجدید نظر نموده و دچار تضاد و تناقض و حتی پریشان گویی شده است، یعنی فلسفه زبان و "آنالیز زبان شناسی" فلسفه ویتگنشتاین سرانجام تبدیل به نوعی اسکولاستیک قرون وسطایی گردید.
آنچه پیرامون بیوگرافی "لودویک ویتگنشتاین" میتوان گفت اینست که وی رافیلسوف،منطق دان، ریاضی دان، و نماینده" نئوپوزیویتیسم "دانسته اند که روی "منطق ریاضی مدرن" تاثیر گذاشت. او مهمترین نماینده" فلسفه آنالیزی منطقی" است که در کشورهای انگلیسی زبان قرن 20 مشهور گردید.وی محفل وین را نیز "نئوپوزیویتیستی" نمود. او بعدها از علم منطق بسوی "آنالیز زبانشناسی" رفت و مانند ارسطو، دکارت،و اسپینوزا، از متفکران هستی شناسی شد، ولی خلاف آنها جهان را مجموعه ای از اشیاء نمیدانست بلکه از واقعیات.
پوپر میگفت در نظر ویتگنشتاین، جملات فلسفی "شبه جملات" پوچ و بی معنی هستند ولی خلاف راسل میکوشد نشان دهد که حقایق ریاضی و منطقی ربطی به حقایق علمی ندارند، و برای درک بهتر اصول منطقی و ریاضی، سراغ فلسفه زبان رفت. ویتگنشتاین نه متفکری تاریخی و نه فیلسوف زبان بود. او به مبارزه برای رسیدن به شناخت و هویت در شرایط سخت پرداخت. وی زیر تاثیر آثار تولستوی در جوانی دست به خودکشی نزد گرچه دچار بیماری افسردگی شده بود. داستایوسکی میگفت سعادتمند کسی است که اهداف هستی را برآورده کند و بتواند خود را با شرایط جهان تطبیق دهد. ویتگنشتاین بدلیل اعتقادات مذهبی یهودی اش میگفت خودکشی یک گناه بنیادین است.
از دیگر آثار او، کتاب "درباره وجدان" و کتاب "یادداشتهای روزانه" است که بخشی از تاریخ زندگی او و رابطه با فلسفه را نشان میدهد. در باره کتاب "تحقیقات فلسفی"، وی به زبان مانند یک بازی منطقی مینگرد و نه بصورت یک حسابگری منطقی. ویتگنشتاین همچون نیچه جملات فلسفی کوتاه مینوشت و چون او مدام در سفر بود و اغلب اوقات زندگی دچار بیماری جسمی و روحی بود. او چون دیوگنس؛فیلسوف رواقی یونان باستان، در قناعت زیست و همه ثروت بجا مانده از ارث پدری را میان ادیبان، هنرمندان و خانواده خود تقسیم نمود تا بقول خودش وابستگی مادی و مالی نداشته باشد و بتواند در آرامش به خلاقیت و اندیشه فلسفی بپردازد.

جمعه, 10.01.2025 - 16:48 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
بالیدن در خاک و گستره زبان

عرض شود که زبان در حقیقت، گستره و خاک زایش «چیستی گوهر انسان» است. انسان در فضای زبان، بالیده و پروریده و سرشته میشود؛ زیرا از طریق زبان میکوشد که به شناخت خودش و محیط پیرامونش و جهان و کیهان و فضاهای مجهول تلاش کند. بنابر این، زبان همچون رودخانه ای است که در پروسه جریان داشتن؛ نه تنها از مسیرهای مختلف عبور میکند؛ بلکه از بستر خاکهایی که بر آنها جاریست، تاثیر میپذیرد و بر آنها تاثیر نیز میگذارد. در نتیجه نمیتوان در هیچ نقطه ای از جهان، زبانهایی را پیدا کرد که خالص و ناب باشند (زبانهای قبایل بومی و بدوی منظور نظر من نیستند فعلا). تا زمانی که انسانها در مناسبات مختلف با یکدیگر هستند، تاثیرپذیری و تاثیرگذاری و اقتباس از یکدیگر را خواهی نخواهی به همراه و پا به پای معاشرات و مراودات و مناسبات تجاری با یکدیگر خواهند داشت.

حال در جایی که بحث «اندیشیدن و فلسفیدن» پیش آید، متفکّر و فیلسوف میکوشند که از کلاف درهمپیچ شده «کلمات» به شناخت «تجربه و معنایی» دست یابند که در بطن کلمات، محفوظ و مستتر هستند تا بتوانند با تکیه به تجربیات ذخیره شده در کلمات به زایش «مفاهیم فلسفی» از بهر کسب شناخت و دانش دست یابند و تئوریهای مختلف را برای سوخت و ساز مناسبات باهمستان انسانها شالوده ریزی و شرایطی را مهیّا کنند تا متفکّران و فیلسوفان جوامع دیگر بتوانند از طریق مفاهیم به تبادل دیدگاهها و افکار و نظریّه ها و بررسی تجربیات همدیگر کامیاب شوند.
اگر حوصله و امکانش را داشته باشید، بردارید از دوران مشروطه تا همین امروز، اکثر مقالات و کتابهایی را که در باره تغییر خطّ فارسی و اشکالات مختلف آن و همچنین کشمکشهایی را مدّ نظر گیرید که بر سر نفوذ و شیوع انواع و اقسام واژگان بیگانه در زبان فارسی رواج پیدا کرده اند تا متوجّه شوید که حضرات با چه حرارتها و دلسوزیها و نفرتها و شوق و ذوقها و چه بسا مسئولیّتهای خطیر به بحث و گفت و شنود همّت کرده اند و دست آخر نیز راه به جایی که نبرده اند، هیچ، حتّا نتوانسته اند به آموزش صحیح کاربست زبان فارسی نیز مددی کنند. زبان، همانطور که گفتم؛ رودخانه ای پویاست که از ریزترین درزها نیز عبور و راه خودش را پیدا میکند. هر گونه تصنّعات الحاقی و زورچپانیهایی که محصول فضل فروشی و لقلقه های زبانی باشد، خواه ناخواه در آسیاب زبان جاری، سابیده و کوبیده و گرد و غبار خواهد شد، مهم نیست که به دست شاعران و نویسندگان و مُنشیان و حکومتگران و عالمان و غیره و ذالک ساخته و پرداخته شده باشند یا با اجبار و تبلیغات و تحکّم در رودخانه زبان همچون آت و آشغال و وسایل پلاستیکی پرتاب و تلنبار شده باشند. زبان زنده و موثّر و مایه دار که به گوهر تجربیات بشری آمیخته باشد، در زیر تمام آت و آشغالهای تلنبار شده به جاری بودن خودش ادامه میدهد تا روزی و روزگاری که «متفکّران و فیلسوفان خویشاندیش» به اندیشیدن در باره تجربیات نهفته در کلمات تلاش کنند و شادابی و سرزنده بودن و بهره آوری رودخانه را از تمام آت و آشغالهایی که بر چهره رودخانه زبان جمع شده اند، لایروبی کنند و شرایط مناسبات فرهنگی و بده بستانهای فکری و ایده ای را با مردم دیگر جوامع امکانپذیر کنند.
آنانی که تصوّر میکنند با خالص سازی زبان یا تغییر الفبای زبان میتوانند پروسه تفکّر و فلسفیدن را امکانپذیر کنند، سخت در اشتباهند؛ زیرا املای کلمات یا حتّا خود واژه ها نیستند که تفکّر و فلسفیدن را موجب میشوند؛ بلکه انسان است که از طریق اندیشیدن در باره پدیده ها و حسیّات و تاثیراتی که بیواسطه از محیط پیرامون خودش میپذیرد به زایش «کلمات و مفاهیم» تقلّاها میکند. اینکه سپس کلمات و مفاهیم هر زبانی – و در اینجا بگویم فارسی - در پروسه تحوّلات اجتماعی و کشوری و جهانی به کدام «معانی متفاوت و متضاد و گاه به شدّت خلاف معنای اصلی» در غلتیده اند، بحث ثانوی و بسیار کلیدی است که پرداختن به آنها میتواند متفکّر و فیلسوف را به شناخت علل مسائل و مُعضلات و فلاکتها و بدبختیها و ذلالتها و واپسرویها و قهقرائیهای اجتماعی راهنمون شوند. حذف واژگان بیگانه و مبارزه و خصومت کور با زبانهای مختلف به معنای حفظ «هویّت فردی و ملّی» نیست؛ بلکه دقیقا به معنای متلاشی و نابود کردن هویّت فردی و ملّی و لت و پار کردن تاریخ و فرهنگ مردم خود است. هویّت انسانها در خالص سازی زبان، تامین و تضمین نمیشود؛ بلکه در اندیشیدن در باره کلمات زبان و پویایی تحوّلات آنها در طول تاریخ است که به دست می آید و حفظ و بالیده میشود. یکی از بدبختیهای کثیری از تحصیل کردگان و آکادمیکرها و کنشگران ایرانی – همینطور در بعضی ملل دیگر – در این است که تصوّر میکنند با خالص سازی زبان و حذف و متروک گذاشتن و اهمیّت ندادن و تمسخر اصطلاحات و مفاهیم بیگانه در زبان رایج و کاربردی و حتّا رسمی میتوانند به تحوّلات کلیدی و ایده آلی در مناسبات اجتماعی و کشوری دست پیدا کنند. در حالیکه اصل قضیه باید بر مدار «اندیشیدن با مغز خود و در زبان مردم خود» بچرخد تا متفکّر و فیلسوف در مقام اندیشنده و پرسنده بتواند «تفاوت و تمایز و علل تحوّلات معنایی کلمات و اصطلاحات و مفاهیم» را در زبان فردی با روشی سلیس و گویا و همگانفهم عبارتبندی کنند؛ یعنی تلاشی که باعث شود انسانها متوجّه کاربردهای مفاهیم و کلمات و معانی نهفته در آنها بشوند و فریب نخورند.
بده بستانهای زبانی از کهنترین ایّام در تاریخ جوامع بشری وجود داشته اند و همچنان به قوّت و شدّت خودش بالیده اند و تا زمانی که جوامع بشری وجود دارند، بده بستانهای زبانی نیز دوام خواهند آورد. مهم نیست که واژه ای اصالتا بیگانه باشد و منشا آن در یکی از کشورهای روی کره زمین. اصل مسئله باید این باشد که واژه بیگانه در زبان و فرهنگ مای ایرانی، چه نقشی میتواند در پروسه «خویشاندیشی و زایش فلسفیدن و تفکّر مستقل» ایفا کند. غرغره کردن انواع و اقسام مفاهیم و اصطلاحات و ترمینوسهای بیگانه هرگز به معنای اندیشیدن در باره محتویات آنها نیست. فرق است بین اندیشیدن در باره مثلا مفهوم «مدرنیته» با تقلید لفظی و غرغره ممتد و تکرار هزار بار جویده شده این اصطلاح و زر مفت زیادی زدن در باره آن. هیچگاه از وجود و کاربرد اصطلاحات بیگانه در زبان کاربردی و رایج، نهراسیم؛ بلکه از این وحشت کنیم که هیچگاه نیاموزیم و ندانیم و نفهمیم که چگونه میتوان از طریق مفاهیم و کلمات رایج و شایع به «اندیشیدن و ایده آفریدن و فکر نو و قائم به ذات و مستقل اندیش شدن» انگیخته و زاینده شد.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

جمعه, 10.01.2025 - 12:20 پیوند ثابت
مراد توانیر

انسان مترقی و جهان وطن ،نیازی به نمایش احساسات ناسیونالیستی و شونیستی ندارد. در قرن 21 انسان بودن، مهمتر از تظاهر به نام یک کشور خاص است.
اکنون تمام دنیا با هم مبادلات فکری و فرهنگی و صنعتی و عشقی و زناشویی و جهانگردی دارند، و دست آوردهای فکری فرهنگی تمام کشورها از طریق فضای مجازی در اختیار یکدیگر است. تظاهر به غرور و افتخار جغرافیایی مربوط به عصر آرکائیک و آرشایی و دوره گله وار نخستین، و زمان توحش است. خلق و فرهنگی که هنوز دنبال افتخارات پوشالی گذشته پرستی باشد، باید وارد جنگ و جدل و رقابت های حسودانه با غرب و شرق شود؛ و محبور است به دنیال آفرینش تراژدی باشد که دوره آن گذشته .
باید مثل بچه آدم رفتار کرد و همانطور که به فراریان نظام آخوندی جا و مکان و درمان و هزینه سوسیال میدهند، از در دوستی با دنیای گلوبال در آمد و دست از شعار و فریب و منیت های پوشالی برداشت.
ایران و ایرانی نباید از طریق آفرینش تراژدی، یا خرافات ظهور امام زمان، خود و مملکت را بر باد دهد!
مقوله تراژدی مفهومی است فلسفی ، زیباشناسانه و استتیک ، چون آن در ادبیات جهان ژانری نمایشی دراماتیک نیز است . تئاتر در غرب در بیش از 2600 سال پیش دریونان با تراژدی آغاز شد . سه تراژدی نویس مشهور عصرباستان - سوفوکلس ،آشیلوس، و اویرپیوس بودند. در غالب نمایشنامه های تراژدیک ،انسان عملگرا وخودآزار به مبارزه باسرنوشت محتوم خود میپردازد .

در قرن 21 شونیسم و ناسیونالیسم و باستان گرایی و علاقه به عملیات تراژدیک نشانه بی مسئولیتی و انسان ستیزبودن است. مقوله تراژدی مفهومی است فلسفی ، زیباشناسانه و استتیک ، چون آن در ادبیات جهان ژانری نمایشی دراماتیک نیز است . تئاتر در غرب در بیش از 2600 سال پیش دریونان با تراژدی آغاز شد . سه تراژدی نویس مشهور عصرباستان - سوفوکلس ،آشیلوس، و اویرپیوس بودند. در غالب نمایشنامه های تراژدیک ،انسان عملگرا وخودآزار به مبارزه باسرنوشت محتوم خود میپردازد .
بعدازیونانیها ،رومیها 240 سال پیش از میلاد به نوشتن تراژدیهایی پرداختند وبعداز میلاد سخنوری بنام سنکا کوشید تابا کمک موضوعات سیاسی و اخلاقی آثاری تراژدیک بیافریند . در سدههای میانه بدلیل فشارمسیحیت ،تراژدی نویسی رونقی نداشت . در قرون 16و17 روشن فکران بازهم سراغ هنروفرهنگ باستان رفتند .
غیرازسه نمایشنامه نویس معروف مذکورعصرباستان ، مارلو و شکسپیر دردوره رنسانس ، لسینگ ،گوته،و شیلر دردوره روشنگری و انقلاب بورژوایی نیزسراغ نراژدی نویسی رفتند . همچنین در قرن 18 میلادی لسینگ و مندلسن درآلمان به نوشتن نمایشنامه های تراژدیک همت گماشتند .
شیلرمیگفت وظیفه نویسنده آنست که باکمک نوشتن تراژدی، شخصیت متعال و والای انسان را نشان دهد. وی در سال 1792 میلادی دو کتاب با عنوانهای - در باره هنرتراژدیک ، و "دلیل لذت و تفریح درموضوعات تراژدیک" ، را نوشت . به نقل از مورخین چپ ادبیات ، تراژدی نویسانی مانند گورگی و وینسکی هفتادسال نمایشنامه نویسی انقلاب اکتبررانمایندگی نمودند .
درنظریه تراژدی نویسی ، ارسطوباعث شد که آن موضوع هنر و تئوری ادبی واستتیک فلسفی شود .وی مینویسد هنردرتراژدی بجای گزارش و روایت ،موضوع نمایش میشود چون آن تقلید وتصویری ازعمل است .هگل نیزدرفلسفه استتیک خود ازاصول تراژدی سخن گفت ، وگوته و یاسپر آنرا به بحث گذاشتند .
چون زندگی شامل تضاد وتناقض است جنبه هنری آن نیزگاهی بشکل تراژدی-کمدی مطرح میشود . مهمترین نوع هنری درام درکنارکمدی در غرب ،تراژدی ادبی بود که نمایش هنری درد و رنج انسان شد .تراژدی نویسان ، غمنامه نویسان سنتی درام هستند .تراژدی نمایشنامه ایست درباره واقعه ای تکاندهنده ،غم انگیز ویا بدبختی های ناشی ازآن .همانطورکه کمدی موجب شعف ونشاط بیننده وخواننده میشود،تراژدی باغم ودردورنج انسان همراه است .
موضوعات تراژدیک درآغازریشه در مطرح نمودن موضوعات تاریخی ، اسطوره ای و حماسی داشتند . مارکسیستها میگویند که در عصر سازندگی و جامعه سوسیالیستی ، مبارزات تراژدیک انسانها با یکدیگر تبدیل به مبارزه آنان با طبیعت وفرهنگ متحجر طبقاتی گذشته میشود، حتی سقوط وشکست موقتی قهرمان درزمان حال، زمینه ساز پیروزی مبارزات انسانهای آینده بعدی میشود .
طبق تعریف ارسطو گرچه تراژدی دراغازهمراه با فریاد ،زاری،گریه،نفرت ، وترس است ولی در خاتمه موجب پاکی ونظافت روح ووجدان تماشاچی ، شنونده ، و خواننده میگردد .به زبانی دیگر کاروعمل قهرمانانه درمقابل درد ورنج وزاری باعث پاکی روان وتربیت اخلاق و شخصیت انسان میشود .قهرمان تراژدیک گاهی باید بین آزادی و اختیار، و جبر اجتماعی-تاریخی یکی را انتخاب کند یا میان معنی وپوچی ، درد و دلداری ، هدف و بی هدفی، آزادی و جبر، فشار و نفی ، وجدان شخصی و سرنوشت ، جنایات و مکافات ، من و جهان ، انسان و خدا ، دست به انتخاب بزند.
مارکسیستها اشاره میکنند که تراژدیهای مهم رئالیستی در زمان تحول تاریخی ، شرایط بحران ، و انقلاب بوجود آمدند . قهرمان تراژدیک بین دوتضاد قرار دارد یعنی بین ضرورت وجبرتاریخی-سرنوشتی یا آزادی انتخاب واراده . هبل ،ادیب آلمانی نوشت که تمام زندگی ،مبارزه با خود ، با جهان ،با سرنوشت ،یا طبقه ،با دولت حاکم ،با کلیسا و غیره است .
در تراژدی مبارزه ودرگیری عادلانه وضروری قهرمان معمولا منجربه شکست یا نابودی اومیشود گرچه او تاثیرات مهمی ازخود برای آینده گان بجا میگذارد . قهرمان ممکن است برای دفاع از ارزشها وایدههایی دست به مبارزه بزند . مبارزه و مقاومت تراژدیک معمولا اجتناب ناپذیر است . شخصیت تراژدیک بی گناه و بی تقصیر مجبوربه مبارزه است .
غالبا انسانهای اطراف برای قهرمان تراژدیک ارزش و احترام خاصی قائل هستند و از شخصیت محکم و صداقت و فداکاری اوتعجب میکنند .به این دلیل آنها اغلب به اسطورههای فرهنگ آن جامعه می پیوندند . در تراژدی تناقض نابودکننده ای به آزمایش عظمت انسان برای انتخاب بین آزادی و سرنوشت میپردازد . تراژدی شامل چند معنی و صفت است از جمله بدشانسی سرنوشت ساز و تکاندهنده همراه با یک بدبختی ونبرد اجتناب ناپذیر همراه با سقوط و شکست حتمی و یا نامساعد بودن شرایط تاریخی اجتماعی . ولی در پایان قهرمان تراژدیک بصورت سنبل وجدان آگاه و عدالت و انسانیت بشکل فدایی و مجاهد و شهید و قهرمان در خاطرهها میماند . گرچه میتوان در زبان فارسی تراژدی را فاجعه ترجمه کرد ولی آن به زیبایی و جامعیت واژه تراژدی یونانی نیست . در فرهنگ و تاریخ روشنگری غرب سقراط را میتوان نخستین چهره ثبت شده تراژدیک دانست که از طرف اشرافیت حاکم اتن به مرگ محکوم شد . در رابطه با مفهوم تراژدی، اشاره میشود که: گاهی پیروزی، در شکست ابدی میشود .

جمعه, 10.01.2025 - 11:55 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
پیاده روی با پاهای خود

درووود!
بیراهه روی در راههای کلیشه ای!

این روزها اکثر ایرانیان، آخوندی به نام «پناهیان» را میشناسند. در یکی از مصاحبه هایش، حرفی بسیار عمیق و شایان تامّل میزنه که خیلی تکاندهنده و اساسی است. مهم نیست که آخوند است و معمّم و مدافع حکومت فقاهتی. مشارالیه همانگونه هست که آشکار شده و رفتار میکند. وی – نقل به مضمون البته - گفته است که: «ما خیال میکنیم اگه انسان خوب، مصدر اجرای کارها شود، همه وظایف و تکالیف و مقرّرات و اصول اداری رو به راه خواهند شد و هیچ مشکلی پیش نخواهد اومد. امّا وقتی که سیستم اداری، هیچ عملکردی ندارد، اگه خوبترین انسانها را نیز مصدر اجرایی بگذارید، آخرش، آش همون و کاسه نیز همونه». این حرف آقای پناهیان را در نظر داشته باشید تا من برم سراغ حکایتی که ماجرایش نیز خیلی درس عبرت میتونه باشه برای خوبترین خوبان عرصه هارت و پورت سیاست ایران.

دقیقا یادم نیست ولی حدود سی و پنج سال پیش در مجله «اشپیگل»، گزارشی از یک رویداد بس بسیار شنیدنی و خواندنی و شایان تامل منتشر شده بود. شما برای پیدا کردن مطلب میتوانید به آرشیو مجله اشپیگل مراجعه کنید. ماجرا از این قرار بوده است که دو تا برادر به یک ارثیه کلانی دست پیدا میکنند. به دلیل اینکه آدمهای خیلی معتقد و از نوع مسیحیان دلسوز بوده اند، تصمیم میگیرند که پول ارثیه ای را سرمایه ای کنند و برای ساختن شرکتی به کشور مکزیک بروند و کارگران مکزیکی را استخدام کنند و از این راه نه تنها مانع مهاجرت بخشی از مردم مکزیک به آمریکا شوند؛ بلکه خدمات انسانی و مسیحایی در حقّ ابناء بشر کنند. آنها قصد و تصمیم خودشان را نیز با دفتر رئیس جمهور وقت در میان میگذارند. اتّفاقا دفتر ریاست جمهوری از پیشنهاد و نیّت انسانی آنها با گشوده فکری استقبال میکند و حتّا وعده کمکهای ضروری را نیز به آن دو برادر میدهد. سپس برادران با شوق و شادی به مکزیک میروند و یک کارخانه ای را راه میاندازند و حدود یک صد و خورده ای کارگر مکزیکی را استخدام میکنند و به تولید میپردازند. سر ماه که میشه، حقوق تک تک کارگران را میپردازند. روز اول ماه دیگر که به کارخانه مراجعه میکنند، میبینند که هیچکس نیامده است، سوای خدمتکار دفتر کارخانه. از او میپرسند که اورتگایه، پس کارگران کجایند؟. چی شده؟. چه اتّفاقی افتاده؟ چرا هیچکس سر کارش نیست؟. اورتگایه جواب میدهد که قربان، مردم رفتند دنبال زندگی و دارند حقوقشون را خرج عشق و حال و خوردن و نوشیدن و جشن میکنند!. برادران خوش قلب، تعجّب میکنند و میپرسند که یعنی چه؟. این صحبتها چیه؟. اینها کارگر شرکت هستند و وظیفه دارند که طبق قرارداد سر کار بیایند. خلاصه بگو مگو راه به جایی نمیبره و شرکت نیز منحل میشه و برادران خوش قلب، سرخورده به آمریکا برمیگردند.
گزارشگر مجله اشپیگل تا جایی که من یادمه، چندان به بازشکافی اصل مسئله و دلیل رفتار کارگران مکزیکی نپرداخته بود فقط اشاره ای گذرا به تفاوتهای فرهنگی کرده بود و مطلب را مختوم کرده بود. ولی حقیقت و اصل قضیه این است که مکزیکیها نسبت به جهان و زندگی، بینشی دیگر و تجربه ای دیگر داشتند. برای آنها، زندگی، تعریف دیگری داشت به همین دلیل به محض اینکه پول و پله ای به دستشان رسید، رفتند دنبال واقعیّت پذیر کردن تصوّر و اعتقاد و بینشی که از زندگی داشتند. امّا آن برادران آمریکایی نیز خطا فکر نمیکردند؛ بلکه بر شالوده اعتقادات و بینش خودشان از زندگی به اقدامی بشردوستانه همّت کرده بودند که در واقعیّت اجرایی، خلاف تصوّراتشان از آب در آمد. آنها ذهنیّت و بینش خودشان را «همگانشمول» میپنداشتند و خبر نداشتند که انسانها بر شالوده تجربیات بی واسطه خودشان از محیط زیست و مناسبات با یکدیگر به آفرینش بینشی از زندگی کامیاب میشوند که سوخت و ساز فرهنگ آنها را رقم میزند و باید بر شالوده نوع تاریخ و فرهنگ هر ملّتی به آفرینش مناسبات کشورداری و سیستم اداره کردن کشور تلاش کرد.
مسئله «فرهنگ مردم و تاریخشان»، مسئله ای کلیدی و راهگشاست برای فهمیدن و پی بردن به مشکلات و معضلات مردم و تلاش برای راهگشایی و حلّ و فصل کردن فلاکتهای مردم از طریق تاریخ و فرهنگ خودشان. خوبترین خوبان جامعه ایرانی که از بزرگترین متخصّصان درجه یک در نواختن سُرنا از سر گشادش هستند -هنوز از فهم این نکته غافلند که علّت پیشرفتهای اقتصادی، سیستمهای سیاسی-تئوریک [پادشاهی، جمهوریّت، ولایتی، کمونیستی و امثالهم] نیستند؛ بلکه نوع بینش و جهاننگری انسانهای جامعه از زندگی و کیهان و موجودات و کائنات است که خمیرمایه تحوّلات اجتماعی را رقم میزند همان چین کمونیست بر شالوده تفکّرات لائوتسه و کنفوسیوس و دیگر متفکّران بزرگ چینی به اینجا رسیده است و کمونیست فقط یک پوسته ایه بر پشت بام خانه سیستم کشوداری چین و چینها اصلا نمیدانند مارکس کیه و چه جوری تلفّظ میشه!. بردارید یک نگاهی گذرا به دور و بر خودتون بیندازید و ببنیید این طیف مدّعوی ایرانی، چقدر در باره مثلا «ماکس وبر»، زر زیادی میزنند و الدرم بولدرم میکنند بدون آنکه یک جمله از کتابهایش را خوانده و فهمیده باشند. «وبر، سومبارت و مهمتر از همه، ترولچ» در اثارشان نشان میدهند که چگونه بینش و جهاننگری آلمانیها به شکوفایی اقتصاد آلمان انجامید. خوبترین خوبان ما خیلی که سطح فکرشان بالیده و ورزیده شده است، به این نتیجه رسیده اند که ایرانی، اصلا فرهنگ و تاریخ نداره!!. از همین جا میتوان میزان فهم و شعور و درک و علّت ذلالت و حقارت و بدبختی و هرگز به هیچ جا نرسیدن خوبترین خوبان جامعه ایرانی را تمییز و تشخیص داد که شبانه روز با دمیدن در ترومپ سیاست بی مقدار میخواهند مثلا تحوّلی در جامعه ایرانی ایجاد کنند. زهی ساده لوحی آچمزی!. زهی!.
این حکایت را نقل کردم تا دقیقا متوجّه شوید که آخوند «پناهیان»، چه حرف قویمایه و کلیدی را بر زبان رانده است. حرف حساب از زبان هر انسانی نیز گفته و نوشته شود، حرف حساب است و باید پذیرفت و تصدیق کرد؛ گیرم که گوینده از منفورترین و مجرمترین ابناء بشر باشد.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان

پ., 09.01.2025 - 07:53 پیوند ثابت
بهمن یوسفی

In reply to by فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
درود و خسته نباشید!

مورخین در اوایل سالهای ۱۹۰۰ میلادی به این نتیجه رسیده بودند که نظام اداری (سیستم) فرهنگ ایرانی است.
مستند آنها هم باب ادبیات و هنر "دری - درباری", غافل از اینکه زبان و ادبیات عربی چقدر در همین مورد اختلال ایجاد کرده بود.
همان ادبیات دری را مرور کنید و ترمینولوژی های سیستم اداری ایرانی را دسته بندی کنید.
یک ترم هم پیدا نمیکنید که با سیستم اداری متراتب باشد.
حالا به این نکات توجه بفرمایید:
حکومت, دولت, قوه قضائیه, قوه مقننه, قوه مجریه, مجلس, ملت, قانون, قانون اساسی و در دوران ولایت فقیه چمبره الفاظ فقیه مربوطه را هم بدان اضافه کنید.
پس به جای اینکه بگویند ایرانی اصلا فرهنگ ندارد بهتر است بگویند از فرهنگ ایرانی چیزی نمانده است؟
ترکیه عثمانی هم با چنین مشکلات مواجه بوده است یعنی حکومت و تقسیمات کشوری بر حسب قوانین شرعی بوده و تمام ترمینولوژی های سیستم اداری به عربی بوده است.
تورک ها با ظرافت سیستم سویسی را مطالعه کرده و ترم های خودشان را جایگزین ترم های "اسلامی - عربی" میکنند.
یکی از موارد رفرم زبانی در ترکیه قوانین مربوط به سیستم خانوادگی بوده است که آن را با انطباق با سیستم سویسی الهام گرفته و تغییر دادند.
و اگر ترمی اسلامی یا عربی را هم نگاه داشته بودند آن را تورکیزه کرده که با عبارت عربی زمین تا آسمان فرق کند. مثل "عرب" که به تورکی شده "ارپ", با کسره بر حروف الف و ب.
اگر رضا شاه متوجه این موضوع شده بود میتوانست در بازگشت به "محفل نیمایی" توجه کند و پالایش زبان فارسی و رفرم آن را اولویت قرار میداد, در آینده هیچ نیازی به احیای "اسلام" نبود که متاسفانه مهم ترین رفرم اتاتورکی اصلان مورد توجه ایرانیان قرار نگرفت.

ترکیه در دوران اسلام گرایی در سیاست همان مدل اروپایی را پیروی کرده است که در سکولاریسم میتوان "حزب تاسیس" کرد که با الهام غیر مستقیم مذهبی همسو باشد, مثل "حزب سوسیال مسیحی" فلان کشور یا "حزب دموکرات مسیحی" آلمان.
چیزی که تا به امروز ترکیه را موفق و زنده نگاه میدارد همانا رفرم زبانه است!
کاری که ایرانیان بدان توجه نکرده بودند.
یادمان هم نرود که تمام دموکراسی های اروپا بعد تالیف و ترجمه انجیل از متن اصلی آن یعنی یونانی و نه لاتین, دست به رفرم های زبانی زده و زبان های بومی را بر زبان لاتین که قبل از رفرماسیون بر شمال اروپا استیلا داشته است موفق شدن خود را از شر مذهب و مذهبی نجات بدهند.

جمعه, 10.01.2025 - 06:48 پیوند ثابت
دایی جان ناپلئون

خدا حافظ نخست وزیر نازنین...
آیا جاستین ترودو آخرین نخست وزیر کشور کانادا است ؟
بنظر من آری .. آری
اخلاق و رفتار نظام سیاسی دولت کانادا در یکصد سال گذشته با تمدن بشری همپایه و همسان سازی نشد . حتی سوبسیدها و‌ بودجه ی نظامی که از آمریکا میگرفت تا از مرزهای شمالی حراست کند هم به آمریکا خیانت میکرد . و هرگز نتوانست سرباز لازم را برای یک ارتش نیرومند جمع آوری کند و‌ جنگ جهانی سوم عنقریب اتفاق می‌افتد و‌کشور به اشغال روس و‌چین میافتد وقتی با تکنسین آمریکایی همکار بودم بمن میگفتند که قایقهای کانادایی اشگارا مردم را غیر قانونی در سواحل آمریکا رها میکردند .
دولت کانادا هنوز نتوانسته است نیروی نظامی مردمی در شهرها پرورش دهد تا با مردم به چشم برابری نگاه کنند . نظام پزشکی و‌نظام مالیاتی و‌ مسکن و شهرسازی با مشگلات بسیاری مواجه است . فساد مدیریت به تبعیض طبقاتی و‌تبعیض جنسیتی به حدی است که یک سیاستمدار دیوانه و شلخته ای که سیصد ملیون نفر مردم همسایه ی جنوبی را سوسک نامید را شهردار شهر بزرگی میکنند. فساد در پیمانکاران شهرسازی آنچنان است که بودجه های سالانه غارت میشود و مشگل شهر هنوز پابرجاست. ساختمان سازی های محاسبه نشده باعث ترافیک های رنج آور و گریز مردم از شهر شده . گرانی مسکن و دستمزد پایین از بزرگترین مشگلات مردم است . افزایش باعث جرم و‌جنایت و‌ اعتصابات شد و‌ حتی سازمان پست کانادا ورشکسته

شد و‌تصمیم غلط دولت فدرال هم ننگ تاریخی شد پایین رفتن تولیدات سالانه و افزایش واردات بجز سیب زمینی و‌پیاز شکست مدیریت یک قرن گذشته را هر روز آشکارتر میکند و‌ با کشمکش‌های زرگری سیاسی در بین سیاستمداران بی تربیت هم ماستمالی نمیشود شش سال است که از هر سویی با تنها نخست وزیر مردمی تاریخ این سرزمین دشمنی میکنند تنها نخست وزیری که به همه فرهنگها احترام گذاشت و پس از یکصد سال به انسانهای نخستین کانادا فرصت داد تا استخوان‌های کودکان کباب شده خود را از مدرسه های گوشتخواران صدسال پیش خارج کنند و در گورستان خودشان دفن کنند . در شش سال گذشته وزیران و دولتهای استانی همکاری صادقانه با نخست وزیر را قطع کردند و‌ حتی در هر جایی معترض جعلی درست کردند که به نخست وزیر فحاشی کند سیاستمداران دلسوز را فراری یا خانه نشین کردند و‌ انسانهای نالایق را برگزیدند. کسری بودجه به حدی زیاد شد که وزیر دارایی فدرال یکروزه تصمیم به استعفا شد از دوسال پیش با آغاز جنگ اوکراین انتقال سرمایه ها و سپرده ها از کانادا به آمریکا آغاز شده بود نخست وزیر ترودو دست از جان شست و سراسیمه به پایتخت جنگ زده اوکراین رفت ولی در دوسال گذشته هیچ تلاش سیاسی برای پایان جنگ صورت نگرفت تا اینکه کانادا را از خطر جنگ دور کند و جنگ عنقریب به کانادا هم می‌رسد از دیرباز نیمی از سیاستمداران کانادا دوستدار آمریکا نبودند زیرا بیشتر ساکنان اروپایی قدیمی کانادا... فراریان و‌ جنایتکارانی بودند که از آمریکا فرار کردند و‌ در کانادا ساکن شدند و‌میراث دشمنی را حفظ کرده اند از یک سال گذشته همه جا سخن از استعفای ترودو است بنظر میرسد دشمنان ترودو سیاستمدارانی هستند که به روس تمایل دارند زیرا روسها در کانادا نفوذ بسیار زیادی دارند .
اینکه چند سیاستمدار باهوش پیدا شود و‌کانادا را از بحران سیاسی و اقتصادی و‌جنگهای احتمالی نجات دهد آشگار نیست . اما تاکید ترامپ بر اتحاد سرزمینی فقط برای جنگهای احتمالی با روس و‌چین است که کشتی های جنگی آنها از سه سال پیش در مرزهای آبی کانادا هستند و ارتش کوچک کانادا قدرت برابری با هیچ کشوری ندارد و‌ به نیروی مردم فقیر و‌ناتوان اعتمادی نیست
امروزه چندین استان آمریکا هرکدام جداگانه از کانادا ثروتمندتر هستند ولی اگر کانادا به آمریکا ملحق شود شرکت‌های پربرکت و‌ نیرومند آمریکایی جایگزین شرکت‌های چینی و‌ آلمانی و‌ اسپانیایی میشوند و‌ مالیات خیلی زیادی به کانادا می‌رسد و کانادا از همه ی استان‌های آمریکا ثروتمندتر و‌ درخشان‌تر میشود .... شازده اسدالله میرزا دوم سواحل سانفرانسیسکو ۷ ژانویه

چ., 08.01.2025 - 23:10 پیوند ثابت
مجید لیلا

در سیر تاریخ اندیشه بشر در غرب، لیبرال ها خواهان دخالت حداقل در اداره جامعه هستند؛ مخصوصن در امور فرهنگ و تولید و تجارت و تعیین قیمت ها.
محافظه کاران به نقش افراد جامعه در نجات از زوال کشور اهمیت میدهند.
رفقا از شوراها و کار جمعی سخن میگویند، و تکنوکراتها میگویند متخصصین باید مملکت و جامعه را نجات بدهند.
الاهیات سیاسی منتظر دخالت خدا و امام زمان است.
ناسیونالیست و شونیست ها از ژن برتر و نوستالژی گذشته ها و عصر طلایی دوران پارینه سنگی به مردم فلک زده وعده سعادت میدهند.
ولی در قرن 21 و در جهان گلوبال ؛به وجود دولت، مدیریت آن و ارتباطات بین المللی اشاره میشود، یعنی باید پرسید:

دولت مسئول است یا آحاد مردم ؟در تمام جوامع طبقاتی، دولت از نظر مارکس بخش مهم "روبنای" جامعه است. در تاریخ سیر اندیشه در غرب، فلسفه دولت فصلی از فلسفه سیاسی است که آن خود قسمتی از فلسفه عملی است که پیرامون اهداف، وظایف، ماهیت، توانایی، اخلاق، ایدهها، قانون اساسی، ارزش ها، تنوع اشکال و انواع حکومت، اعمال و رفتار سیاسی دولت بحث میکند.
تاریخ دولت از زمان افلاتون براساس فلسفه حقوق طبیعی انسان بوده. در تعریف فلسفه سیاسی دولت نظرات پیرامون اهداف و وظایف آن با هم فرق دارند. ماهیت دولت اغلب از طریق ماهیت طبقه حاکم تشکیل دهنده آن تعیین میشود. در طول تاریخ بشر حداقل 3 نوع دولت مناسب و روبنای جوامع استثمارگر بوجود آمد- دولت برده داران، دولت فئودالها، و دولت سرمایه داران.
در ادمه تعریف دولت در یونان باستان، اشکال دولت شامل- دولت سلطنتی، دولت اشرافی، و دولت دمکراسی بورژوایی، بوجود آمد. در عصر جدید یکی از خصوصیات دولت، وحود یک قانون اساسی در آن است. از نظر تاریخی دولت جغرافیایی منطقه ای اقلیمی و ولایتی استانی به دولت ملی رسید. دولت یک سازمان تاریخی است که بدلیل اختلافات طبقاتی ناشی از مالکیت خصوصی بوجود آمد. دولت یک شکل ظاهری تاریخی؛ محصول آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است که بدلیل مالکیت خصوصی بر وسایل تولید بشکل غیرعادلانه بوجود آمد و گاهی میکوشد تا اختلافات طبقاتی را کاهش یا آشتی دهد.
از نظر چپ دولت یعنی سلطه و حاکمیت اقلیت استثمارگر بر اکثریت استثمارشده.در جوامع طبقاتی سرمایه داری، طبقه کارگر و متحدانش استثمار میشوند و هر حرکت و جنبش دمکراتیک و مردمی سرکوب میگردد. از میان انواع دولت های طبقاتی استثمارگر، اشکال مختلف دولت که قدرت طبقه حاکم را نمایندگی میکنند، میتوانند با عنوانهای نظام های- سلطنتی، الیکارشی، کاستی صنفی، جمهوری پارلمانی، فاشیستی، و دیکتاتوری مذهبی وجود داشته باشند.
سازمان دولت بسته به توازن قوای تشکیل دهنده آن میتواند دیکتاتوری فاشیستی یا جمهوری دمکراتیک بورژوایی در نظام سرمایه داری،- و یا مشروطه، یا مشروطه پارلمانی، در نظام فئودالی باشد. تنوع اشکال دولت استثماری میتواند بصورت- پادشاهی سلطنتی، مطلقه فردی، الیگارشی، کاستی، دمکراتیک پارلمانی بورژوایی، و دیکتاتوری فاشیستی باشد. بورژوازی میکوشد با کمک انواع و اشکال دولت، خصوصیت طبقاتی آنرا مخفی کند. لیین میگفت ولی همه انواع دولت در جوامع طبقاتی، نوعی دیکتاتوری بورژوایی هستند.
واقعیت سیاسی یک دولت را نه طبیعت و نه خالق و خدا بلکه رابطه علت و معلولی جامعه و زمان؛ از جمله قدرت، سعادت، تصمیمات، مشهوریت، و غیره تعیین میکنند. لیبرالها دولت را محموعه سازمانهایی میدانند که زندگی و همزیستی مداوم و منظم مسالمت آمیز یک ملت را روی یک منطقه جغرافیایی مرزدار از طریق یک قانون اساسی تضمین کنند.
در آغاز قرن 19 میلادی افکار و نظریه دولت ملی توسط اندیشمندانی مانند ماکس وبر مطرح گردید. تئوریسین های دولت الهی مذهبی در قرون وسطا روحانیون مسیحی مانند آکوین و آگوستین بودند. در قرن 19 میلادی مارکس و پرودن خواهان دولت غیر طبقاتی کمونیستی شدند. سوسیالیسم دولتی نیز در این قرن؛ احتمالا توسط بعضی از سوسیال دمکراتها، مطرح گردید.
از نظر سوسیالیستها، دولت، سازمان حاکمیت و سلطه طبقاتی، ابزار قدرت سیاسی اقتصادی طبقه حاکم برای اعمال و تضمین منافع اش است. اینگونه دوات ها برای اعمال حاکمیت خود از سازمانهای سرکوب مانند- ارتش و پلیس و سازمان اطلاعات و قوه قضایی و مجلس قانونگذاری و دستگاه اداری دولتی استفاده میکنند. لینین میگفت، دولت محصول و بیان اشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است. ادعای ایدئولوگهای بورژوایی مبنی بر بی طرف بودن دولت به این دلیل است تا ماهیت استثمارگرانه آنرا مخفی و لاپوشانی کنند.
بعضی از نظریه پردازان بورژوایی در رشته های فلسفه و اقتصاد سیاسی، دولت را سازمانی ابدی الهی یا طبیعی و ضروری در زندگی اجتماعی انسانها معرفی میکنند، یا آنرا بخشی از ماهیت طبیعت انسان، یا نتیجه یک قرارداد اجتماعی میان انسان و طبقات میدانند تا ماهیت استثمارگرانه آنرا انکار کنند. تغییر اشکال دوات موجب نفی ملهیت طبقاتی آن نمیشود، حتی تنوع اشکال دولت بورژوایی از نظر ماهیت، دیکتاتوری بورژوایی هستند.
در عصر امپریالیسم دولت ابزار سرمایه داری انحصاری برای حفظ قدرت و استثمار کشورهای دیگر غیر از استثمار مردم خود است. در دولت و دستگاه قدرت طبقه حاکمه، سازمانها و نهادهای بیشمار دیگری مانند کلیسا و مسجد و مطبوعات و رسانه ها و غیره برای حمایت ایدئولوژیک و روابط استثماری در اختیار آن است. در تعریف جامعه شناسانه مکتب پوزیویتیسم نیز دولت ابزار قدرت است که توسط یک گروه یا حزب یا طبقه بر مردم حکومت میکند. کانت میگفت دولت مجموعه انسانهایی است که تحت نفوذ یک قانون اساسی هستند گرچه دولت یک سیستم سازماندهی شده اجباری است.
از نظرنگاه تاریخی انسان در دوره رنسانس از زبر زنجیز قرون وسطایی دین رها شد ولی در عصر جدید زیر سلطه حاکمان مطلقه رفت و این وضعیت تا زمان انقلاب فرانسه ادامه یافت. از زمان یونان باستان اشکال دولت با قانون اساسی های گوناگون در نظام سلطنتی، در نظام اریستوکراتی، در حکومت مطلقه، در حکومت الیگارشی مالکین و صاحبان، در نظام دمکراسی بی چیزان، و در نظام جامعه رفاه، بوجود آمد. در سدههای میانه حکومت سلطنتی پادشاهی عامل و گوش بفرمان کلیسا و روحانیون مسیحی بود.
در نظر چپها دولت، تشکیلات جمعیتی مردمی تست که در یک منطقه جغرافیایی مشخص با استقلال و خودمختاری نسبی ابزار قدرت یک طبقه مشخص مثلا سرمایه داری یا بورژوازی برای حکومت و سلطه بر مردم، کارگران و دهقانان را در دست دارد. عنوان دولت، مفهومی در فلسفه سیاسی مدرن است که در آغاز نزد ماکیاولی در قرن 16 میلادی، مستقل از اشکال حکومتی و قدرت سازمانی و سلطه بر انسانها مطرح گردید.
نظریه پزدازهای چپ پیش بینی میکنند که در نظام کمونیستی جهانشمول آینده، دولت منحل خواهد شد و جامعه بصورت مدیریت خودگردان و سازمانهای شورایی مردمی بوجود خواهد آمد که دمکراسی سوسیالیستی و جامعه رفاه بی طبقه را عملی خواهد نمود.
فلسفه دولت مانند فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق بخشی از فلسفه عملی است گرچه محافل دانشگاهی مهمترین فیلسوف آنرا ماکیاولی میدانند ولی اندیشمندانی مانند افلاتون، هابس، لاک، مارکس، و لنین نیز از مهمترین نظریه پردازان آن هستند. از زمان رنسانس ساختار دولت پیچیده تر از سدههای میانه شد، در کنار شاه و قیصر و امپراتور و پاپ و شهر-دولت های جمهوری خواه نیز وجود داشت که بر اثر رشد بورژوازی نوپای شهری بوجود آمده بودند. در ایتالیای ذوره رنسانس سئوال میشد که دولت ایده آل چیست؟، منبع قانون غیر از خدا در کجاست؟، کدام اخلاق را یک حاکم غیر از عقاید مذهبی نمایندگی میکند؟، و مرز آزادی های شهروندی چه حدودی است؟
دولت از نوع رنسانس متکی به نظرات افلاتون بود. از جمله شعارهای آن، آزادی دین، آزادی آموزش برای زنان، آزادی تحقیق در باره شناخت و حقیقت، بود. بعضی از نظریه های مهم دولت، نوعی اتوپی و بهشت خیالی برای آینده بودند؛ مانند دولتهای ایده آل افلاتون، فیشته، وتوماس مورس، یا محلی برای اخلاق و رفاه اجتماعی بودند مانند دولت مورد نظر هگل، دانته، ارسطو، و آکوین مسیحی.
جهانبینی های مختلف سیاسی برای دولت وظایف گوناگونی را تعریف میکنند؛ از دولت محافظه کار لیبرال تا دولت رفاه سوسیالیستی. فلسفه دولت همیشه زیر تاثیر زمان خود بوده؛ مهمترین متفکران آن ،مورخ و دیپلمات ایتالیایی یعنی ماکیاولی بود. آکوستین، روحانی مسیحی، خالق نخستین نظریه دولت الهی در قرون وسطا بود. دو چهره تراژدیک مقوله دولت در عصر جدید، توماس مورس و ماکیاولی بودند. توماس مورس بدلیل اتوپی سوسیالیسم تخیلی، توسط هاینریش هشتم در قرن 16 میلادی در انگستان گردن زده شد.
ماکیاولی(1527-1469)میلادی، خواهان دولتی این حهانی و زمینی بود که خلاف دولت الهی آکوین و آگوستین در سدههای میانه بود. او و مکاتب هوادارش مدعی بودند که خود دولت، هدف است و نه فقط ابزاری برای ایجاد قدرت سیاسی مرکز گرا و حفظ و پایداری آن. ماکیاولی میگفت سیاست خلاف فلسفه دولت سنتی دیگر نباید اسیر نرم های اخلاقی باشد بلکه باید برای رفاه عمومی و اهداف سیاسی مفید باشد.
ژان بودین فرانسوی(1596-1529م)2، یک تئوریسین دولت مطلقه بود و میگفت نطفه دولت در جامعه، خانواده است. او نظریه پرداز دولت در قرون 17 و 18 میلادی در اروپا شد و خلاف ماکیاولی میگفت حاکم دولت مطلقه باید وابسته به قانون طبیعی یا گوش بفرمان خدا باشد. هوگو گروتیوس(1645-1583م)1، نیز یکی از نظریه پردازان دولت و ادامه دهنده راه ارسطو و رواقیون بود که نظام برده داری را انکار نمیکرد و همچون ماکیاولی میگفت دین و عقیده نباید در سیاست دخالت داشته باشند. تعاریف حقوقی، منطقیف عقلگرایانه، و تجربی وی اساس قانون اساسی در جهان غرب شدند.
بعد از بودین، توماس هابس(1679-1588م)، تئوریسن حکومت مطلقه است. او خالق نخستین فلسفه سیاسی دولت بورژوایی در کتاب "لویاتا" خود است. وی بدلیل آته ایسم، جایی برای خدا در توضیح جهان قائل نبود و میگفت قوانین طبیعت حتی موضوعات روحی و روانی انسان را هم تعریف میکنند. هابس یک ماتریالیست طبیعتگرا بود و بر این باور بود که در جامعه طبقاتی انسان گرگ انسان است و جنگ همه علیه همه وجود دارد. به این دلیل انسان و جامعه نیاز به یک قرارداد اجتماعی برای امنیت و رعایت قانون دارند و هیچ حق و قانون ورای دولت نباید وجود داشته باشد حتی قانون الهی.
هابس خلاف نظر مایوسانه نسبت به انسان و جامعه، به قیصر و شاه و امپراتور امید داشت که مشکلات جامعه را حل خواهند نمود. او مانند ماکیاولی خواهان انحصار قدرت در دست دولت بود. دولت قانونی در نظر کانت، لاک،منتسکیو، هگل، و گروتیوس، باید اخلاقی، مفید، و برای جامعه قابل استفاده باشد. هابس میگفت بدون خلاقیت مفهومی، فلسفه بوجود نمی آید. او خالق نخستین فلسفه سیاسی دولت بورژوایی در کتاب لویاتان خود است و خواهان دولت قانونی و جامعه رفاه بود.
ارسطو و هگل خواهان رعایت اخلاق، تشویق اندیشه، و شناخت، در یک دولت ایده آل بودند. هگل حتی میگفت دولت، خدای روی زمین است. روسو توصیه میکرد آنرا نیاید از طریق خشونت و زور به روی کار آورد بلکه از طریق یک قرارداد اجتماعی.

چ., 08.01.2025 - 18:51 پیوند ثابت
ساویز سرمدی

شوربختانه حداقل حدود یک قرن است که فاشیسم شاهنشاهی و ارتجاع دینی و استعمار فرهنگ امپریالیستی بر حان و مال و ناموس و فرهنگ و استعداد ایرانیان حاکم شده و در میان روشنفکران شکست خورده خرده بورژوا؛ موجب: نیهلیسم، خودزنی، پوجگرایی ،تزلزل هویت ،انحراف،پرخاشگری و آدرس غلط دادن،شده.
جامعه، تاریخ، رشد و تکامل انسان، قوانین خاص خود را دارند که به افراد منفرد و روان و ژن و نژاد و تصمیمات عده ای اراده گرا ، ارواح، و توطئه خارجی، ربطی ندارند.
شناخت جامعه و تاریخ و تکامل انسان، متکی به علم و منطق است و نه بر اساس احساسات ناسیونالیستی و شونیستی و آیات و روایات و نقل قولهای باستان گرایی و اسطوره پرستی، و چخوانهای مردم فریب.
مهمترین نیاز انسان، اعتماد به نفس است؛ و آن بر اثر شناخت: خود، حهان، و جامعه، به وجود می آید. دنکیشوت بازی و ادعای ناجی نمودن، یا بدلیل جهالت است............. در خلوت شعار دادن !

چ., 08.01.2025 - 15:30 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید