
زورگویان هوچیگر
من، ممکن است روزی روزکاری در سر یک پیچی، نا گهان چشمانم با چشمان دختری/زنی/مطلّقه ای تلاقی کند و یک دل نه و صد دل، عاشقش شوم و باهاش ازدواج کنم. چند صباحی میگذرد و میبینیم که به هیچ وجه نمیتوانیم با همدیگر زیر یک سقف زندگی کنیم. تصمیم میگیریم که طلاق بگیریم و هر کسی راه خودش را برود. سئوال این است که در کجای این جهان پهناور و تحت کدام اعتقادات و آداب و رسوم، نقطه ای را سراغ دارید که زن مطلّقه، وظیفه و تکلیف خودش بداند به دلیل آنکه روزی روزگاری با فلانی یا بمانی ازدواج کرده بوده است، تا آخر عمرش بیاید و با آنها همبستر شود؟. کجای جهان؟.
آقا جان!.
جُرم کیانوش توکّلی چیه؟ که اینقدر در معرض اتّهامات واهی و تهمتهای دیگرانی قرار میگیرد که هر کدامشان مستحق مجازات هستند؟. آیا کیانوش توکلی باید می آمد و بلندگوی حزبی و فرقه ای و تشکیلاتی میشد تا نابکاران شارلاتان و مادر فروشانی مثل «کیانوری و کامبخش» و دیگر ابلهان به تقصیر به قدرت و اقتدار میرسیدند؟. آیا باید جانش را فدا میکرد تا بی لیاقت جاه طلبی مثل «فرّخ نگهدار» برای خودنمایی و عر و تیز کردن به قدرت و اقتدار میرسید؟. چه کار باید میکرد کیانوش توکّلی تا شما و امثال شماها، دست از سرش بردارید؟. آقا جان! اینجا خونه شخصیه. کیانوش به همه ایرانیانی که در آرزوی آزادی ایران و نیکبختی مردم هستند با صدای رسا اعلام کرده است که بیایید با خودتان و دیگران راستمنش باشید و حرفهایتان را خروار خروار بزنید بدون هیچ اتّهام زدن به احدی. دلیر باشید بدون ماسکهای بالماسکه ای و نقابهای هزار قیافه به خود آویختن با نام حقیقی و عکس واقعی خودتان سخن بگویید. شریف و رادمنش باشید و پای حرفهایی که میزنید بایستید و نشان دهید که ارزنی مسئولیّت را میفهمید و درک صحیحی از آدمیگری دارید.
مشکل بزرگ کیانوش توکّلی اینه که بلندگو و آپاراتچی هیچ فرقه ای نشده و تمام زحمتش را بر این گذاشته که مدّعیان و عربده کشان عرصه سیاست را به میدان آزمایش فراخواند تا به قول معروف، هرکسی نشان دهد که چند مرده، حلّاجه. این گوی و این میدان.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
همپای دوران بودن با ریشه هایی عمیق داشتن
دروود مجدّد بر کیانوش عزیز!
در امتداد صحبتهام، یه اشاره ای هم بکنم به سازمانها و گروهها.
یه روزگارانی وجود داشت که حضور و وجود احزاب و سازمانها میتوانستند تحوّلاتی را در جوامع ایجاد کنند و به نتایجی نه چندان صد در صد، امّا رضایتبخش برسند. ولی از دوران اختراع و نفوذ و گسترش امکانهای تکنیکی و فنّی و اینترنتی و شبکه های مختلف اجتماعی، عصر «احزاب و سازمانها و گروهها و تشکیلات» برای همیشه سپری شده اند؛ مگر فقط تشکیلات صنفی که سخنگوی واحد شغلی مشترک هستند یا اتّحادیه ها و انجمنهایی که در سمت و سوی امور اجتماعی و محیط زیستی فعّالند.
امروزه روز در عصر اینترنت و هوش مصنوعی که به اندازه هزاران هزار دایرة المعارف و فنون اختراعی، پتانسیل عملکردی؛ آنهم در کمترین فرصت ممکن را دارند، میتوان به ضرس قاطع گفت که دوران احزاب و گروهها و سازمانها و تشکیلات سیاسی، سپری شده رفته است. دنیای کشورهای امروزی در دامنه سیاست و کشورداری، به «شخصیّتها و رجال و هنرمندان و تکنوکراتها و تکنسینها، ومتخصّصین و مخترعان و مکتشفان و فنّ آوران و موسیقدانان و فیلمسازان و نقّاشان و معمارها و استادان برجسته و تاجران ایده آفرین» محتاج و ملزوم است. بدون چنین طیفهایی، هیچکس نمیتواند آیین کشورداری و هنر سیاستمداری را در واقعیّتهای روزمره جامعه ملّی و منطقه ای و جهانی رقم بزند. به همین دلیل، هر چقدر بر میزان شخصیّتها و رجال و انسانهای مستقل افزوده شود، به همان میزان میتوان سوخت و ساز دنیای سیاست داخلی و منطقه ای و جهانی را تحت تاثیر قرار داد و راهبردی کرد.
دیگر اینکه کیانوش عزیز نمیتوان همینطوری گفت که به فلان و بمان نباید اهمیّت داد و آنها را نادیده گرفت. چنین چیزی محال است. انسانها به دلیل «غرائز و سوائقی» که دارند، خواه ناخواه درگیر مسائل اجتماعی و جهانی میشوند. چه بخواهند چه نخواهند. بنابر این بحث بر سر اهمیّت دادن و ندادن نیست؛ بلکه انسانها باید و میتوانند یاد بگیرند که برای سهیم شدن و نقش داشتن در رویدادها و مسائل، خودشان مصدر خلّاقیّت و ابتکارها و هنرهای فردی بشوند و استعدادهای خویشتن را در عمل به محک بزنند تا دیگران متوجّه ثروت وجودی آنها شوند و به سهیم بودن آنها در مسائل، بها بدهند و دعوتشون کنند. با زور و قلدری و پنهانکاری و توهین و تبلیغات شوم و «Fake News» و حزب بازیهای ابلهانه و جانبداریهای مضحک کوچه مردها و یارگیریهای عقیدتی، هیچکس به هیچ مقصدی نمیرسد؛ سوای ایجاد اغتشاش و بلبشو و بی اعتمادی و تداوم فلاکتها. کسی که میخواهد برگزیده ملّت ایران باشد، باید اول، شعور و فهم آن را داشته باشد تا بکوشد که ملّت را از اعماق باتلاق الهی بیرون بیاورد و سپس ملّت را فرصت بدهد تا خودش را از اینهمه کثافات الهی بشوید و بعدش زیباترین لباسهای تاریخ و فرهنگش را به تن کند و سپس برای انتخاب کردن به میدان بیاید. برای ملّتی که نیم قرن است زمامدارانش از صبح که بلند میشوند بعد از «بسم الله رحمن الرحیم» گفتن، تکلیف روزانه شان این است که بپرسند امروز چند نفر را قراره دار بزنیم، نمیتوان چشم بسته تعیین تکلیف کرد که چه نوع شکل و شمایل کشورداری را مایلند داشته باشند.
دنیای «اپوزیسیون ایرانی» تا کنون نشان داده است که دنیای «حسادتها و رقابتهای سخیف و حقیر برای خودنمایی و انتقامگیریهای هولناک از همدیگر» است؛ نه دنیای تلاش برای پدیدار کردن «استعدادها و هنرها و توانمندیها ی فردی و جمعی».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
درووود بر کیانوش عزیز!
بحثی برای با دنده عقب از گردنه کندوان مسائل وطنی به طرف سرازیری و کف زمین همبستگی حرکت کردن!
طبیعتا میتوان ساعتها و روزها، کما فی السّابق به بحثهای مفصّل و کشمکشهای لفظی از هر دریچه ای پرداخت که لازم باشد. امّا اگر بحثهای خشک و خالی، راه به دهکوره متروکه ای میبردند، مطمئنا وضعیّت ایران و مدّعیان جورواجور به فضاحت امروز مبتلا نبودند. مسئله نظم کهنه و نوین و مخلوطی از هر دو، بحثیه که از عهد بوق تا امروز در دامنه های «قدرت و اقتدار»، چه در سطح ملّی، چه در سطح جهانی، همواره وجود داشته اند و در آینده ها نیز وجود خواهند داشت.
جهان انسانها، هیچگاه «نظمی» نداشته است که به «بی نظمی» در غلتیده باشد و عده ای بخواهند آن را به «نظم دلخواه»، آرایش دهند. دنیای انسانها، دنیای مناسبات بده بستون است در تحت شرایط و قواعد و امکانهای اجرایی که از راه دیپلماتیک و مراودات به قول معروف دوستانه؛ نه خصمانه گرفته تا هولناکترین متدها و سیاستهای اجرایی و سرّی.
«ترامپ» به هیچ وجه من الوجوه، «رجُل سیاسی یا شخصیّت جهان آرا مثل نلسون ماندلا» نیست؛ بلکه تاجری بسیار باهوش و اهل تجارت و معامله است که در جامعه آزاد آمریکا توانسته است دو مرتبه به ریاست جمهوری انتخاب شود. اینکه سیاستهای اجرایی او بر شالوده کدام برنامه ها عملی میشوند به شرایط و امکانهای عینی و وضعیّت اقتصادی شرکتهای آمریکایی و رقابتهای اقتصادی و بین المللی منوط هستند؛ نه فقط به مواضع عقیدتی و ذهنی ترامپ و شرکا که محتمل شدنشان به نامحتمل بودن بیشتر متمایلند تا صد در صد محتمل شدن. در ضمن، رئیس جمهورهای آمریکا آنقدرها هم مصدر «اراده مطلق» نیستند تا سر خود بخواهند تصمیمهایی را بگیرند که جامعه آمریکا و دیگر جوامع جهانی را در وضعیّـهای هولناک اسیر و دربند کنند.
به دلیل شمّ تجاری و معاملاتی که کاراکتر «ترامپ» را پی ریزی کرده اند، نه تنها آمریکا به ریاست جمهوری ترامپ، بلکه سران دیگر کشورها نیز بر حسب منافع و امتیازها و مواضع و میزان نفوذ و اجرای قدرت و اقتدار با یکدیگر وارد معاملات و گفتگوها و شاخ و شونه کشیدنها میشوند. به همین دلیل باید منتظر بود و مدام بیدار و هوشیار بدون هیچگونه احکام قطعی صادر و ابلاغ کردن و همچنین در بند کلیشه های رایج نبودن و همچنین اسیر نبودن در شابلونهای کهنه و مندرس شده سابق از عهد قبل از فروپاشی بلوک شوروی. دنیای امروز از دوران کاربست «اینترنت و شبکه های اجتماعی»، در وضعیّتی به غایت متفاوت از قرنهای گذشته است.
مسئله دیگر، آنچه خودش را در جامعه ایرانیان به طور کلّی، برچسب «اپوزیسیون» زده و گرایشها و اشخاص و گروهها و غیره و ذالک را از داخل مرزهای میهن تا بیرون از مرزهای وطن در بر میگیرد، تا امروز ثابت کرده اند که در مصاف با «سیستم ولایت فقیه»، هیچگونه تفاوت ماهوی و کرداری و رفتاری و نظری، اصلا و ابدا با همدیگر ندارند و به قول مازندرانیها: «عن ریسته، بابا ریده». مشکل کلیدی تمام گرایشهای مدّعی اپوزیسیون فقاهتی در این است که اصلا و ابدا، «ایران و مردمش را در جامعیّت وجودی بدون هیچ اجحاف و تبعیضی» دوست ندارند و به میهن و مردم خود، علاقه ای ندارند. این مسئله را نه تنها حاکمان فقاهتی دقیق میدانند؛ بلکه حتّا بیگانگان نیز از این موضوع مطّلعند. تمام گرایشهای مدّعی اپوزیسیون فقط در فکر تبلیغ و ترویج و حقنه کردن «عقاید و ایدئولوژیها و مرام و مسلک و تشکیلات» خودشان هستند و سمتگیری آنها در جهت «تسخیر قدرت و اقتدار» بدون هیچ رقابتی است. تمام این جنگ و دعوا بر سر لحاف مندرس ملّانصرالّدین به نام «پادشاهی خواهی/جمهوری خواهی»، فقط و فقط بهانه است تا شکم همدیگر را سفره کنند؛ ولا غیر.
اگر مدّعیان اپوزیسیون، آنطور که عربده میکشند و هایهوی راه می اندازند، واقعا و قلبا، «ایران و مدرمش« را دوست میداشتند و به آنها عشق میورزیدند، مصمئنا محال ممکن بود که آخوند جماعت بتواند بعد از اینهمه کشتارها و جنایتها و غارتگریها و ستمها و شکنجه ها و تجاوزات و ترورها و نابودی محیط زیست ایران و از همه بدتر و فاجعه بارتر، صدمات هولناک به گوهر ارجمند انسانها و تبدیل آنها به مبتذلترین موجودات دو پا که رذالت از سراپای آنها میبارد، بتوانند نیم قرن تمام مصدر قدرت و جنایت بمانند و همچنان دوام آورند. اینهایی که خود را اپوزیسیون مینامند، همه بدون استثناء قدرتپرست و جاه طلبانی هستند که هیچ چیزی را سوای حاکم کردن اراده مستبد خود، به رسمیّت نمیشناسند. به همین دلیل نیز هیچکدامشان شهامت آن را ندارند که نمایندگان خود را معرفی کنند و به گرد میزی جمع شوند و با هم رایزنی کنند.
بی گمان، ایران متحوّل خواهد شد. خواه از راه حرکت قهر آمیز ملّت علیه حکومتگران. خواه از راه تحوّلی در ساختار سیسستم فقاهتی. خواه از طریق قدرتهای بیگانه برای حفظ و تامین منافع خودشان در خاور میانه. در هر صورت، تحوبل و تغییر صورت خواهد گرفت. امّا اینکه عواقب تغییر و تحوّل چه خواهند بود، هیچکس نمیداند. پیش بینیهایی را میشود کرد؛ ولی با قاطعیّت نمیتوان گفت که چه خواهد شد.
اگر آنانی که ادّعا میکنند، اپوزیسیون هستند، اندکی هوشیاری و آگاهی فرهیخته میداشتند و از تاریخ و وقایع گذشته ایران، درس عبرت گرفته بودند، میدانستند که چگونه میتوان عقاید و ایدئولوژی سخیف و بی مقدار خود را به خاک سپرد تا بتوان «میهنی و مردمی» را از قعر باتلاق فلاکتها در همکاری و همعزمی و باهماندیشی به در آورد و به جایی نشانید که در خور شرافت و تاریخ و فرهنگ و اصالت وجودیش است. ولی دریغا که مدّعیان اپوزیسیون آچمز و بی بو و خاصیّت، اصلا «الفبای سیاست و کشورداری و هنر سخنگویی با همدیگر» را تا امروز ثابت کرده اند که عمرا نمیدانند و هنوز که هنوز است در دیگ مذاب «شرایع اسلامیّت»؛ تفته و ذوب شده اند.
تغییر در جایی صورت میگیرد که «من ایرانی»، از خودم شروع کنم و در زبان و رفتار و مواضعم نشان دهم و اثبات کنم که نه تنها انسان دیروزی نیستم؛ بلکه تصمیم قطعی گرفته ام که انسانی دیگر و زندگی تازه ای را در کنار هموطنانم آغاز کنم و حاشا و لله که چنین اقدامی هرگز و هرگز به معنای «نادیده گرفتن و فراموش کردن مصایب گذشته ها» نیست؛ بلکه اثبات کردن شعور و فهم فردی برای میدان دادن به بالیدن و نهادینه شدن «گستره دادگزاری» از بهر مکرّر نشدن وقایع تلخ گذشته است. در این باره بسیار میتوان صحبت کرد و نوشت. در پایان تاکید کنم. از آغاز جنگ «اعراب و اسرائیل» در همین سایت ایران گلوبال، توضیح و نشان دادم که دیدگاه من در باره «اعراب و اسرائیل»، تنها استثنای قطعی روی کره زمین بود که صحت داشت. گفتم این جنگ را هیچ ارگانی و کشوری نخواهد توانست حلّ و فصل کند و اگر روزی روزگاری نیز پای صلح و آتش بس پیش آید، فقط خود اسرائلیان هستند که زمینه های آتش بس را گام به گام با هوشیاری و بیداری از راههای غیرمستقیم اجرا خواهند کرد. واقعیّتها؛ صحت دیدگاه مرا اثبات کردند. مسئله اسرائیل و عرب، مسئله ای به قدمت تاریخ کهنسال «خاورمیانه» است که حلّ آن به این سادگیها که خیلها تصوّر میکنند، نیست و نخواهد بود. دیگر اینکه در جستارهایم در همان آغاز خیزش «زن، زندگی، آزادی» تاکید کردم و گفتم که «کس نخارد پشت من، جز، ناخن انگشت من». و حتّا داستان «برزگر و بلدرچین» را نیز مثال آوردم. دلبستگی به بیگانگان و انتظار حمایت شدن از آنها برای خلع ید از آخوندها، انتظاری ابلهانه است که نشان میدهد حضرات هنوز که هنوز است خردلی شناخت از «سیاست و دیپلماسی و منافع ملّی بیگانگان» اصلا و ابدا ندارند.
همچنان تاکید میکنم، تا زمانی که «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم ایران» به سنگپایه اقدامهای همبستگی و باهمگرایی و باهماندیشی مدّعیان اپوزیسیون – چه در داخل وطن، چه بیرون از وطن – تبدیل نشوند، آش فلاکتهای میهنی همین خواهد بود که سالهاست تولید و پخش و خورانیده میشود.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
نشخوارگران نظرات نافهمیده دیگران
دروود بر کیانوش عزیز!
اندکی روضه رضوان از پشت منبر برای دانشمندان تئوریسین و فوق العاده صاحب فکر و ایده های بی همتا!
کسی که نمیگویم فقط با بی شرمی مطلق؛ بلکه همچنین با حماقت زنگار گرفته ادّعا میکند که «اندیشمند [=بخوانید مقلّد و تابع و نشخوار کن] و تئوریک [=بخوانید استفراغخور محصولات جویندگی بیگانگان] و انقلابی [=تکرار اصطلاح مزخرف و نخ نما شده باتلاق ایدئولوژی مارکسیسم] و روشنفکر [=بخوانید تابع هر چی آقا گفت باختر زمینیان و خودیهای دنباله رو و مقلّد و توسری خور] و روشنگر [=بخوانید کپیه برداران و مشق نویسان ترجمه جاتی و سیاهکاران آویزون به بیگانگانی که لام تا کام یک کلمه از حرفهایشان را عمرا نمیفهمند]» است. اول باید بیاید ثابت کند که زبان فارسی را از چپ به راست مینویسند یا از راست به چپ. بقیه اظهار لحیه زیادی کردنهایش پیشکش خودش باشد و همپالکیهایش.
کسی که خودش عمرا نمیتواند و آنقدر فهم و شعور و دلاوری ندارد که با مغز خودش فکر کند و زاینده ایده ها و افکار فردی باشد، آن شخص اگر میلیاردها میلیارد تیتل دانشگاهی نیز داشته باشد و صبح تا شب، مصدر افاضات زر زیادی زدن باشد و در پای منبرش میلیاردها میلیارد ابله به تقصیر نشسته باشند، فقط یک احمق به ذات است و بس. کپیه برداری و غرغره کردن محصولات فکری دیگران؛ یعنی میمون مقلّد شدنی که هر زری بزند، حرکاتش مضحکتر و مزخرفتر و رسواگر بلاهت وجودی اش هستند.
فقط کسی میتواند ایده و فکری از خودش داشته باشد که ایده و فکرش، هیچ رنگ و بوی بیگانه ای نداشته باشد؛ بلکه کاملا اوریژینال اوریژینال باشد، این گوی و این میدان.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
سبک و مدل بحث و حقیقت.
- افراد اندیشمند و تئوریک و انقلابی و روشنفکر و روشنگر، نباید هیچگاه با افراد قصه گو و داستانسرا و خاطره نویس وارد بحث و مشاجره شوند!
--در میزگردهای تلویزیونی گاهی 3 نفر از شرکت کنند گان مثلا از دلایل فلسفی یا جامعه شناسی یا تاریخی یا نظری یا سیاسی، برای مواضع خود استفاده میکنند؛ در حالیکه یک نفر دیگر با تیتر و عنوان دکتر، یا از همسایه اش فاکت دروغ می آورد یا از دختر عمه اش یا از ننه بزرگش یا از نوه اش!
-- بعنوان مثال :یک دکتر جلدی سلطنت طلب از کانادا- یا آن وزیر فرهنگ خاتمی، یک اصلاحگرا که در انگلیس است، از دسته دوم میباشند!
-- به نظر من اینگونه افراد نباید اصلا وارد جلسات بحث رسانه ای شوند، و نباید یک جمله از سیاه قلم های این گروه دوم خوانده شود.
اینها بیسوادی خود را با سوء استفاه از شارلاتانیسم،یا عنوان و تیتل دهن پرکن،و یا معروفیت مصنوعی خود را با قصه گفتن و خاطرات کذایی و فریبکاری، اغلب جبران میکنند
خود بودن و راه خود را آفریدن
درووود بر کیانوش عزیز!
اندکی تلخگوییهای ضروری!
من تا جایی که میتوانم سعی میکنم از تجربیات خودم یا دیگران که بیواسطه، تجربیاتی داشته اند، امثله ای برای تفهیم مسئله ای بیان کنم. یه روز یکی از دوستانم میخواست برای خواهرش در ساختن اتاقی اضافه در حیاط منزلشان دست به کار شود. از من پرسید که آیا میتوانم به او کمک کنم؟. من جوابش دادم. البته که میتوانم. روزی که رفتیم منزل خواهرش، متوجّه شدم که یکی از بچّه های خواهرش که پسری شش هفت ساله بود، خیلی صورتی کبره بسته و لباسهای کثیف و افتضاحی به تن داشت. دوست من رو به خواهرش کرد و گفت، نمیشه صورت این بچّه را بشویید و لباساشا تمیز کنید. آدم خجالت میکشه این بچّه را با خودش جایی ببره. خواهرش جواب داد، من و پدرش و مامان بزرگش زورمون به این بچّه نمیرسه و مدام داد و فریاد میکنه اگه بخواهیم صورتشا بشوریم. دوست من رو به خواهرش کرد و گفت: من الان صورتشا میشورم، تو لطف کن، یه دست لباس پاکیزه بیار تا من به تنش کنم.
دوستم اول با قول و وعده و وعید شکلات و فلانجا میبرمت و این و اونا برات میخرم به خواهر زاده اش گفت به شرطی که دایی صورتت را بشوره. دیدم بچه گفت. نمیخوام. دو باره جیغ زد و گفت نمیخواااااام. دوست من نیز به زور رفت بچّه را گرفت و صورتش را شست و اون بچّه نیز با داد و فریاد زیر دستهای دوستم تقلآ میکرد که صورتش شسته نشه. وقتی دوستم صورت بچه را شس و ولش کرد، دیدم بچه با اشک و ناله و فریاد، بلافاصله خودش را بر روی زمین انداخت و در خاک و خُل، غلت زد و هی تف کرد و مالید به صورت خودش و هی خاک و خُل مالید به صورت خودش. من نزدیک بود از خنده روده برو شوم.
این روزا وقتی که میبینم یه عده ای هنوز که هنوز است برغم اینهمه تجربیات تلخ و تکاندهنده و ویرانگر که بر سر ایران و مردمش رفت و از عواقب فروچلیدن «خوبترین خوبانش» در باتلاقهای ایدئولوژیکی و فرقه ای و سازمانی و حزبی و گروهی و تشکیلاتی به این فلاکتها و ذلالتها افتادند و آخر و عاقبت تمام اقدامهایشان به «مجمع الحزایر گولاک» و آلبانی و کوبا و کره شمالی مختوم شد و هنوز که هنوز است بدون توجّه به اینهمه سنجشگریها و انتقادهای قویمایه، باز همچنان در باتلاقهای ایدئولوژیکی و سازمانی، غوطه ورند، مدام یاد آن بچّه می افتم که دوست داشت با قیافه کبره بسته و لباسهای متعفن باشه. امروزه روز نیز میدانم که اگر هزار سال آزگار به سنجشگری ذهنیّتهای این جاهلان به تقصیر نیز همّت شود، آخرش ترجیح میدهند که با قیافه های کبره بسته و لباسهای بوگندوی عقیدتی، عمر حقیر خود را سپری کنن؛ زیرا به ذات خودشان، حقیر و ذلیل و مقلّد هستند.
اگر حکومت فقاهتی در فاصله تقریبا نیم قرنه توانست در حقّ مردم ایران و کشور ایران، شنیع ترین سفّاکیها و جنایتها و رذالتها و کشتارها و تجاوزات و غارتگریها را مرتکب شود و مردم ایران را صدمات مادّی و معنوی جبران ناپذیر بزند، دست کم، دوام ناحقّش اگر بخواهیم مُنصف باشیم و دادگزار، توانست ماهیّت تمام آنانی را که ادّعا میکردند و هنوزم با بیشرمی توصیف ناپذیر ادّعاها میکنند – مهم نیست چه نامی و اعتقاداتی دارند و در انواع و اقسام نشریات و شبکه های اجتماعی مدام چه نوع هارت و پورتهایی میکنند و چه قیافه هایی به خود میگیرند- مردم ایران و ایران را دوست میدارند و برای سرفرازی و فلان و بیسار آنها میجنگند و مبارزه میکنند به عالی ترین فرم ممکن تا امروز رسوا کرده است. دوام جمهوری اسلامی، فرصت داد تا آنانی که به دروغ و فقط به دلیل «تسخیر قدرت و اقتدار و حاکم کردن فرقه و سازمان و حزب و گروه و تشکیلات و ایدئولوژی مزخرف خودشان»، ادّعاهای آنچنانی داشتند و هنوزم با بی شرمی تمام ادّعاها دارند، بالاخره یکی یکی رسوا و مفتضح شوند. مردم ایران برغم اینهمه ضرر و زیانی که دادند، در یک چیز نفع بزرگی کردند، آنهم شناختن «ماهیّت مدّعیان ابله و طلبکاری» که نام مزخرف و بی محتوای اپوزیسون را بر خودشان گذاشته اند و به شدّت اسیر و ذلیلند و به عقده ها و کمداشتها و بیمایگیها و انتقامخواهیها و قصاصخواهیها و بی ایده بودنها و بی فکر بودنها و متابعت کردنها و خفّتها و خوار و زاریهای دهه به دهه خود مبتلا و مجنون هستند.
بالاخره مردم فهمیدند و شناختند؛ بویژه در جنبش پر شکوه «زن-زندگی-آزادی» که تمام تشکیلات مدّعو، دست کمی از جنایتکاران حاکم ندارند. فقط فرصت و امکانش را به چنگ نیاورده اند هنوز. مردم فهمیدند که تنها هستند و باید راههای دیگری را بدون چشم امید داشتن به مدّعیان بپیمایند. تنها ماندن مردم در فاصله تقریبا نیم قرنه به جهانیان و حکومتگران فقاهتی اثبات کرد که حریفانشان در قدرتپرستی و اقتدارگرایی به همان میزان «حریص و بی پرنسیپ و عقده ای و بیمایه» هستند که خودشان.
امّا برغم همه اینهمه زیر بمهای غم انگیز و صدماتی تاریخ ایران و مردمش از کهنترین ایّام تا امروز، روزی روزگاری خواهد رسید که «ققنوس ایرانیان» از خاکستر خودش برمیخیزد و چهره ای دیگر را برای ایران و منطقه خاور میانه رقم خواهد زد. آن روز، خوشبختانه، خبری از اینهمه مدّعیان بی مایه و بی ایده و بی فکر و به شدّت قدرتپرست و آچمز و عقده ای که نمیتوانند حتّا دو کلمه حرف حساب با یکدیگر مبادله کنند، خبری نیست که نیست.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
/سخنان برگزیده.
چنین گفت زردشت !
احساس پیامبری نمودن نیچه در حالت توهم و بیماری.
-- اولین اصل و شرط صداقت و احساس مسئولیت/ سوء استفاده نکردن از امکانات عمومی و رعایت مقررات سایت و حق دیگران است !
- در کامنت سانسور شده نوشتم اگر کسی انگشت عسلی اش را تعارف کرد، اجازه نداری دستش را تا مفرق و آرنج قورت بدهی !
….
چنین گفت زردشت !
چگونه میتوان ایرانی بود و ایرانی زیست؟.
درووود!
اندکی حرفهای تلخ؛ ولی لازم به گفتن.
این صحبتهایی که میکنم یا آویزون گوشتان میکنی یا اینکه کما فی السّابق، پشت گوش می اندازید و بر همان محور ذهنیات بی اصل و پایه ات میچرخی که تا الان چرخیده ای. خودمختار هستید که انتخاب کنید. نه تنها زبان ترکی؛ بلکه تمام زبانهای دنیا به ذات خودشان، کامل هستند حتّا همان زبانهای بوشمنهای استرالیا و آفریقا و سرخپوستها و اهالی قطبهای یخبندانی. هیچ زبانی نیز بر زبانهای دیگر برتری ندارد. زبانها همچون رودخانه های جاری در سطح زمینند که از مسیرهای مختلف عبور میکنند و متحوّل و ادغام و گسترده و غیره و ذالک میشوند. انسانها نیز از طریق زبان، نه تنها با یکدیگر مراوده و معاشرت میکنند؛ بلکه در بستر زبان نیز می اندیشند.
اینکه جنابعالی «ترک زبان» هستی و به یکی از اقوام ترکها تعلّق دارید، مسئله ایست کاملا آشکار و هویدا و احتیاجی به این نیست که بر البسه خودتان بنویسید و بر پیشانیتان خالکوبی کنید که «من تُرکم». چپ بری و راست بیایی، هی بگویی: «من تُرکم». بابا جون!. صاحب و مسئول این سایت، آقای کیانوش توکّلی، همینکه دهانش را باز میکنه، تمام عالم و آدم میدانند و میفهمند که اهل خطّه مازندرانه. در سمت راست سایت، لینکی از آقای البرز سلیمی هست، همینکه کلیک کنید بر روی آن، تمام عالم و آدم میدانند و میفهمند که مشارالیه اهل خطّه گیلانه. اگر به مصاحبه های آقای بهزاد کریمی گوش کرده باشید، همینکه دهانش را باز میکنه، تمام عالم و آدم میدانند و میفهمند که ایشون از خطّه آذربایجانه. همینطور اگر چشماتون را خوب باز کنید و اندکی فراتر از نوک دماغ خودتان را بتوانید ببینید، متوجّه میشوید که عده ای نیز، لُر هستند. همینطور عده ای دیگر، کُرد هستند. همینطور عده ای دیگر، بلوچ هستند. همینطور عده ای دیگر، عرب هستند. همینطور عده ای دیگر،آسوری و یهودی و ارمنی هستند. همینطور عده ای دیگر، فارس هستند. ولی هیچکدام از این اقوام تا امروز وقتی خواسته اند حرف بزنند، نگفته اند و نمیگویند و مدام نیز جار نمیزنند که من «مازندرانی، گیلک، کرد، عرب، بلوچ، فارس، لر، آسوری، یهودی و امثالهم» هستم. اینها آنقدر فهم و شعور دارند که مسائل خودشان را به زبانی که در مملکتی به نام ایران، رایج بوده و هنوز هست و محصول انتخاب و هنرمندیهای همین اقوام بوده است، سخن میگویند و مینویسند. در کنار زبان فارسی، هیچکس نیز دهان اقوام را ندوخته و فکشان را خورد و خمیر نکرده است که چرا به زبان قوم خود حرف میزنند یا مینویسند. همه این اقوام در مدرسه، زبان یاد گرفته اند حتّا همان قوم فارس. اینکه جنابعالی شب تا صبح جار بزنی که آهای مردم دنیا، «من تُرکم»، سوای اینکه خودتان را مضحکه عالم کنید، ره به جایی نمیبرید. عزیز من! جان من! اگر مشکلی داری، لطفا در باره مشکلت صحبت کن؛ نه اینکه من تُرکم. من تُرکم. اگر جنابعالی حتّا بخواهی برای دادخواهی به دادگاهی رجوع کنی، قاضی از شما میپرسد که مشکلت چیست؟. شما در پاسخ قاضی نباید فقط جار بزنید که من تُرکم. من تُرکم. قاضی و دیگران که در محکمه حضور دارند، خواهند گفت: ما میدانیم که جنابعالی تُرکی. ولی مشکلت چیه؟. باز قرشمال یازی در بیاری و بشینی و بلند شوی و جار بزنی که من تُرکم. من تُرکم. اینگونه دادزدنها نشانگر بیماری قانقاریاست؛ وگرنه آدمی که فهم و شعور داشته باشه، حتّا اگر حق و حقوقی ازش پایمال شده باشد، با استدلال و منطق و برهان و دلایل و مدارک متّقن در باره «مشکلش» صحبت میکنه بدون هیچ تهمت و افترا و ادّعای کاذب دیگر.
همانطور که گفتم، ترکی حرف زدن، دلیل بر ترک اصیل بودن نیست.
ترک اصیل، «صمد بهرنگی» بود که مشکل محصّلانش را با چشمانی بیدار و شعوری مایه دار تشخیص داده بود و آنقدر فهیم بود که بداند مشکل را به کدام مرجع اداری ذیطلاح باید اطّلاع دهد و پیشنهاد خودش را نیز بدون هیچ انتظار و امر و نهی و امثالهم ابلاغ کند. مرد میدان همآوردی او بود. او هیچوقت جار نزد که من ترکم. من ترکم. من ترکم. برغم اینکه تُرک اصیل بود و میتوانست آثارش را به زبان ترکی بنویسد، ولی چون ایران وطنش بود و مردم میهنش را دوست میداشت به زبان مردم سرزمینش از رنجها و دردها مردم جامعه سخن گفت و قصّه ها نوشت و تاثیر خودش را تا همین امروز بر ذهنیّت آنانی که بیدارفهم هستند گذاشت. همینطور زنده یاد «غلامحسین ساعدی».
به همین دلیل تاکید میکنم اینقدر نیا اینجا جار بزن من ترکم من ترکم من ترکم من ترکم من ترکم.!
من در تمام عمرم آنهم از روی تصادف فقط یک بار زنده یاد «رضا براهنی» را دیدم؛ ولی از سال 1355 او را از طریق نوشته هایش و عکسهایش میشناختم و تمام آثارش را همین امروز نیز در کتابخانه ام دارم. یه روز که چندین سال پیش بود با یکی از دوستانم، قرار ملاقات داشتم. دوستم نشانی میعادگاه را به من داد. دوستم به من گفت اگر من دیر رسیدم، تو بشین در سالن یا کافه تریا تا من بیام. اگر هم زود رسیدم که هیچی، همدیگه را میبینیم. منم بی خبر از همه جا به محل رفتم که دوستم را ببینم غافل از اینکه گویا مکانی بود برای برگزاری سمینارها و سخنرانیها و نمیدونم مراسم مختلف. وقتی که رسیدم اونجا، یه نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم یه نفری، چهره اش آشنا میاد. دو سه بار از دور براندازش کردم و فوری شناختمش. آن شخص، «رضا براهنی» بود. تنها نشسته بود. رفتم پیشش و عرض سلام و ادب کردم. نگاهی به من انداخت و پرسید جنابعالی؟. جوابش دادم شما مرا نمیشناسید؛ ولی من شما را از سال 1355 میشناسم و تمام آثارتان را نیز خوانده ام. با تعجّب نگاهی به من انداخت و پرسید، شما بچه کجایید؟. جوابش دادم من از روستاهای کاملا ناشناخته در قعر سلسله جبال زاگرسم. دیدم چشمانش برق زدند و گل وجودش از هم شکوفا شد. گفت، شما کتابهای مرا خوانده اید؟. گفتم بله. آنهم با دقّت. جواب داد، دوستان من در تهران، کتابهایم را نمیخوانند، شما در پس کوهها و روستا، خوانده اید. گفتم، خب شاید دوستانتان حوصله شما را ندارند؛ چه رسد به آثارتان!. دیدم لبخندی زد و سری تکان داد. خطاب به او گفتم آقای براهنی، من نمیخواهم مزاحم وقت شما شوم، چون خودم قرار دارم با یکی از دوستانم. فقط یک سئوال ازتون دارم. گفت سئوالتان را بفرمایید. پرسیدم، چرا شما آثار خودتان را به زبان ترکی ننوشتید و منتشر نکردید؟. دیدم یکدفعه خشکش زد. بعد سرش را پایین انداخت و چند لحظه ای بعد، سرش را مجدّدا بلند کرد و رو به من گفت: «من دوست داشتم که به سلاله بزرگان تاریخ و ادبیات ایران، تعلّق داشته باشم؛ نه فقط به قومم». من بعد از شنیدن این پاسخ، بلند شدم و از او خدا حافظی کردم. داوری در باره پاسخ «زنده یاد براهنی» را به عهده آنانی میگذارم که تفاوت دوغ را از دوشاب میدانند. همین.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
مچل و هچل ذهنیّت گندیده و ماسیده در حماقت.
مجدّدا دروود بر کیانوش عزیز!
پسگردنیهایی آبدار برای متوهمّین زیر چادری!
فقط انسانی میتواند «نظر/دیدگاه» داشته باشد که خودش با مغز خودش به اندیشیدن توانمند باشه و تجربیات و تامّلات فردی خودش را بتواند در کلام فردی بدون آویزون شدن به آئوتوریته ها و مراجع و معلومات اکتسابی و رونویسی شده و قورت داده و کپیه برداری و نشخواری و تقلیدی و امثالهم عبارتبندی کند. نظر دهنده اصیل، قبل از هر چیز باید ثابت کند که تمام پیام و منظور مقاله نویس/نویسنده/متفکّر/فیلسوف/استاد را بدون هیچ پیشداوری و حُب و بُغضی فهمیده است.
امّا کسی که ذهنیّتش در چارچوبهای شابلونی محکوم و ذلیل و به صلیب کشیده شده است، اگر تمام عمرش زر زر نیز بکند، آخرش بر یک چیز گواهی مطلق میدهد: حماقت و بلاهت وجودی.
معمولا انسانهای صاحب نظر با خواندن مطالب دیگران و اندیشیدن و تامل کردن در باره آنها به مواضع ذیل متمایل میشوند: - یا با محتویات مطلب، موافقت کامل دارند و دلیلی نمیبینند تا بخواهند چیزی را تایید و تصدیق کنند که فهم و شعورشان به صحت آن، گواهی داده است.
- یا میفهمند و نسبت به برخی ابعاد با نظرات نویسنده، موافق نیستند و میکوشند دقیقا فقط بخشی را که موافق نیستند با استدلال و منطق یا طرح پرسش به چالش بیاورند و از هر گونه شعارپردازی و زر مفت زیادی زدن و رجزخوانیهای عقده گونه پرهیز میکنند؛ زیرا نمیخواهند نشان دهند که ابلهانی به تقصیر و بی شعورانی مدّعو هستند.
- یا عمرا و اساسا نمیفهمند و ابله به تقصیر هستند و فقط بلندگوی تکرارگویی مزخرفاتی هستند که در مغز نداشته خودشان تلنبار کرده اند و استفراغات خودشان را همچون فاضلاب در پای مطالب دیگران تخلیه میکنند. تا امروز در پای مقالات من، خیلی به ندرت، گروه دوم به میدان آمده اند. امّا گروه سوم به وفور آمده اند و مستراب عقده های وجودشان را خالی کرده و رفته اند بدون آنکه طرفی بر بسته باشند از اینهمه حماقت و بلاهت وجودی خودشان.
نکته آخر اینکه. هر کسی ترکی حرف زد، «ترک» نیست. ترک اصیل، «بابک خرّمدین« بود. ترک اصیل، «ستّار خان و باقر خان» بودند. ترک اصیل، «احمد کسروی« بود. ترک اصیل، «مهستی گنجوی» بود. ترک اصیل، «نظامی گنجوی» بود. ترک اصیل، «محمّد حسین شهریار» بود. ترک اصیل، «صائب تبریزی» بود. ترک اصیل،«برهان الدیّن خلف تبریزی» بود. ترک اصیل، «صمد بهرنگی» بود. ترک اصیل، «غلامحسین ساعدی» بود. ترک اصیل، «حسن انوری» است. ترک اصیل، «محمّد جواد مشکور» بود. اینها ترکهای اصیلی بودن که با اصلات وجودیشان، ریشه ها و پایه های دمکراسی را در تاریخ ایران به سهم خودشان پی ریختند. ترک اصیل، صدها عزیران و بزرگانی همچون اینان بودند و هستند که حاضر نبودند و نیستند، هیچگاه اینقدر خود را حقیر و خوار جلوه دهند که فقط تا نوک دماغشان را ببینند. نخیر!. تُرکی حرف زدن به معنای تُرک بودن نیست. ترک بودن، خایه دار و دلیر بودن در اصالت وجودی و مرد میدان همآوردی بودن به نام و تصویر خود است.کسی که خودش را در دهها چادر و چاقچور میپیچه، ترک نیست؛ بلکه یک ابله مغرض و عقده ایست.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
سالام. تاریخ مصرف و دوران…
سالام.
تاریخ مصرف و دوران تفکر .............
باتمام جعلیات و قوندورمالیق حداقل صدسال
گذشته است،
بهتره که اول خودشناسی را یادبگیری،
تورکی مثلی داریم،
میگوییم ،
سن سوزی آت ،
گوتورئن اونی گوتورئر،
یعنی تو حرف به انداز، طرفت آنرا برمیدارد،
البته زبان تورکی آنچنان غنی وقدرتمند است،
که نمی توان آنرا بدرستی بزبان دیگرترجمه کرد.
حال ،هئی بنویس،وخودت بخوان ،
................ که در…
................ که در دبیرستان عشایری بهمن بیگی در شیراز درس خوانده. او این سبک نوشتن بدون محتوا و تکراری و نصیحتی و شبه اخلاقی و نارسیستی و خودشیفتگی را در زمان شاه به بچه های عشایر می آموخت تا با بی علاقگی به سیاست و ضد جهانبینی و مخالف ایدئولوژی، در آینده فقط مهرههای تمدن شاهی شوند و جلب نظر ساواک نکنند. البته گویا بعد از انقلاب تعداد زیادی هوادار چپ و مجاهد شدند و چند تایی هم اعدام گردید. و بقیه بساز و بفروشهای ساختمانی ،و پل و جاده سازی شدند،و شرکت زدند و پولدار شدند. خود آن بهمن بیگی میتوانست ساعتها سخنرانی کند بدون اینکه یک جمله ارزشمند روشنفکری را طرح نماید. کتابهایش هم بعد از انقلاب اجازه چاپ گرفتند و اکنون فراموش شدند. به اینگونه افراد در غرب میگویند (نانکنفسمیس)؛ یعنی بدون سیستم و چهارچوب فکری ،و فقط مانند آکروباتهای سیرک میتوانند روی طناب بندبازی نمایند.
سالام خودت مقاله نوشتی،سکوت…
سالام
خودت مقاله نوشتی،سکوت کن ،تادیگران نظردهند،
سیاهی نامه هایی که این سایت راپرکرده ،
همگی یک ریال ارزش ندارند،
خدا لعنت کند،احمدکسروی ،پورداود،فروغی،سیدضیا طباطبائی، سیدجوادطباطبایی وو، را،
که توهم راه آنهارا ادامه میدهی،
آنها سوختند،
و حال نوبت توست،
ایران ومنطقه را با تفکری و پروژهای که استعمارگران مسیحی راه انداختند
ایران وایرانی ومنطقه را به گوه کشیده و حال تو میخواهی،
یکی که راه دموکراسی پیش گرفته آنرا هم منحرف کنی،
ماتورکان عرضه نداریم ،
که افرادی خودفروش خودرا
ادب کنیم،
تو و امثال توی از شکم تورک
………
حقیر و فروچلیده در باتلاق ایدئولوژی
دروود بر کیانوش عزیز!
تکمله ای بر بعضی توهمّات از ما بهتران داغ خورده و فسیل شده و سابقه دار بلاهت و جهالت در باتلاقهای ایدئولوژیکی-عقیدتی-متابعتی!
نه تنها در ایران؛ بلکه در سراسر دنیا، انسان خویشاندیش و تکرو و قائم به ذات برای تمام مومنان و فروچلیدگان حقیر و ذلیل در باتلاق نحله ها و ایدئولوژیها و ادیان کتابی و مذاهب و مشابهات آنها از «خطرناکترین انسانها» محسوب میشوند؛ زیرا به هیچ ذلالت و حقارت و آلت دست شدنی در چنگال قدرتپرستان جاه طلب، تن در نمیدهند و تسلیم نیز نمیشوند و پیوسته بر ستیغ آزاداندیشی و بزرگی جوییها و استقلال فکر و مسئولیّت و بیدارفهمی خودشان استوار و مقاوم می ایستند؛ ولو جانشان را در این شاهنشاهی پرشکوه و ستودنی از دست نیز بدهند.
تاریخ معاصر ایران را آن حقیران بیمایه و به شدّت بیسوادی به ذلّت انداختند و رقم زدند و مردم را در چارچوب زندان مخوف ولایت فقاهتی میخکوب کردند که تمام عمرشان با بلاهتی به تقصیر تا همین ثانیه های گذرا فقط پادو و آفتابه چی و نشخوارگر و دنباله رو و توسری خور و مطیع هر چی آقا گفت خودیها و بیگانگان بودند و همچنان با بی شرمی و بلاهتی زنگار گرفته به حقارتهای خود، مغرور و متکبّر هستند.
در هر سرزمینی که - بویژه ایران- انسانهای خویشاندیش سر بر آوردند و حماقتهای مدّعیان بی پرنسیپ را رسوا کردند و همچنان رسوا میکنند، تمام عقده ایهای قدرتپرست از در جنگ و ستیز و خصومت و تضاد و نفی حتّا فیزیکی انسان خویشاندیش مسلّح شدند و همچنان میشوند؛ زیرا هیچکدامشان شهامت صف آرایی فکری و استدلالی و منطقی را با انسانهای خویشاندیش و قائم به ذات ندارند. حقارت وجودی و بیمایگی از دلایل بزرگ و کلیدی رفتار و گفتار و واکنش آنانیست که در خصومت با انسانهای خویشاندیش، مواضع کینه توزانه میگیرند.
از قدیم الایّام گفته اند: «آن را که حساب، پاک است از محاسبه، چه باک است». اگر پُرمدعیّانی که شهامت ندارند حتّا به نام و تصویر خودشان سخن بگویند و از سجایا و تاریخ سرشار از مبارزات بهره آور !!خودشان برای مردم ایران قنطور نویسی کنند، مطمئنا بدانید که ریگ جاه طلبی و عقده مندی و بیمایگی و بیسوادی مطلق، سلول به سلول وجودشان را پی ریخته است؛ وگر نه اگر مایه ای و ایده ای و فکری و هنری و استعدادی از خود داشتند، هیچوقت در پشت چادر و چاقور قایم نمیشدند و لفّاظیهای بی جا و بی مورد کنند. انسانی که چیزی بوده و هنوز ادّعا میکند، یه پُخی هست، این گوی این میدان. بسم الله. شهامت دارید عرض وجود کنید تا مردم ایران ببینند که چقدر در طول یکصد سال اخیر، مصدر «عالی ترین اقدامها» بوده اید و از نتایج اقدامهای عالی خودتان و همپالکیهایتان همین بس که نامش «ولایت مطلق فقیه» است. اگر هنوز هنرهایی فوق العاده در چنته دارید که بر روی شاهکارتان به نام ولایت مطلق فقیه میتواند دست بالا را بگیرد، بسم الله. پدیدار شوید و عرض وجود کنید.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
.
کیانوش توکلی نباید به هیج …..که خود را غیرسیاسی و غیر ایدئولوژیک و منفرد میداند، امکان بدهد تا به بهانه نام…..این آدم بدون هویت و سابقه،به اپوزیسیون و دگراندیشان و افراد سیاسی و مبارزان سابقه دار پیشین، و به تمام نخله های فکری تاریخ یک قرن اخیر ایران، توهین کند و یا حمله نماید و تهمت بزند !
مومنت مومنت
۵۷ تی یک نسل نیست یک اندیشه و یک گفتمان است... ۵۷ تی یعنی کسانی که در پی يک روضه خوان زبان نفهم بنام روح الله خمينی افتاده وخواهان شکوفایی جمهوری اسلامی بودن ...آنها سپس دو دهه پس از آن عمل ننگين ايرانسوز خود و مشاهده ی آنهمه جنايت و خيانت....باز در پی ملای دگری بنام محمد خاتمی افتاده و از او طلب دموکراسی کرده و امروز هم همچنان به درگاه شاگردان خمينی ضحاک دخيل بسته اند
محمودی:
محمودی:
جرمش دفاع از ازادی بیان ! جرمش بیان حقیقت! جرمش برجسته کردن جنایات رژیم ،از اعدام گرفته تا شکنجه ،تا اختلاس رهبران جنایتکار نظام .
یکی از جرم های بزرگ ش ، تلاش برای همکاری علیه رژیم جهل و جنایت!
بدبختی اینه که تمامی جرم های بر شمرده ام ،تا حال تاثیر گزار بوده.و مخالفینش بخصوص سازمان اطلاعات و "چپ " طرفدار نظام از تاثیر گزاری تلاش هایش ناراحت هستند
باتلاق هوچیگران به تقصیر
دروود بر کیانوش عزیز!
بعضی حرفهای دم دست برای پشت گوش انداختنهای متوالی!
روزی روزگاری، یه متفکّری به نام «آرتور شوپنهائوور» در فرانسه به یه رستورانی میرفت و ناهار میخورد. وی هر بار که در سر میز ناهار مینشست از جیب جلیقه اش یه سکه طلا در می آورد و بر روی میز میگذاشت. بعد از اینکه ناهارش را میخورد و میخواست که برود، سکه را برمیداشت و مجدّدا آن را در جیب جلیقه اش میگذاشت. چندین بار، این مسئله تکرار شد تا یه روز، گارسن رستوران به سرش میزنه که علّت را از «شوپنهائوور» بپرسه. یه روز، بعد از اینکه شوپنهائوور ناهارش را میخوره، گارسن از او با عذرخواهی میپرسد که جناب «شوپنهائور»، من مشاهده کرده ام که شما هر وقت به رستوران ما می آیید، یک سکه طلا بر روی میز میگذارید و وقتی که رستوران را ترک میکنید، آن را مجددا در جیب خودتان میگذارید، میتوانم بپرسم که علّت این کار شما چیه؟. «شوپنهائوور» جوابش میده که «من با خودم عهد کرده ام که هر وقت به این رستوران آمدم و شنیدم که مردم دور و بر من، سوای صحبت در باره احشام و سگ و گربه، بحث دیگری نیز کردند، آنگاه این سکه طلا را خرج مستمندان کنم».
حالا حکایت من است با اشباح حقیری که شیپورچی و آپاراچی عقاید سخیف و حقیر و پوسیده خودشان و دیگران بر ما مگوزید هستند. دریغ از یک کلمه که خودشان آن را اندیشیده و پرویده و در زبان فردی بتوانند عبارتبندی کنند. فقر فکری وقتی بر جامعه ای مستولی بشود، عواقبش دُرُست عین هجوم ملخهاست به گندمزار. هیچ چیزی را نمیگذارند باقی بمانند سوای زمینی خشک و غارت شده که دیدن آن، غم سنگینی را بر دل آدمی آوار میکند. امید داشتن و اراده کردن و تصمیم گرفتن برای از نو شخم زدن و کاشتن و آبیاری کردن و مراقبت و بیداری به دریادلی و بینشی بسیار فراخ دامنه و شعور و فهمی فرهیخته و فرزانگی ستودنی منوط است تا بتوان از نو آغازید و شالوده ریزی کرد. جامعه ایران را اگر مهاجمان و بیگانگان و غارتگران در دیروزها و گذشته های قرون ماضی، صدمات هولناک زدند، در امتداد آنهمه صدمات و ویرانگریها و فلاکتها نزدیک به یکصد سال آزگار است که «هجوم ملخهای خودی و برخاسته از خاک وطن»، مردم و میهن را به آنچنان برهوتی تبدیل کرده اند که قلب آدمی آتش میگیرد از دیدن اینهمه بلاهت و حماقت و رذالت و خوارمایگی خودیهای ناخلف.
باید صبور بود و بیدار و هوشیار و قلبی به بزرگی منظومه های کیهانی داشت و فهم و شعوری به وسعت اقیانوسهای جهان و تصمیمی خدشه ناپذیر و استوار برای لایروبی کردن تمام اینهمه لجنهایی که محصول حماقتهای «خوبترین خوبان» ایران است از بهر ساختن و آباد کردن و دیگر شدن و زندگی نو.
هنوز عده ای بالغ و با شعور و بزرگ نشده اند تا بفهمند که اگر بوده اند انسانهایی که در طول زندگی فردی خودشان برای فرض کنیم «آشپزی کردن» از ابزاری استفاده میکرده اند که هیچ کاربردی برای گوشت بریدن و پیاز و سیب زمینی خورد کردن نداشته است و حتّا باعث زحمت و صدمه نیز میشده و سپس آن را کنار گذاشته اند و ابزارهای صحیح و درست را به کار برده اند، دلیل رفتاری و گفتاری آنها بر تجربه و میزان رشد فهم و شعور و تشخیصشان بوده است که توانسته اند راه و روش صحیح را از خبط و اشتباه ناگزیر تمییز بدهند. بوده اند انسانهایی که در تجربه های حزبی و سازمانی و فرقه ای و غیره و ذالک، روزی روزگاری پی برده اند که راهشان و روششان، خطاست. یا به آرامی در سکوت خزیده و گوشه عزلت گزفته و تلاش کرده اند که در سکوت خود به گسستن از گذشته های خویش همّت کنند یا کوشیده اند که با تحریر یادمانده های خود به گسستن از گذشته ها – چنانچه صداقت داشته و با خودشان رو راست باشند – همّت کنند و دیگرانی نیز بوده اند که نه تنها گسسته اند و پوست انداخته اند؛ بلکه با دلاوری و راستمنشی برای آنچه در مغز و دل آرزو میکرده اند و میکنند با مسئولیّت و بیداری ایستاده و تلاش میکنند. نه تنها «کیانوش توکّلی» به سلاله اینگونه انسانها گسسته از گذشته ها تعلّق دارد؛ بلکه همزبان او «خانم علی نژاد» نیز، گذشته ای داشته که از آن گسسته و با دلاوری و آزادگی برای دنیای از زیباییها تلاشها میکند. تمام آنچه که او میگوید و مینویسد، نشانه های انسانی دارند. از گریه ها و خنده ها و امیدها و آرزوها و بحثها و حتّا دیوونه بازیهای کودکانه اش، همه و همه، رنگ و بوی انسانی دارند و برای دنیایی سرشار از زیباییها تلاش میکند. یا دیگرانی که خیلی مصدر عقلّ کلّ بودن هستند، چنین تلاشهای انسانی را برغم آمیخته بودن به لغزشهای ناگزیر و طبیعتا شایان انتقاد میپذیرند و با او و امثال او، همپایی و همدلی میکنند یا اینکه از در حسادت و نفرت در می آیند و اغراض شخصی و گروهی و فرقه ای و سازمانی را در رقابت با او بر سر و کولش آوار میکنند.
احتمالا که نه؛ بلکه صد درصد، حضرات «قدرتپرست و جاه طلب و اقتدارگرا» توقع داشتند و هنوزم دارند که «آقای کیانوش توکلّی و خانم علیزاده و دیگرانی امثال این عزیزان» باید می آمدند و همانطور که گفتم «تابع و نوکر و پادو و کونلیس و آفتابه چی مستراب از ما بهتران و مدّاح روضه خان میشدند»، تا مستحق خروارها خروار ستایشها و امکانها و به به شنیدنها و چهچه زدنها را تجربه کنند. ولی انسانی که آگاهانه، انتخاب خودش را کرده است، هرگز به حقارتهای شایع و جاری و توسعه داده شده تن در نخواهد داد. نگاهی به تاریخ تمام سرزمینهای جهان کفایت میکند تا بتوان آنچه را که می ماند و آنچه را که نابود و بی اثر میشود به آسانی تشخیص داد. از دوران مشروطه تا همین امروز، هزاران زن و مرد با جسارتی ابلهانه، ادّعای شاعری کردند و چه عبث و بیهوده. اگر مردان را که ثابت کرده اند، بی خاصیّتند و همچنان کودک به کناری نهیم، از میان آنهمه زنان مدّعو فقط سه نفر به نامهای «پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی» دوام آوردند و همچنان تاثیر گذارند. امّا بقیه کو و کجا رفتند؟.
انسانها در دو راهی انتخاب میتوانند رقم بزنند که به گوهر خویش، چه چیزی هستند ومیتوانند باشند. «نلسون ماندلا»، فرزند رئیس قبیله بود. میتوانست همچون فرزندان دیگر قبایل، نقش پدر را به عهده بگیرد و صدها زن و دختر قبیله را به گرد خودش جمع کنه و از صبح تا شب بر علیه قبایل دیگر، جنگ و گریز راه بیندازد و عمر ذلّت بار خودش را همچون دیگران طی کند. ولی «انتخاب او»، نه تنها آفریقای جنوبی را متحوّل کرد؛ بلکه به حیث الگویی بسیار انگیزنده و مشعلی بس بسیار زیبا و تابان فرا راه ابناء بشر تا ابدیّت در حال درخشندگی خواهد بود. همینطور «مارتین لوتر کینگ»، «مهاتما گاندی» و صدها نفر شخصیّت جهانی دیگر. در میهن خودمان نیز «بابک خرّمدین، یعقوب لیث صفّار و دهها بزرگوار بی همتا».
برای خود شدن و مردم و میهن خود را دوست داشتن باید آموخت که چگونه میتوان «خود بود و خود اندیشید» خود پایورزی کرد و مسئولیّت به عهده گرفت و راه خود را آفرید. انگل و تابع و دنباله رو و شیپورچی و آپاراتچی شدن، هنر نیست؛ بلکه عین ذلالت و حقارت است و اگر هر روز نیز کسانی بخواهند به حقارتهای اینگونه ای هوار بکشند، چیزی را ثابت نمیکنند سوای بلاهت و حماقت وجودی خود را.
انتخاب از دست کسانی برمی آید که «شخصیّت و ارجمندی و نیروی فهم و شعور مستقل و قائم به ذات» داشته باشند؛ نه کسانی که تا خرخره در باتلاقهای عقیدتی و ایدئولوژیکی و مرام و مسلکی و مناسبات مافیایی فرقه ای و حزبی و گروهی و سازمانی و قومی و امثالهم» فرو چلیده اند.
کلام آخر. در میان اینهمه مدّعیان و عربده کشان عرصه سیاست بی مقدار نمیتوان در هیچ گوشه ای از جهان پهناور، یه نفر را پیدا کرد که یک هزارم شعور و فهم «خواجه نظام الملک» را داشته باشد. نگاهی عمیق به کتاب «سیاستنامه» و مقایسه آن با تمام تولیدات قلمی و مشقنویسی حضرات میتواند تفاوت فاجعه بار سقوط و قهقرایی طیف آکادمیکر و تحصیل کرده ایرانی را در باتلاق نیندیشیدن به تقصیر و مستحق شماتتها و نکوهشها بودن به عیان دید و اثبات کرد و نشان داد که چگونه حضرات برای راهگشایی و برونرفت از فلاکتهای میهنی و اجتماعی، نه تنها هنوز مغزی برای اندیشیدن ندارند؛ بلکه حتّا اراده ای برای عمل کردن نیز ندارند.
شاد زیید و دیر زیید!
فرامرز حیدریان
دروغ چرا تا قبرآآآآ
والله باباجان دروغ چرا تا قبرآآآآ ماکه با چشم خودمان ندیدیم ولی همشهری ما آسپیران غیاثآبادی معتقد...گناه از ذغال خوب و رفقای بد..است...کیانوش خان سعی میکنه شکلک یه ژورنالیست بی طرف در بیار رفقا نمیزارن
گناه کیانوش
جرم کیانوش توکلی که خاری شده در چشمان دشمنان آزادی بیان ، !! طرفداری از جریان آزادی تبادل اطلاعات و خبر رسانی ! جرم او دفاع از دمکراسی و همزیستی گرایشات و نظرات گوناگون ،
جرم او تاثیر گزار بودن او در فضای مجازی بر افکار عمومی.
او یکی از اعضای سابق کمیته مرکزی که انهم بخاطر شجاعت و فدارکاری در مبارزه با رژیم جنایتکار او را عضو کمیته مرکزی کردند. چرا خیلی از اعضای هیئت سیاسی مانند مجید ، بهمن میرموئیدی،جمشید .ط ، نقی حمیدیان ،کیومرث و امیر موممبینی ها خارخ چشم نیستد؟ چون انها مرده های سیاسی متحرکی هستند که حتی توانایی تاثیر گزاری بر خانوده خود و نزدیکان خود را ندارند. حتی فرزند او هم از مخالفین کیانوش در امان نبوده اند. دلیل حملات بیشرمانه به مسیح علینژاد ، حامد اسماعیلی ، رضا پهلوی و این اواخر نرگس محمدی و نسرین ستوده و..از تاثیر گزاریشان بر بخشی از جامعه میباشد.از اقای حیدریان باید تشکر کرد که به دفاع انهم به حق ،برخاسته.انسانهای شریف و تاثیر گزار همیشه دشمن خواهند داشت.
سالام شما خیلی ..... ،که…
سالام
شما خیلی ..... ،که بتوانی کیانوش را با این مغلطه کاری گمراه
کنی،
تفکرت ماسیونی واستعمارساز وباستانگرایی پوچ است،
اگر مثل ابراهیم نبوی
...........................
ناصادقانه و وو، ،فعالیت میکنی،
آقای هدایت شده،
ما ازبس مارخورده ایم ،خود
افعی گشته و پادزهرمان درخودمان است،
فعالین سیاسی دیگر گول افرادی مثل شمارانمی خورند،
آقای محسن کردی یک فعال
شسته ،رفته وصادقی بود،
توهین میکرد،
فریادمیزد،
استوار درتفکرخودش ایستاده و صداقت داشت،
ولی ............
نه مثل نبوی شهامت که خودرابکشی.
نخواه که آقای توکلی به دام
.......... تو به افتد،
آقای توکلی با افت وخیز
سعی میکند،
تفکرباب میل خود که آنرا
نوعی دموکراسی میداند،پیش برود،
ولی تو میخواهی ،به دامن تفکر......... واستعماری توهمی باستانگرایی مسیحیان غربی ساز کشیده شود.
..............
.لولوی کمونیسم.
.........................
هر انتقادی که از مسئولین شود باید دارای دلیل باشد وگرنه فرد منتقد خود رسوا میشود.
یک زمانی محسن کردی/میم-لام/ سعی میکرد با چاپلوسی و تعریف و تمجید های غیرلازم به سازمان قدرت مسئول سایت نزدیک شود و حالا این فرد، بیست سال بعد از فعالیت این ارگان.
کاسه داغتر از آش شدن نشان میدهد که احتمالن اهدافی سوء ممکن است در پشت این زبان چاپلوسانه باشد!
زنده باد انقلاب ! زنده باد حمهوری ! زنده باد نقد سازنده !
آنا یوردوم آدربایجان ، سنه مهری عزیر بانسان.
یا شبیه این!
دروود بر کیانوش عزیز!
حاشیه ای نه چندان بی ربط؛ ولی مهم.
خیلیها هنوز نمیفهمند و بالغ و عاقل نشده اند تا بتوانند تمییز و تشخیص دهند که نه تنها کیانوش توکّلی، بلکه کثیری از انسانها در جامعه ای و تحت اعتقادات و مذاهب و ادیان و غیره و ذالک، متولّد و تربیت میشوند و سپس ممکن است در دورانهایی از زندگی فردی خودشان به «مرام و مسلکها و ایدئولوژیها و سازمانها و فرقه ها و گروهها و تشکیلاتی» بپیوندند و سپس در گذر روزها و سالها متوجّه شوند که «علی آباد» هرگز ده کوره نیز نبوده و نیست و متعاقبش تصمیم قطعی بگیرند که از وابستگی و توسری خوردن و متابعت کردن بگسلند و به راه خودشان بروند. در این وانفساها، دیگرانی که با اسیر شدن عقیدتی انسانهای دیگر در خیالات خودشان، دیگ پُر چرب و چیلی «قدرت و اقتدار» را میپخته اند، ناگهان با گسستن انسانها، احساس خطر میکنند؛ زیرا میدانند که خیالاتشان پوچ و هیچ میشوند.