
"تصویر واقعیت انسانی
کز نور گفت و بسته ظلمت شد" مهوش ثابت شهریاری
دل نوشته کوتاه اما سخت درد آور دختری خطاب بمادری ارجمند را می خوانم که تصویر گر ستم ورنج عظیمی است که بر جامعه بهائی ایران بر مادران ،پداران وکودکان بهائی این سرزمین رفته است.
"مامانم اولین روز مدرسه ام کنارم نبود، سفر بود، برای تاسیس دانشگاه بهایی. با کیف و لباسم خوابیدم تا وقتی اومد منو ببینه
سالها گذشت و با هیچ لباس منو ندید؛ لباس مهاجرت، لباس فارغالتحصیلی، لباس عروسی، لباس زایمان…لباس روی لباس منتظرش هستم "
به تصویر زیبای مادر می نگرم زنی با نام "مهوش ثابت شهریاری" که زیبائی خود را از روح بزرگی می گیرد که سال هاست با غول استبداد حاکم زیر فشارهای مضائف می جنگد. مضائف ازاین رو که یک زن است ! مضائف از این رو که یک معتقد بهائی است ،مضائف از این رو که یک معلم است ومبشرعلم ، مضائف از این رو که گردن فراز است و مسئول در برابر فرزندان این سرزمین ،دربرابرکودکان وجوانان بهائی که با ظلم وکینه کور آخوندی ،هیتی از تحصیل باز می مانند .
شرم آور است برخورد بسیار کم رمق جریان های سیاسی، مدنی جامعه روشنفکری، دانشگاهی ،آموزشی ونهایت جامعه با این برخورد خشن وبدوی جمهوری اسلامی که سال هاست در مقابل چشمان ما صورت می گیرد . هزاران کودک بهائی با ترس ومخفی کردن هویت خود بسختی درس می خوانند ونهایت در خوان دانشگاه از ادامه تحصیل باز می مانند.
چگونه می توانیم لبخند رضایت وشادی بر لب بنشانیم زمانی که فرزندمان ،نوه مان به شادمانی پای در مدرسه و دانشگاه می گذارد اماهمزمان کودک بهائی همسایه مان ، هم شهری و هموطنمان در هراس رفتن بمدرسه است و وجود کوچکش ناگزیر از کتمان هویت خویش!احساس درد نکنیم ونبینم درد دنیای کودکانه ای که ناگزیر ازفرو خوردن شادی های کودکی در جمع هم سالان است و درحسرت نوازش دست معلم بر سر خویش ؟
آیا می توانیم رنج ودلهره این کودکان را در محیط خشن ونامهربانی را که حکومت دینی وتعصب بی ریشه مذهبی در جامعه بوجود آورده برای لحظه ای در مقایسه با کودکان خود درک کنیم ؟
براستی زمانی که جوان سخت کوش بهائی با هزاران امید با ترس و دلهره نمره قبولی دانشگاه می گیرد اما از ورود بدانشگاه که از اصلی ترین حقوق اولیه شهروندی اوست محروم می شود چه حسی بما که جوانمان بشادی وارد دانشگاه می شود دست می دهد؟
جلوتر نمی روم از زندان واعدام بهائیان نمی گویم از دردی که هنوز با گذشت چهل سال از اعدام دکتر سمندری در تبریز متخصص گوش ،حلق وبینی که هنوز خاطره محبت او با فرشباف کوچک "مشهدی احمد"پسر صاحب خانه من که ده سال بیشتر نداشت و از ناراحتی گلو وبینی گرفته تا ناراحتی چشم رنج می برد اورا بخش به بخش چرخانید سخنی نمی گویم که زخم کهنه دهان باز می کند و خونابه حاصل از این همه درد بیرون می ریزد .
براستی چگونه می توانیم چشم بر این همه بی عدالتی ببندیم و دم از حقوقق شهروندی بزنیم ؟
شهروندی معنا نمی یابد .تنها زمانی می توان از شهر وندی ،حقوق شهر وندی و شهر وند آزاد سخن گفت که به مسئولیت فردی خود در قبال دیگرشهروندان عمل نمائیم ،تلاش کنیم تا حد توان خود این دیوار صلب کشیده شده توسط ارتجاع مذهبی راسست کنیم وبا شهامت بدون ترس از انگ خوردن از حقوق شهروند بهائی خود دفاع نمائیم
هیچ حزب وسازمان مترقی نمی تواند بدون دفاع از حقوق تک تک مردمی که باشندگان یک سرزمین را تشکیل می دهند از آزادی خواهی ،عدالت جوئی و مترقی بودن خود سخن گوید.
تا زمانی که قادر نشویم چنان از حق دیگری دفاع نمائیم که گوئی از حق خود دفاع می کنیم. سخنی از آزادگی و آزاد اندیشی و عدالت جوئی نمی توان زد . هیچ امر انسانی نیست که مربوط به تک تک ما نباشد!عدم دفاع از حق یک انسان را از جانب ما توجیه نماید ولو آن که هم عقیده با وی نباشیم . چگونه می توان آرام گرفت وقتی که یک فعال اجتماعی که تمام جوانی خود را برای راه اندازی دانشگاه های مجازی ، تحصیل کودکان بهائی در زیر شمشیر حکومت جبار ایران گذرانده ومی گذارند که جواب آن سیزده سال زندان ،شکنجه وتوهین است در کنار ما بر همه ظلم طاقت بیاورد وما دم نزنیم ؟از زنی که بدین زیبائی از رنجهای رفته براو طی سال های زندان می گوید. "بخشی از شعر بلند خانم ثابت"
......
وقتی در اندوه زار هزار اتاق های آگوستیک
اتاق های بسته تاریک جز صاعقه خشم و قهر
در باور ستم چیزی کنار دلت نیست
و تو تنهایی تنهایی انسان را در سکوت ممتد ساعتها و روزها و ماه ها و سال ها
در سلول انفرادی ادراک می کنی و منجمد می شود زمان
در قطب اقتدار کسی که برای تو تصویر مبهمی است از پشت چشم بند
و جا می گذارد ترا در افقی کوتاه مخدوش و رو به مرگ
تا انسان دیگر آن انسان دشوار نباشد
دست نیافتنی و راست قامت و پرصلابت و بیدار نباشد
و تا انسان در قفس صفری شود که پشت عددهای پوچ پنهان است
و رویاهایش در دلتاهای اسارت و پستی غوطه ور شود
و تا بشکند آن باور سترگ
و حتی باور کند آنچه را که نبوده و اعتراف کند آنچه را که نکرده
آنگاه محیط فرومایه از تو دل برمی گیرد
و تو می مانی دشوار دشوار
و فرو می روی در عمق بی نهایت ادراک نفس خود
آیا کلامی که تا حال بر زبان نیامده نابود است؟
آیا نطفه ای که هنوز در زهدان مادر شکل نگرفته مرده است؟
و آیا شعر
تصویری از تصور توخالی است؟
تصویر واقعیت انسانی
کز نور گفت و بسته ظلمت شد.
مهوش شهریاری
زندان اوین – اردی بهشت ٩٥
سلامت مهوش ثابت حالا دیگر از دست رفته است و زندگی او با چالشهای جدی روبه روست
تومور ریه، پوکی استخوان با ریسک بالا، مشکل شکستگی هر دو زانو و عوارض شدید ناشی از عمل قلب باز همراه با فرسودگی ناشی از سیزده سال زندان که سه سال آن در سلول دربسته تنگ و تاریک بوده است، فقط بخشی از این چالشها هستند.
وضعیت او چنان وخیم و بحرانی است که ادامه حبس نه تنها درد و رنج فراوانی به همراه دارد بلکه خطر جدی و جبرانناپذیری برای جان او به وجود میآورد.
او حدود یک ماه است که در مرخصی درمانی است بازگشت مجدد او به زندان جان عزیز وی را در خطر مرگ قرار می دهد . بحمایت ازاو ودر مخالفت با باز گشت مجدد ایشان بزندان یک صدا شویم ! وجدان های بیدار را بیاری وحمایت بطلبیم ! باشد که به حداقل وظیفه خود در قبال چنین زنی ارزشمند پاسخی کوچک داده باشیم .ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
.هنر تئاتر آخوندی.
در لندن شخصی بنام رحمانیان نمایشنامه ای را نمایش داده که از زنان مهاجر سیاسی ایران سیاهنمایی میکند. هالو به این نمایشنماه در لینک زیر نقدی نوشته که جالب است:
https://www.youtube.com/watch?v=FxutzZJg7ac
افزودن دیدگاه جدید