رفتن به محتوای اصلی

خبری کوتاه وگمشده درلابلای صد ها خبر ریز ودرشت.

خبری کوتاه وگمشده درلابلای صد ها خبر ریز ودرشت.


امروز زنی بیمار که روز وروزگاری یکی از بهترین معلمان شهر کرج شمرده می شد. درشهری سرد دورمانده از کاشانه خود در زندان زنجان دست بخود کشی زد . زنی که می بایست در این سن وسال بعد از سال ها کار دوران آرام بازنشستگی خود را در کنار فرزندانش ،در کنار نوه هایش با آرامش سپری می کرد.
حال بجرم دادخواهی کشته شدن پسرش بدست جانیان حکومت اسلامی درشهری سرد سیر درسلولی سرد زندانی است . 
مادری شکسته وغمگین که فرزند حوانش را حکومت اسلامی در چند قدمیش به گلوله بست وکشت.
پسری که چون قرص خورشید چهره ای درخشان داشت. قلبی بفراخنای جهان که می توانست تمام زیبائی های حیات را در خود جای دهد.چرا که تربیت شده مادری معلم بود که زمزمه محبتش روزجمعه طفلان گریز پا را به مدرسه میکشید.
به او،  به معلمه ای می اندیشم که دست در دست پسر به خیابان آمد.پسر برای لحظه ای از مادر جدا شد. در آن شلوغی آمیخته با فریاد وصدای گلوله  هراسناک بهر سو می نگریست و فرزندش را صدا می زد.
"پسرم پویا کجائی نمی بینمت ؟" چشمان جستجو گرش بی اختیار روی دست ده ها نفرجوان معترض که جنازه ای را بر سر دست گرفته و فریاد می زدند کلید می شود . سرش گیج می رود.دیوانه وار فریاد می کشد ."آه این پسر من است. پویای من که روی دست های شما حمل می شود."
همان شب تا صبحدم نمی خسبد بر در اطاق خالی فرزند می نشیند وناله می کند .اطاق ،خانه ،کوچه ،خیابان حتی جهان تنگی می کند .تا صبح بخشی از موهایش سفید می شود.
در کوتاه زمانی دست ازکارمی کشد.بخیابان میآِید فریاد می زند وجدانهای بیدار را به حمایت می طلبید.
پدرنیزدر قامت یک بختیاری پرچم مبارزه برمی افرازد .شکنجه میشود ونهایت او نیز چون مادر دستگیر وراهی زندان می شود.  طومار یک زندگی آرام وشرافتمندانه توسط مشتی بیشرف حاکم بر سرنوشت این ملت ظلم کشیده در هم می پیچد.
چراغ اطاق پسرش خاموش می شود.خانه خالی از نوای موسیقی می گردد. لباسهای آویخته بررخت آویز.کفش های بی صاحب .ساعت شماطه دار کنار تخت که صبح هنگام خبر از بر خاستن دردانه اش می داد دیگر زنگی نمیزند.
دیگرچشمانی به زیبائی یک رویا گشوده نمی شوند.
دیگر او آبدان بلورین را شب هنگام از آب پرنمی کند ودر کنار بسترپسرش نمی نهد. چرا که دیگر کسی درآن بستر نمی خوابد!
دیگرپسری صبحگاهان آرام پا ورچین،پاورچین ، وارد اطاقش نمی شود.بازوان گرم خود را به آرامی از پشت بدورسینه اش نمی پیچد و در آغوشش نمیکشد .در گوشش نجوا نمی کند "مادر صبح بخیر."او دیگرهرگز وارد آشپز خانه نخواهد شد و همراه او صبحانه نخواهد خورد. 
دیگر آن گرما وشادی زندگی را در کام او نخواهدریخت.دیگر زندگی در اطاق کوچکش که مرکز جهان بود متولد نخواهدگشت.
حکومتی جانی ! با نامردمانی فرو مایه نشسته بر قدرت! مهر باطل بر رویا های او زد.رویا هائی که در وجود پسرش متبلور می شدند
داستان یک زندگی پایان یافت .داستان یک مادر ،یک پدر. یک فرزند. در سرزمینی بنام ایران  گرفتار در چنگ حکومتی فاسدبنام جمهوری اسلامی! که فرزند می کشد .پدر ومادر را بجرم دادخواهی خون فرزند روانه زندان می کنند.تاریخ این سرزمین هرگز چنین حکومتی فاسد وخونریز را بیاد ندارد.
ننگتان باد سفله گان بی همه چیزکه فرزند از مادران میگیرید مادری پیر و از پای افتاده را چنان عذاب می دهید  تا دست بخودکشی بزند.
از لحظه ای که این خبررا شنیدم دردی سنگین در قلبم احساس می کنم .دردی از یاد آوری آنچه که بر مادران داد خواه خون فرزند می رود.
اما خوشم! خوش از این که حکومت درآستانه آخرین سال ها وشاید ماه های  فروپاشی خود ایستاده است. دیگر راه گریزی برای این جانوران نشسته برقدرت نیست!آزادی در فاصله ای اندک به انتظار قدم های شما بر سرا پرده گل نشسته است. مادراندکی صبوری کن که دزدان شب در گریزند و مشعل داران روزشادمانه درتک وتاب آمدن ، صبح نزدیک است و مقدمت گلباران.  ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید