
استقامت در برابر سقوط
علی عظیمی نژادان
رمان سقوط آدمهای خوشبخت که درسال گذشته از سوی انتشارات فروغ در آلمان منتشر شد، اخیرا به چاپ دوم رسیده است. این اثر، حرکت جدیدی درعرصه داستاننویسی ایران محسوب میشود. رمان دارای وجوه مختلفی اعم از ویژگی اعترافی، رویکردهای هستیشناسانه، جنبههای اروتیک، نقدهای اجتماعی و سیاسی، پژوهش ادبی و فرهنگی، ارجاعات به متون مختلف و در واقع استفاده از بینامتنیت و جنبههای هنجارشکنانه است. بخش عمده این رمان با زاویه دید اول شخص مفرد و با رویکردی زنانه نوشته شده است و اصولا در چارچوب ادبیات ذهنی قرار میگیرد؛ همراه با پرش های زمانی مختلف و در عین حال برخی از فصلهای دیگر این رمان، با زاویه دید سوم شخص روایت میشود.
این رمان دارای معماری دقیقی در چیدمان فصلهای مختلف، ساختار منسجم و نیز تکنیکهای گوناگون در روایت داستان است. همچنین ما در اینجا شاهد ایدههای متنوعی درباره زندگی، تبعیضهای سیاسی و اجتماعی و جنسیتی و قانونی، کار، زنان و ادبیات و جامعه هستیم که در قسمتهای مختلف، بخصوص از جانب قهرمان اصلی داستان به نام سپیده ارجمند، دانشجوی زبان و ادبیات روسی، روایت میشود. اما نکته قابل توجه این است که تکنیک و معماری اثر به کشش داستانی آن لطمه ای وارد نمی کند. در کل، رمان بسیار جذاب و پر از کشش و تعلیق و دارای نثری روان و پاکیزه است.
قسمتی از رویدادهای داستان در روسیه و بخش دیگر آن در ایران و در شهرهای تهران و آستارا میگذرد. کیومرث زندیان قهرمان دیگر این اثراست که روزنامهنگار حرفهای و سالخورده، بخصوص در زمینه مسایل مرتبط با سینماست که بخشی از مضمون اصلی این اثر یعنی درون مایه «سقوط» به سرنوشت نهایی او مربوط میشود. این رمان همچنین با الهام از دیدگاه های روان شناسان مهمی از جمله آبراهام مازلو و اریک برن، دارای مضامین مهم «فرآیند تحقق خویشتن» و «به بلوغ رسیدن» است؛ بلوغی که جز از طریق تجربه زیستی مدرن و زندگی در شرایط آزادی انتخاب و آزادی سبک زندگی در محیطی سکولار حاصل نمیشود. سپیده، قهرمان داستان، بارها در این رمان از فرآیند تجربه زنانگی و تن زن در روسیه یعنی محل تحصیلش میگوید، کشوری که با وجود فضای بسته سیاسیاش، به خاطر نهادینه شدن آزادی اجتماعی و پاسداشتن حق آزادی سبک زندگی و آزادی نسبتا مناسب برای فعالیت در عرصههای مرتبط با ادبیات وهنر تا اندازه زیادی به فرآیند طبیعی زن شدن و مرد شدن و رشد فردیت اشخاص مختلف کمک میکند؛ چیزی که در محیط بسته شبیه توتالیتر مذهبی و سنتگرای ایدئولوژیک حاکم بر ایران، امکان تحقق حداقلی آن نیز وجود ندارد . در حقیقت، این رمان پرده از نظام توتالیتر برمیدارد و به یادمان می آورد چگونه در چنین محیطی افراد به زنان و مردانی منفعل و از خود بیگانه بدل می شوند و شبه روشنفکران متوهمی در این میان گمان می کنند صرفا با حفظ کردن انبوهی از مطالب کتاب های مختلف فلسفی، علوم اجتماعی، ادبی و با ادای طوطیوار خرواری از ایده های گوناگون می توانند به مفهوم واقعی، مدرن شوند.
همچنان که گفته شد یکی از مضامین اصلی رمان سقوط آدمهای خوشبخت، فرآیند تحقق خود و به بلوغ رسیدن از طریق گذر از یک وضعیت بسته به یک وضعیت نیمهباز است با کسب تجربیات متعدد زیستی همراه با چالشهای متعدد زندگی در داخل و خارج از ایران. از سوی دیگر، به نبود آزادی های اجتماعی، تعطیلی نشریات فرهنگی ، قتلهای زنجیره ای ، سرکوب جنبشهای اجتماعی و کوی دانشگاه در جای جای این اثر اشاره می شود. قهرمان داستان در ابتدای رمان از وجود دو تابوی مهم در بیشتر خانوادههای ایرانی پرده برمیدارد: تابوی سکس و عشق و تابوی سیاست . در واقع، فرآیند رسیدن به بلوغ انسانی را جز در سایه پشت سر گذاشتن و گذر آزادانه از این دو تابو امکان پذیر نمیداند. او تابوی جنسی را با کسب تجربیاتی در دوران تحصیلات تکمیلی در مسکو میشکند و تابوی سیاست را طی ماجراهایی هم در روسیه و هم در ایران و در دل ادبیات از میان برمیدارد.
رمان همچنین در ستایش حرفهای ادبیات و رمان است، بهخصوص در ستایش رمانها و منظومههایی مانند آناکارنینا تولستوی و یوگنی اونگین پوشکین و تاثیراتی که این شاهکارهای ادبی میتوانند در زندگی شخصی و اجتماعی افراد ایجاد کنند. در دل این کار ما با شناخت اندکی از ادبیات روسیه مواجهیم و گویی مقاله ای نیز در ضمن رمان میخوانیم و این با شخصیت راوی بعنوان متخصص ادبیات روسی هم خوانی دارد.
اهمیت ژانر رمان پیوسته در این بوده که نمایشگر گوشه کنار جهان بوده است. در اینجا نیز رمان سقوط ... جامعه امروز را هدف قرار میدهد از دانشگاه و کار و خانواده و عشق و مردها و زنها و دوست و همکار در اینجا با ما میگوید. از وعده های دروغین و تبعیض و فعالیتهای فرهنگی و سرنوشت هر چیزی که به نوعی بازگو کننده امر سقوط است. داستان از کلیدی ترین ماجرا آغاز میشود: سقوط یک مرد هفتاد ساله در خانه خودش. کیومرث زندیان در واقع، یادآور سیامک پورزند است و سرنوشت قهرمان داستان به سرنوشت او شباهت دارد. سقوط دو بار در این رمان رخ میدهد سقوط آقای زندیان و سقوط گربه سپیده به نام مالاکو. دو نماد معصومیت و بیگناهی که سقوطشان سپیده را بیدار میکند. شاید او میترسد که نکند سومی خود او باشد. باید فرار میکرد آن هم بعد از آنکه هر دو را نجات داد: دفتر قرمز آقای زندیان باید چاپ شود و مالاکو را به دکتر میبرد و پای شکسته او را درمان میکند.
نویسنده در این رمان با مهارت توانسته است بهخوبی فرآیند بلوغ یک دغدغه مند ادبیات و فرهنگ را از مرحله ترجمهمحور بودن به مرحلهی خلاقیت و رسیدن به مرحلهی تألیف روایت کند. در ادامه برای شناخت بیشتر نثر این کتاب، بخش هایی از این رمان را در اینجا می آورم.
"تازه داشتم می فهمیدم که هنوز معنی زن بودن را نشناختم. این که می تونم با ظاهر خیلی متفاوت نسبت به قبل بیرون برم. لباسای بیرون از خونه برای من توی ایران مثه باقی زن ها بیشتر به روپوش بچه مدرسه ای ها شبیه بود. همون یونیفرم، روپوش و شلوار و مقنعه و روسری؛ مثه دوران مدرسه و دانشگاه که باید خیلی رعایت می کردیم. توی خیابون هم وضع همین بود فقط کمی رنگی تر. آزادی برای ما یه کم بیشتر از آزادی راهبه هایی بود که توی خیابونای مسکو، حول و حوش دیرها دیده می شدن. فقط ما جز مشکی حق داشتیم توی دانشگاه یا محل کار، روپوش هایی به رنگ قهوه ای و خاکستری و سرمه ای هم بپوشیم؛ کمی آرایش کنیم و چند تار مو از زیر روسری بیرون بذاریم. رعایت کردن یه چیزیه مثه آزاد بودن یه زندانی با پابند. مثه دود که روی یه کلمه بنشینه و اونو ترسناک نشون بده. گاهی حتی خود کلمه اش هم چندش آوره" . ص 34
"گاهی آدم توی ادبیات با عمق زندگی آشنا می شه؛ به چیزایی فکر می کنه که توی زندگی روزمره هیچ وقت مطرح نمی شه. اما به نظرم اصل کار،تجربه است. اونجا فهمیدم که آدم باید با واقعیت، گره بخوره تا بعد بتونه از واقعیت فراتر بره. این دوگانگی زمان و مکان، زیادی فکرم رو به خودش مشغول می کرد؛ مثه خود تالستوی که توی اعترافاتش اینا رو می گه. آدم تا نتونه آزادی رو حتی همین قدر ناچیز، تجربه کنه نمی تونه با تخیل اونو بفهمه. مثه خیالاتی که آدما درباره سکس دارن؛ هر قدر هم فیلم و عکس و توصیف و تخیل در کار باشه اما تا تجربه نشه هیچ چیزی نمی شه فهمید. مسلما با خود ارضایی، آدم می تونه یه بخشی از تن خودش یا یه ارگاسم نصفه نیمه رو تجربه کنه اما حتی برای درک درست از تن خود آدم باید یه بدن دیگه وجود داشته باشه و بدبختی اینه که مثه هرتجربه ای تا وقتی به دست نیاد و چشیده نشه، آدم نمی تونه به ضرورتش پی ببره. برای همین، مشکل جایی پیش می آد که تو رو از چیزی که تجربه اش کردی منع کنند . ص35
"اون اوایل یه روز ظهر توی مسکو یه صدایی شبیه اذان به گوشم رسید اما مسلما صدای اذان نبود. توی خوابگاه داشتم اتاقم رو تمیز می کردم و صدا برام گنگ بود. تازه به یاد آورده بودم که چه خوبه که صدای اذان از هیچ جا شنیده نمی شه و به من اضطراب نمی ده؛ صدایی که اجبار زمان و مکان و حالت غم انگیزی رو برام تداعی می کرد. خوبی صدای ناقوس کلیساها برای من، غریبگی مفهومش بود؛ این که وسط روز باشه یا شب یا چند بار زنگ به صدا در بیاد برام مفهومی نداشت. هیچ حسی بهش نداشتم. مثه یه رسم الخط ناشناخته که فقط یه حس بصری به آدم می داد و مفهوم رایجش رو نمی شد فهمید. مثه یه صدایی بود که از کنار گوشم رد می شد و بار معنایی خاصی نداشت. مثه صدای اذان، خاطره خوش و ناخوشی رو به یادم نمی آورد. صدای ناقوس ها مثه یه آوای معنوی بود یا شاید فقط مثه صدای زنگ ساعت بزرگ یه برج؛دینگ دینگ دینگ" ص 33 رمان
"از نظر تالستوی توی رمان آناکارنینا، ایده برتر و راه نجات آدمیزاد در حفظ و تعالی خانواده است. نویسنده یه جایی می خواد نظرش رو درباره عشق ورونسکی به آنا برای مخاطب روشن کنه و از دید برادر ورونسکی، عشق رو به دو بخش تقسیم می کنه: عشق فاسد یا سالم، سودایی یا آرام. مسلما عشق ورونسکی از دید برادرش، آرام و سالم نبود و از نگاه مادرشون هم که خودش روابط رنگین و زیبا بین بزرگان را می پسندید، این عشق سودایی و مشابه داستان ورتر جوان اثر گوته به نحوی می توانست خطرآفرین باشه. تالستوی می خواست خانواده رو به هر قیمت از ورطه سقوط نجات بده. حتی آخرش رمان رو با مرگ خود خواسته آنا تموم نمی کنه تا به این شکل نشون بده که خانواده رو به فرد ترجیح می ده. اما نکته مهم اینه که تالستوی اخلاق گرا، سرانجام برای اثرش اسم همون فرد سقوط کرده رو انتخاب می کنه و این در زمانیه که او مقهور اخلاقیات نشده و روح هنری خودش رو آزاد گذاشته تا جسارت نامتعارفی رو تصویر کنه.با این حال پایان بندی داستان با تاکید لجوجانه نویسنده به دوام زندگی و بقای خانواده ختم می شه. شاید ظاهرا موضوع سر درس عبرت باشه اما تالستوی می دونه که سرنوشت اون فرد سقوط کرده برای آدمای دیگه بیشتر قابل درکه.چون خطاکاری قهرمان یه داستان بیشتر جنبه هم دلی انسان ها رو برمی انگیزه تا تصویر آرمانی او از خانواده؛ اونم با وجود تموم تناقضاتی که هم نویسنده و هم افراد دیگه در دل خانواده دیدن و شناختن" . ص 174
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید