بانو،
خوبترين خوبِ جهان
به من نگاه كن..!
ببين، ديگر حتى با سيلى هم
صورتم سرخ نميشود..،
فقط تو ميدانى، كه خنده هايم
هرگز از دل نبوده...
فقط تو ميدانى،
كه دلم ديگر دل نيست
مردابِ خون است و سياه چالِ حرفهاى نگفته..!
مادرم، نازنينم
به من نگاه كن!
ببين لباس عروسيم ،
لباسِ غزاىِ آرزوهايم شد
و همه ى لباسهايم كفن..!
بگذر از حرفِ مردم..!
مُردم ،
بس كه از حرفِ مَردم ترسانديم
بگذار در جايى كه من ، نه دل دارم
نه ديار،
دور از چشم و حرفِ مردم
چند روزى زندگى كنم..!
مادر عزيزتر از جانم،
آرام باش ، و آرامش را به من باز گردان!
بگو كه
مرا اسيرِ سنت و تباهِ حرفِ مردم
نميخواهى..
به من آرامش بده
تا هرگز باران را بهانه ى باريدن
و سرما را بهانه ى لرزيدن نكنم
من مرده ام
زنجيرِ باورهايت
آنقدر بغضهايم را مهار كرده
كه ديگر نميتوانم
گريه كنم..!
مُردم از حرفِ مردم
مُردم از دردِ سنت
مُردم از سكوت،
من از ترسِ رنجيدن تو
سالها رنجيده ام
بيا مرا در آغوشت بگير،
بگو كه حامى منى..
بگو كه دنيا اين نيست
سوختن و ساختن
افسانه ى سنتهاى پوسيده ى قرنها بيش است
بيا آرامم كن...!
#آرزو_پارسى
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!