بررسی نقد تاریخی بهروز بیات کارشناس فیزیک هستهای بر تاریخنگاری عباس میلانی
پژوهشهای تاریخی همواره مورد نقد و بررسی دیگران قرار میگیرند تا از دل آنها رویکرد پختهتری بهوجود آید و اشتباهات پیشین اصلاح شوند اما تاریخ در عین حال رشتهای است که زبان علمی ندارد. برخلاف دانش شیمی که با عباراتی همچون اوربیتال، اسپین، یون، زیرلایه، لایهی فیزیکی، آنتالپی و آنتروپی و ... و همچنین رشتهی مهندسی برق که با عباراتی همچون بایپولار، ماسفت، گلبرگهای فرعی، ناحیهی عبور 3db و ... راه ورود را بر هر فوقمتخصص رشتهی دیگر میبندد، تاریخ به زبان عامهی مردم نوشته میشود چراکه نیاز است عامهی مردم آنرا بخوانند و استفاده کنند. از سوی دیگر جذابیت تاریخ و این که مورد علاقهی عمدهی مردمان بهخصوص در ایران است، سبب شده عدهای خود را تنها با این ویژگی که به تاریخ علاقه دارند، یا با کسب برخی اطلاعات درست یا غلط از کانالهای تلگرامی و اینستاگرامی و کتاب هایی که حتی منبع دست چندمی هم نیستند، ـ کسب اطلاعات صحیح نیازمند منبعشناسی است و این توانایی تنها با مطالعهی صدها کتاب در مورد یک دوره حاصل میشود ـ خود را صاحب صلاحیت کافی برای انجام پژوهشها و نوشتن مقالات تاریخی یا زیر سوال بردن آثار پژوهشگران و اساتید تاریخ بیابند. در حالیکه داشتن اطلاعات تاریخی البته آن هم با خواندن صدها کتاب اولین گام ورود به تاریخپژوهی است؛ دومین مرحله دانش تاریخی است که به بررسی تحلیلی و چرایی وقایع میپردازد و سومین مرحله، فهم تاریخی است.
بهروز بیات، کارشناس فیزیک هستهای و مشاور پیشین دبیر کل آژانس بینالمللی انرژی اتمی، در مقالهای به نام «هنگامیکه عباس میلانی قافیهاش تنگ میآید» سعی کردهاست با اطلاعات خود، پژوهشها و سخنرانیهای دکتر عباس میلانی، ایرانشناس شهیر و باسابقه و رئیس مرکز ایرانشناسی دانشگاه استنفورد را زیر سوال ببرد و او را نهایتاً به «دنبال دیکتاتوری نوین گشتن» متهم کند. وی که این مقاله را در «ایران امروز» منتشر کرده، مدعی است که گوش کردن به سخنرانی عباس میلانی، تحت عنوان «در جستجوی رضاشاه» و چشم پوشیدن او از برخی هنجارها سبب شگفتی و آزارش شدهاست. حال ببینیم نقد آقای بیات، کارشناس فیزیک هستهای برچه مبنایی است.
البته این اولین باری نیست که در مورد بازخوانی قاجارها و پهلویها به نقد ادعاهای یک شخص متخصص در رشتهی دیگری میپردازم. بااین حال چنین کاری به نظرم ضروری مینماید؛ هرچند در موارد اندکی ممکن است بین این مطالبم همپوشانی ایجاد شود.
آقای بیات بحثی به نام «فریمینگ» را مطرح میکند و مدعی میشود که آقای میلانی بعضی مطالب را ناگفته میگذارد و برخی را برمیگزیند و مطرح میکند؛ اما به نظر میرسد این مفهوم غریب که در میان تاریخپژوهان دانشگاهی مصطلح نیست و من تاکنون پیش از این، چنین کلمه را حتی نشنیده بودم کار خود آقای بیات است. شاید آقای بیات برخلاف آنچه در مورد خواندن کتاب «نگاهی به شاه» عباس میلانی مدعی است، این کتاب را جز با تورقی سریع مطالعه نکرده و رویکرد علمی عباس میلانی را چندان نمیشناسد. رویکرد میلانی در این کتاب هم کاملاً علمی و انتقادی است و شاید تنها جایی که میلانی از شاه تعریف میکند آنجاست که در پایان فصل پانزدهم مینویسد: «[شاه] شاید میدانست که اگر در تقویت اقتصادی نیروهای طرفدار دموکراسی کماکان بکوشد بالمآل اسباب برافتادن رژیم قدرقدرت خود را فراهم میتواند کرد. شاید نیت واقعی و باطنیاش را هرگز نتوانیم درک کرد. اما به گمانم در یک نکته شک نیست: هرگز اجازه نداد رشد اقتصادی ایران به امید ابقای استبداد سیاسیاش متوقف بماند» (میلانی، 1394، 383) که البته در این مورد هم میلانی از مسیر انصاف خارج نشده است اما آقای بیات در عالم دیگری سیر میکند. وی مدعی است که عباس میلانی در مدرنیزاسیون رضاشاه، تنها خود او را اصل مینگرد و درحالیکه دگرگونیها از نظر آقای بیات نه حاصل فکر خود رضاشاه، یا به تعبیر تورج اتابکی «تجدد آمرانهی رضاشاه»، (این اصطلاح را به کار میبرد بدون اینکه نامی از خالق آن تورج اتابکی، و قضاوتش در این باره صحبتی کند؛ اتابکی در کتاب تجدد آمرانه که خود ویراستاریاش را برعهده داشت در مقالهی خود سه گرایش سکولاریسم، ملیگرایی و دولتسالاری را البته با دوری از عوامگرایی در برنامههای رضاشاه نام میبرد ر.ک. به اتابکی، 1402، 67) بلکه حاصل روح زمانه در قامت پیشرفت دانش، فناوری، ارتباطات و همچنین مدرنیته در قالب گرایش به دموکراسی و بعدها حقوق بشر ایجاد شده است. آقای بیات اصالت تغییرات و اصلاحات را بر شخصیتهای فرهیختهای قرار میدهد که پس از مشروطه یاران و ایدهدهندگان او بودند و سپس بیشترشان به فرمان رضاشاه سربه نیست شدند. در پاسخ به این اظهارات لازم است چند نکته را مدنظر داشت. این که آیا نخبگان فرهنگی و شخصیتهای فرهیخته، آیا از زمان مشروطه همراه رضاخان بودهاند؟ آیا یک تن از این افراد، پیش از کودتای 3 اسفند 1299 رضاخان را میشناختند؟ یا اصلاً آیا رضاخان مگر با تکیه بر این اشخاص فرهیخته به قدرت رسید؟ تکیهگاه و منبع به قدرت رسیدن رضاخان تنها ارتش منظم او بود و فرهیختگان بعدتر از فرصت فراهم شده از سوی رضاخان نهایت استفاده را بردند و مجال مدرنیزاسیون و همچنین گسترش اندیشهی مدرنیته را در فضای ایجاد شده غنیمت شمردند. در واقع این فرهیختگان بودند که به رضاشاه تکیه کردند نه این که رضاشاه منبع قدرتش فرهیختگان باشد که اصلاً هم چنین نیست. به عقیدهی آبراهامیان، پایههای قدرت رضاشاه را سه عامل ارتش نوین، بوروکراسی دولتی و پشتیبانی دربار تشکیل میدادند. (آبراهامیان، 1400، 169) اما اینجا باز یک ایراد دیگر افراد تاریخنخواندهی مدعی تاریخ را میبینیم. در تاریخنگاری هیچ کسی را سیاه و سفید نمیبینند و قضاوت نمیکنند؛ چه برسد به اینکه اگر کسی در کنار خدمات فراوان اشکالاتی داشته، مثلاً یاران پیشینش را به دلایلی که علت اصلی آن گاهی مشخص است و گاهی خیر، سربهنیست کرده نمیتوان او را نسبت به ملت ایران خائن دانست و اگر قاجاریان در کنار بیشمار خیانت و رشوهخواری خود و تمام کارگزارانشان و تمام بیخیالیشان به امور مملکت و اینکه شندرغاز پول ملت که آن هم از اروپائیان وام گرفته شده در سفر های دورودراز اروپایی و تفریحات ناسالم هدر دادند، با یکی دو مورد خدمت همچون آوردن بذر چای و تأسیس سفارتخانههای ایران در ممالک خارجی و تأسیس چند وزارتخانه ـ که آن هم ناکارآمد بود و تا زمان مشروطه مدام راه و رسم وزارت عوض میشد و زمانی حتی خود ناصرالدینشاه وزارت را بر عهدهی خود گرفت و زمانی دارالشورای کبری تشکیل دادند و زمانی سپهسالار را که کار تأسیس نه وزارتخانه و یک صدر اعظم و کابینه و دربار جدید به سبک اروپایی را انجام داد (کسروی، 1390، 16) بر اثر تکفیر ملایان تعقیب میکردندـ سفیدشویی کرد. خدمات و ایرادات دولتها را باید کنار هم آورد و یافتن یک مورد ایراد نمیتواند سبب شود که خدمات آن را از خاطرات جامعه زدود. خواندن کتابها به منظور یافتن اشکالاتی چند و برجسته کردن آنها و پنهان کردن خیل عظیم خدمات فراوان خلاف اصول روش تحقیق است. زمانی قومگرایان و امثال ناصر پورپیرار که البته هیچ کدامشان هم بدون استثنا تاریخ نخوانده بودند و اصول روش تحقیق نمیشناختند، کتابهای تاریخ ایران باستان و شاهنامه را میخریدند تا ببرند از آنها به زعم خود اشکالاتی بیابند و مطالبی که با تصورات ذهنیشان همخوانی نداشت را علم کنند تابدینگونه مدعی شوند کل تاریخ ایران ساختگی و جعلی است و در عین حال ایرانیان باستان چنین جنایتکارانی بودند و ...!
آقای بیات در جای دیگری تیغ نقد خود را به سوی بحث تأسیس دانشگاه تهران به عنوان نخستین دانشگاه ایران تیز کرده و بنا به پروپاگاندای رایجی مدعی شده که «دارالفنون» نخستین دانشگاه ایران بودهاست. وی چندان خود را ملزم به پاسخگویی به این موضوع نمیبیند که اگر دارالفنون دانشگاه بود به چه کسی تابحال مدرک لیسانس، فوق لیسانس یا دکتری داده است؟ یا اینکه هیئت علمی این دانشگاه که بود؟ واقعیت این است که دارالفنون یک مدرسهی عالی بود که به فارغالتحصیلانش تصدیقنامه میداد و آنها را برای ادامهی تحصیل در دانشگاه، روانهی غرب میکرد. ضمناً آقای بیات حتی خود را ملزم به توضیح این نمیداند که قاجاریان با موسس دارالفنون یعنی امیرکبیر چه کردند. آقای بیات سپس تأسیس دانشگاهها در قاهره، دمشق، لبنان و ترکیه را نیز حاصل روح زمانه میداند و در ادامه مدعی میشود که نخستین دانشگاه فنی در قاهره در سالهای 1816 تا 1821، و دومین در سال 1908 تا 1913، دانشکدهی پزشکی دمشق را در سال 1903 و دانشکدهی حقوق این شهر را در 1913، چهار دانشگاه لبنان را در 1866 تا 1924 و سه دانشگاه ترکیه را در سالهای 1882، 1883 و 1911 تأسیس کردند اما آقای بیات رندانه این را نمینویسد و شاید هم نمیداند که تمام این ممالک تا سال 1922 بخشی از عثمانی بودند و این درایت و همت عثمانیان هرگز در تأسیس این دانشگاهها قابل اغماض نیست؛ همان دولتی که ایران در دورهی صفوی با آن در هر زمینهای رقابت میکرد. آقای بیات در مورد پیشرفتهای دورهی پهلوی، بحث «روح زمانه» را مطرح میکند و مدعی است که پهلویها کار مهمی نکردهاند و روح زمانه سبب پیشرفت در تمام خاورمیانه شد؛ اما وی به این مورد توجه ندارد که پیشرفتهای ممالک دیگر حتی در خاورمیانه نه از قرن بیستم بلکه از قرن نوزدهم آغاز شده بود. (ر.ک. به منسفیلد، 1401، فصول 4 و 5) کتابهای آماری، پژوهشهای بسیار مناسبی برای بررسی و مقایسهی عملکرد دولتها هستند. جان فوران، مورخ آمریکایی در اثر ارزشمند خود یعنی مقاومت شکننده به بررسی آمار از زمان صفویه تا عصر حاضر پرداخته است. به نوشتهی وی، رضاشاه 20هزار کیلومتر راه، فرودگاه، نیروگاه برق در همهی شهرهای بزرگ (به غیر از سیستم آبرسانی) و همچنین ارتباطات ایجاد کرد و حاصل سرمایه گذاریهای رضاشاه (در زمینههای متعددی که آورده) این بود که زیربنای ایران برای توسعهی سرمایهداری صنعتی در سالهای 1304 تا 1320 رشد نمایانی یافت هرچند هنوز هم در مقایسه با سایر کشورهای خاورمیانه، سطح پایینی داشت. (فوران، 1401، 353) در جای دیگری مینویسد دولت رضاشاه قصد داشت ایران را صنعتی کند. تعداد کارخانهها که در سال 1304 کمتر از بیست واحد بود (و تنها 5 کارخانه بزرگ با بیش از 50 کارگر فعالیت داشت) در 1319 به بیش از 300 واحد رسید که 28 کارخانه از این میان بیش از 500 کارگر داشت. (همان، 354) و در جای دیگر مینویسد هرچند ایران عصر رضاشاه در مقایسه با دوران قاجاریه به پیشرفتهای بزرگی نایل آمد اما باز از سایر کشورهای خاورمیانه نظیر ترکیه و مصر در سراسر دههی 1930/1310 ش بسیار عقب بود. (همان، 355) چراکه ترکیه و مصر پیشرفت خود را یک قرن زودتر آغاز کرده بودند.
در جای دیگری آقای بیات بحث اشاعهی فساد، سرکوب، زندان، شکنجه و قتل و جنایتهای رژیم رضاشاه را پیش میکشد و مدعی است که آقای دکتر میلانی آنها را نادیده میگیرد. شاید منظور از این همه آوردن کلمات نفرتانگیز پیدرپی هم، رفتار رژیم رضاشاه با کمونیستها و اعضای گروه 53 نفر باشد که البته با آنها هم رفتار چندان غیرانسانی نشد و تنها ارانی در زندان درگذشت و دیگران (و نه همهشان) نهایتاً ده سال حکم گرفته بودند. اگر منظور آقای بیات این موارد باشد فراموش میکند که اگر چنین پیگردی نبود به اطمینان قاطع تمام مورخان، ایران در دست کمونیستها، و زمان مصدق هم اگر کودتای 28 مرداد نمیشد ایران به دست حزب توده میافتاد و در هر دو حالت ایران به مجموعهای از شوراهای شوروی و در بهترین حالت به یکی از اقمار شوروی بدل میشد و چنین تمایلات حزبی تودهای ها در تمام مکاتباتشان با یکدیگر مشهود است. البته آقای بیات در پایان مطلبش مقصودش از این زندانیان را آشکار میکند و مشخصاً صحبت از کشتهشدن ارانی در زندان میکند و خرده میگیرد از اینکه میلانی گفته است رضاشاه به اندازهی استالین کمونیست ایرانی نکشتهاست. کافیست به یاد بیاوریم که کمونیستهای ایرانی که تعدادشان را حتی 150 نفر هم نوشتهاند، در جریان تصفیههای خونبار استالین در نیمه دوم دهه ۱۹۳۰ به جوخههای اعدام سپرده شدند. از جمله این رهبران میتوان به سلطانزاده، کریم نیکبین، ابوالقاسم ذره، مرتضی علوی، کامران اسدی، عبدالحسین حسابی، کامران آقازاده، حسین شرقی و رضا لادبن اسفندیاری (برادر نیما یوشیج) اشاره کرد. شماری دیگر نیز به اردوگاههای کار اجباری در سیبری فرستاده شدند که بسیاری از آنان سختیهای این اردوگاهها را تاب نیاوردند و جان باختند. (اتابکی، تورج، «روایت ناپدیدشدگان؛ چه بر سر چپهای ایرانی در شوروی آمد؟»، اندیشه پویا، سال دوم، شماره یازدهم، مهر و آبان 1392) در بیان خیانتهای غیرقابل بخشش طرفداران استالین و تودهایهای ارتدکس همین کافیست که اشاره شود باوجود تلاشهای عدهای از نویسندگان چپ همچون آبراهامیان و جان فوران برای نمایش فرقهی دموکرات آذربایجان همچون یک دولت محلی تابع دولت مرکزی، اسناد موجود برای رد چنین ادعاهایی کم نیستند و این درحالیست که اعضای حزب توده هم این موضوع را به خوبی میدانستند. بنا به نوشتهی رهنما، علیرغم مخالفت اولیهی شدید حزب توده با ایجاد فرقهی دموکرات اذربایجان و رهبری پیشهوری، اعضای ناراضی حزب توده درنهایت به خط شوروی سر فرود آوردند و از فرقه حمایت کردند... در نامهی کنگرهی [به اصطلاح] بزرگ مردم آذربایجان در 2 آذر 1324 خطاب به شاه، رئیسمجلس و نخستوزیر بر پایبندی کنگره به تمامیت ملی ایران تأکید شده بود و هیچ اشارهای به جدایی نشد ... اما با کنترل آذربایجان توسط فرقه در اواخر همین ماه، پیشهوری و باقروف کوشیدند تا قبل از خروج نیروهای شوروی از ایران برای جدایی کامل و ایجاد جمهوری شوروی فشار بیاورند. از سویی [فرقهی دموکرات] آذربایجان از مهر تا دی 1324، بیش از 110هزار تفنگ مازور ساخت آلمان، 350 مسلسل، 87 تفنگ خودکار، 1086 تپانچه، 3000 گلوله خمپاره و بیش از دومیلیونوششصد هزار فشنگ دریافت کرد و همچنین برای تأمین مالی جنبش تجزیهطلبی آذربایجان، بودجهای بالغ بر یک میلیون روبل یا معادل 6086426 ریال [از سوی دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست شوروی] درنظر گرفته شد و به کمیتهی مرکزی حزب کمونیست آذربایجان تخصیص یافت (رهنما، 1403: 309 ـ 313) سندی فوق محرمانه که اکنون در دسترس کاوه بیات قرار گرفته و به همراه 57 سند دیگر توسط نشر شیرازه منتشر شده حامل نامهای از دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی به میرجعفر باقروف است که در آن به انجام اقداماتی جهت سازماندهی یک جنبش جدایی طلب در «آذربایجان جنوبی» و دیگر ایالات شمالی ایران فرمان میدهد و در ادامهی نامه، به بیشرمانهترین شکل ممکن دستورات لازم ارائه میگردد. (فرامین تأسیس... ، 1403، صص 55 الی 58) نامهی دیگری در این مجموعه، مربوط به زمانی است که نیروهای شوروی پس از مذاکرهی استالین با قوام و پس از اولتیماتوم ترومن به شوروی، آذربایجان را ترک گفتهاند و سران فرقهی دموکرات در تلاشی مذبوحانه، از شوروی عاجزانه درخواست کمک در برابر ارتش ایران را دارند و در متن نامه آشکارا شوروی را وطن خود مینامند و مدعی اند مردم وطنپرستی دارند که از این وطن خود در مقابل مرتجعان دفاع خواهند کرد! (همان، صص 147 ـ 152) موضوع بسیاری از نامههای این مجموعه در همین رابطه اند و برای جلوگیری از تکرار از بیان بیشتر انها خودداری میشود. ضمناً کافیست علت عمدهی انشعاب اصلاحطلبان حزب توده به رهبری خلیل ملکی را به خاطر بیاوریم. بنا به نوشتهی شوکت، آن زمان که ملکی در زمان ادامهی اشغال آذربایجان به دست روسها پس از جنگ جهانی دوم، به آذربایجان سفر کرد و آنچه را که دید به سختی توانست باور کند؛ و از سوی دیگر وقتی گزارشاتش از این سفر با بیتفاوتی اعضای اصلی حزب توده مواجه شد و ملکی فهمید که اعضای حزب تمام این موارد را میدانند، و هیچ اعتراضی نمیکنند کمکم به عمق فاجعهی حزب توده پی برد و نتیجهی آن انشعابی تلخ بود که ملکی تبعاتش را تا آخر عمر خود متحمل گردید. (ر.ک. به شوکت، 1399، فصول 4 تا 6) کمونیستها هم دقیقاً از همان قماشی بودند که دنبال دموکراسی و آزادی میگشتند تا خود قدرت را بدست آورند و سپس آزادی و دموکراسی را از بین ببرند. شاید هم آقای بیات در صحبت از دموکراسی که رضاشاه آنرا از میان برده، دلش یاد دوران پرتشنج و ویرانگر 1285 تا 1299 و از 1320 تا 1332 را میخواهد. دورانی با دموکراسی نسبتاً واقعی که هر بخشی از کشور توسط روس و انگلیس و آلمان عثمانی و ... یا ایلات مختلف محلی اشغال شده بود و اگر در این دو مورد به صورتی معجزهآسا از خطرات عبور نمیکردیم، یعنی بار اول تزارها سقوط نمیکردند و بلشویک ها روی کار نمیآمدند و بار دوم هم رئیسجمهور آمریکا هری ترومن، استالین را تهدید نمیکرد به سختی میتوانم تصور کنم اکنون ایرانی وجود میداشت. باید به خاطر داشت که بار سوم شاید دیگر معجزهای رخ ندهد؛ به خصوص اینکه تمام کارشناسان سیاسی و روابط بینالملل خطر جنگ جهانی دیگری را هشدار میدهند. آقای بیات ضمناً در جای دیگری خدمات میهنپرستانهی رضاشاه را با خدمات واقعی حزب نازی و هیتلر به آلمان و همچنین خدمات استالین و حزب بلشویک به شوروی مقایسه میکند اما هیچ معلوم نیست که چه شباهتی بین رضاشاه با هیتلر و استالین میبیند. آیا رضاشاه هم میلیونها نفر را به قتل رسانده بود؟ آیا برای کشورگشایی تمام ممالک همسایهی ایران را ویرانه کرد و مردمش را به خاک و خون کشاند؟ رضاشاه که روابط ایران را با تمام همسایگانش بدون استثنا، حتی با شوروی و به خصوص با ترکیه دوستانه کرده بود. آقای بیات در جای دیگری مدعی است:
«در راه تجلیل از رضا شاه، عباس میلانی از تحولات سترگی که در دوران پهلوی دوم رخ دادهاند، چشم میپوشد. پنداشتی که کوششهای ملایان برای بازگرداندن پهلوی دوم به سلطنت از سوی کنشگر اسلام سیاسی به سان آیت الله کاشانی و تائید بالاترین مرجع شیعیان آیت الله بروجردی، هرگز رخ نداده است. گوئی که محمد رضا شاه با میدان دادن به اسلامگرایان و غفلت از تطور آنان از یکسو و با تمزکز بر روی سرکوب ملیون مصدقی و چپ ایران و جلوگیری از ایجاد هرگونه حزب یا اتحادیۀ مستقل اپوزیسیونی زمینۀ ایجاد خلا سیاسی را فراهم نکرده است. چنین خلا سیاسی را ملایانی پرکردند که در مساجدی خزیده بودند که به گفتۀ خود عباس میلانی شمارشان به دهها هزار مسجد نو ساخته رسیده بود. در این محیط نسبتأ امن فعالان اسلام سیاسی توانستند با بهره گرفتن از خدمات پهلوی دوم بر انقلاب چیره شوند»
کاملاً مشخص است که آقای بیات این سخنان را از همان کتاب نگاهی به شاه دکتر عباس میلانی برداشته و این سخن دقیقاً مسئلهی تحقیق فصول پایانی این کتاب عباس میلانی است و معلوم نیست به چه منظوری آقای بیات میخواهد از سخنان خود میلانی علیه او بهره جوید. تنها تفاوت این مطالب با سخنان میلانی این است که آقای بیات به سبکی که جمهوری اسلامی به منظور جلوگیری از به زبان آوردن نام رضاشاه و محمدرضاشاه از سوی مردم ابداع کرده، به جای رضاشاه و محمدرضاشاه از عبارات «پهلوی اول» و «پهلوی دوم» استفاده میکند. اشتباهی که حتی بسیاری از پژوهشگران خارجنشین هم نادانسته آنرا مرتکب میشوند.
در جای دیگری آقای بیات مدعی است که عباس میلانی به اشتباه تغییرات دورهی محمدرضاشاه را نادیده میگیرد و «رژیم خمینی» را ادامهی مشروعهگری شیخفضلالله نوری و انتقامگیری آنها از مشروطهخواهان دانسته و به زعم او، میلانی عامدانه تاریخ معاصر ایران را مسخ میکند. معلوم نیست که آقای بیات چنین ادبیاتی را از کجا آورده اما مشخص است که ادبیات شخص واردی نیست چراکه به مفهوم بیان محمود حسابی هرچه دانشی و توانی فزونی بگیرد ادعا کم میشود و هرچه توانی و دانشی کم باشد ادعا و زشتگویی فزونی مییابد؛ چراکه حاصل ضرب توان در ادعا عدد ثابتی است! در این مورد هم باید یادآوری کرد که آقای بیات به این نمیاندیشد که تمام خردهگیریهای آیتالله خمینی بر مدرنیزاسیون شاه بهانهای بیش نبود چراکه وی از همان دههی بیست طرفدار نواب صفوی بود و درعینحال کتابی به نام کشفالأسرار را در همان دوران نوشت و در آن صحبت از ولایت فقیه را شاید برای اولین بار پس از شیخفضلالله نوری مطرح کرد. هرچند شیخ فضلالله هم تنها این نظر را تئوریزه کرده بود چراکه سابقهی تفکر حکومت ولی فقیه در زمان غیبت به دوران صفویه میرسد؛ زمانی که ملایان دربار صفوی در خدمت شاه بودند اما در باطن او را غاصب مقام خود میپنداشتند. (ر.ک. به تاریخ ایران در دورهی صفویان، 1393، فصول ششم و هفتم)
آقای بیات سپس به از میان رفتن دموکراسی با روی کار آمدن رضاشاه میپردازد و افسوس میخورد که عباس میلانی، یا به نوشتهی او، «سردسته و مراد جریانات سلطنتطلب که خود را مشروطهخواه مینامند» با دموکراسی «چنین ارتباط مخدوش»ی داشته باشند. در این مورد آقای بیات ناخواسته کمبود سطح اطلاعات و مطالعات خود را به رخ میکشد و آشکار میکند که هدف از مشروطه و جنبش مشروطه را نمیداند. مشروطه واکنشی از سوی مردم و نخبگان علمی به نبود آزادی نبود؛ بلکه واکنشی ریشهدار به عقبماندگی کشور در تمام سطوح علمی و صنعتی و نظامی و اداری و پزشکی و ... بود. اهداف اصلاحات در میان نخبگان و روزنامهنگاران ایرانی همچون ملکم، آخوندزاده، میرزایوسفخان مستشار، سیدجمالالدین اسدآبادی، میرزاآقاخان کرمانی و روزنامهنگاران روزنامههای اختر و حبلالمتین و ... پیشرفت کشور در زمینههای گوناگون و خروج از رکود مطلق و خروج از استعمار روس و انگلیس بود که پیشتر خود را در صورت جنبش تنباکو و ... و مطالب روزنامههای یاد شده و همچنین در کتابهای یوسفخان مستشار و ... خود را نمایان کردهبود. مردم در آن موقع چندان اهمیت دموکراسی پارلمانی را نمیشناختند و هیچ گاه هم معلوم نشد که مشروطه از دیگ های جوشان سفارت انگلیس به دهان تحصنکنندگان افتاد یا از سوی ملایان یا جای دیگر؛ گرچه افتخار بزرگی بود که مردم ایران اولین مردمی در آسیا بودند که مشروطه را خود بدست آوردند اما خواهی نخواهی برای مردمی که 72 سال بعد از آن و بر علیه آن، انقلاب اسلامی کردند مشروطه خیلی زود بود. در دوران مشروطه نیز زمانی که روحانیت علیه دو سید بزرگ خود یعنی طباطبایی و بهبهانی کودتا کرد، مشروطه نهایتاً در مقابل مشروعه رنگ باخت چراکه مردم به تحریک سطوح پایینتر روحانیت همچون شیخ فضلالله و همچنین طلبهها از مشروطه روی برگرداندند و لذا مجلس به راحتی به توپ بسته شد و نهایتاً مشروطهخواهان تبریز هم در مقابل نیروی روسی آن گونه سرکوب شدند (1287 و 1290) و مجلس دوم به راحتی و تنها با یک اولتیماتوم روس از سوی دولت منحل شد و سه سال تعطیل ماند و بازگشاییاش بلافاصله با جنگجهانی اول مصادف افتاد و جمعی از نمایندگان با وزرا و نخبگان، کمیتهی دفاع ملی تشکیل دادند و در مقابل نیروی روس پایتخت را به قم منتقل کردند؛ تهران اشغال شد و نیروهای روس به سمت قم حرکت کردند و لذا کمیته پایتخت را به اصفهان و پس از اشغال قم و حرکت روس به سمت اصفهان پایتخت را به کرمانشاه منتقل کردند و نهایتاً مقاومتشان در کرمانشاه هم به دست انگلیسیها از بین رفت و به عثمانی گریختند، و تمام کشور در اشغال چهار دولت از ممالک درگیر در جنگ جهانی اول بود و باقیاش در اشغال نیروهای محلی؛ دیگر کسی را شکی نمانده بود که راهکار اخذ شده برای ایران مناسبتی نداشته و مشروطهخواهانی همچون تقیزاده در آلمان دریافتند که اول باید ایران حفظ شود و سپس دنبال آزادی گشت ایرانیان تنها دنبال ناپلئونی گشتند که پس از انقلاب میتوانست کشور را به اهداف انقلاب مشروطه و پیش از آن حفظ تمامیت ارضی آن برساند. اهداف انقلاب مشروطه جدایی دین از سیاست بود (هرچند با متمم قانون اساسی دیگر رعایت نشد) و پیشرفت بود و حاکمیت قانون و استقلال کشور و همچنین دموکراسی که به غیر از مورد آخری، آن هم تنها در زمینهی سیاسی، تمام این اهداف با ظهور رضاشاه محقق شد. در واقع برآمدن رضاشاه شکست مشروطه نبود؛ بلکه پیروزی انقلاب مشروطه بود چنانکه ناپلئون بناپارت هم بخشی و به بیان دقیقتر و تاریخیتر، از فرزندان انقلاب فرانسه بود و مشروطه زمانی شکست یافت که دین بر سیاست ایران مسلط شد و استقلال قوا از میان رفت و علاوه بر آزادی سیاسی، تمام آزادیهای دیگر همچون آزاید مذهبی و اجتماعی و ... نیز ضایع گردید.
نکتهی بسیار تأملبرانگیز و شگفتانگیز نقد آقای بیات جای دیگری است که مدعی است آقای دکتر میلانی در سخنرانی خود ثروت رضاشاه را کمتر گفته و برای اشاره به مقدار واقعی ثروت رضاشاه، از خود کتاب نگاهی به شاه عباس میلانی استفاده میکند (!) و البته برای جلوگیری از آبروریزی، ارجاعی هم نمیدهد! اما وی که مفهومی به ام فریمینگ را به میلانی نسبت میدهد در این نقل قول از میلانی هم «ریال» را «تومان» مینویسد. تنها با ذکر این مطلب حق مطلب ادا میشود. توجه کنید که میلانی در کتاب خود مینویسد:
«[طبق بیان نخستوزیر در مجلس پس از سقوط رضاشاه] رضاشاه مبلغ باورنکردنی 68 میلیون ریال (برابر 4.25 میلیون دلار) در حسابهای شخصیاش در بانکهای ایران داشت. در آن زمان موجودی حسابهای رضاشاه برابر 46 درصد نقدینگی کل کشور یا جمع کل پول صادرشده از بانک ملی ایران بود.» (میلانی، 1394، 107)
حال جالب است ببینیم آقای بیات چه نوشته:
«میلانی در سخنرانیاش اشاره میکند که رضا شاه احتمالأ ثروتمندترین مرد ایران بود، اما نمیپرسد این شخص خادمِ وطن پرست چگونه به چنین ثروتی رسیده است. با اندکی تعلل یک رقم یک میلیون دلار گمانه میزند آقای میلانی از ارزیابی نهادهای صلاحیت دار مانند مجلس پس از خروج رضا شاه از ایران و از میزان نقدینه گی بانکیاش (یقیناً) خبر دارد که معادل ۴.۲۵ میلیون دلار بوده است، اما آن را به یک میلیون دلار کاهش میدهد. در حالیکه وزیر دارائی وقت ثروت رضا شاه را ۶۸ میلیون تومان برابر با ۴.۲۵ میلیون دلار اعلام کرده است. اما این واقعیت معنیدار را که موجودی بانکی رضاشاه برابر با ۴۶% کل نقدینگی کشور بوده است را قابل ذکر نمیداند زیرا که این ارقام با تجلیل از رضا شاه “میهنپرست” خوانائی ندارند. در این فریمینگ، عباس میلانی برای حفظ “صداقت” دانش پژوهانهاش رقم به خودی خود بیمعنی یک میلیون را ذکر میکند، اما رقم بزرگتر و قیاس معنیدار با کل نقدینه گی کشور را در آن زمان، یعنی ۴۶٪، را رها میکند.»
دیگر نیازی به توضیح نمیماند! معنای فریمینگ هم مکتشف آمد! شاید آقای بیات هیچ گاه فکر نمیکرد کسی منبع سخنانش را از خود کتاب دکتر میلانی بیابد! ضمناً یادآوری میشود که در برخی جاها سخنان آقای بیات دیگر آن هم بسیار با ادبیاتی خصمانه و طلبکارانه کاملاً به بدیههگویی میرسد؛ مطالبی بیارزش که اصلاً نیازی به پاسخگویی ندارد.
فرجام سخن
عباس میلانی پژوهشگری دقیق و با سبکی کاملاً پرهیزگارانه و صادق است و رویکردش در مورد رضاشاه و محمدرضاشاه اگر گاهی جانبدارانه هم به نظر آید به خاطر همین رویکرد پرهیزگارانه او در تاریخ است. از قدیم و از زمان کاتن سانسور رومی و حتی پیش از آن، افراد پرهیزگار هیچگاه در قید و بند خوشامد دیگران نبودهاند و اگر میلانی در مورد رضاشاه جانبدارانه به نظر رسد همین رویکرد پرهیزگارانه و همچنین رویکرد میهنپرستانهی وی به خصوص در شرایط خطیر کنونی ایران با آیندهای مبهم بسیار باارزشتر است. یادآوری میکنم که مورخ فقید ایرانی، علیرضا شاپور شهبازی به تورج دریایی گفته بود، همیشه به خاطر داشته باش که قبل از آنکه مورخ باشی، ایرانی هستی.
کتابشناسی
آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نی، 1400.
اتابکی، تورج، «خلافت، روحانیت و جمهوریت در ترکیه و ایران»، در اتابکی (ویراسته)، تورج، تجدد آمرانه جامعه و دولت در عصر رضاشاه، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران: ققنوس، 1402، صص 65 – 91.
اتابکی، تورج، «روایت ناپدیدشدگان؛ چه بر سر چپهای ایرانی در شوروی آمد؟»، اندیشه پویا، سال دوم، شماره یازدهم، مهر و آبان 1392.
تاریخ ایران در دورهی صفویان، از مجموعه کمبریج، ترجمهی یعقوب آژند، تهران: جامی، 1393
رهنما، علی، تاریخ سیاسی ایران مدرن، ترجمه پوریا پرندوش، تهران: نگاه معاصر، 1403.
شوکت، حمید، میعاد در دوزخ ـ زندگی سیاسی خلیل ملکی، تهران: اختران، 1399.
فرامین تأسیس، اداره، و انحلال فرقهی دموکرات آذربایجان، مجموعهای از اسناد شوروی، ترجمهی کاوه بیات، تهران: شیرازه، 1403
فوران، جان، مقاومت شکننده ...، ترجمهی احمد تدین، تهران: رسا، 1401.
کسروی، احمد، تاریخ مشروطهی ایران، تهران: نگاه، 1390.
منسفیلد، پیتر، تاریخ خاورمیانه، ترجمهی کیانوش امیری، تهران: نیماژ، 1401
میلانی، عباس، نگاهی به شاه، تورنتو: پرشین سیرکل، 1394
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!