هوش، نخبگان و نقش هوش مصنوعی در آیندهی اندیشه سیاسی ایران
پیشینه تاریخی نشان میدهد که در طول تاریخ همواره در برابر هر فناوری نو، ابتدا مقاومت و بیاعتمادی وجود داشته است:
- در ایران، بسیاری در برابر دوش حمام مقاومت کردند و آن را «بیفایده» یا حتی «غیرشرعی» میدانستند و همچنان از خزینه دفاع میکردند.
- در فرانسه، زمانی که چرخ خیاطی اختراع شد، گروههایی از خیاطان با آن مخالفت کردند، چون فکر میکردند جای دسترنج انسان را میگیرد.
- در اروپا، مخالفان زیادی در برابر راهآهن ایستادند؛ حتی پزشکانی بودند که میگفتند حرکت سریع قطار باعث جنون یا بیماری میشود!
- در دوره اخیر، دیدیم که در ایران بعضیها در برابر واکسن کرونا مقاومت کردند و بهجای آن روغن بنفشه و پنبه پیشنهاد دادند.
این نمونهها نشان میدهد که «ترس از فناوری» یک سنت قدیمی است، اما تجربه ثابت کرده که ابزارهای نوین، چه دوش حمام باشد، چه واکسن، چه هوش مصنوعی، اگر درست استفاده شوند، پیشرفت را سرعت میبخشند.
اما ورای این ماجرا، یک پرسش بنیادیتر نهفته است: چرا جامعه ایران در عرصهی تحلیل سیاسی و شناخت تحولات اجتماعی همواره دچار ضعف بوده است؟
هوش و مسیرهای تحصیلی در ایران
در ایران، افراد باهوشتر معمولاً به سمت رشتههای علوم پایه، مهندسی و پزشکی کشانده شدهاند. مسیر موفقیت اجتماعی و اقتصادی هم بیشتر در این حوزهها تعریف میشد. در مقابل، کسانی که توانمندی بالای تحلیلی و هوش ریاضی یا فنی کمتری داشتند، اغلب به حوزههایی مثل ادبیات، شعر و رمان روی میآوردند.
نتیجهی این روند آن شد که ایران به «کشور شعر و شاعری» مشهور گشت، اما کمتر توانست سنتی نیرومند در فلسفه، منطق و علوم اجتماعی تحلیلی بسازد.
پیامدهای اجتماعی و سیاسی
از دل این وضعیت، روشنفکران و فعالان سیاسی عمدتاً از قشر ادبیات و گفتار برآمدند؛ کسانی که توانایی بیان و نوشتن داشتند، اما الزاماً از بالاترین ظرفیت تحلیلی یا منطقی برخوردار نبودند. همین امر باعث شد که:
-
نقدها و نوشتههای سیاسی بیشتر جنبهی خطابی و ادبی پیدا کند تا برنامهریزی عملی.
-
درک درستی از ساختارهای حکومت و سازوکارهای تحولات اجتماعی کمتر شکل بگیرد.
-
حکومتها بتوانند با بازیهای ساده سیاسی، بخش زیادی از نیروهای مخالف و مردم را مدیریت یا فریب دهند.
در مقابل، قشر هوشمندتر جامعه که در حوزههای علمی و فنی فعال بود، هرچند توان تحلیلی بالاتری داشت، اما به دلیل ضعف در بیان، نوشتن یا خطاهای زبانی و نگارشی، همواره در حاشیه ماند. کافی بود کما یا نقطهای اشتباه شود تا نوشتهی او «بیسوادانه» جلوه کند و اعتبارش خدشهدار شود.
هوش مصنوعی: فرصتی برای جبران
اینجاست که هوش مصنوعی میتواند نقشی تاریخی ایفا کند. ابزارهای نوین نه بهجای اندیشه، بلکه در خدمت اندیشه میآیند. همان قشری که توانایی فهم عمیق، تحلیل منطقی و راهحلسازی درست را دارد، امروز میتواند با کمک هوش مصنوعی ضعف در نگارش، ویرایش و بیان عمومی را جبران کند.
بدین ترتیب، هوش مصنوعی میتواند:
-
پل ارتباطی میان اندیشه و بیان شود؛
-
فرصت برابر برای حضور اندیشمندان فنی، علمی و منطقی در عرصهی گفتوگوهای اجتماعی و سیاسی فراهم آورد؛
-
انحصار «بیان و قلم» را که تاکنون در دست قشر خاصی بوده، بشکند؛
-
و به شکلی دموکراتیکتر امکان مشارکت فکری و سیاسی را میان گروههای مختلف جامعه گسترش دهد.
جمعبندی
تاریخ نشان میدهد که مقاومت در برابر فناوری، چه در برابر دوش حمام و واکسن باشد، چه در برابر هوش مصنوعی، در نهایت دوام نمیآورد. اما این بار، اهمیت فناوری نوین فقط در آسایش روزمره یا پیشرفت صنعتی نیست؛ بلکه در بازتعریف نقش نخبگان در جامعه ایرانی است.
اگر هوش مصنوعی درست بهکار گرفته شود، میتواند شکاف دیرینهی میان «هوش تحلیلی» و «قدرت بیان» را پر کند، و راه را برای نسلی از نخبگان باز کند که هم میفهمند و هم میتوانند فهم خود را بهدرستی منتقل کنند. این تحول، شاید یکی از بنیادیترین گامها برای عبور از چرخههای تکراری خطا در تاریخ سیاسی ایران باشد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
نقش نخبگان در جامعه
5- در خاتمه اضافه کنم که «پیوند فعالیتهای انتقادی- نو آفرینی» متفکّران و اساتید و فرزانگان و «الیت جامعه» با مردم جامعه، پیوندیست متقابل و هرگز منفک از یکدیگر نیستند. دُرُست عین کشاورز و تخمه افشانیست. هر چیزی را که کشاورز در زمین بکارد، همان چیز را درو نیز خواهد کرد.
جامعه ای که تحصیل کردگان و کنشگرانش فقط در پی رقابت خصومت آمیز برای تحمیل و تلقین اعتقادات و مذاهب و ادیان نوری و ایدئولوژیها و نظریّه ها و تشکیلات و سازمان و احزاب و «حقایق هرگز خدشه ناپذیر خودشان» و فلان و بیسار خود هستند، هرگز نخواهند توانست جامعه ای را بیافرینند که مردمش به «انتخاب کردن و ایستادن پای نتایج انتخاب خود» هوشیار و توانمند و مسئول باشند؛ بلکه فقط می توانند به نام مردم، علیه مردم، صدها اقدامات مخرّب و فاجعه بار را مستوجب شوند؛ یعنی کاری که در این یک صد سال اخیر از طرف حضرات رنگارنگ در حقّ ایران و مردمش اجرا شده و نتایجشان فقط فلاکت و بدبختی و قهقرایی ایران و نابودی تمام امکانهای مادّی و معنوی را به دنبال داشته است تا همین امروز.
جامعه ای را میتوان تغییر داد که «تغییر» نه به حیث اجبار و ناگزیری؛ بلکه به حیث «پرنسیپ زیبا آراینده زندگی باهمزیستی و فرزانه وار پروریدن کاراکتر انسانها» پذیرفته و ارج گزارده شود. هیچ جامعه ای را نمیتوان با زور به چیزهایی مقیّد و غُل و زنجیر کرد که آحادّش تمایلی به آنها ندارند؛ ولو خیر مردم در آنها باشد. اسلامیون به نام «خیرخواهی» فقط گیوتین الهی را بر شاهرگ مردم، حاکم کردند و هرگز نتوانستند حتّا از این طریق؛ مردم را مومن به اسلام کنند؛ بلکه نفرت مردم را از هم از اسلامیّت هم از یسل کشان اسلامیّت، شیوع دادند و تثبیت کردند. همینطور مارکسیستها به نام برابری و طبقه کارگر و فلان و بیسار فقط توانستند «مجمع الجزایر گولاک» را برقرار کنند و حاکم مستبد و خونریز به نام استالین را. انسان، موجودیست بسیار پیچیده و معمّایی. به همین سبب میتوان انسانها را برای ترک عادات مذموم و تقبّل عادات خجسته و زیبا آراینده جامعه و مناسباتش فقط «انگیزاند و تلنگر زد و فریب داد». البته ناگفته نگذارم که »کلمه» فریب تا امروز در ادبیات گفتاری و نوشتاری ما ایرانیان به «بار منفی شدیدی» آلوده شده است که دقیقا خلاف «معنای اصیل» آن است. حقیقت این است که «فریب»، مغزه و شیرازه زندگیست. انسانها تا به «زندگی» فریب نخورند، محال است که ارزش و اعتبار آن را بفهمند و بدانند. زنان را به این دلیل با اتّهام «فریبکار» ملعون کرده اند؛ زیرا «زن» زندگیست و به زندگی می فریبد انسانها را. خصومت ادیان کتابی و ایمانی با زن، فقط خصومت با موجودی مادینه نیست؛ بلکه خصومت با ««زندگی» به طور کلّی است که فعلا بحث آن باشد برای فرصت مناسب.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
نقش نخبگان در جامعه
3- جمله «انسان به لحاظ ژنتیکی موجودی فرهنگ پذیر نیست؛ او موجودی عادت پذیر است.»، جمله ای ایست به شدّت مشاجره ای و جای چون و چرا دار؛ زیرا اگر بپذیریم که «ژن انسانها»، تعیین کننده رفتارهای آنهاست، آنگاه موضوع «آموزش و پرورش»، منتفی میشود یا در حد سطحیات بی بو و خاصیّت فقط لفظی تایید میشود و عملا هیچ تاثیری ندارند.
انسان کلا، موجودی عادتی است. هدف از اندیشیدن نیز این است که انسانها ترغیب و تشویق شوند تا از عاداتی بگسلند و به عاداتی تازه، خو بگیرند. این کار از راههای مختلف صورت میگیرد. بعضی راهها، نتایج فوری دارند، بعضی راهها اصلا ناممکنند و مشکل آفرین. بعضی راهها نیز زمانبر هستند و دیر تاثیر گذار. ولی به طور کلّی برای آنکه بتوان انسانها را از عادات قبیح و دست و پاگیر دار و معضل ساز به در آورد و به عادتهای نو و پسندیده و ارزشمند سوق داد، راهی نیست سوای انتقاد سر راست از عادتهایی که جامعه را به بدترین حالتهای ذلالت و فلاکت و خفّت و زاری و نکبتهای مشمئز کننده در غلتانده اند حال در هر زمینه ای که میخواهد باشد. سنجشگری برای زدودن جلوه های تهوّع آور رفتارها و گفتارها و کردارهای آدمیان است؛ نه برای متعیّن کردن گوهر وجودی و ارجمند انسانها.
4- بحث «الیت/نخبگان/فرزانگان جامعه» در این زمینه باید باشد که بکوشند مردم را در اعتقادات و عاداتشان، بیدارفهم بار آورند؛ یعنی اینکه اعتقاد داشتن به هر چیزی – ولو از لحاظ علمی و عقلانی به هیچ برهانی متّکی نباشد- کور و احمقانه و از روی غریزه و متابعت از آبا و اجداد و مراجع تقلید و امثالهم نباشد؛ بلکه هر انسانی بکوشد از اعتقادات خودش آگاهی مستدل داشته باشد بدون آنکه بخواهد اعتقاداتش را به دیگران تحمیل کند. مثلا فرض کنید ایگرگ خان در اعتقاد داشتن به «درخت انجیر» میتواند با شادمانی و خوشی و بدون هیچ هراس و دلهره و وحشتی در جهان بزیید و کاملا احساس خوشبختی داشته باشد و اعتقاداتش را نیز به هیچ احدی نخواهد که تحمیل و تلقین کند. این مسئله اعتقادات ایگرگ خان، هر چند از لحاظ علمی ممکن است مضحک به نظر آید، ولی چون از لحاظ پراگماتیستی به خوشی و شادمانی انسانها بدون هیچ اجبار و اکراهی می انجامد، موضوعیست پذیرفتی و شایان احترام. ما نمیدانیم واقعا که چه چیزهایی انسانها را خوشبخت میکنند؛ زیرا در قلب و مغز هیچ انسانی حضور نداریم و «سازمان اطّلاعات و جاسوسی» نیز مستقر نکرده ایم!. هر انسانی، زندگی را طور دیگری تجربه و از چشم اندازی دیگر متصوّر میکند. بنابر این نقش نخبگان جامعه نباید این باشد که مذاهب و ادیان نوری و ایدئولوژیها و نظریّه های آکادمیکی و امثالهم را به مردم جامعه تعلیم و ترویج و تبلیغ و به عبارت دقیقتر تحمیل و تلقین و تزریق کنند – کاری که یک صد سال تمام است همچنان تا امروز در جامعه ایرانی اجرا میشود - ؛ بلکه باید بکوشند که انسانها را از دامنه «امّت مقلّد» به گستره انسانهای مسئول و بیدارفهم و فرهنگیده فرابالانند تا مردم خودشان بتوانند بدون هراس و اجبار و زور، کاملا آزادانه انتخاب کنند که چه نوع کشوردارانی را برای فرمانروایی و سیستم کشورداری برگزینند.
( ادامه .....)
نقش نخبگان در جامعه
مجدّدا دروود بر آقای مرادی گرامی،
صحبتی دیگر.
فقط اشاره های کوتاه میکنم بدون تفصیل و تشریح؛ زیرا پرداختن به جزئیات مطالبی که شما نوشته اید و صحبتهایی که من کرده ام، باعث وسعت گفتگو میشه و احتمالا از اصل مطلب دور می افتیم. کلّا بحث «فرهنگ و معضل کشورداری»، مقولاتی پیچیده هستند.
1- من قبل از هر چیز، لازم میدانم مسئله ای را توضیح دهم. کثیری از اصطلاحات رایج و شایع، «اغلاط مشهوری» هستند که از طرف مترجمان ایرانی در دایره قلمفرسایی و مصاحبه ها و مشاجرات افراد گوناگون شیوع پیدا کرده اند. از جمله ترکیبات غلط، کلمه «فرهنگ سازی» است که به وفور از زبان و قلم افراد گوناگون میخوانیم و میشنویم. فرهنگ، پدیده ای ساختنی نیست؛ بلکه «زایشی – پیدایشی» است. پروسه ایست بسیار بطئی که به ساختمایه «پسند و ناپسند» تکیه دارد و از طرف افراد جامعه، نم نم پذیرفته و سپس بخشی از رفتار مردم میشود؛ آنهم نسبت به معاشرات و مراوداتی که با همدیگر و دیگران دارند. بسیاری از معادلسازیها برای مفاهیم بیگانه در جامعه تحصیل کردگان ایرانی، اصلا هیچ سنخیّتی با مسائل و موضوعات جامعه و مردم ایران ندارند؛ زیرا دیگران اندیشیده اند و تحصیل کردگان ایرانی فقط معادلسازی کرده اند!!. چیزی که موضوعیّت وطنی ندارد، رواج دادن آن، خطاست. در نظر بگیرید در یکی از کشورهای آفریقایی بخواهیم در باره «خانه یخی ساختن» بحث و گفتگو شود یا بر عکس در قطب جنوب برای اسکیموها بخواهیم در باره «حمّام آفتاب گرفتن» بحث و مشاجره کنیم. از شواهد و قرائن پیداست که هر دو مورد، هیچ موضوعیّتی ندارند و وقت تلف کردن است. اصطلاحات رایج در جوامع غربی از اروپا بگیرید تا ینگه دنیا، برخاسته از مسائل جوامع خودشان است که در زبان متفکّران و دانشمندان و اساتید دانشگاهی شکل میگیرند و این دلیل بر آن نیست که آنچه در جوامع غربی، موضوع اندیشیدن اساتید و متفکّران غربی است، همان موضوعات به جامعه ایرانی و مردمش نیز مربوط و مشمول میشوند. چنین تصوّری، خلط آشکار مباحث و نشناختن جوامع غربی و جامعه میهنی و تفاوت آنها از یکدیگر است. «فرهنگ»، همانطور که گفتم پدیده ای زایشی-پیدایشی است و برای تفهیم این مسئله، مثالی ساده میزنم و امیدوارم که به توضیح بیشتر ملزوم نباشه. فرض کنید شما و دیگرانی که همسایه شما هستند در منزلهایتان، گلهای دلخواه خود را میکارید و آبیاری میکنید و میپرورید. وقتی که گلها سبز شوند و رشد کنند، رایحه گلها فقط به خود شما تعلّق ندارد؛ بلکه به تمام انسانهایی تعلّق دارد که نه تنها در همسایگی شما زندگی میکنند؛ بلکه ممکن است از محلّه و کوچه شما گذر کنند. «بُنمایه های فرهنگ» از خویشکاریهایی نشات میگیرند که خود را از بستر و خاستگاه اصلی مجّزا میکنند و به همه انسانها تعلّق دارند.
2- من در بطن صحبتهای شما متوجّه شدم که شما دو مقوله «رفتار اجتماعی» را با «سیستم کشورداری» از یکدیگر منفک کرده و وجود یکی را شرط تغییر در دیگری حساب کرده اید. این مورد اگر درحیطه امور تکنیکی و فنّی و دیجیتالی مصداق داشته باشد، در دامنه «انسان و معضلاتش» صادق نیست؛ زیرا انسان در گستره ای پویا میزیید که مدام در حال تغییر و تحوّل است. شما نمیتوانید بر رودخانه یخ بسته، قایقرانی کنید. انسان، ابزار نیست که بتوان آنرا متعیّن کرد و طبق نقشه دلخواه و محاسبه ای، رفتارهایش را به طور قیراطی تحت کنترل شرایع/قوانین/لوایح/مقرّرات/پیشنویسها/اوامر و امثالهم در آورد. نسلهای مختلف، آرزوها و تصوّرات و ایده ها و روشهای خاصّ خود را آرزومندند که خواهی نخواهی با سبک و سیاق نسلهای قبل از خود، متفاوتند. بنابر این نمیتوان قوانینی را تثبیت کرد که بخواهند سرنوشت زندگی نسلهای آینده را چارچوب بندی کنند. آنچه اصل و مایه است را میتوان و باید حفظ کرد؛ ولی چگونه زیستن آیندگان را باید به عهده خودشان گذاشت؛ زیرا ما نمیدانیم که «آینده» به چه اشکالی پدیدار میشود.
(ادامه ....)
با درود و احترام، مطالب…
با درود و احترام،
مطالب ارزشمند شما درباره اهمیت تحول در بینش انسان و نقش فرهنگسازی در «زایش انسان نو» بسیار قابل تأمل است. با این حال، تجربه تاریخی و اجتماعی نشان داده است که تمرکز صرف بر فرهنگسازی، بدون ایجاد ساختار و سیستم کارآمد، به نتایج عملی و پایدار نمیانجامد.
۱. انسان عادتپذیر است، نه فرهنگپذیر
انسان به لحاظ ژنتیکی موجودی فرهنگپذیر نیست؛ او موجودی عادتپذیر است. رفتار انسان عمدتاً در سایه قانون، نظم و کنترل شکل میگیرد و بدون چارچوب و سیستم، تلاشهای صرفاً فرهنگی معمولاً بیثمر میماند.
۲. نقش ساختار و سیستم در شکلگیری رفتار
1. برای ساختن جامعهای بهتر، ابتدا باید سیستم و ساختار قانونی کارآمد ایجاد شود.
2. در سایه یک سیستم آزاد، قانونمند و نهادهای مدنی مستقر، میتوان مردم را به زندگی دموکراتیک عادت داد.
3. این عادت، که معمولاً به اشتباه «فرهنگ» نامیده میشود، طی زمان در ذهن و رفتار جمعی نهادینه خواهد شد.
۳. تجربه حکومتهای مستبد
1. در حکومتی مانند جمهوری اسلامی، هرگونه تلاش برای فرهنگسازی و تغییر عادات جمعی تقریباً بینتیجه است، زیرا سیستم موجود مانع شکلگیری عادات دموکراتیک میشود.
2. بدون آزادی، قانونمداری و نهادهای حمایتی، فعالیتهای فرهنگی تنها به اقدامات نمادین و کوتاهمدت محدود خواهد شد.
۴. الیت جامعه و مردم عادی
اشاره شما به تحولات علمی و فلسفی اروپا در عصر رنسانس و روشناندیشی کاملاً درست است. دانشمندان و فلاسفه بزرگی مانند گالیله، کوپرنیکوس، دکارت و اسپینوزا مجبور بودند در چارچوب جهانبینی مسیحیت با احتیاط بیندیشند و از تهدیدهای احتمالی جان خود مطمئن نباشند. این مثال روشن، نشاندهنده نقش الیت جامعه در ایجاد تحول فکری و علمی است.
با این حال، نکته مهم این است که بحث ما بر سر مردم عادی است، نه الیت. تاریخ نشان میدهد که نهادینه شدن عادات جمعی و رفتار دموکراتیک، محصول مستقیم فعالیتهای الیت نیست، بلکه نتیجه ایجاد ساختار، سیستم و قوانین کارآمد است.
1. الیت زمانی ظهور میکند که شرایط جامعه ایجاب کند و نیاز به تحول فکری یا علمی وجود داشته باشد.
2. فعالیتهای الیت بیشتر در مسیر سیستمسازی و تغییر ساختارهای قدرت عمل میکند و چندان به فرهنگسازی عمومی وابسته نیست.
۵. نتیجهگیری
تأثیر مطلق فرهنگسازی را انکار نمیکنم، اما اگر هدف ایجاد سیستم قانونمدار و دموکراتیک با هزینه کمتر و سرعت بیشتر است، تمرکز اصلی باید بر سیستمسازی و نهادینه کردن قوانین و ساختارهای مدنی باشد، نه صرفاً آموزش یا فرهنگسازی.
به بیان ساده، تغییر رفتار و عادات جمعی مردم تنها وقتی پایدار خواهد شد که سیستم دموکراتیک و آزاد با نهادهای حمایتی فراهم باشد. بدون چنین سیستمی، تلاشهای فرهنگی دیر یا زود تحت فشار شرایط و قدرت مستبد، بیاثر خواهد شد.
با احترام و آرزوی موفقیت و پویایی،
مرادی
پیشرفته در تکنیک، ددخو و دژخیم در اعتقادات
3- منظور من از این توضیح مختصر این بود که میخواستم تاکید کنم بدون تحوّلات کلیدی در دامنه «علوم فرهنگی» نمیتوان زمینه را برای رشد و پذیرش و کاربست خردمندانه محصولات علوم دقیقه در جامعه و بویژه در همان دامنه کشورداری و سیاست، درست به کار برد.
متخصّصی که مسئولیّت اجتماعی و انسانی نداشته باشد، هر چقدر نیز با هوش و با استعداد و در رشته اش، کاردان باشد، انسانیست که ضررش برای جامعه، بیشتر از منفعتش است. ما همین الان در تحت حاکمیّت آخوندی، خیلی از انسانهای متخصّص و با هوش را داریم که ارزنی شعور و وجدان اجتماعی و فردی و همچنین حسّ مسئولیّت اجتماعی و انسانی و آینده نگری و مردمدوستی و میهندوستی ندارند و فقط در فکر منفعت و امتیاز و جاه طلبی و ارضاء غرایز و سوائق شخصی هستند. برای همینم من معتقدم که تحوّل از «پوست اندازی» در بینش انسان نسبت به خودش و جهان و زندگی و وجودش در جهان و کیهان آغاز میشود. مردم اروپای مدرن با پیشاهنگی متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان و هنرمندان و نویسندگان و شاعران و موسیقدانان و نقّاشان و معماران دقیقا با «تغییر تصویر و تصوّری» شروع کردند که از «خودشان و نقششان در زندگی و اجتماع و جهان و کیهان» داشتند تا توانستند چهره جوامع خود را متحوّل کنند. ما نیز نیاز به انسانی «نو» داریم که بتواند از تمام میراث تلنبار شده گرد و غبار قرون ماضی، خودش را آزاد کند و زایشی تازه را رقم بزند و چنین کاری زمانی امکانپذیر میشود که ما بتوانیم تمام گذشته های میهن خود را از آن خود کنیم و با سراسر آن، صف آرایی فکری-انتقادی کنیم و مایه های اصیل آن را برای ساختن آینده ای ارزشمند بپرورانیم و جامعه جدید ایرانی را شالوده ریزی کنیم. کاری که از یکصد سال گذشته به تعویق افتاده و در این نیم قرن اخیر به فاجعه بارترین بن بستهای احمقانه و ابلهانه بر سر هیچ و پوچ کشمکشهای سیاسی و تشکیلاتی مختوم شده است بدون هیچ نتیجه بار آور حتّا برای فعّالین تشکیلاتی.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
پیشرفته در تکنیک، ددخو و دژخیم در اعتقادات
مجدّدا دروود بر آقای مرادی گرامی،
اندکی توضیح بیشتر.
من برغم اینکه یکی دو بار متنهایم را کنترل و بعد پست میکنم، ولی متاسفانه بازم خطاهای تایپی از دستم در مییروند. امیدوارم خوانندگان مطلب، زحمت تصحیح خطاهای تایپی را به خودشان هموار کنند.
1- در اینکه رقابت شدید بود، بحثی نیست و خواه ناخواه آنانی که استعداد و به قول شما هوش و امکانهای بیشتر در اختیار داشتند، شانسشان در آزمون کنکور بیشتر بود. حتّا من یادمه، میزان پذیرش نیز البته محدود بود. نکته دیگه اینکه، مسئله نفوذ داشتن نیز نقش داشت؛ بویژه در رده های بالای نظامی.
2- بحث علوم اجتماعی و علوم دقیقه از کهنترین ایّام پا به پای همدیگر بوده اند. فقط چیزی که تفاوت آنها را برجسته کرده است، سرعت تغییر و نتایج حاصل از آنهاست. مثلا در زمینه فرض کنیم، «تلفن» از زمان اختراعش به دست «گراهام بل» تا گوشیهای آیفون معاصر، تاریخ تحوّلاتش و نقش آن در جوامع بشری جدّا اعجاب آور است. امّا در زمینه فرض کنیم «اخلاق اجتماعی»، کثیری از جوامع بشری هنوز که هنوز است در گیر معضلاتی هستند که پنداری هنوز در عصر حجر میزییند. جالب اینجاست که محصولات علوم دقیقه در جوامع وامونده و حتا به شدّت استبدادی مثل کره شمالی، وجود و کاربرد دارند و مصرف میشوند، ولی اندیشیدن در زمینه فرض کنید «ایده دمکراسی» جزو تابوها و ممنوعات است. حتّا در مملکت خودمون، من یادمه سالها پیش «رفسنجانی» در مصاحبه ای - در یوتوب میشه پیدا کرد مصاحبه را - گفته بود که جامعه امروز ما از دوران «شاه»، بسیار پیشرفته تر است!. خبرنگار از او پرسید، آیا دلیلی هم دارید برای حرفتان؟. رفسنجانی جواب داد که «بله! مردم ما این روزها، صاحب گوشی تلفن هستند!؛ یعنی چیزی که در عصر پهلوی نبود!. این حرف رفسنجانی مثل این می ماند که خامنه ای بگوید، جامعه فعلی ایران از دوران محمّد رضا شاه خیلی خیلی پیشرفته تر است، چونکه مردم ما به هوش مصنوعی دسترسی دارند که در دوره شاه، اصلا وجود نداشت!. امّا رفسنجانی و خامنه ای هیچوقت در این باره حرف نمیزنند که برغم وجود «گوشی تلفن و هوش مصنوعی» در جامعه تحت حکومت فقاهتی، هنوز دست و پا قطع میشود و چشم مردم را نیز در می آورند و شبانه روز گیوتین الهی بر گردن مردم، فعّال است و اعدام جزو، خوراک روزمره حکومت فقاهتیست!. صرف نظر از درک به شدّت غلط و بسیار احمقانه ای که رفسنجانی و خامنه ای از پیشرفت دارند، باید بگویم که پذیرش تکنیک در حتّا عالیترین مرحله اش، خیلی ساده در جوامع بشری جا می افتد، امّا تغییر در دامنه مسائل روحی و روانی و اعتقاداتی و در یک کلام «علوم فرهنگی» کاریست بسیار بطئی و توام با مخاطره و مشکل و گلاویزیها و کشمکشهای گاه به شدّت خونریزانه. در اروپای عصر رنسانس و روشن اندیشی یا بهتر بگویم، عصر قرون وسطی که به غلط آن را «دوران تاریک» می نامند، تمام دانشمندان برجسته مثل «گالیله، کپلر، کوپرنیکوس و حتّا فلاسفه برجسته ای مثل دکارت و لایبنیتس و اسپینوزا و همچنین عارفان و تئولوژها و امثالهم» در چارچوب جهاننگری مسیحیّت مجبور بودند که بیندیشند و با احتیاط، صحبتهای خود را بر زبان برانند و مدام از ترس جانشان همچون بید بلرزند تا کم کم شرایط برای تحوّلات بزرگ شکل گرفت و اروپا به اینجایی رسید که ملاحظه میکنید.
(.... ادامه)
درود بر جناب حیدریان گرامی،…
درود بر جناب حیدریان گرامی،
از نقد و توضیحات ارزشمندتان بسیار سپاسگزارم. مایلم چند نکته را برای روشنتر شدن مقصود خودم بیان کنم:
1. درباره گزینش رشتهها در ایران گذشته
درست است که انگیزههای مالی و وجهه اجتماعی در انتخاب رشته تحصیلی نقش تعیینکننده داشتند، اما نباید فراموش کنیم که ساختار پذیرش دانشگاهی در آن زمان، بر پایه رقابت بسیار سخت و محدودیت ظرفیت بود. در آزمون کنکور، از چند صد هزار داوطلب تنها حدود ۳۰ تا ۴۰ هزار نفر پذیرفته میشدند و برای رشتههایی چون پزشکی، مهندسی یا حقوق (وکالت)، تنها افراد با بالاترین رتبهها – عملاً نخبگان از نظر توانایی ذهنی – امکان ورود داشتند. به عنوان مثال، برای پذیرش در رشته پزشکی دانشگاه تهران لازم بود جزو پنجاه نفر اول کشور باشید. بنابراین، این موضوع نه انتخاب آزاد و نه صرفاً انگیزه اجتماعی بود؛ بلکه ترکیب توانایی بالا، پشتکار و ظرفیت محدود، باعث شد این رشتهها به طور طبیعی محل تجمع بخشی از افراد با استعداد و هوش تحلیلی بیشتر شوند.
2. جایگاه شعر و ادبیات
قصد من هرگز نفی ارزش شعر و ادبیات نبود. بیگمان، ادبیات و هنر از پایههای هویت فرهنگی و تربیت فکری جامعه هستند. آنچه من تأکید داشتم این است که برای اداره کشور و هدایت جامعه، وجود دانشهای دیگری نیز حیاتی است: فلسفه، علوم اجتماعی، سیاست، مدیریت و علوم پایه. اگرچه شعر توانسته است پناهگاهی برای اندیشه در برابر سانسور و سرکوب باشد، اما اداره جامعه نیازمند ابزارهای دیگری هم هست. به بیان دیگر، شعر و ادب مکملاند، اما جایگزین علوم اجتماعی و سیاسی نمیشوند.
3. انگیزه مالی و اجتماعی
نکته شما درباره انگیزه مالی و پرستیژ کاملاً درست است. در واقع، این انگیزهها نه تنها ایرادی ندارند بلکه میتوانند موتور محرکی برای جذب بهترین نیروها به سمت برخی رشتهها باشند. مثال بارز آن ورزش فوتبال است: چون درآمد و موقعیت اجتماعی بالاست، از میان هزاران استعداد، بهترینها به سطح اول میرسند. همین سازوکار در رشتههای پزشکی و مهندسی نیز عمل کرده و بسیاری از افراد توانمند را به سمت این رشتهها کشانده است.
4. رفع سوءتفاهم
با توجه به توضیحات شما، به نظر میرسد سوءتفاهمی پیش آمده است. مقصود من این نبود که «شعر و شاعری بیارزش است» یا «هرکه به رشتههای پزشکی و مهندسی رفت لزوماً فرهیختهتر است»، بلکه هدفم این بود که نشان دهم چرا بخشی از ظرفیتهای فکری جامعه در عرصه علوم انسانی و فلسفه اجتماعی خالی مانده است و امروز ابزارهایی مانند هوش مصنوعی میتوانند تا حدی این فاصله را جبران کنند.
با احترام فراوان،
اسماعیل مرادی
قاطی نکردن مرزها
دروود بر آقای مرادی گرامی!
مختصر و بدون شرح کشّاف.
مباحث پیشرفت در تکنیک را نباید هیچگاه با مباحثی که در دامنه «روح و روان» انسانها میشود، از لحاظ کیفیّتی و کمیّتی، مقایسه کرد؛ زیرا دو دامنه کاملا متفاوت هستند. نقش ارزشمند هر کدام از این دو دامنه را نباید با همدیگر قاطی کرد. انسان در تکنیک میتواند، خیلی سریع رشد کند و با حرارت، پذیرنده باشد. ولی در تحوّلات روحی و روانی میتواند سالیان و چه بسا قرنها با خودش در کشمکش باشد و مدام در موضع تدافعی-انکاری بایستد..
1- اینکه شما نوشته اید آدمهای «باهوشتر» به رشته های پایه و مهندسی و پزشکی، رو می آورده اند، حرف کاملا غلطیست که بر هیچ داده های منطقی و محاسبه ای و اثباتی استوار نیستند؛ بلکه برداشت فردی و اعتقادی شماست. خلاف صحبت شما، دلیل گرایش بیشینه شمار فرزندان مردم ایران به رشته های پایه و مهندسی و پزشکی از یک طرف به دلیل «پولساز بودن» آنها بود و هست و از طرف دیگر به دلیل «وجهه اجتماعی آنها». البته ممکن است که مثلا در میان گروندگان به اینگونه رشته ها، بچّه های باهوشی نیز وجود داشته باشند؛ ولی استثنا هرگز قاعده نیست. در ضمن، تخصّ به معنای شعور و فهم و آگاهی فرهیخته و نیروی تمییز و تشخیص داشتن و فرزانگی نییست. چه بسا متخصّصینی که شعور اجتماعی هم ندارند؛ چه رسد آگاهی درخور برای فلسفه اجتماعی باهمزیستی و مسئولیّت فرزانگی و بیداری.
2- خلاف تصوّر غلط شما، ایران به این دلیل «کشور شعر و شاعری» شد؛ زیرا «شعر و شاعری» تنها دامنه ای بود که میشد آزادانه اندیشید و از شرّ «گیوتین الهی» در امان ماند؛ زیرا شاعر میتوانست امکانهای تعبیر و تفسیر و گریزراهها را برای خویشتن و دیگران باز بگذارد؛ آنهم در عین حالی که سروده هایش میتوانستند بر ذهنیّت مردم هم به طور مستقیم، هم غیر مستقیم موثر واقع شوند. به دلیل سیطره هولناک شمشیر الهی بر «وجدان فردی انسانها» و کنترل دقیق و استبدادی آموزش و پرورش در تحت پیشوایان مذهبی و امثالهم، هر گونه فکر و اندیشیدن و فلسفیدن با نفرت و قتل وپیگرد و سرکوب شدید، مواجه بود و هنوزم هست مخصوصا در جایی که «غزالی» با مزخرفاتی که نوشت، توانست قرنهای قرن تا همین امروز، فضای فکری جوامع اسلامی را متعیّن بکند. ناگفته نگذارم که «شعر و شاعری» نه تنها بستر بسیار مهمی برای فلسفیدن و تفکّر میتواند باشد، بلکه نقش عظیمی در فرهنگ و آموزش و پرورش ملّتها نیز ایفا میکند. مهمترین بنیانهای فکری و ایده ای در باره زندگی و جهان به «زبان شعر» سروده شده اند در تمام ملتهای کهنسال. همچنین باید تفاوت گذاشت بین شاعرانی که بنیانهای مغزه تجربیات خودشان و مردمشان را در عالیترین فرم ممکن شعری بیان میکنند با کسانی که خلجانهای غریزی خود را به نام شعر و شاعری تحریر میکنند.
3- مشکل تحصیل کرده ایرانی به طور کلّی در این معضل خانمانسوز نهفته است که اصلا نیاموخته، چگونه میتوان به حیث شاگرد پذیرنده شدن در مکتب متفکّران جهانی، مادری نیوشنده و بار دار شد و سپس در رویکرد به معضلات و مسائل میهن خود از نتایج باردار شدن و انگیخته شدن در نقش «پدر» به بار دار کردن مردم میهن خود توانمند و دلیر و رادمنش شد. تحصیل کرده ایرانی هنوز که هنوز است مثلا از «جامعه شناسی سیاسی» حرف میزند، ولی خودش به اندازه یه الف، ایده ای و فکری در باره « سیاست» ندارد؛ بلکه فقط دنباله رو است و نشخوار کن و مکرّر گوی هزار بار جویده شده تفکّرات و ایده های دیگران. تازه فهمیدن و گواریدن و دریافتن حرفها و ایده های دیگران، خودش مسئله ایه که اگر تحصیل کرده ایرانی به راستی چیزی در مکتب دیگران آموخته بود، هیچوقت دنباله رو آنها از آب در نمی آمد؛ بلکه یاد میگرفت قائم به ذات شود و بر شالوده تجربیات خودش و مردمش بیندیشد. بنابر این، مشکل تحصیل کرده ایرانی، شعر و شاعری نبوده است که حتّا توانمند به روخوانیدیوان بزرگان ایرانی نیز نیستند؛ بلکه مشکل تحصیل کرده ایرانی، تاثیر مایه ای نپذیرفتن از افکار و ایده های بیگانگان و همچنین نیندیشیدن با مغز خودش در باره تجربیات خودش و مردم میهنش در طول هزاره ها بوده است. همین.
شا زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان