رهبری و فرماندهی مشاوره بردار هست اما دمکراسی بردار نیست
در رابطه با مقاله آقای دکتر حسین لاجوردی در ایران گلوبال:
دکتر حسین لاجوردی مقاله ای انتشار داده و در آن شاهزاده را به وطن فروشی متهم کرده و نوشته: امروز رضا پهلوی و یاران و همپالگیهایش اعلام می دارند که راه نجات ایران به دست آمریکا و اسرائیل است و نتانیاهو ناجی بزرگ ایران خواهد بود. ایشان نجات ایران را از بیگانگان طلب کنند و میخواهند اسرائیل و آمریکا را ناجی و نجات دهندهِ ایران به مردمِ ایران حُقنه کنند. همانگونه که پیش از این نیز وثوق الدوله می گفت برای نجات ایران باید ایران را به انگلیس ها فروخت و کاری کرد که تا اَبد نامش به عنوان یک وطن فروش ثبت تاریخ شد».
در پاسخ باید گفت:
هنگامی که آمریکا طالبان را با بمباران از افغانستان بیرون راند و بیست سالی حکومت حامد کرزای و اشرف غنی برپا بود نشنیدم.. هرگز نشنیدم یک افغان آمریکا را بخاطر بمباران کردن و بیرون راندن آنها از افغانستان شماتت کند و انتقاد کند. هرگز نشنیدم آقای لاجوردی آمریکا را بخاطر بیرون راندن طالبان شماتت کند. چپ های ایرانی اما هم در مورد افغانستان و هم در مورد عراق آمریکا را شماتت کردند که صدام را بیرون کرد. بجز اهالی تکریت ندیدم سایر مردم عراق آمریکا را بخاطر حمله به عراق شماتت کرده باشند. اما چپ ایران چرا! بر خلاف مردم عراق که رفتن عراق را با زدن لنگه کفش بر چهره مجسمه صدام جشن گرفتند چپ ایران ماتم گرفت و طبق معمول افه ی روشنفکری گرفت. خب.. این یک بیماری چپ ایران است: مرض ضد آمریکایی بودن، مرض ضد مردم ایران بودن در لباس دفاع از مردم ایران.
اگر خوب بنگریم سیاستمداران در تمامی کشورها تنها بخاطر اختلاف ایدئولوژیک و تفاوت نگرش شان به مسائل جامعه نیست که باهم مشکل دارند. بخش بزرگی از آن حاصل حسادت هم هست. خیلی ساده به هم حسادت می کنند. در میان ما ایرانیان این معضل بسیار عمیق تر است.
برگردیم به آقای لاجوردی، آقای لاجوردی البته چپ نیستند به آن معنا اما حسود چرا! بهرحال ایشان هم انسانی است با احساسات انسانی. بسیاری از سیاستمداران ما از قدیم توقع داشتند هم به بازی گرفته شوند و هم سر باشند و هم تکلیف تعیین کنند. از زمان شاه همین بود. از مصدق بگیر تا بسیار پس از او خواستند رئیس شاه بشوند و خب.. شاه تحملش را نداشت. در قله قدرت فقط یک تن میتواند قرار بگیرد و در راس هدایت حرکت های رهبران جبهه ملی اختلاف ایدئولوژیک نداشتند اما حسادت فراوان. به باور من اگر بجای بختیار دکتر صدیقی پیشنهاد نخست وزیری شاه را می پذیرفت همین بختیار در کنار سنجابی بر علیه دکتر صدیقی بیانیه میدادند از همان نوع که سنجابی و جبهه ملی بر علیه بختیار دادند. نتیجه این که متاسفانه حسادت را باید پارامتر مهمی در سیاست ایران به حساب آورد.
حسادت یا غیر آن، جامعه سیاسی ایرانی یک چیز را باید خوب یاد بگیرد: در میان نیروهای چریکی و مبارزان مدنی تنها یک رهبر وجود دارد: فیدل کاسترو، مصدق، ماندلا، مائو، لخ ولسا، خمینی، نلسون ماندلا، گاندی و حالا شاهزاده رضا پهلوی.
اما ما ایرانیان این قانون را خوب یاد نگرفته ایم. اگر ما بازی نباشیم و رئیس نباشیم بازی را بهم میزنیم. مهران براتی که برای دعوت به نشست مونیخ دعوتنامه مخصوص با حق دستبردن به هرآنچه که قبلا تهیه شده باشد از جمله دفترچه اضطرار نفرستادند همانقدر ترش کرد که دوشوکی، که لاجوردی همگان هم با همین توقعات نامحدود.
این دوستان فراموش می کنند که رهبری و فرماندهی یک حرکت مشاوره بردار هست اما دمکراسی بردار نیست. اما اینان بیش از آن خود را میدانند که تنها به سمت مشاور بسنده کنند. اینها هرکدام خود یک رهبر هستند.
مهم نیست که اینان چه می اندیشند و حسادت شان بیشتر خودشان را زجر میدهند. شاهزاده از این مراحل عبور کرده است. هیچ نیازی به کمک هیچ سیاستمداری ندارد. البته اگر اهل سیاست زیر بال او را در مشورت ها بگیرند و مشاوره بدهند مسلما شاهزاده استقبال خواهند کرد. اما توقع مخالفان شاهزاده شراکت در تصمیم گیری ها شراکت در رهبری است. و ما ایرانیان میدانیم که اگر آشپز دوتا بشود آش یا شور میشود و یا بی نمک.
لینک مقاله آقای حسین لاجوردی.
https://iranglobal.info/fa/node/197889?fbclid=IwdGRjcANOm99jbGNrA06bz2V…
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!