افغانستان! پس در کدامین هنگام ؟
مدت هاست در مورد افغانستان ننوشتم .سرزمینی که از صمیم قلب دوست دارم وهنوز در رویاهایم در میان آن مردم، آن فضا می چرخم! با وجودی که میدانم نیم قرن جنگ وکشت کشتکار چگونه آتش بر هستی مردم زده است .چگونه آزادی های کوچک بدست آمده از مردم سلب گردیده و نیمی از جامعه به اجیار زیر پوشش تلخ چادر ومقنعه قرار گرفته اند وزندگی در حکومت طالبانی یعنی چه!
دردا که باز با وجود این همه سختی وبلا کشی باز بوی جنگ ودر گیری از فضارخت بر نبسته است واقعا میزان طاقت یک ملت تا کجاست ؟
من این سرزمین را می شناسم، این کوچهها، این درهای چوبی فروریخته؛ این رواقها. این کوچه عارفان و عاشقان است. انتهای این کوچه به کجا می رسد؟ به حجرهای پوشیده از حریر؟ یا به کوچهباغی در بلخ؟ یا به بازاری در نیشابور؟
مولای بلخ دست در دست پدر از هراس مغولان به کجا می شتابد؟
این صدای کیست؟ این خواندن مست؟
سرآهنگ است با خندهای در چشم و خندهای بر لب، که تمامی صورتش را می پوشاند. هم زمان اشگ بر گوشه چشمانش حلقه می زند.
این اولمیر است. " د افغانستان " اوست با چشمی گریان و گاه کوتاه زمانی خنده.
سرزمین کوههای بلند با درههای عمیق؛ به عمق تاریخ. هنوز سربازان اسکندر در درههای اسمار در حرکتاند. و هنوز هر جنگاوری نام خود را بر تیغه شمشیری از کینه و نفرت حک می کند و به جنگاور بعدی می سپارد.
سالهاست که می جنگند؛ قبیلهای با قبیلهای؛ قومی با قومی؛ و دینی و با دینی؛ نهایت ملتی با ملتی. با رشادت می جنگند بیآنکه افتخاری در آن باشد. برادر گلوله بر سینه برادر می نشاند و خاک سیرابی خود از خون می گیرد. خون کسانی که روزگاری بر آن کار می کردند. خانه می ساختند، و زندگی می نمودند.
حال سرزمینی ویران و بی هیچ افتخاری؛ بی هیچ چشماندازی. همه چیز این سرزمین به غارت رفته است. میلیونها میلیون افغانی سرگردان در اقصاء نقاط جهان می چرخند کار می کنند. بسیاری می جنگند؛ در خاک می غلطند، تحقیر می شوند برای جنگی که از آنشان نیست. جنگ قدرتها! جنگ مبهم، با گردانندگانی در پشت پرده و جنگاورانی گرفتار در قرون، دین، قبیله، و ناچاری.
هیچ چیز در جای خود نیست. ملت واژهای است برای بازارگرمی، بازار سیاست و سیاستبازان که پشت قوم، قبیله، سنت، دین و قدرتهای خارجی سنگر گرفتهاند.
شهرها و روستاها به ویرانه مبدل گردیده. هر خانواده افغان داغدار عزیزی. این خیابان مندوی است تلی از خاک. این دارالامان است، آن قصر باشکوه با صدها اطاق، از اطاقی به اطاقی دیگر می روم؛ از ژنرالی به ژنرالی؛ از افسری به افسری با وقار و شکوه یک افغان. نه این جا هیچکس نیست! نه افسری، نه سربازی و نه شکوهی. در راهروهای آن دیگر جز صدای الله اکبرگویان لشگر بر آمده از اعماق تاریخ طالبان صدائی نیست .
در کوچه عارفان و عاشقان دخترکان زیبای کابلی به آرامی از رواقها سرک نمی کشند و عشق دیرگاهی است که خرید و فروش می شود و نهایت شرمگینانه در سیمای دخترکی خردسال به زیر لحاف می خزد.دیگر عارفی کمر بند بر کمر عارفی نمی بندد.
باغهای سنگشده، چشمههای از جوش افتاده؛ آبی اندوهناک و سرخ.
هقهقهای تلخ شبانه؛ تنهای جوان که خود را بر رختخواب خالی می کشند؛ بیآنکه تنی گرم را در خود بفشارند. انبوهی مهاجران در اقصاء نقاط جهان. لشگر ارزان قیمت کار و جنگ.
لشگری آواره در پاکستان و ایران تا سرنوشت تلخشان در این دو سرزمینبیگانه با روح انسان چگونه رقم بخورد.قلبم لبریز از درد است وقتی به سیمای رنج کشیده ومظلوم کودکان ،نوجوانان وجوانان آفغانی حتی در تصویر می نگرم که چگونه از ایران ،سرزمینی که تنها چند خط مرزی قرار دادی که قرن ها جابجا گشته وحال نام "ام القرای جمهوری اسلامی "را یدک می کشد به تحقیر آمیز ترین شکلی رانده می شوند! بدون اینکه حکومتیان دزد وفاسد نشسته بر قدرت شرم از دستان پینه بسته ده ها هزار کارگر افغانی کنند که سخت ترین کارها را در ایران بر گرده آنها نهادند . افغان هائی که نزدیک تر از همه بما هستند.
آبشخور این همه خشونت نسبت به افغان ها از کجاست؟
راه بهشت از منافع کدام کشورها می گذرد؟
کلیدداران بهشت، کلیدداران کعبه؟کلید داران ام القرای اسلامی ،مکتب داران تحت امر نظامیان پاکستان خود در کدامین کاخها جای خوش کردهاند؟ این پولهای انبوه، این سلاحهای خونریز از انبان چه کسانی بیرون می آید؟
تاریخ، فرهنگ، انسانیت، هستی یک ملت بازیچه و قربانی این جنایت عظیم گردیده است. هیچ امپراطوری بزرگی نیست که خنجر بر گلوی این ملت ننهاده باشد. از اسکندر و چنگیز، از چنگیز تا نادر، از نادر تا بریتانیای کبیر، تا حکومت شوروی و نهایت این سرکرده جهان و منادی دموکراسی: ایالت متحده. جلیقههای انتخاری و گلوله سهم جوانان رفته به پاکستان.
در این سو در جمهوری اسلامی دستچینشدهگانی جوان برای سپاه پاسداران ،قربانی بی صدای لشگر فاطمیون که معلوم نشد چه بر سر هزاران نفری آمد که نگهبان حرم رقیه شدند .قربانی تفکر دهشت آوری گردیدند که نهایتش جز فضاحت وشرمساری نبود.جان جوان افغان که ارزشی ندارد!
انبوهی دیگر لشگر کار ارزان بازار سلف خری. کار سخت و توانفرسا؛ ارزان بی هیچ پشت و پناهی، بی هیچ تأمینی. میسازند، حفر می کنند، لولههای آب و گاز در سرتاسر ایران کار می گذارند بیآنکه دیده شوند و به حساب بیایند. تحقیر می شوند اما نگهبانی و سرایداری تحقیرکنندگان خود می کنند، می سازند، بی آنکه قدردانی شوند.
بیگانه با شهری که در آن کار می کنند. به یک زبان سخن می گویند! اما می ترسند! از هجاهای زیبای افغانیشان که هویتشان را برملا می کند. از روزهای تعطیل می ترسند از پارکها، از سینما، از گردشهای خیابانی، از نگاهکردن بر دختران که اقتضای این سن است.
آه می کشندبرای لباسهای سفید گلدوزی شده که نمی توانند بپوشید. چرا که نشانه افغانیت است. در این سرزمین اسلامی در این امالقرای اسلام جائی برای هویت او نیست .
او بردهای بیش در بازارهای سرمایه به حساب نمی آید. هویت او کار توام با تحقیر است. کودکان او حق تحصیل ندارند و او سایهای بیش نیست. حتی در کشور خود! او بازیچهایاست در بدهبستانهای سیاسی؛ در کشمکش قدرت؛ در کشمکش تاراج آخرین لقمه از سفره ناچیزش. زورآزمائی سرداران جنگ خانمان سوزپنجاه ساله! قدرت نمائی دستاری بر دستار دیگر!که عجالتاً با دستار خون ریز طالبانی گره خوردهاست.
آه ای سرزمینی که دوستت می دارم ، پس در کدامین هنگام تو در این بازی تلخ جایگاه خود را خواهی یافت؟
در کدامین هنگام در جستجوی حقیقت وجودی خویش برخواهی خواست؟
حقیقتی که هیچکس جز خداوندان زر و زور آنرا نمی دانند. حقیقتی در کار نیست. حقیقت در سیمای قدرت، در سیمای مذهب در سیمای دروغ، غارت، خشونت و در سیمای جنگ نهفته است.
گرسنگی، بیعدالتی، فساد، ویرانی، انفجار کشت و کشتار، همراه آیندهای مبهم،همراه با لشگری از دستار بر سر طالبان با ریش های انبوه ،قوانین صادر شده توسط رهبری غایب و مسلسل های آویزان شده از شانه! که هرگز از شانه ها پائین کشیده نمی شوند.
نماد قدرت اسلام ساخت کشور های بازیگر در این سرزمین که تاریخش به خون نوشته میشود.این تنها حقیقتی است که میتوان دید و با گوشت و پوست احساس کرد. آه ای سرزمین محبوب من؛
پس در کدامین هنگام؟
تو در جشن و سرور دیگران بازیچه اندوهخیزی نخواهی بود؟
و در کشتزار دیگران مترسکی متروک؟ امه سزر
ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
Mehri Yalfaniبسیار بسیار…
Mehri Yalfani
بسیار بسیار دردناک. پس این سازمان ملل و حقوق بشر چه دردی را دوا می کند. آیا روزی خواهد آمد که مززهای بین کشورها برداشته شود و هم ملت ها تجت یک قانون و یک جکومت زندگی کنند. حکومتی برخاسته از قانون"به کجای این شب تیره بیاورزم قبای ژنده خود را. "نیمایوشیج
ایران، سرزمین فرهنگیست
دروود بر ابوالفضل عزیز،
اندکی صحبت از سکوی موبایلت منا کشته، پروفایلت منا کشته!
تاریخ امپراطوری ایران در وضعیّت جغرافیایی و وضعیّت فرهنگی از ایّام کهن، میدان بسیاری از گلاویزیها و کشمکشها و جنگها و ادغامها و رویاروییها و درهمجوشیده ها و زیر و بمها با پیامدهای ویرانگر و داغان کننده و حتّا بسیار عالی و خجسته در عرصه های مادّی و معنوی بوده است. ولی فجایعش بیشتر از هر چیز دیگری در اشکال نکبت بار تداوم داشته اند تا کنون.
وقتی که انسان دقیق بخواهد به شناخت ریشه کاوی و علّتیابی اینهمه مصایب بدون هیچ حُبّ و بُغض و پیشداوری و امثالهم بکوشد، در انتهای کنجکاویهایش به آنچنان وحشتی دچار میشود که نمیداند چه بگوید؟. تمام نکبتی که ایران و ایرانیان را به خاک سیاه نشانیده تا همین امروز، آبشخور خود را از جایی میگیرد که همچنان به غلظت و فعّال مایشاء بودن تاثیرش در وجود تک تک ایرانیان برقرار است. آنهم هیچ چیز دیگری نیست، سوای «حسادت و رشک». از لحاظ معنایی، تفاوتی ظریفی بین حسادت و رشک وجود دارد که من فعلا از بحث در باره آن میگذرم.
معضل رشک، یکی از پیچیده ترین سوائق بشریست که نه میتوان بر آن چیره شد، نه میتوان آن را نادیده گرفت. نه میتوان از ابعاد صدماتی و مخرّب آن به آسانی گذشت و در صدد مقابله به مثل بر آمد. «رشک»، ریشه ای عمیق در وجود آدمیان دارد. فعّال شدن مخرّب آن در وجود آدمیان از لحظه ای آغاز میشود که هر انسانی بیش از آنچه که حقّش است، توّقع زیادی دارد؛ زیرا در مقایسه خودش با دیگران، هیچگاه کیفیّت ماهوی تفاوتهای انسانها را با یکدیگر نمیفهمد و نمیبیند و نمیخواهد بپذیرد، بلکه تفاوتهای کمّی را میبیند و آن را معیاری برای محقّ بودن در توقّعاتش میداند. به دلیل آنکه سائقه «رشک/حسادت» را نمیتوان همچون پوست پیاز از وجود دیگران جدا کرد و به دور انداخت، راهی نیست سوای آنکه در باره تلطیف و کنترل کردن آن به دست خود انسانها اندیشید و همّت کرد. امّا چون ما ایرانیان مدّعو و معاصر، هیچوقت در باره معضلات خودمان و میهنمان و مردممان نیندیشیدیم و ایده ها و افکاری از خودمان نداشتیم تا بتوانیم با مشکلات و معضلات باهمزیستی در بیفتیم، در نتیجه، شبانه روز نیز قربانی سائقه «رشک/حسادت» شدیم از کهنترین ایّام تا همین امروز.
هر گاه ما امروزیان آموختیم که در باره مسائل خودمان و جامعه خودمان بیندیشیم و راهکارها و راهگشاییهایی را پیافرینیم یا پیدا کنیم، آنگاه میتوان نم نم و در فرصت مناسب با سرعت تیرتخش به دگردیسی چیزهایی امیدوار بود که قرنهاست مسبّب نکبت و فلاکت و ذلالت ما ملّت کهنسال در واقعیّت جغرافیایی و فرهنگی امپراطوری ایران بوده اند. افغانستان به همان اندازه، ایران است که تاجیکستان، ازبکستان، قرقیزستان، ارمنستان، آذربایجان، گرجستان، عراق، سوریه و مناطق کردنشین ترکیه و اعراب کشورهای حوزه خلیج فارس و حتّا عربستان و یمن عرب نشین است، ایران، سرزمینی فرهنگیست؛ نه تقسیمات سیاسی -جغرافیایی تحمیل شده.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان