در محکومیت مرحوم روح الله داداشی
سالها ورزش، سختی، ریاضت، دوری از لذتهای عادی روزمره و به قول ورزشکاران، خاک خوردن برای بدست آوردن مدال و افتخار آفرینی برای مردم، بخش بزرگی از زندگی ورزشکارانی را تشکیل میدهد که در رویای قهرمان شدن هستند و در این راه هرگونه سختی را به روح و جسم خود روا میدارند تا هم برای خود و هم برای مردمشان و هم برای مردمان جهان لحظات شاد و به یادماندنی خلق کنند و همچنین با افتخارات و منش خود بتوانند بر قشر دیگر جوانان چنان تاثیر گذارند تا آنان را به انتخاب مسیر درست و شاد و شاداب زیستن، تشویق و هدایت کنند.
بی شک روح الله داداشی یکی از همین قهرمانان است که توانست به آرزوها و آمال خویش برسد و برای بدست آوردن افتخارات بزرگ برای مردمانش، رنج و زحمت فراوانی متحمل شد. او متولد سال 1360 بود و در دوران فعالیت ورزشی خود 7 دوره قهرمانی کرج ، 2 دوره قهرمانی تهران ، 2 دوره قهرمانی ایران در رشته پرورش اندام، 1 دوره مقام چهارمی قویترین مردان ایران ، 2 دوره مقام سومی ایران، یک دوره قهرمانی ایران، 2 دوره قهرمانی مردان آهنین، یک دوره مقام سوم جهان و یک دوره مقام اول جهان را در کارنامه داشت.
اما این قهرمان بزرگ در تیرماه امسال در یک نزاع خیابانی و با ضربات چاقو یا به روایتی قمه یک نوجوان 17 ساله به طرز فجیعی به قتل رسید.
مجيد فرجي خبرنگار جوان کرجي که در هنگام درگیری همراه داداشی بود، اینطور شهادت داد: "یک پراید پشت سر ما قرار گرفت و شروع کرد به بوق زدن. مشخص بود دنبال بهانهای برای دعواست، چون راحت میتوانست رد شود. روحالله شیشه را پایین کشید تا ببیند طرف چه میگوید که راننده چند فحش بد داد و بعد گفت اگر وجود داری بزن کنار.
سرانجام جلوی ما پیچیدند و روحالله که دید طرف دست بردار نیست از ماشین رفت پایین تا ببیند حرف حساب آنها چیست. راننده همین که از ماشین آمد پایین دو تا فحش ناموسی داد و قمه را از غلاف بیرون کشید و تا روح الله به خودش بیاید قمه را محکم زیر حنجره روحالله کشید. خون مثل فواره زد بیرون. روحالله شوکه شده بود، که در همان حالت یکی هم توی قلب روحالله زد. شاید شما بگویید چرا روحالله با آن هیکل، اسیر این آدم شد که قد بلندی هم نداشت. روحالله اصلا آدم دعوایی نبود. اصلا دنبال شر نمیگشت، فکرش را هم نمیکرد که طرف قمه را بزند."
این شهادت مجید فرجی دور از واقعیت به نظر نمی رسد، چون اکثر قریب به اتفاق رزمی کارها و بدنسازها اگر واقعا دارای روحیه ورزشکاری باشند، حتی الامکان از نزاع خیابانی پرهیز میکنند. چون خوب میدانند که شاید یک ضربەی آنان به راحتی بتواند باعث مرگ یک انسان عادی شود. آنطور هم که از چهره محجوب و حتی خجالتی مرحوم داداشی پیدا بود و طبق ادعای بسیاری از کسانی که از نزدیک دیده بوده و می شناختندش، مسلما کسی نبوده که بخواهد با یک نوجوان 17 سالەی تقریبا ریزنقش درگیر شود.
نوجوانی که بی شک اگر در محیط خانوادگی و اجتماعی مناسبی بزرگ شده بود، هیچگاه قمه بە دست به دنبال عرض اندام نبود. نوجوانی که بدون تردید اگر در جامعەای مسموم پرورش نیافته بود که تیزی به دست داشتن، نشانه مردانگی و شجاعت باشد، به جای داشتن چاقو و قمه در جیب، باید کتابی در دست و یا سازی بر شانه می داشت.
هیچ شکی نیست که علیرضا ملاسلطانی هفده ساله که یکی از بزرگترین سرمایەهای ایران را به راحتی از بین برد، خود نیز میبایست سرمایه مملکت می بود. او خود نیز قربانی سیستمی شد که بزرگترین هنرش از بین بردن سرمایەهای انسانیست. از کارگران و دانشجویان دربند و کشتە شده گرفته تا دختران قربانی ناموس و سیستم مردسالاری و کودکان و نوجوانان کولبر و کارگر و نخبگان و ورزشکاران فراری و... همه قربانی سیستم و نظام و فرهنگ موجود در ایرانند.
اما آنچه جای تاسف مضاعف است، برخورد برخی فعالان حقوق بشر با مساله اعدام است. مسلما اعدام کلا محکوم است و قتل دولتی. اعدام اگر نتیجه مثبت داشت آنهم با این آمار بالا در ایران، روزبەروز بر تعداد جنایات افزوده نمی شد. بی شک اعدام قاتل روح الله داداشی با این سرعت و در ملاعام توسط حاکمیت، باز هم با مقاصد سیاسی کثیف و احتمالآ به منظور منحرف ساختن اذهان از دهها اعدام پنهان در طول این چند روز و دهها پرونده بازمانده تجاوز و اختلاس بوده. سیاستی که تا وقتی آنهمه چشم مشتاق برای دیدن دست و پا زدن یک انسان، از حدقه بیرون میزند و بسیاری برای جان دادن یک نوجوان خاطی که خود نیز قربانیست، هورا می کشند، سیاست موفقی به نظر می رسد.
اما عکس العمل بعضی از به اصطلاح فعالان حقوق بشری به این سیاست و وقایع، بسیار عجیب و غیرمنصفانه بود. بسیاری از کسانی که در صدد محکوم کردن اعدام علیرضای هفده ساله بودند، کم کم دست به تخریب شخصیتی روح الله داداشی زدنند. تخریب که نه، تلاش برای تخریب! چون شخصیت کسی که سالها ریاضت کشیده، تلاش کرده و محبوب قلب بسیاریست، قابل تخریب کردن نیست. برخی پاچەخوارش نامیدند و بعضی گندەلات و اراذل و اوباش و بعضی دیگر زور بازویش را سمبل جامعه مردسالار دانستند.
ناخودآگاه به یاد پروندەی شهلا جاهد افتادم. آنجا نیز برای دفاع از شهلا جاهد، برخی دست به بازی با آبروی مقتولی زدند که مادر دو کودک بود. اینکه لاله سحرخیزان با کسی ارتباط خارج از ازدواج داشته و حرفهایی که شرم دارم بازگو کنم. بعد از اعدام شهلا هم، عکسش را در کنار مبارزین شناختە شدەای قرار دادند و شهادتش را به زنان آزادیخواه ایران تسلیت گفتند! ماندەام مرحوم جاهد، با کدام حرکت انقلابی و مبارزاتی، یک زن آزادیخواه شد؟!
در عجبم. فرق این جماعت با جمهوری اسلامی چیست؟! در هم پیچیدن مسائل و تلاش برای نابودی مظلومی به نام دفاع از دیگری و یک طرفه به قاضی رفتن، نباید از ویژگیهای کسی باشد که خود را حامی حقوق بشر میداند.
ما می گوییم مخالف اعدامیم، حتی اعدام مجرمین. ما میگوییم، علیرضا مرتکب قتل شده بود، اما اگر قرار بود اعدام علیرضا درس عبرتی باشد برای نوجوانان بزهکار، قبل از علیرضا هزاران مجرم و قاتل اعم از نوجوان و جوان و بزرگسال دیگر اعدام شدند. اما نه تنها از آمار جنایات کم نشد، بلکه هر روز بر تعداد چاقو بەدستان و قمه بەدستان و متجاوزان افزوده می شود. پس بهتر است بجای اعدام، به دنبال ریشەیابی علل جنایات باشیم. یا از سویی دیگر فرهنگ بی اساس صیغه و نداشتن امنیت مادی و اجتماعی زنان است که هزاران قربانی به مانند شهلا جاهد می آفریند. چه کارمان به مرحومان و مقتولان بی گناهی چون لاله سحرخیزان و روح الله داداشی.
روح پاکشان، شاد.
ندا شهبازی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید