با یادِ تابستانِ سالِ 67...
دلِ صنوبریِ گُلشنی
که خفته در نهفتِ خاک
چو دانه سینه چاک وُ پاک
دوباره سبز می شود
دوباره جان جوانه می زَنَد
دوباره برگهایِ تازه اش سرود
سرود وُ بوسه وُ درود
درود بر تو ای درخت وُ رود
ای پرندۀ همیشه در فراز
دوباره روشنانِ آسمان
چو هدیه ای وُ چشم روشنی
سفر به هر کرانه می کنند
دوباره شعلۀ نشاطِ زندگی بلند
چراغِ جاودانِ خانه می شود
دوباره رنگهای گرمِ نار
می دَمَد به گوشه ها وُ هر کنار
دلی که دانه دانه می شود
به چشمِ رهروانِ روزگار
دوباره در لباسِ سبزه ها
به جلوه های دلنوازِ نُو نَوار
به باغِ غربتِ زمان
شکوفه می دهد به خنده های بی قرار
دوباره پوپکِ پیامِ عاشقی نشانه می شود
دوباره شهرِ مانده در خموشی وُ شکیب
چو خشمِ سرکشِ شراره ها
چو آذرخش ها، یگانه می شود؛ روانه می شود
اگرچه در خفایِ خفتِ تَبَر زنان
تَبَر زنانِ تیره جان
به خون تپیده رخ گُلان
ولی دوباره سبز می شود
به نغمه های بی شمار
دلِ صبورِ هر صنوبری
دلِ صنوبری چو جوشنی
ز خواب وُ از خزان
رها وُ هم بَری
به کوچه ها وُ برزنانِ آشنا
دوباره زَاتشِ نگاهشان
سرایِ سردِ زَمهَریریِ زمین
پُر از لطافتِ تَرَنُمِ ترانه می شود
نشانشان سپیدِ بالِ هر کبوتری
نگاهِ مادرانِ خاوران
به دیدنِ ستارگان
به اشکِ شوقِ یاوران
دلِ صنوبری دوباره سبز می شود
ــــــــــــــــــــ
1- حافظ:
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
به حسرتِ قد و بالای چون صنوبر دوست
2014 / 8 / 27
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید